💎📖💎📖💎📖💎📖💎
#هوالحکیم
#خلاصه_شرح_داستان_اول_مثنوی
#مقدمه_قسمت_پانزدهم
عارفانی که به مقام وصل میرسند و در حق فانی میگردند دو جورند؛ یکی عارف واصل ناقص، و چنین عارفی کسی است که چون سفر دوم را طی کرد و به مرتبۀ فنای فی الله رسید و واصل به حق شد، آن جذبهای که در سفر دوم او را به سوی الله میکشید و در الله فنا کرد، رهایش نکرده و همچنان در حالت فنا نگه میدارد. به این افراد میگویند مجذوبین، مجانین العقلا، یا والهین. در اثر شدت جذبه اینها از خود بیخود شده و عقل در اینها کار نمیکند و لذا مانند آدمهای دیوانهاند؛ مثل شبلی و ذوالنون مصری. اینها عرفای واصل ناقصند.
اما عارف واصل کامل کسی است که سفر سوم را انجام میدهد یعنی از فنا بیرون آمده و عقلشان به آنها برمیگردد، و البته اینها هم دو جورند.
یک عده عارف واصل کامل غیر مکمل هستند و آنها کسانی هستند که بعد از به خود آمدن، سفر چهارم ندارند و وظیفه ندارند از خود به سوی مردم بروند. بلکه آن اسرار و حکمتهایی را که در زمان وصال به دست آوردهاند فقط برای خودشان است. اینها اولیائی هستند که پنهانند و کسی آنها را نمیشناسد و خود نیز حق آشکار کردن خود را ندارند، گرچه وجود اینها برای جامعهای که در آن زندگی میکنند آثار تکوینی دارد مثل دفع بلا. البته ممکن است بعضی اهل الله آنها را بشناسند ولی باید مخفی کنند.
اما عدۀ دیگری که سفر سوم را طی میکنند و به خود بر میگردند، اجازه دارند که سفر چهارم را نیز انجام داده و به سوی خلق بروند و هرجا نفس مساعدی دیدند، در او یقظه ایجاد کرده و در آنها شوق این سیرِ از خلق به حق را به وجود آورده و بعد آنها را وارد این سیر نمایند. اینها را میگوییم عارف واصل کامل مکمل.
مولانا مسلماً در مقام تربیت شاگرد بوده و از نفوس مستعد دستگیری میکرده و دو شاگرد بزرگ او، صلاح الدین زرکوب و حسام الدین چلپی معروفند.
باز مؤید پنجمی هم داریم بر این که مولانا یک عارف واصل کامل مکمل بوده و آن داستانی است که شمس الدین احمد افلاکی در مناقب العارفین میآورد، که خلاصۀ آن این است که روزی حضرت مولانا با جمعی از معتقدان و مریدان به باغ حسام الدین چلپی رفته بودند. مولانا پاهایش را در جوی آب گذاشته و برای اصحاب، معارف میفرمودند. یکی از اصحاب آهی کشید و گفت حیف که مولانا شمس الدین تبریزی در بین ما نیست. مولانا ناراحت شد و اعتراضاً و انکاراً علیه گفت چرا حیف؟ در مذهب ما حیف و کاش و دریغ نیست. چرا که هر چه هست و هر چه بوده ارادۀ خدا بوده. آن شخص گفت منظوری نداشتم، فقط گفتم اگر در بین ما میبود از او استفادۀ بیشتری میکردیم. مولانا میگوید: چه میگویی که اکنون کسی در مقابلت نشسته است که از سر هر موی او صدهزار شمس تبریزی آونگان است و در ادراک سرّ سرّ او حیران، انتهی.
در اینجا مولانا میخواهد صریحا بگوید که دیگر من از شمس گذشتهام، و بسی از شمس فراتر رفتهام، و دیگر خودت ببین چه از کلمات مولا استنباط میکنی، ولی هرچه هست این را میگویند گذر از شیخ.
آری مولانایی که روزی در غیاب شمس آن بیتابیها را میکرد و عشق و تعلقش به شمس الملک داد تبریزی چنان آتشین و پرشور بود که شهرۀ عام و خاص شده و تاریخ در کتاب بزرگ خود، این عشق را جز عشقهای ماندگار ثبت کرد، اما همین جلال الدین، سالها بعد از رفتن شمس، در زمان غیبت کبرای او روزی در باغ حسام الدین چنین برای شمس میگفت!
در اینجا بد نیست جهت معرفت بیشتر مطلبی را تحت عنوان گذر از شیخ بنگارم تا ان شاالله هم خواننده را مزید معرفتی باشد نسبت به طریق و هم شاید که ما را از دعای خیر فراموش نکنند.
◀️ ادامه دارد...
💎📖💎📖💎📖💎📖💎
#شرح_داستان_اول_مثنوی
🆔 @moravej_tohid