eitaa logo
مروج توحید
7.1هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
436 ویدیو
12 فایل
نشر سلسله جلسات سخنرانی علامه حمیدرضا مروجی سبزواری کانال تلگرام 👇 t.me/moravej_tohid کانال آپارات https://www.aparat.com/moravej_tohid_archive دانلود و نصب اپلیکیشن مروج توحید www.moravejtohid.com/app
مشاهده در ایتا
دانلود
💎📖💎📖💎📖💎📖💎 اشتباه است اگر گمان کنیم مولوی هفتصد سال پیش کتابی را نوشت و از دنیا رفت و امروز ما هستیم و چندین هزار بیت شعر که در بحر سروده شده‌اند، و دیگر هیچ. چنان‌که اشتباه است اگر گمان کنیم رسول خدا (ص) هزار و چهارصد سال پیش قرآن را آورد و با ارتحالش از این دنیا، وجودش از بین ما جمع شد و پر کشید و رفت و امروز ما هستیم و کتابی با شش هزار آیه. بله مسلّماً و قطعاً روح رسول عزیز در باطن این کتاب حضور دارد و انسان خوشبخت و بختیار اوست که هرگاه قرآن را می‌گشاید روح آن عزیز و آن سرور با او صحبت کند و آیات قرآن را از او بشنود. رسول خدا به دو جور قرآن را برای مردم قرائت می‌کرد؛ یکی با همین زبان معمولی، و دیگری با زبان قلبش. آن‌گاه اکثر و کثیر مردم آیاتی را از ایشان می‌شنیدند که ایشان با زبان معمولی خود تلاوت می‌کرد، و اگر در میان همۀ مردمان آن روز پنج یا ده یا پانزده و یا نهایتاً بیست نفر پیدا می‌شدند که قرآن را با گوش قلب خود، از زبان قلب ایشان می‌شنیدند. البته آن زبان معمولی که تکه گوشتی است در دهان در هزار و چهارصد سال پیش خاموش شد و دیگر نطقی نکرد، اما زبان روح ایشان همچنان زنده است و مرتب دارد آیات قرآن را تلاوت می‌کند و امروز هم افراد اقل و قلیلی هستند که دارند با گوش قلب خود از زبان روح ایشان می‌شنوند، و این‌ها هستند که از سعادت واقعی برخوردارند. این‌هایی که امروز هم که قرآن می‌خوانند اگرچه زبانشان آیات را تلاوت می‌کند، گوش قلب‌هاشان بر دهان روح آن عزیز است و همان آیاتی را که با زبانشان تلاوت می‌کنند با گوش قلبشان از زبان روح ایشان می‌شنوند. بلاتشبیه، و بدون این‌که ذرّه‌ای قصد تشبیه مثنوی را با قرآن داشته باشیم، چراکه او کلام خداست که از زبان پیامبرش که زبان او زبان خداست و صاحب ولایت مطلقه است جاری و صادر شده است، و این از زبان یک ولیّ خداست و صاحب ولایت مقیده است جاری و صادر شده، و هرگاه محدود را در مقابل نامحدود بگذاری و و مقید را در مقابل مطلق بنهی این محدود و مقید تبدیل به صفر می‌گردد (این یک قاعدۀ ریاضی هم هست که هر عددی که در مقابل بی‌نهایت قرار می‌گیرد، صفر می‌شود و ارزش عددی او برابر صفر می‌گردد) . ولی به هرحال مثنوی نیز از جهتی که محصول کشف است، با قرآن سنخیت دارد با این تفاوت که قرآن کشف تام ولیّ مطلق است، و مثنوی کشف ناقص ولیّ مقید است. بنابراین مولوی مثنوی را با دو زبان سروده، یکی همین زبان معمولی که گوشت پاره است در دهان، و دیگری با زبان روحش. آن‌چه بر زبان معمولی او جاری شد همین ابیات است که در دسترس هرکسی هست حتی آدم کافر. آن زبان در سال ۶۷۲ قمری بسته شد و از نطق افتاد، اما زبان روح او همچنان باز است و ناطق و گویا است. چرا که اسرار و حکمت‌هایی که در مثنوی وجود دارد از لوح محفوظ بر روح مولانا نازل می‌شد و زبان روح آن‌ها را می‌گفت و تنزل می‌داد بر زبان جسم و این مثنوی پدید آمد. پس آن‌چه را که زبان جسمانی مولوی بیان می‌کرد ترجمان آن چیزهایی بود که زبان روح بیان می‌کرد. چون روح آدمی حقیقتی است ماورای زمان و مکان، پس منحصر در قرن هشتم نیست و این زبان فقط در مدت پانزده سال که مولوی مشغول سرودن مثنوی بوده فعال نبوده، بلکه زبان روح تا ابد ناطق است و لذا امروز هم همان زبان دارد می‌سراید و دارد آن اسرار و حکمت‌ها را بیان می‌کند. منتهی چه کسی می‌تواند بیانات روح مولانا را بشنود، مسلّما کسی که خودش به مقام روح رسیده باشد و گوش روحش باز شده باشد و مولانا به چنین کسی می‌گوید: بشنـــو! 💎📖💎📖💎📖💎📖💎 🆔 @moravej_tohid
💎📖💎📖💎📖💎📖💎 پیش از این در این‌باره بحث شد که در دفتر پنجم و ششم، مولانا در آخر مراتب اطلاق و فنا بوده است، اما آیا از این سفر بیرون آمد و سفر سوم را که سفر از فنا به بقاست، آغاز کرده بود؟ اگر ما از مثنوی فاصله بگیریم و به دیوان غزلیات مولانا نزدیک شویم، ناگاه مواجه می‌شویم با یک شخصیت پر شور و پرهیجان که چنان در تحت جذبات ربوبی از خود بیخود می‌شود که مرتب مجالس سماع تشکیل می‌دهد و بی اعتنا به متعصبان و متشرعان، قوالان و نوازندگان را به مجلس خود می‌خواند و به پایکوبی و دست افشانی می‌پردازد. این حالات به حالات یک آدم در فراق مانده نمی‌ماند. ثانیاً غزلیات او دارای یک ریتم شاد و مهیج است و انسان را به وجد و سرور می‌آورد، درست برخلاف غزلیات حافظ و سعدی که همواره بوی فراق از آنها می‌آید. ثالثاً در غزلیاتش، به نمونه‌هایی برمی‌خوریم که تصریح دارد بر این‌که سفر سوم را طی کرده و از فنا به در آمده و از بیهوشی به هوش آمده و اکنون در طی سفر چهارم است و از نزد حق، با وجودی به اندازۀ حق باز گشته و آمده تا دیگران را نیز در رسیدن به چنین شخصیتی یاری کند. نمونه‌ای از این اشعار که قبلا نیز ذکر کردیم و با عبارت باز آمدم شروع می شد؛ باز آمدم باز آمدم از پیش آن یار آمدم در من نگر در من نگر بهر تو غمخوار آمدم شاد آمدم شاد آمدم از جمله آزاد آمدم چندین هزاران سال شد تا من بگفتار آمدم ... در این‌جا صریحاً اشاره می‌کند به این‌که باز آمدم. انسان دوبار از سوی خدا به این دنیا می‌آید. بار اول مربوط به همۀ موجودات است که خداوند آنها را از مقام عرش یا همان علم خود تنزل داده و به این دنیا می‌آورد. این را نمی‌گویند باز آمدم. زیرا این کلمه را در جایی بکار می‌برند که انسان از این‌جا به پیش خدا رفته و دوباره آمده باشد. بلکه یک آمدن دیگر هست که مخصوص سالکان است. آن‌ها که سفر اول و دوم را طی کرده و به خدا رسیدند و صاحب ولایت شدند و حالا در سفری دیگر «باز می‌آیند» تا انسان‌ها را یاری کنند، و برای همین می‌گوید بهر تو غمخوار آمدم. و یا در این جا مولانا صریحاً مقام ولایت خود را بیان می‌کند: ای عاشقان ای عاشقان من خاک را گوهر کنم ای مطربان ای مطربان دفّ شما پر زر کنم ای تشنگان ای تشنگان امروز سقّایی کنم وین خاکدان خشک را جنت کنم کوثر کنم ای بی‌کسان ای بی‌کسان جاء الفرج جاء الفرج هر خستۀ غمدیده را سلطان کنم سنجر کنم ای کیمیای کیمیا در من نگر زیرا که من صد دیر را مسجد کنم صد دار را منبر کنم ای کافران ای کافران قفل شما را وا کنم زیرا که مطلق حاکمم مؤمن کنم کافر کنم تو نطفه بودی خون شدی وانگه چنین موزون شدی سوی من آ سوی من آ تا زینت نیکوتر کنم من غصه را شادی کنم گمراه را هادی کنم من گرگ را یوسف کنم من زهر را شکّر کنم تا این‌جا سه مؤید آوردیم بر این‌که مولانا قطعاً در سفر چهارم بوده است. او به مقام فنا رسیده و در آن‌جا به اسرار عالم اسماء، عالم ربوبیت، عالم الوهیت، و عالم هوهویت دست یافته است. ما مؤید چهارمی هم داریم بر این‌که مولانا یک عارف کامل بوده نه ناقص. کسی که در عالم فنا بماند ناقص است و اجازۀ تربیت مرید ندارد و شیخش به او چنین اجازه‌ای نمی‌دهد. اما می‌بینیم که او خود مریدانی داشته مثل صلاح الدین زرکوب و حسام الدین چلپی. پس معلوم می‌شود که او از فنا بیرون آمده و پس از به خود آمدن بسوی خلق برگشته و با هشیاری کامل به تربیت شاگرد پرداخته است. 💎📖💎📖💎📖💎📖💎 🆔 @moravej_tohid
💎📖💎📖💎📖💎📖💎 عارفانی که به مقام وصل می‌رسند و در حق فانی می‌گردند دو جورند؛ یکی عارف واصل ناقص، و چنین عارفی کسی است که چون سفر دوم را طی کرد و به مرتبۀ فنای فی الله رسید و واصل به حق شد، آن جذبه‌ای که در سفر دوم او را به سوی الله می‌کشید و در الله فنا کرد، رهایش نکرده و همچنان در حالت فنا نگه می‌دارد. به این افراد می‌گویند مجذوبین، مجانین العقلا، یا والهین. در اثر شدت جذبه این‌ها از خود بیخود شده و عقل در این‌ها کار نمی‌کند و لذا مانند آدم‌های دیوانه‌اند؛ مثل شبلی و ذوالنون مصری. این‌ها عرفای واصل ناقصند. اما عارف واصل کامل کسی است که سفر سوم را انجام می‌دهد یعنی از فنا بیرون آمده و عقلشان به آن‌ها برمی‌گردد، و البته این‌ها هم دو جورند. یک عده عارف واصل کامل غیر مکمل هستند و آن‌ها کسانی هستند که بعد از به خود آمدن، سفر چهارم ندارند و وظیفه ندارند از خود به سوی مردم بروند. بلکه آن اسرار و حکمت‌هایی را که در زمان وصال به دست آورده‌اند فقط برای خودشان است. این‌ها اولیائی هستند که پنهانند و کسی آن‌ها را نمی‌شناسد و خود نیز حق آشکار کردن خود را ندارند، گرچه وجود این‌ها برای جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کنند آثار تکوینی دارد مثل دفع بلا. البته ممکن است بعضی اهل الله آنها را بشناسند ولی باید مخفی کنند. اما عدۀ دیگری که سفر سوم را طی می‌کنند و به خود بر می‌گردند، اجازه دارند که سفر چهارم را نیز انجام داده و به سوی خلق بروند و هرجا نفس مساعدی دیدند، در او یقظه ایجاد کرده و در آن‌ها شوق این سیرِ از خلق به حق را به وجود آورده و بعد آن‌ها را وارد این سیر نمایند. این‌ها را می‌گوییم عارف واصل کامل مکمل. مولانا مسلماً در مقام تربیت شاگرد بوده و از نفوس مستعد دستگیری می‌کرده و دو شاگرد بزرگ او، صلاح الدین زرکوب و حسام الدین چلپی معروفند. باز مؤید پنجمی هم داریم بر این که مولانا یک عارف واصل کامل مکمل بوده و آن داستانی است که شمس الدین احمد افلاکی در مناقب العارفین می‌آورد، که خلاصۀ آن این است که روزی حضرت مولانا با جمعی از معتقدان و مریدان به باغ حسام الدین چلپی رفته بودند. مولانا پاهایش را در جوی آب گذاشته و برای اصحاب، معارف می‌فرمودند. یکی از اصحاب آهی کشید و گفت حیف که مولانا شمس الدین تبریزی در بین ما نیست. مولانا ناراحت شد و اعتراضاً و انکاراً علیه گفت چرا حیف؟ در مذهب ما حیف و کاش و دریغ نیست. چرا که هر چه هست و هر چه بوده ارادۀ خدا بوده. آن شخص گفت منظوری نداشتم، فقط گفتم اگر در بین ما می‌بود از او استفادۀ بیشتری می‌کردیم. مولانا می‌گوید: چه می‌گویی که اکنون کسی در مقابلت نشسته است که از سر هر موی او صدهزار شمس تبریزی آونگان است و در ادراک سرّ سرّ او حیران، انتهی. در این‌جا مولانا می‌خواهد صریحا بگوید که دیگر من از شمس گذشته‌ام، و بسی از شمس فراتر رفته‌ام، و دیگر خودت ببین چه از کلمات مولا استنباط می‌کنی، ولی هرچه هست این را می‌گویند گذر از شیخ. آری مولانایی که روزی در غیاب شمس آن بی‌تابی‌ها را می‌کرد و عشق و تعلقش به شمس الملک داد تبریزی چنان آتشین و پرشور بود که شهرۀ عام و خاص شده و تاریخ در کتاب بزرگ خود، این عشق را جز عشق‌های ماندگار ثبت کرد، اما همین جلال الدین، سال‌ها بعد از رفتن شمس، در زمان غیبت کبرای او روزی در باغ حسام الدین چنین برای شمس می‌گفت! در این‌جا بد نیست جهت معرفت بیشتر مطلبی را تحت عنوان گذر از شیخ بنگارم تا ان شاالله هم خواننده را مزید معرفتی باشد نسبت به طریق و هم شاید که ما را از دعای خیر فراموش نکنند. ◀️ ادامه دارد... 💎📖💎📖💎📖💎📖💎 🆔 @moravej_tohid
💎📖💎📖💎📖💎📖💎 اما در حرکت از ظلمت به نور، لازم است که انسان خود را در میدان مغناطیس یک انسان نورانی و یک ولیّ خدا قرار دهد و برای این‌که این کار را بکند باید روح خود را حداقل با ضعیف‌ترین مرتبۀ نوری روح آن ولیّ متصل کند. البته هرکسی نمی تواند چنین اتصالی با یک ولی پیدا کند، بلکه باید حداقل نورانیتی در شخص باشد و به اصطلاح نسبت به مرکز روح ولی، کلمۀ طیبه باشد. آن ولی، نور است. شخصی می تواند با او اتصال وجودی برقرار کند که از حداقل نورانیتی برخوردار باشد و اگر روح آن ولی از هزار درجه نورانیت برخوردار است، روح این شخص حداقل پنج یا ده درجه نورانیت داشته باشد. اما کسی که وجودش در اثر غفلت‌های فراوان ظلمت محض شده که نمی‌تواند اتصال وجودی و اتحاد نوری با ولی یا شیخ طریقت پیدا کند. چون اتصال نوری بین روح این شخص مستعد یا این کلمۀ طیبه با روح شیخ برقرار شد، در این‌جا وارد میدان جذب و مغناطیس روح او شده و حرکت جذبی آغاز می‌شود، ولی دو مانع وجود دارد. یکی این‌که این روح، ناخالص است و دوم این‌که ضعیف. پس ابتدا با کم کردن طعام و کلام و منام و ریاضات بسیار برای زدودن آثار پلید غفلت و گناه و آثار دنیا، روح را خالص کرد و نیز با گرفتن دستوراتی از شیخ، روح را قوی کرد و در نتیجه با خالص شدن روح و تقویت روح، جذبی که از مرکز روح وارد می‌شود بر روی او اثر بیشتری می‌کند و یک درجه او را جلو می‌کشد و روح او از مرتبۀ هزارم روح استاد به مرتبۀ نهصد و نود و نهم روح او منتقل می‌شود و این شخص، دو درجه تبدیل به استاد شده است. باز در اثر تصفیۀ بیشتر و انجام دستورات دیگر، روح قوی‌تر شده و جذب به طور قوی‌تر بر او تأثیر می‌کند و او را به مرتبۀ نهصد و نود و هشتم پیش می‌راند و این شخص از سه درجه نورانیت برخوردار می‌شود و خلاصه این شخص یک سیر نورانی در مراتب روح شیخ را در پیش می‌گیرد. در این‌جا آن سه حالتی که در قبل گفتیم پیش می‌آید. یک گروه آن‌ها که از ظرفیت کمی برخورداند که پیر طریقت آن‌ها را در مراتب وجودی خود پیش می‌آورد و در حدی که ظرفیتش در نور تکمیل شود متوقفش می‌کند. اما بعضی‌ها هستند که از چنان ظرفیتی برخوردارند که می‌توانند با مرتبۀ نوریِ امام ( علیه السلام ) اتصال یابند. در این‌جا پیر طریقت چنین سالکی را در مراتب نوری خودش سیر می‌دهد تا او را به نور امام که نور الله است و روح امام که روح الله است برساند و در این‌جاست که پیر، دست سالک را در دست امام می‌گذارد و از این‌جا به بعد سالک در حیطۀ جذب امام قرار می‌گیرد و در مراتب وجودیِ امام پیش می‌رود ولی عمل صالح او در این‌جا فقط انجام واجبات است و بس. یعنی سفری را که ایشان در مراتب روح شیخ به پیش می‌رود، عمل صالح او، غیر از انجام واجبات و ترک محرمات، عبارتست از انجام مستحبات و ترک مکروهات و ترک حلال‌های لغو و انجام اذکار و اورادی که شیخ دستور می‌دهد. اما چون سالک از روح شیخ و از مراتب نوری او گذر کرد و وارد منطقۀ جذب امام شد و در درجات نوری امام قرار گرفت، در این‌جا عمل صالحش، فقط انجام واجبات است. بنابراین سیر در مراتب نوری شیخ، بر اساس قرب نوافل است و سیر در مراتب نوری امام بر اساس قرب فرائض است. انسان وقتی وارد مراتب نوری شیخ شد، با هر درجه‌ای که در این مراتب پیش می‌رود، از ظلمتش کاسته و بر نورانیتش افزوده می‌شود تا به جایی که ظلمتش کاملا از بین رفته و یک پارچه نور می‌شود. اگر کسی بخواهد بفهمد که با شیخ یک اتصال روحی و نوری و اتصال وجودی برقرار کرده باید به قلب خود رجوع کرده و ببیند که آیا در قلب خود نسبت به شیخ عشق و علاقه‌ای پیدا شده یا نه؟ زیرا قلب محلی است که اتصال و انفصال وجودی خود را در آن‌جا به صورت حب و بغض ظاهر می‌کند. یعنی وقتی وجود انسان (در مرتبۀ خیال یا عقل و یا روح) با وجود دیگری اتصال و اتحاد یافت پس او، من شده و از آن‌جا که من خودم را دوست دارم پس او را هم دوست دارم. اما اگر وجود من با کسی متصل و متحد نشد و او، من نشد، من نسبت به او بی‌تفاوت هستم. اما اگر ابتدا بین من و او وحدت وجودی پیدا شد و سپس من و او از هم بریدیم و اتصال برطرف شد، این انفصالِ بعد از اتصال بصورت تنفر و بغض روی قلب ظاهر می‌شود. ◀️ ادامه دارد... 💎📖💎📖💎📖💎📖💎 🆔 @moravej_tohid
💎📖💎📖💎📖💎📖💎 گفتیم که علامت ایجاد اتصال وجودی، پیدایش محبت است در قلب کامل و ناقص. کامل، ناقص را دوست می‌دارد، چون ناقص اکنون مرتبه‌ای از او شده و تبدیل به او شده، و ناقص هم کامل را دوست می‌دارد چون کامل هم در مرتبه‌ای از وجودش عین ناقص شده است. لذا در سیر وجودی وقتی ناقص با یک درجه از وجود کامل وحدت پیدا می‌کند، ناقص در یک درجه عین کامل شده و چون با دو درجه از وجود کامل وحدت پیدا کرد، پس ناقص در دو درجه از وجود کامل عین کامل شد. و هکذا. پس هر چه که ناقص در مراتب وجودی کامل پیش‌تر می‌رود، چون جذبه‌ای که از سوی مرکز وجود وارد می‌شود بیشتر است، پس ناقص اثر این جذب را در خود احساس می‌کند و لذا عشقش نسبت به کامل هر روز بیشتر می‌شود. بنابراین اگر شاگردی دید که نسبت به استادش هیچ محبت و علاقه‌ای ندارد بداند که با او هیچ اتصال وجودی پیدا نکرده و وارد وجود استاد نشده و وجودش در خارج از وجود استاد است و نسبت به استاد، کلمۀ طیبه نیست و وجودش تناسب و سنخیتی با وجود استاد ندارد. و یا اگر دید که در اولین برخورد نسبت به او در قلبش محبتی پیدا شد، اما این محبت رو به افزونی نیست بداند که هر چند به درون وجود استاد راه یافت، اما در وجود استاد متوقف است و سیری ندارد و این دو دسته در رشتۀ تحصیلی خود موفق نیستند و نمی‌شوند. اما اگر مرید نسبت به مراد احساس عشق و محبت کرد و این عشق را همواره در حال تزاید می‌دید، بداند که در وجود او دائما در حال سیر است و چنین شخصی موفق شده و به جایی می‌رسد. تا به جایی می‌رسد که ناگاه متوجه می‌شود عشقی و محبتی دیگر نسبت به امام در قلبش پیدا شد که مرید از این‌جا باید بفهمد که از مراتب روح شیخ گذشت و با روح امام اولین اتصال را برقرار کرده است و شیخ او را در رودخانۀ بزرگ و بی‌انتهای روح امام آزاد کرده است و این حدیث گذر از شیخ است. ای عزیز خداوند تو را از شر آفات آخرالزمان محفوظ بدارد! بدان که اگر مردم می‌گویند ما عاشق امام زمان هستیم، یا عاشق اهل بیت و یا عاشق امام حسین (علیهم السلام) هستیم، این عشق یک عشق خام ابتدایی است که همۀ شیعیان چون از فاضل طینت آن‌ها خلق شده‌اند لذا چنین عشقی خام و ابتدایی و ناپخته را نسبت به ایشان دارند و برای همین است که در کنار این عشق، عشق‌های فراوانی هم به دنیا دارند و حاضر نیستند ذره‌ای در دنیاشان خلل ایجاد شود. علاوه براین‌که در تمام طول عمرشان متوقف هستند و هرگز احساس نمی‌کنند که نمازهایشان نسبت به گذشته نورانی‌تر شده و میل و علاقۀ آن‌ها به دنیا کمتر و به مرگ بیشتر شده و دیگر دنیا برایشان لذتی ندارد و اگر مالشان یا اولادشان یا مقام و منصبشان از دستشان رفت غمگین نمی‌شوند، و اگر مالی و مقامی به دستشان آمد خوشحال نمی‌شوند. آخر مگر نه این‌که عشق، خود یک سیر است و کسی که عاشق یک حقیقت غیر دنیایی است (مثل این‌که عاشق امامی از ائمه معصومین (علیه السلام)، یا ولیی از اولیاء الله باشد)، اگر بخواهد در این مسیر جذبی حرکتی داشته باشد و به جلو برود، از آن‌جا که ضعیف‌ترین مرتبۀ نوری این‌ها در دنیاست اما مراتبِ قوی نوریِ این‌ها در بیرون عالم دنیا و در عوالم ملکوت اعلی و عوالم جبروتی و لاهوتی است، پس اگر کسی در مراتب نوری این‌ها سیر کند، این سیر، او را از عالم دنیا بالاخره خارج می‌کند و به عوالم نور می‌برد و معلوم است کسی که از عالم ظلمت ماده بیرون رفت و وارد عوالم نور شد، خود را چنان گرم و نورانی می‌بیند که اصلا حاضر نیست لحظه‌ای را در ظلمت‌کدۀ دنیا به سر برد و لذت‌های عوالم لاهوتی چنان او را مست می‌کند که دیگر لذت غذا و لباس و منزل و همسر، پول و مقام بسیار پست و بی ارزش می‌نمایند. درحالی‌که به خوبی می‌بینیم کسانی که این همه دم از عشق ائمه اطهار(علیه السلام) و امام حسین (ع) میزنند، دنیا را دوست دارند و لذت‌های دنیا را دوست دارند. پس این‌ها در مسیر حبی و جذبی قرار نگرفته‌اند.... ◀️ ادامه دارد... 💎📖💎📖💎📖💎📖💎 🆔 @moravej_tohid
💎📖💎📖💎📖💎📖💎 در قسمت قبل اشاره شد به درخت طوبی که هر شاخه آن در خانه یکی از شیعیان است و این تعبیری است از نازل‌ترین مرتبه‌ی وجودی ائمه اطهار و ضعیف‌ترین مرتبه‌ی نور ولایت که در وجود همه شیعیان هست و گفتیم که در زیارت جامعه نیز می‌فرماید: «و ارواحکم فی الارواح» چنان‌که خورشید در آسمان است، اما نازل‌ترین مرتبۀ نور او که در کف زمین قرار دارد، در هر خانه‌ای پرتوی از این نور وجود دارد. همچنین روح امام (ع) گرچه مرکز شدید و قوی و متراکم او همان است که ذات امام را تشکیل داده، اما این نور دارای اذیال و دامنه‌ها و پرتوهای ضعیفی هم هست که در باطن هر شیعه‌ای پرتو ضعیفی از این نور است. البته در باطن هر موجودی پرتوی از این نور هست ولی این‌که در باطن همۀ موجودات است یک نور عام و یک رحمت رحمانی است، و آن‌که در وجود شیعیان است یک نور خاص و رحمت رحیمی است. از این مطلب ممکن است این سؤال پیدا شود که اگر چنین است، پس همۀ موجودات در منطقۀ جاذبۀ امام قرار دارند و همه مجذوب و عاشق امامند. پس چه معنا دارد که می‌گویید انسان با پیدا کردن اتصال نوری با امام عاشق امام می‌شود. بله، مطلب همین است که همۀ انسان‌ها و همۀ موجودات عالم، دارای پرتوی از نورانیت امام هستند و لذا امام از آن‌جا که بر همۀ مراتب نور خود جاذبه وارد می‌کند پس همۀ انسان‌ها و بلکه همۀ موجودات عاشق امامند. اما مطلبی که هست این است که انسان‌ها این مرتبۀ نوری خود را درک نمی‌کنند و جذبی را که دارد مرتب و پی در پی بر آن‌ها از سوی امام می‌رسد حس نمی‌کنند، به دلیل این‌که: «کلا بل ران علی قلوبهم ما کانوا یکسبون» روی قلب‌های آن‌ها را لایه‌های ضخیمی از آثار اعمال گناه، آثار اعمال حلال لغو، آثار تعلقاتی که به اشیاء و افعال و افراد دنیوی دارند، غفلت‌های بسیاری که از خدا دارند، پوشانده است و لذا ایشان از قلب خود در حجابند. قبلاً برایت گفتم که قلب، آن مرکزی است در انسان که اتصال و انفصال روح در آن‌جا ظاهر می‌شود. اگر انسان روحش با روحی متصل بود، این اتصال به صورت محبت و عشق بر روی قلب ظاهر می‌گردد و اگر انفصال پیدا کرد، این انفصال به صورت بغض بر روی قلب ظاهر می‌گردد. چون انسان از قلبش در حجاب بود، پس اثر جذبی را که مرتب از مرتبۀ شدید روح امام بر روح او ظاهر می‌شود احساس و ادراک نمی‌کند. این‌که گفتیم انسان در حوزۀ مغناطیس و کشش امام قرار بگیرد، یعنی حجاب‌های روی قلب از بین بروند و انسان یک مهاجرت از خودِ ظلمانی به خود نورانی بکند و با ویران کردن و تخریب نمودن وجود دنیایی و منطقۀ ظلمانی، که حجاب اکبر هستند بر روی خودِ روحانی و منطقۀ نورانی، انسان به آن خود روحانی و منطقۀ نورانی خود برسد، و خود را روح ببیند و خود را نور ببیند (و به عبارت دیگر، خود را او _ یعنی امام _ می‌بیند منتها در مرتبۀ نازله‌اش. مثلا اگر روح این انسان، هزارمین مرتبۀ روح امام است، پس خود توانست به این خود نورانیش برگردد، خودش را امام می‌بیند و خودش را فانی در امام می‌بیند و «من» این انسان از او رخت بر می‌بندد، و «او» در جای این من می‌نشیند و این شخص، «من» خود را در «او» ی او در می‌بازد و گم می‌کند. به عبارت دیگر انسان چون از نفس حیوانی و من دنیائیش گذشت و به من نورانی و اخرویِ خود دست یافت خود ظلمانیش را در خود نورانیش درباخت، چون خود نورانی همان مهدی است (عج) پس خود ظلمانی و من دنیایی و نفس حیوانی خود را در خود نورانی مهدوی و خود اخرویِ مهدی و نفس قدسی مهدوی درباخته و فانی کرده است و از خود حیوانی رسته و به خود الهی و مهدی سر درآورده و خود را در هئیت جدید مهدوی می‌بیند. از خود مرده و به او زنده شده. از خود فانی و به او باقی شده. بنابراین قرار گرفتن در شعاع جذب، یعنی تغییر ادراک. یعنی اگر قبلا خودش را چنین درک می‌کرد که من همین جسم هستم و مشتی خواست‌های مربوط به جسم، اکنون در اثر یقظه و بیدار شدن از این خواب به این حقیقت پی برد که من جسم نیستم و نیازهای اصلی و واقعی من آب و نان نیست، بلکه من یک حقیقت نوری هستم و من ظهور اسماء الله هستم و مرتبه‌ای و پرتوی از نورانیت مهدی هستم و وطن اصلی من، مراتب اعلای روحانیت و نورانیت مهدی است که آن مراتب اعلا، در عالم طبیعت نیستند بلکه در ذات الله هستند، چون این ادراکات جدید از عقل او در قلب او وارد شد (این‌که می‌گوییم از عقل در قلب، برای این است که ما مسلمان‌ها و غالب الهیون این مطالب را در حد عقلی می‌دانند، اما دانستن این‌ها در حد عقل، درد ایجاد نمی‌کند، بلکه باید این ادراکات در قلب انسان راه پیدا کنند) در این‌جاست که انسان را دردی عارض می‌شود از این‌که از خود حقیقیش، یعنی خود مهدویش و خود الهیش در فراق است و در خود حیوانی و خود شیطانیش دارد زندگی می‌کند. 💎📖💎📖💎 🆔 @moravej_tohid
💎📖💎📖💎📖💎📖💎 در قسمت قبل گفته شد که قرار گرفتن در شعاع جذب، یعنی تغییر ادراک. اگر انسان در اثر یقظه یک ادراک قلبی پیدا کرد که من ظلمت نیستم و نورم و دارم در میان ظلمات زندگی می‌کنم، سرچشمۀ آب حیات که مستقیما از اسم الحی می‌جوشد، در باطن من است و من دارم از آب‌های شور دنیا می‌نوشم، دردی او را فرا می‌گیرد که این درد سبب طلب می‌شود، طلب کسی که بتواند این سیر از ظلمت به نور را در او ایجاد کند و او را از منطقۀ ظلمانیش به منطقۀ نورانی و مهدوی و الهیش برساند. اگر طلب این انسان از روی صدق باشد، خداوند حتما ولییّ از اولیائش را به سراغ او می‌فرستد تا او را در پناه خود گرفته و تربیت او را بر عهده بگیرد.(چنان‌که شمس از دمشق به قونیه آمد تا مولانا را دریابد) و او را بتدریج از منطقۀ ظلمانی وجودش به منطقۀ نورانیش برساند و اگر این شخص دردمند بدرستی در نزد آن ولی و آن شیخ سرسپرده باشد و خود را بکلی تسلیم او کرده باشد و دستوراتش را مو به مو رعایت کرده باشد، رفته رفته که در همین منطقۀ ظلمات وجودش ره می‌سپرد ناگاه می‌بیند که از کرانه‌های دوردست قلبش نوری لائح شده و خورشیدی در حال طلوع است. سالک سفر از ظلمت به نور را با سختی به پیش می‌آید و با اکراه. این سفر بر مبنای نفی و طرد است و خود را نفی کردن و خود ظلمانی را ویران کردن و خود حیوانی را کشتن و معلوم است که انسان که سال‌ها که با این خود زندگی کرده سخت است که دست از آن بردارد. ولی چاره‌ای نیست و کسی که می‌خواهد به نور برسد و از جهنم خود و از خودِ جهنمی برهد باید این خودسوزی و خودکشی را انجام دهد. ولی در این سفر است که باید با عمل به پیش رفت: انجام اعمال واجب، انجام اعمال مستحب، انجام دستوراتی که شیخ معین می‌کند، ترک محرمات، ترک مکروهات، ترک حلال‌های لغو و هکذا. آنگاه سالک از این خود ظلمانی، سیرش را آغاز کرده و شیخ او را در مراتب ظلمت خود سیر می‌دهد و سالک بر دو اساس جذبی که از سوی نور شیخ بر او وارد می‌شود و اعمال و افعالی که انجام می‌دهد تا زمینۀ جذب را در خود بیشتر کند، در مراتب ظلمتش به پیش می‌رود، ظلمت کمتر می‌شود تا به نقطۀ نور می‌رسد که این نور، نور شیخ است و سالک در این نور فانی شده و از خود مرده و به شیخ زنده شده و عشق شدیدی را به شیخ احساس می‌کند. زیرا وقتی با خود حساب می‌کند که چه بود و چه شد، و ظلمت بود و نور شد، جهنم بود و بهشت شد، حیوان بود و انسان شد، شیطان بود و فرشته شد، معلوم است که چه عشقی نسبت به شیخ خود که او را منجی خود می‌بیند احساس می‌کند. پس سیر از ظلمت به نور، تحت تأثیر جذبی است که از ناحیۀ نورانیت و روحانیت شیخ بر او وارد می‌شود. چون سالک به نقطۀ نورانیت شیخ رسید، اکنون در تحت جذب امام سیر خود را انجام می‌دهد. پس می‌گوییم سالک مادام که در مراتب نوری وجود شیخ حرکت می‌کند، جذبی از سوی امام او را می‌کشد. و چون شیخ سالک را در سیر نوری خود، وارد روح اعظم امامش نماید، از آن به بعد جاذبه‌ای از جانب الله بر سالک اعمال می‌شود. پس حرکت از ظلمت به نور، یا به عبارت دیگر حرکت در مراتب ظلمت و حرکت از مرتبۀ قوی ظلمت خودش به مرتبۀ ضعیف ظلمت خودش، در اثر جذب شیخ است. حرکت از نور به نور، و حرکت در مراتب نور و حرکت از مرتبۀ ضعیف نور شیخ به مرتبۀ قوی نور شیخ، در اثر جذبی است که از سوی امام بر سالک وارد می‌شود. حرکت از نور به نور، یعنی حرکت از مرتبه‌ای از نور امام که همان مرتبۀ قوی روح شیخ است، به ذات خدا، که نورالانوار و روح الارواح و حقیقه الحقایق است، در اثر جذبی است که از سوی الله بر سالک وارد می‌شود. (این سفر زین پس همه جذب خداست) پس سالک سه سفر دارد: ١) سفر از ظلمت خود به نور شیخ. (این نور شیخ در واقع همان روح سالک هم هست). ۲) سفر از نور شیخ به نور مهدی. ۳) سفر از نور مهدی به نور الله. در سفر اول، سالک عاشق شیخ است. در سفر دوم عاشق مهدی است. و در سفر سوم عاشق خداست. ولذا معلوم می شود که سیر انفسی بر مبنای جذب و عشق است و همۀ این اسفار ثلاثه در خود سالک انجام می‌گیرد و با عوض شدن‌های متوالی و مردن‌های پی در پی است و بدست آوردن حیات‌های جدید. آری شیخ، مرید را از مراتب ظلمانی خودش سیر داده تا به نور خودش (یعنی به نور شیخ) برساند، و در مراتب نوری خودش هم آن‌قدر او را سیر داده که به نور امام برساند، و سپس تحویل امامش می‌دهد و این معنای گذر از شیخ است که در عرفان شنیده‌ای... 💎📖💎📖💎📖💎📖💎 🆔 @moravej_tohid
💎📖💎📖💎📖💎📖💎 عشق مجازی عبارت است از همان عشق مرید به مراد و عشق سالک به پیر طریقت. مجاز از لحاظ دستور زبان در اصل مَجَوز بوده و اسم مکان است و به معنای مکان گذر و محل عبور است و این عشقی که مرید به مرادش دارد یک عشق مجازی است. این جذب که از روح شیخ بر روح مرید وارد می شود به تدریج او را از مراتب روح شیخ عبور داده تا به جایی می رسد که وارد عالیترین مرتبۀ روح شیخ می شود که مرتبه‌ای از روح امام است و هرچند که سالک از اینجا به بعد در مراتب روح امام حرکت می‌کند و عشق‌های جدیدی همچون عشق به امام و عشق به خدا در او پیدا می‌شود ولی این بدان معنا نیست که عشق به شیخ را فراموش کند. بلکه شیخ خودش را و منجی خودش را همیشه دوست دارد. مثل این‌که اگرچه در کودکی پدر و مادر، کودک را تربیت کرده و او را سیر جسمانی می‌دهند و نیازهایش را برآورده می‌سازند، ولی وقتی که این کودک بزرگ می‌شود و از تحت ولایت آن‌ها خارج می‌شود، اما تا هنگام پیری و مرگ آنها را دوست می‌دارد. سخن ما در این بود که وظیفۀ شیخ و پیر طریقت این است که سالک را از خود گذر داده و به امام برساند. این مطلب را در مورد حضرت مولانای بزرگ پیاده نمودیم که او ابتدا سر به درگاه شمس سپرد و چه عشق سوزانی نسبت به او پیدا کرد که این عشق شهرۀ آفاق است. اما چه شد که بعد از غیبت کبرای شمس، مولوی در مقابل کسی که می‌ گوید حیف شد شمس از میان ما رفت، می‌گوید: اگر به خدمت مولانا شمس‌الدین تبریزی عظّم الله ذکره نرسیدی، به روان مقدس پدرم به کسی رسیدی که در هر تار موی او صد هزار شمس تبریزی آونگانست و در ادراک سرّ او حیران!؟ این داستان را قبلا برایت نقل کردم و این همان گذر از شیخ است و گذر از عشق مجازی و رسیدن به امام است و پیدا کردن عشق حقیقی، و مولانا به این عشق حقیقی و وجود امام رسیده بود و این مطلب را وی در آخر دفتر دوم می‌آورد. مولانا در آخر دفتر اول، داستانی را می‌آورد که در ضمن آن مقامات حضرت مولی‌الموحدین و امیرالمؤمنین یعسوب الدین اسدالله الغالب علی بن ابی طالب را شرح می‌کند و ما این اشعار را در رساله‌ای علی حده شرح کرده‌ایم. اما در آخر دفتر دوم، داستانی را می‌آورد که در آن به معرفی قطب آخرالزمان، مهدی صاحب العصر( عج) می‌پردازد و در آخر آن داستان موقعیت خودش را نسبت به مهدی بیان می‌کند. البته مولانا به دلایلی از بردن نام مهدی خودداری کرده و از او به سلیمان یاد می‌کند. می‌گوید مردی یک درهم به چهار نفر داد که یکی از آنها فارس بود و یکی عرب و یکی ترک و یکی رومی. فارس گفت من با این پول می‌خواهم انگور بخرم، عرب گفت خیر، می‌خواهم عنب بخرم، ترک گفت خیر، می‌خواهم اوزوم بخرم و رومی گفت خیر، استافیل می‌خواهم. آنها بر سر این مطلب با هم به نزاع برخاستند، ولی غافل از اینکه هر چهار نفر انگور می‌خواهند اما اختلاف الفاظ موجب شده که هریک گمان کند آن‌چه را دیگران می‌خواهند غیر از خواستۀ اوست. در اینجا اگر کسی پیدا می‌شد که چهار زبان را می‌دانست، یک درهم آنها را می‌گرفت و برایشان انگور می‌خرید و آنها می‌فهمیدند که نزاعشان بی‌ مورد بوده و همه یک چیز می‌خواسته‌اند. بعد می‌گوید چنان‌که حضرت سلیمان نبی (ع) که آمد، در زمان او چنان عدالت برقرار شد که آهو با پلنگ و کبوتر با شاهین در صلح شدند، همچنین سلیمانی هم در آخرالزمان خواهد آمد که او بین عقلها و اندیشه‌ها صلح برقرار خواهد کرد و چون او بیاید دست خود را بر سر انسان‌ها گذاشته و عقول آنها را چنان کامل می‌کند که بببیند هر که هر کسی را می‌پرستیده و رو در هر قبله‌ای داشته، در واقع خدای یکتای بی‌همتا را می‌پرستیده و رو در قبلۀ او داشته است. مولانا معتقد است که این سلیمان هم اکنون در دوران ما نیز هست اما از فرط توجهی که به دنیا و آینده دنیایمان داریم و از شدت علاقه ای که به گره گشایی‌های علمی داریم او را نمی‌بینیم. در آخر این اشعار، مولانا حال خود را نسبت به این سلیمان (و به عبارت بهتر مهدی) بیان می‌کند که مقصود اصلی ما همین مطلب است: ما همه مرغابیانیم ای غلام بحر می‌داند زبان ما تمام پس سلیمان بحر آمد ما چو طیر در سلیمان تا ابد داریم سیر و بدین ترتیب حضرت مولانا بیان می‌دارد که من به این سلیمان و امام رسیده‌ام و این است سرّ اینکه در باغ حسام‌الدین چلپی، مولانا علیرغم عشق شدیدی که در قلبش از شمس وجود داشت ولی بر آن شخص اعتراض کرد که چرا از نبودن شمس اظهار حیف و تأسف و تلهّف می‌کنی؟ درحالی‌که در مقابل تو کسی نشسته است که از هر سر تار موی او صد هزار شمس تبریزی آونگان است. تا انسان به چیز بهتری نرسد که از آن‌چه داشته دست بر نمی‌دارد. 💎📖💎📖💎📖💎📖💎 🆔 @moravej_tohid
📖☀️📖☀️📖☀️📖☀️ (قسمت اول) : 🔸از قديم الايام چنين رسم بود كه هرگاه می‌خواسته‌اند به حج بروند در هر شهری كه بوده‌اند با هم جمع می‌شده‌ و قافله‌ای را تشكيل می‌دادند و به طور گروهی به سوی شهر مكّه حركت می‌كردند. البته اين رسم امروز هم هست و فرقی كه كرده اين است كه وسيله‌ی حركت فرق كرده است. ما در اين نوشتار، ملاك خود را همان نوع قديم قرار داده‌ايم كه پياده و يا با شتر به اين سفر می‌رفته‌اند زيرا حج سفری است كه بنای آن بر تحمّل مشقّت‌ها و سختی‌ها است. چرا كه اين سفر، سفری روحانی است نه جسمانی. 🔹حاجی می‌خواهد از دنيا به سوی خدا برود و لذا در اين سفر لازم است كه دنيا و تعلقات دنيا تا آن‌جا كه ممكن است كنار گذاشته شود. 🔑به طور كلی انسان برای رسيدن به خدا بايد عبادت كند و اساس عبادات بر ترك دنيا نهاده شده است. خلاصه در عبادات بايد ترك دنيا شود و سختی‌های دنيا تحمّل شوند تا انسان به خدا برسد. 🔸حتی اگر در عبادات انسان مخيّر باشد بين اين‌كه عبادتی را در شرايط آسان به جا آورد يا شرايط سخت، باید گفت آنچه مطلوب شارع مقدس است اين‌ است كه در شرايط سخت به جا آورد و به همين جهت فرموده‌اند: «أفضَلُ الأَعمال أَحمَزُها» يعنی بهترين اعمال، سخت‌ترين اعمال است. 🔹همچنين حج عبادتی است كه انسان در آن می‌خواهد از دنيا به سوی خدا مهاجرت كند، پس طبيعی است كه بايد دنيا و تعلقات دنيا را ترك كند و در اين سفر بر خود سختی را هموار سازد . و اين ترك و تحمّل سختی سه خاصيت دارد: ⬅️ ادامه دارد...... 🔷👈 منتظر قسمت دوم از فصل چهارم باشید...👉🔷 🆔 @moravej_tohid 📖☀️📖☀️📖☀️📖☀️
📖☀️📖☀️📖☀️📖☀️ (قسمت دوم): گفتیم که اساس عبادات بر ترک دنیا نهاده شده است و اين ترك و تحمّل سختی سه خاصيت دارد: 1️⃣ آلودگی‌هايی كه از ناحيه دنيا در وجود آدمی جمع می‌شوند و ظلمت‌هایی كه از ناحيه اعمال و رفتار ناشايست عارض نفس آدمی می‌شوند، به وسيله سختی‌ها پاك می‌گردند و نفس انسان آماده پذيرش انوار الهی می‌گردد. همچنان كه طلا را در كوره‌ی پر حرارت می‌گدازند تا ناخالصی‌های آن زائل گردد، انسان هم در كوره‌ی حوادث و مشكلات، ناخالصی‌هايش از بين می‌رود و خالص می شود و ارزشش بيشتر می‌گردد و مشتری او خدا و اولياء خدا می‌شوند. در سوره بقره آیات ۱۵۵ الی ۱۵۷ نیز مصائب و سختی ها را عامل تکامل انسان می داند. همچنین در آیات ۱۴۰ و ۱۴۱ سوره آل عمران وارد شدن مصائب را باعث خالص شدن آدمی از آلودگی‌ها معرفی می‌كند. 2️⃣ بلاها و مصيبت‌ها باعث می‌شوند كه دنيا در نظر انسان خوار و پست شود و لذّت‌های دنيا در نظرش حقير شوند. مثلاً انسان وقتی مريض می‌شود يا شكست مالی و ... به او وارد می‌شود، به طور طبيعی ديگر حواسش به غذاهای لذيذ و ... معطوف نمی‌شود و چه بسا كه ممكن است چندين روز بيايد و برود و اصلاً توجهی به خوراكش نكند. بلكه بر عكس توجهش به نفس خودش و به خدای خودش بيشتر معطوف می‌شود و برای رفع مصيبت به درگاه خدا دعا می كند و در مقابل خدا به تضرع و زاری می پردازد. 3️⃣ مطلب مهم‌تر آنكه مصائب و سختی‌ها در واقع امتحاناتی هستند از طرف خداوند تا معلوم شود كه چه كسی اهل استقامت در راه خداست و چه كسی نه. بسيار كسانی هستند كه چون بلاهايی بر آن‌ها نازل می‌شود از خدا عصبانی می‌شوند و سخنانی ناشايست بر زبانشان جاری می‌شود. مثل اين‌كه چرا خدا با من اين طور رفتار می‌كند؟ و ... ⬅️ ادامه دارد ... 🔷👈 منتظر قسمت سوم از فصل چهارم باشید👉🔷 🆔 @moravej_tohid 📖☀️📖☀️📖☀️📖☀️
📖☀️📖☀️📖☀️📖☀️ (قسمت سوم): 🔑 اين نكته مهم است كه اعتراضات و ناآرامی‌ها علامت جدايی وجود انسان است از خدا و اين‌كه جان انسان از خدا جدا است و انسان خدا را نمی‌بيند و خودش را می‌بيند. ⬅️ خداوند چنان نورانی و با عظمت است كه اگر كسی بتواند او را ببيند، در پرتو آن نور شديد، ديگر نوری برای خودش نمی‌بيند و در مقابل عظمت وجودی او، وجودی برای خودش نمی‌بيند. ⬅️ در اين‌جا هر چه می‌بيند خدا می‌بيند و چون خودش را نمی‌بيند پس انديشه‌ی اين را ندارد كه بر «من» ضرری وارد شد. ❤️ البته اگر برای انسان چنين حالتی دست دهد كه روحش بتواند از تعلّقات جسم خارج شود و پرواز كند و به حضور خدا برسد و با خدا اتصال برقرار كند و به اصطلاح عرفا به مقام كشف و شهود برسد و خدا را به مشاهده بنشيند، در اين‌جا پديده‌ای به نام «عشق» و يا «جذبه» پيدا می‌شود. ⬅️ يعنی انسان خدا را چنان زيبا و با عظمت می‌بيند كه يكبارگی مجذوب خدا می‌شود و از خويش به در می‌آيد و وجودش جذب وجود خدا می‌شود. ⬅️ در نتيجه انسان از «من» و «خود» و «نفس» خود در می‌آيد. در اين‌جا هر چه كه از طرف خدا بلا و محنت و سختی بر او وارد شود هيچ غمی ندارد و بلكه خوش است و راضی، به دو دليل: 1️⃣ يكی اين‌كه چون من و خودی برايش نمانده پس ديگر چنين انديشه‌ای ندارد كه بر «من» ضرری و محنتی وارد شد. 2️⃣ دوم اين‌كه انسان با خدا رابطه‌ی‌ عاشقانه پيدا كرده و عاشق بر هر چه كه از معشوقش می‌رسد دلخوش است. 🔍 البته قرآن هم به اين حقيقت اشاره می‌فرمايد كه چه كسی واقعاً در راه خدا استقامت دارد. زيرا مدعيانی كه ادعا می‌كنند خداپرستند بسيارند ولی افرادی كه در خداپرستی تا پای جان بايستند و پايداری كنند بسيار كم‌اند. ⬅️ اينست كه خداوند انسان را می‌آزمايد تا خالص از ناخالص جدا شود و مجاهدان در راه خدا از راحت‌طلبانی كه به هر بهانه‌ای از زير بار زحمت‌های عبادات و مجاهدات شانه خالی می‌كنند، جدا شوند: (‌آيا گمان می‌كنيد كه وارد بهشت می‌شويد در حالي كه هنوز برای خدا مشخص نشده‌اند افرادی كه مجاهده می‌كنند از ميان شما و مشخص نشده‌اند صبركنندگان). آل عمران ۱۴۲ ادامه دارد ... 🔷👈 منتظر قسمت چهارم از فصل چهارم باشید👉🔷 🆔 @moravej_tohid 📖☀️📖☀️📖☀️📖☀️
📖☀️📖☀️📖☀️📖☀️ (قسمت چهارم): 🔑 عارفان الهی هم كه ارتباطشان را با خدا به نحو ارتباط «حبّی» و عاشقانه تنظيم كرده‌اند و از حدّ ارتباط «حاكم و محكومی» يا «آمر و مأموری» كه ارتباطی است كه عامه‌ی مردم با خدا برقرار كرده‌اند، گذشته‌اند، و از حدّ ارتباط «عالم و معلومی» كه فيلسوفان با خدا برقرار كرده‌اند نيز گذشته‌اند، بلكه ارتباط «عاشق و معشوقی» و «مُحبّ و محبوبی» با خدا برقرار كرده‌اند، نيز حرفشان همين است كه مي‌گويند "تا كسي اظهار عشق به خدا كرد خدا او را به حرم وصل خود راه نمی‌دهد. بلكه از آن‌جا كه بنای معشوقان بر امتحان عاشق است، آن‌قدر او را در سختی‌ها و مشقت‌های فراوان می‌اندازند تا عمق عشقش را به معشوق به دست آورند و اگر ديدند در همه‌ی‌ اين مصائب پابرجاست، او را به حريم وصال خود می‌پذيرند." 🔆 نتيجه‌ی ‌مطلب اين‌كه سختی‌ها برای انسان نعمت‌های الهی هستند كه انسان می‌تواند وجود آن‌ها را قدر بداند و برای تكميل و خالص كردن خود از آن‌ها استفاده كند. 🔍 در آياتی هم كه نمونه آورديم، خداوند حكمت وارد كردن بلاها بر انسان را اين معرفی كرد كه انسان‌ها را كامل می‌كنند، خالص می‌كنند، و مؤمنان را از كفار و منافقان و مدعيانش جدا می‌كنند. اين است كه اگر انسان در عبادات، روش سخت‌تر را انتخاب كند، هم برای خدا مطلوب‌تر و محبوب‌تر است و هم برای خود انسان مفيدتر است. 🕋 بنابراين سفر مكّه هر چه مشكل‌تر باشد، فضيلتش بيشتر است. لذا اگر حاجی به قصد ثواب اخروی به سفر می‌رود، يا به قصد جلب رضای خدا به سفر می‌رود، بايد از امور رفاهی به شدت بپرهيزد و بايد عملی را كه می‌خواهد انجام دهد، نوع سختش را انتخاب كند. ✔️ ما در بحث از قافله‌ی‌ حج به همان شكل قديمش نظر داريم چون سخت‌تر انجام می‌گرفته است. بنای عبادات بر سختی‌ها و ترك لذائذ است و لذا عبادتی كه آسان صورت گيرد، هر چند در ظاهر شكل عبادت را دارد اما روح عبادت در او نيست و از حقيقت عبادت فاصله دارد. ⬅️ لذا امروزه آسان شدن مسير راه و به كار گرفته شدن هواپيماهای مجهّز و بازارهای پر زرق و برق و ... ، سفری روحانی را به سفری جسمانی مبدّل نموده اند. ✳️ به هر حال به خواست خداوند وارد بحث در قافله‌ی حج می‌شويم و مراحل مختلف آن را بيان كرده و بررسی می‌كنيم. به طور كلی يك قافله كه به سوی حج حركت می‌كند خصوصياتی دارد كه تقريباً ده خصوصيت برای آن می شود ذكر كرد كه ابتدا اين خصوصيات را فهرست كرده و بعد به شرح آن‌ها می‌پردازيم: ۱) تجمع افراد ۲) كاروان سالار ۳) طی طريق كردن و راه رفتن (مَشْيْ) ۴) زاد و توشه ۵) راحله ۶) خروج از وطن و اقوام و بستگان ۷) ورود به باديه ۸) تبديل شدن زمين و آسمان ۹) زيارت رجال و ديدار بزرگان ۱۰) طی منازل. 🔷👈 منتظر قسمت پنجم از فصل چهارم باشید👉🔷 🆔 @moravej_tohid 📖☀️📖☀️📖☀️📖☀️
📖☀️📖☀️📖☀️📖☀️ (قسمت پنجم): قال الحکیم (رحمة الله): 🔸للقالبِ قافلةٌ و قائدٌ / للحَجةِ راحلةٌ تزوّدُ فیلزمُ العارف بالحقیقة / للقلب هادیهِ علی الطریقة 🔆همچنانکه برای جسم، قافله و قافله سالار لازم است، و نیز زاد و توشه نیاز است، پس عارف را نیز برای سیر بر طریقت الی الله، یک هادی و قافله سالار لازم است. 🔑افرادی كه عازم سفر حج هستند همه با هم در يك جا جمع می‌شوند و تشكيل يك قافله را می‌دهند. البته جسم‌های مردم است كه در كنار يكديگر يك گروه واحد را تشكيل می‌دهند. ولی با توجه به اين‌كه اين سفر يك سفر روحانی است، بايد قلب‌های انسان‌ها با هم جمع شوند و يك قافله معنوی هم از تجمع قلب‌ها به وجود آيد. 🔸اين نكته را بايد توجه كرد كه آنچه باعث تجمع جسمی افراد در كنار هم می‌شود، همانا مقصد واحد آن‌هاست. همه قصد دارند كه به شهر مكّه و زيارت خانه‌ی‌ خدا بروند. همچنين برای تشكيل يك كاروان معنوی، بايد قلب‌ها و نيّت‌ها مقصود واحدی داشته باشند و مقصدشان يكی باشد و اگر مقصد اجسام، شهر مكّه و خانه‌ خداست، مقصد دل‌ها هم بايد عالم ملكوت و خود خدا باشد. ✅ البته جهت حركت اين دو كاروان فرق می‌كند: كاروان ظاهری، مبدأش عالم خاك است و مقصدش هم عالم خاك. اما آن كاروان روحانی كه حامل قلب‌های حجاج است، مبدأش خاك است و مقصدش افلاك. 🔹 همچنانكه در شب معراج، جسم پيامبر (صلّي‌الله‌عليه‌وآله) از خانه‌اش در مكّه به سوي بيت‌المقدّس و بنای ظاهری مسجدالاقصی طی‌الارض نمود که يك سفر زمينی بود، اما روحش از مكّه به سوی عالم ملكوت یک سير عمودی كرد. و قلب مقدّس پيامبر به اين سفر آسمانی رفت و به فرمايش قرآن به «رؤيت قلبي» و مشاهده روحاني عوالم ملكوتي پرداخت. 🔸ولی چيزی كه هست تشكيل اين قافله‌ روحانی تقريباً می‌شود گفت محال يا نزديك به محال است. زيرا در مرتبه اول، قصد همه خدا نيست، بلكه از همين جا كه ارز برمي‌دارد براي خريد اجناس، ديگر نيّتش نمی‌تواند خدا باشد. در مرتبه بعد برای مسافران، كندن دل و خالی كردن خود از تعلّقات امكان ندارد و حاجی در طول سفر در فكر اين است كه فرزندانم چطور هستند، خانه‌ام و ... . ⬅️ كسی را می‌شود گفت كه از دنيا قطع علاقه كرده كه قبل از حركت به سوی حج، بنا را بر اين بگذارد كه من ديگر از اين سفر بازگشتی ندارم و در اين سفر خواهم مرد. در نتيجه تمامی بدهكاری‌هايی را كه به مردم دارد ادا كند و ... . البته اين معنا در سفرهای قديم ممكن بود پيدا شود. زيرا سفرهای حج چنان سخت بود كه انسان اميد برگشت نداشت. 💢 ضرب المثلی در بين قديمی‌ها رايج بوده كه می‌گفته‌اند انسان واجب‌القتل بشود اما واجب‌الحج نشود. دليلش اين بوده كه كسی كه قتلش واجب شود در يك لحظه‌ی كوتاهی او را می‌كشند و تمام می‌شود، ولی حج، مرگی است با مشقّت‌های فراوان و سختی‌های بسيار كه به تدريج به سراغ آدم می‌آيد. 🔹از يكی از پيران قديم شنيدم كه می‌گفت افرادی بودند در قديم كه كاروان به مكّه می‌برده‌اند و در ميان مردم معروف بوده كه می‌گفته‌اند فلان كس از مثلاً صد نفر كه می‌برد، چهل نفر زنده بر می‌گرداند، و فلان كس از هر صد نفر پنجاه نفر زنده بر می‌گرداند. 🔸البته آن مطلب اول هم كه گفتيم نيت همه خدا باشد نيز در قديم بهتر امكان داشت. زيرا شهرهای مكّه و مدينه هيچ مظهر تجمّل و زيبايی ظاهری نداشتند، هيچ گونه بازارهای پر زرق و برق وجود نداشت و ... و حاجی در بدترين شرايط ممكن به سر می‌برد. لذا از وطنش كه خارج می‌شد جز خدا نمی‌توانست نيّتی داشته باشد. 🔹اما امروزه قطع تعلّقات نيز نمی‌شود چون سفر حج بسيار آسان و در رفاه و امنيت كامل صورت می‌پذيرد و حاجی مطمئن است كه بعد از يك ماه برمی‌گردد و دوباره كس و كارش را می‌بيند و كارهايش را دنبال می‌كند. ❤️ اگر چنين كاروانی از قلب‌های حجاج تشكيل شود و حجاج بتوانند نيت خود را و مقصد و مقصود خود را فقط خدا كنند، و از دنيا و تعلّقات آن يكسره خود را رها نمایند، در اینجا کاروانی معنوی از قلبها تشکیل شده که به آن، کاروانِ «اخوان الصفا» می‌گويند. ⬅️ ادامه دارد... 🔷👈 منتظر قسمت ششم از فصل چهارم باشید👉🔷 🆔 @moravej_tohid 📖☀️📖☀️📖☀️📖☀️
📖☀️📖☀️📖☀️📖☀️ (قسمت ششم) : 📚 دوم ) كاروان سالار : 🔅 دوّمين خصوصيتی كه قافله حج دارد اين است كه محتاج يك قافله سالار ظاهری است. اين شخص كسی است كه راه را می‌شناسد و به منازل بين راه آگاه است و می‌تواند حجاج را از ميان بيابان‌ها عبور دهد و به شهر مكّه برساند. البته در خود مكّه هم كسی نياز است كه مناسك و اعمال را به او ياد بدهد. ◀️ همچنين حجاج ، محتاج يك قافله سالار معنوی هم هستند كه آن قافله روحانی را كه به سوی خدا به راه انداخته‌اند هدايت كند و به خدا برساند. لذا حاجی لازم است يك شخص صاحبدل كه خود، سير الی الله را انجام داده و به خدا رسيده را همراه داشته باشد كه او را آگاه كند و قدم به قدم اعمال حج را برای او تفسير كند و حقايق اين اعمال را به او بياموزد و قلب او را در تصرف خود داشته باشد تا ميل به دنيا نكند و به او بفهماند كه چه بايد بكند كه حجّش مورد قبول خداوند قرار گيرد. ⚠️ البته بايد دانست كه ملاك قبولی عمل، خلوص آن است. انسان از اول نيت كند كه اين عمل را فقط برای خدا انجام می‌دهم و تا آخر هم در انجام عمل اميال خودش را و امور ديگر غير خدا را شريك نسازد.البته اين كار بسيار دشوار است و كم كسی از عهده آن برمی‌آيد. لذا حاجی كسی را می‌خواهد كه اين مسائل را برايش متذكر شود. 🔸 حاجی با هر عملی كه انجام می‌دهد، مقامی از مقامات ملكوتی را می‌پيمايد تا به خدا برسد و خدا گونه شود. به هر مقامی كه می‌رسد از رذيله‌ای از رذايل اخلاقی بيرون می‌آيد و در عوض به فضيلتی از فضايل اخلاقی دست می‌يابد. 🔹 از آن‌جا كه طی طريق الهی بدون راهنما ممكن نيست، پس حجاجی كه قافله‌ای را از ارواح و قلب‌های خود تشكيل داده‌اند، بايد يك قافله سالار معنوی هم داشته باشند. ✅ به چنين قافله‌سالاری، «قافله سالار طريقت مرتضويه» گويند. بنابراين قافله «إخوان الصفا» را «قافله سالار طريقت مرتضويه» لازم است. ⬅️ ادامه دارد... 🔷👈 منتظر قسمت هفتم از فصل چهارم باشید👉🔷 🆔 @moravej_tohid 📖☀️📖☀️📖☀️📖☀️
📖☀️📖☀️📖☀️📖☀️ (قسمت هفتم) : 📚 سوم ) طي طريق ( مَشْی ): قال الحکیم (رحمه الله) : 🔅 مشیُ حُفاً احمزُ ادنی من أدب / زیُّ المساکینِ الی اللهِ اَحَبّ (راه رفتن و طی طریق به صورت پیاده، و با پای برهنه، سخت تر ولی به ادب نزدیکتر است. چرا که روش زندگی مساکین و فقرا به نزد خدا محبوبتر است). 🔸قافله و حجاجی كه در اين قافله هستند بايد حركت كنند و راه بروند تا به مقصد برسند. از لحاظ معنوی هم حاجی بايد حركت روحانی داشته باشد تا به خدا برسد. اگر حاجی فقط جسمش در حركت باشد ولی روحش در عالم دنيا متوقف مانده باشد، پس آن قافلۀ معنوی نمی‌تواند به خدا برسد و حاجی در واقع سير روحانی نكرده است. 🔹البته علامت اين‌كه انسان از كجا بفهمد در طول عبادت مشغول حركت روحانی هست يا خير، اين است كه مثلاً حاجی هر روز در خود احساس می‌كند كه رذائل اخلاقيش كمتر شد و بر نورانيت وجودش افزوده گشت. اعمالش را عاشقانه‌تر انجام می‌دهد و دنيا در نزد او سردتر و محبت دنيا در دلش كمتر می‌شود. ✅ اما اگر حاجی از سفر حج برگشت و برخوردش با مردم و ... مثل قبل از حج بود و از لحاظ عبادات مثل سابق، شوقی به عبادت نداشت، معلوم می‌شود كه برای رسيدن به كعبه، راه رفته، اما برای رسيدن به خدا راه نرفته. 🔹البته اهميت وجودی آن قافله سالار معنوی در اين‌جا معلوم می‌شود. زيرا اوست كه به حاجی می‌آموزد كه چگونه با هر عملي از اعمال حج كه انجام مي‌دهد از مقام روحانی قبلی خود، خلع و فانی شود و وارد مقامی بالاتر شود و همان طور كه قافله سالار ظاهری بايد حركت كاروان را طوری تنظيم كند كه روز اول ذی‌حجه در ميقات باشد، قافله سالار معنوی هم طوری حركت حاجي را تنظيم كند كه حاجی از روز اول ذی حجه حركت روحانيش را آغاز كند و با انجام آخرين عمل حج، حاجی در منزل نور باشد. 👣مطلب دیگر در مورد مشی این است که ، در روايات وارد شده كه حج پياده بهتر از سواره است، و در حركت پياده هم، راه رفتن با پای برهنه بهتر و فضيلتش بيشتر است. البته اين مطلب به خاطر همان نكاتی است كه قبلاً ذكر كرديم كه عبادت، هر چه مشكل‌تر ، براي خداوند محبوب‌تر . و اين راه دراز، اگر با اين وضع مشكل طی شود ، مسلّماً در ايجاد يك آمادگی كامل روحی برای درك فيوضات معنوی حج کمک می‌كند. در طی اين سفر سخت، گناهانش به خاطر مشكلاتی كه در طی راه متحمّل می‌شود ريخته می‌شوند و آينۀ قلبش صيقل زده می‌شود و مستعدّ پذيرش نور خورشيد الهي می‌گردد. 👣همچنين راه رفتن پياده، يك خصوصيت ديگر هم دارد و آن اين‌كه با مقام عبوديت و عبد بودن انسان بيشتر سازگاری دارد. زيرا خداوند مولا و رب ما است و ما عبد و مطيع او هستيم و عبد كسی است كه در مقابل مولای خود ذلت و شكستگی دارد. در مسافرت كردن با اتومبيل‌های راحت و هواپيما، انسان خود را يك موجود دارای قدرت و شوکت می‌بيند و بر خود می‌بالد كه ما انسان‌ها چقدر قدرت پيدا كرده‌ايم كه راه‌های دور را كه مردم در قديم با چه سختی‌ها طی می‌كرده‌اند ما امروز اين طور آسان و راحت طی می‌كنيم، و اين حالات و تخيلاتی كه برای انسان پيش می‌آيد او را از زیّ عبوديت و روش بندگی دور می‌كند. ⬅️ ادامه دارد... 🔷👈 منتظر قسمت هشتم از فصل چهارم باشید👉🔷 🆔 @moravej_tohid 📖☀️📖☀️📖☀️📖☀️
📖☀️📖☀️📖☀️📖☀️ (قسمت هشتم): 📚 سوم ) طي طريق (مَشْی): (قسمت دوم) 🔸در اين‌جا مطلبی را توضيح ‌می‌دهيم و آن اين‌كه انسان دارای فقر تكوينی است. يعنی در اصل وجودش و بقای وجودش محتاج خداست. بايد لحظه به لحظه از طرف خداوند بر انسان وجود افاضه شود تا اين انسان موجود باشد و باقی و برقرار باشد. و اگر يك لحظه فيض وجود از او قطع شود معدوم می‌گردد. 🔹لذا انسان، مرتب دستش به سوی خدايش دراز است و از او وجود می‌طلبد. ⚪️مانند تصویر درون آینه که اين تصوير برای اصل وجود گرفتنش و برای باقی ماندنش محتاج آن شخص است كه در مقابل آينه ايستاده است. گويی آن تصوير، يكپارچه دهان است و با صد دهان به آن شخص می‌گويد در مقابل من باش و به من وجود ببخش. از پیش من مرو که رفتن تو همان و نابودی و انعدام من همان. ❇️اين است معنای فقر تكوينی و آيۀ شريفه كه فرمود: (يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ) فاطر ۱۵. لذا انسان و همۀ موجودات عالم خلقتاً و فطرتاً و تكويناً محتاج خدا هستند و وجود از او گدايی می‌كنند و هيچ استقلالی از خود ندارند. ◀️ حال اگر انسان از لحاظ ظاهری هم در فقر بود و از حيث مال دنيا در مضيقه بود و به اندازۀ کفاف و رفع نیازهای اولیه، از دنیا به او چیزی می رسید، در اين‌جا ظاهر و باطن حالش يكی شده و تطابق بين ظاهر و باطن برقرار است. هم در باطن فقير است و هم در ظاهر. نه در باطن و حقيقت وجودش می‌تواند ادعای استقلال كند نه در ظاهر می‌تواند ادعای استقلال كند. 🔹و چون احساس استقلال و استغنا و استكبار به كلی در ظاهر و باطن از انسان رخت بربست، اين انسان می‌شود «عبد» و «فانی» كه مرتبۀ «عبوديت» و «فنا» عالی‌ترين رتبۀ انسان است در عالم لاهوت و ملكوت. 🔸اما اگر انسان از لحاظ حال ظاهری در غنا و ثروت و بی‌نيازی بود در چنين انسانی يك حالت نفاق وجود دارد. زيرا انسان ثروتمند خودش را از ديگران بی‌نياز می‌بيند و اشكال كار در اينجاست كه افراد ثروتمند اكثراً و غالباً چنين احساسی دارند كه خودشان بوده‌اند كه اين مال را به دست آورده‌اند و جمع كرده‌اند و معمولاً خدا را در اين بين در نظر ندارند كه خدا اين ثروت را به آن‌ها داده. همچون قارون كه می‌گفت: (قَالَ إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَى عِلْمٍ عِنْدِي) قصص ۷۸. ⬅️ ادامه دارد... 🔷👈 منتظر قسمت نهم از فصل چهارم باشید👉🔷 🆔 @moravej_tohid 📖☀️📖☀️📖☀️📖☀️
✨🕊✨🕊✨🕊✨🕊✨ (ترجمه جلد ۱۳ بحارالانوار) : ✨حضرت امام حسن عسکری (ع) فرمود: «زمانی که خدای تعالی مهدی امت را به من داد، دو ملک فرستاد او را به سرادق عرش برده، در پیش خدا ایستادند. خدای تعالی به او فرمود: « مرحبا بک یا عبدی»، برای نصرت دین من و اظهار امر من تویی مهدی بندگانم، با تو مواخذه می‌کنم و با تو ثواب می‌دهم وبا تو مغفرت می‌کنم و با تو عذاب می‌نمایم. ای ملک‌های من او را با نرمی به سوی پدرش برگردانید و از جانب من به او بگویید که: این مولود در حفظ و امان و ضمان من است، تا وقتی‌که با او احقاق حق و ازهاق باطل بکنم، آن وقت همه دین برای خدا می‌شود.» بعد از آن حکیمه خاتون فرمود: این مولود زمانی که از مادرش افتاد، او را دیدند که بر روی زانوهایش ایستاده و انگشت‌های سبابه را به بالا کرده بعد عطسه‌ای کرد و گفت: «الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله عبدا داخرا غیر مستنکف و لا مستکبر»، بعد از آن ادای این کلام فرمود که: «ظالمان گمان کرده بودند که حجت خدا باطل شده، اگر در سخن گفتن ماذون شوم هر آینه شک‌ها زایل می‌شود.»                   〰〰〰〰〰〰〰 سرادق: ۱- سراپرده، خیمه. ۲- چادری که بالای صحن خانه کشند. ازهاق: نیست کردن، هلاک کردن ✨🕊✨🕊✨🕊✨🕊✨ 🆔 @moravej_tohid 🌐  www.moravejtohid.com              •┈•✺🔹مروج توحید🔹✺•┈•
.                     ┄═•✺🔹﷽🔹✺•═┄ بسمه تعالی 📓آشنایی بیشتر با زندگی استاد: حضرت استاد، شیخ حمیدرضا مروجی سبزواری (زیّد عزه) در سال ۱۳۴۱ در سبزوار متولد شدند و در دو سالگی پدرشان را از دست دادند و تکفّل ایشان و برادر کوچکترشان و مادرشان را جدّ مادریشان که از ملّاکین بزرگ سبزوار بود به عهده گرفت. خانواده‌ی پدری ایشان خانواده‌ای روحانی و زاهد بودند و پدربزرگشان، مرحوم حاج شیخ حسین مروجی عمرش را در کشورهای آسیایی به جهت تبلیغ دین مبین اسلام گذرانده، و از آنجا که بسیار متمایل به تفکّرات سیّد جمال‌الدّین اسدآبادی بود، برای ایجاد وحدت در بین ملت‌های اسلامی، در طیّ مسافرت‌های بسیاری که به کشورهای اسلامی نمود، تلاش‌های بسیاری نموده و در این راه به مصائب شدیدی هم دچار شد. ازجمله چندین بار حبس و تبعید از طرف دولتِین بریتانیا و فرانسه، و سه بار ترور در هند، الجزایر و افغانستان که مرتبه‌ی اخیر با اصابت پنج تیر به وی مدت شش ماه در افغانستان، در منزل بانویی ایرانی و سبزواری مقیم افغانستان بستری شد و آن بانو از وی پرستاری نمود تا بهبود یافته و به ایران بازگشت. همسر وی که مادر بزرگِ پدریِ استاد است، دختر مرحوم حاج سید علی خلیلی مجتهد است که نسل اندر نسل از علمای بزرگ سبزوار بوده و تنها خاندان سیّد در سبزوار است که نَسَب آنها به جناب محمد حنفیه فرزند والا مقدار حضرت امیرالمومنین علی(ع) می‌باشد، می‌رسد. و لذا شیخ ما همیشه می‌فرمودند که من از دو جهت با حضرت فاطمه زهرا (س) محرم هستم. یکی از جهت مادر خودم  که از سادات حسینی هستند و دیگر از جهت مادرِ پدرم که به جناب محمد حنفیه منتهی می‌شوند. خاندان مادری ایشان از تجّار و ملّاکین بزرگ سبزوار بوده و جدّ مادری ایشان، مرحوم حاج محمود حقیران، ملک التجّار سبزوار بود و دامنه تجارتش تا روسیه‌ی تزار نیز کشیده شده بود. شیخنا الاستاد در سال ۱۳۵۹ بعد از اخذ دیپلم در سبزوار نزد مرحوم حاج شیخ حسن مهرآبادی ادبیات عرب را آموختند (گذشته از اینکه بر ادبیات فارسی، فارسی پهلوی و اَوِستایی نیز آگاهی بسیار داشتند بطوری که بارها می‌فرمودند: «بسیاری از دکترهای ادبیات فارسی به اندازه ی من تسلط بر فارسی پهلوی و اوستایی ندارند». ایشان حتی رومئو و ژولیت شکسپیر را نیز از همان زبان انگلیسی باستانی که شکسپیر بدان زبان آثارش را نگاشته، خوانده بودند). استاد در سال ۱۳۶۰ از سبزوار به تهران رفته و در حوزه ی علمیه ی چیذر به مدت یک سال مشغول به تحصیل شدند و در سال ۱۳۶۱ به قم مهاجرت نمودند و رحل اقامت را در آن دیار افکندند. استاد می‌فرمودند: «در بدو ورودم به قم به حرم حضرت فاطمه معصومه (س) رفتم و گفتم بی‌بی جان! تو مرا در درگاه خودت نگاه‌دار و نگذار از حوزه بیرون رفته و وارد دانشگاه شوم، یا جذب مناصب دولتی و پشت میزنشینی شوم، و بصورت یک روحانی ساده و سنّتی بمانم، من هم  با هرگونه فقر و محرومیت می‌سازم و بر خلاف بسیاری از روحانیون که به قم می‌روند و دیگر به زادگاه خویش بر نمی‌گردند، امّا من به سبزوار برگردم و علم توحید را در آن شهر اشاعه دهم و با آنکه می‌دانم پا گذاشتنِ در وادی علم توحید بسیار مشکل و اشاعه‌ی آن در میان مردم بسیار مشکل‌تر و با مصائب بسیاری همراه است امّا همه را به جان و دل می‌خرم». شیخ ما همیشه می‌فرمودند: «تنها عشق من در همه‌ی عمرم معرفت توحید بود و بس، و تنها معشوق من معرفت بود و این معشوق را در آغوش هر که می‌یافتم عاشق او نیز می‌شدم.» حضرت استاد در قم فقه و اصول را در محضر آیات عظام حاج شیخ جواد تبریزی، و حاج شیخ حسین وحید که از  بزرگترین شاگردان حضرت خاتم الفقهاء والاصولیین حضرت آیت الله العظمی آقای سید ابوالقاسم خوئی بودند (رضوان الله تَعالی و رَحمَتُهُ الواسِعَه و غُفران الله الشّامِلَه عَلَیهِم اجمَعین) تا به مرتبه اجتهاد پیش رفتند و تا زمانی هم که جلسات استاد دایر بود هر شب بعد از نماز مغرب و عشا حدود بیست دقیقه برای نماز گزاران که اکثر آن‌ها را شاگردانشان تشکیل می‌دادند، بر مبنای متن عروةالوثقی، فقه استدلالی می‌گفتند و همواره می‌فرمودند: می‌خواهم  شاگردانم در سه جهت اعتقادات، اخلاق و فقه کامل شوند و ذهن آن‌ها در هر سه مورد‌ استدلالی شود، بر خلاف دَأْب ائمه‌ی جماعات که معمولاً بعد از نماز چند مسئله‌ای برای نماز گزاران از روی رساله می‌خوانند. ⬅️ ادامه دارد... 🆔 @moravej_tohid 🌐 http://www.moravejtohid.com           •┈•✺🔹مروج توحید🔹✺•┈•
✨🕊✨🕊✨🕊✨🕊✨ (ترجمه_جلد_۱۳_بحارالانوار) ب_آنها در کتاب «علل الشرائع» از قول ابوثمالی نقل شده: از امام باقر (ع) پرسیدم که: یابن رسول الله! آیا همه شما قائم به حق نیستید؟! گفت: بلی. گفتم: پس چرا قائم (ع) تنها به قائم نامیده شد؟! فرمود: «زمانی که جدم حسین (ع) مقتول گردید، ملائکه با گریه به پروردگار خود عرض کردند که: آیا غافل باشیم از کسانی که صفیّ تو را کشتند؟ خدای تعالی وحی فرمود: ای ملائکه من! آرام بگیرید، به عزت  و جلال خودم قسم یاد می‌کنم هر آینه از ایشان انتقام خواهم گرفت هر چند که بعد از زمانی باشد. بعد از آن خدای تعالی برای ملائکه از ائمه (ع) که از ذریّه حسین‌اند پرده برداشت، ملائکه مشاهده نموده مسرور شدند. ناگاه یکی از ائمه در آن حال ایستاده  نماز می‌کرد خدای تعالی فرمود: هر آینه با این قائم، انتقام خواهم کشید». 🔸در کتاب «الغیبه» از ابی سعید خراسانی روایت کرده: به امام جعفر (ع) گفتم که: مهدی (ع) و قائم هر دو یکی هستند؟ فرمود: «بلی» عرض کردم: به چه سبب مهدی نامیده شده؟ فرمود: «زیرا که راه نموده می‌شود به هر امر مخفی، و از این جهت او را قائم می‌گویند که در وقتی‌که مردم او را فراموش کنند او قیام به امر عظیمی می‌کند». ✨🕊✨🕊✨🕊✨🕊✨ 🆔 @moravej_tohid 🌐 www.moravejtohid.com           •┈•✺🔹مروج توحید🔹✺•┈•
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 بسمه تعالی 📓آشنایی بیشتر با زندگی حضرت استاد: در فلسفه، کتاب‌های منظومه‌ی سرکار حاج ملاهادی سبزواری، اسفار حضرت آخوند ملاصدرا، اشارات جناب شیخ الرئيس، حکمت الاشراق و مطالعات شیخ اشراق را در نزد اساتید بزرگی همچون انصاری شيرازی، جوادی آملی و حسن زاده آملی و اساتید دیگر خوانده و در عرفان نظری کتاب‌های فصوص الحکم حضرت شیخ اکبر، تمهيد القواعد ابن ترکه، مصباح الانس ابن فناری را در نزد اساتید فوق الذکر و بعضی دیگر که به راستی علم را با نفس‌های قدسی خود همراه کرده بودند و در جان و دل شاگردان مستعد خود اشراق می‌نمودند، خوانده‌اند. شیخ ما در مورد فتوحات مکیه که بزرگترین اثر عرفانی در عالم اسلام است و محصول مکاشفات سبّوحی و اشراقات قدّوسی بزرگترین عارف اسلام حضرت شیخ اکبر محيي الدين عربی است، چنین می‌فرمودند؛ که من فتوحات را از خود شیخ اکبر آموختم. این قسمت را از مطالبی که خود ایشان در شرح حال خود و در خاطرات خود نوشته‌اند نقل می‌کنیم: «درسال ۱۳۸۸ که برای زیارت دخت مکرّم مولایمان امیرالمومنین علی علیه‌السلام، زینب کبری سلام الله علیها و حضرت والا دخت، رقیه، فرزند سالار شهیدان اباعبدالله الحسین سلام الله تعالی علیهما، به سوریه رفته بودم. روزی به قصد زیارت جناب سلطان العارفين، شیخ اکبر، محيي الدين عربی که در دمشق مدفون است رفتم. محل دفن او در قسمت شرقی دمشق و منطقه‌ای به نام صالحيه است و در بازار سر پوشيده‌ای، مسجدی‌ست که مدرسه‌ی علمیه‌ی اهل سنت نیز هست و در زیرزمین قسمتی از مسجد، مزار خود شیخ و تنی چند از فرزندان و شاگردانش قرار دارد. در آنجا نماز جناب جعفر علیه‌السلام را خواندم و به روح شیخ هدیه نمودم. هر چه توجه کردم، شیخ در استغراق شدیدی به سر می‌برد و اصلاً توجه به غیر نداشت، ولی سنگینی روح شیخ بسیار خسته و رنجورم نمود به طوری‌که با زحمت زیاد به محل سکونت برگشتم. دو روز بعد در حرم حضرت رقیه خاتون چنین به من الهام شد که به زیارت شیخ برو! من پس از زیارت والا دخت، رقیه خاتون، به مزار جناب شیخ رفتم و باز نماز جناب جعفر را خواندم و اهدا نمودم و این بار احساس کردم که فضای آنجا بر خلاف دفعه‌ی قبل که چنان سنگین بود، طوری که حتی نفس کشیدن به سختی انجام می‌شد، اما این بار فضا سبک بود و بعد از نماز توجهی به روح جناب شیخ نمودم و احساس کردم که ارتباط برقرار شده است. در درونم صدایی را شنیدم که گفت: از ما چه می‌خواهی؟ گفتم: فهم فتوحات را. همان صدا گفت چون به سبزوار برگشتی، یک ساعت به نیمه شب فتوحات را باز کن و بخوان، ما مشکلات آن را به تو تفهیم خواهیم نمود. چون به سبزوار بازگشتم و همان برنامه را آغاز نمودم دیدم همچنان بود و لذا شب‌ها از ساعت ۱۱ تا ۱۲ در اتاقی خلوت نشسته و به مطالعه‌ی فتوحات مکیه می‌پرداختم و آن‌قدر از این مسئله احساس خوشحالی می‌نمودم که اگر سلطنت همه‌ی عالم را به من پیشنهاد می‌کردند، نمی‌پذیرفتم». کیفیت ورود شیخ را به عالم عرفان در قسمت بعدی برای دوستان عزیز بیان خواهیم کرد. ◀️ ادامه دارد ... ‌‌ 🆔 @moravej_tohid 🌐   www.moravejtohid.com             •┈•✺🔹مروج توحید🔹✺•┈• 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
✨🕊✨🕊✨🕊✨🕊✨ (ترجمه جلد ۱۳ بحارالانوار) : مولف گوید که: در بعض مولفات اصحاب روایتی دیدم، که صورتش این است: خبر داد به من هارون بن مسلم به شش واسطه، ایشان از امام علی النقی ع و امام حسن عسکری ع روایت کرده اند، که: "زمانی که خدای تعالی اراده آفرینش آدم نمود، نازل گرداند قطره‌ای از آب بهشت به ابر و از آن بر میوه‌ای می‌افتد، پس آن را حجت زمان می‌خورد. وقتی که در رحم قرار گرفت بعد از چهل روز صداها را می‌شنود، و چهار ماه که از مدت حمل گذشت بر بازوی راست او نوشته می‌شود. (و تمت کلمت ربک صدقا و عدلا لا مبدل لکلماته و هو السمیع العلیم). پس زمانی که متولد شد، به امر خدا قیام می‌کند، و عمودی از نور در پیش چشم او نصب می‌شود، که هر کجا به خلائق و اعمال ایشان نگاه می‌کند، امر الهی در این عمود بر او نازل می‌گردد، و به هر جا که رود عمود پیش چشم او هست." ✨🕊✨🕊✨🕊✨🕊✨ 🆔 @moravej_tohid 🌐  www.moravejtohid.com            •┈•✺🔹مروج توحید🔹✺•┈•
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 بسمه تعالی 📓آشنایی بیشتر با زندگی استاد شیخنا الاستاد، خودشان، در مورد ورودشان به عرصه‌ی عرفان سرگذشتی را تعریف می‌کردند بدین ترتیب: «در درجه‌ی نخست این شوق به عرفان و ورود به این عرصه در خاندان پدری من توارثی است و ذوق شعری و ادبی و گرایشات عرفانی در میان آباء و اجداد من شدید بوده است و نوشته‌جات و اشعار فراوانی از آن‌ها به جا مانده که تقریباً همه‌ی آن‌ها را جمع آوری نموده و در مجموعه‌ای گرد آورده‌ام که به عنوان میراثی در خاندان خودمان باقی بماند. لذا خود من نیز از سنین ۷ و ۸ سالگی میل شدیدی به مطالعه و شعر پیدا کردم که تا زمانی که دیپلم گرفتم در کتابخانه‌های سبزوار، دواوین شعرای بزرگ ایران و آثار مهم عرفانی و رمان‌های معروف نویسندگان اروپا و آثار ادبی مهم دنیا را خواندم. از سنین ۱۴ و ۱۵ سالگی بود که این کشش عرفانی در من به طور قوی ظهور کرد. در مهمانی‌های خانوادگی وقتی اعضای خانواده دور هم جمع می‌شدند با آن‌که همسن ‌و سالان من جدا از بزرگسالان دور هم می‌نشستند و به صحبت‌ها یا بازی‌های رایج بین همسالان خود می‌پرداختند، من به اتاقی که کتابخانه‌ی عمو یا عمه‌ی من در آن‌جا بود می‌رفتم و با کتاب‌ها مشغول می‌شدم. مثنوی را باز می‌کردم و تا جایی که حضرت شیخ محمد بلخی اصل داستان را نقل نموده بود می‌خواندم و می‌فهمیدم ولی از آن‌جا که وارد می‌شد که نتایج عرفانی و قرآنی و تبیین باطنی از بطون قرآن را بیان فرماید، نمی‌فهمیدم و از این مطلب به شدّت آزرده می‌شدم و آرزو می‌کردم که روزی خداوند قدرت فهم این حقایق را به من بدهد. یا غزلیّات حافظ را می‌خواندم و می‌دانستم که حضرت شیخ شمس‌الدین شیرازی منظورش از چشم و اَبرو و خط و خال چیزهای دیگری است ولی نمی‌فهمیدم و از این جهت نیز آزرده خاطر بودم. بسیار شائق و آرزومند بودم که بر فلسفه‌ی الهی و حکمت متعالیّه و مبانی عرفان و تصوف مسلط شوم و مسائل عرفانی و مسائلی که مربوط به بطون قرآن و معرفة‌اللّه و معرفت اسماءالله و حقایق ملکوتی مربوط به عالم آفرینش می‌شد به طور عمیق و استدلالی و شهودی دریابم و بر آنها احاطه یابم. ۱۷ یا ۱۸ سال بیش نداشتم که دچار بحران‌ها و سرگشتگی‌های روحی شدیدی شده بودم و خلائی عظیم را در خود می‌دیدم و بیشتر اوقات در تنهایی و خلوت می‌گذراندم: دی خواجه را از نیم شب بیماریی پیدا شده‌ست تا صبح بر دیوار ما بی‌خویشتن سر می‌زده‌ست چرخ و زمین گریان شده وز ناله‌اش نالان شده دم‌های او سوزان شده گویی که در آتشکده‌ست بیماریی دارد عجب نی درد سر نی رنج تب چاره ندارد در زمین کز آسمانش آمده‌ست چون دید جالینوس را نبضش گرفت و گفت او دستم بهل دل را ببین رنجم برون قاعده‌ست صفراش نی سوداش نی قولنج و استسقاش نی زین واقعه در شهر ما هر گوشه‌ای صد عربده‌ست نی خواب او را نی خورش از عشق دارد پرورش کاین عشق اکنون خواجه را هم دایه و هم والده‌ست گفتم خدایا رحمتی کارام گیرد ساعتی نی خون کس را ریخته‌ست نی مال کس را بستده‌ست آمد جواب از آسمان کو را رها کن در همان کاندر بلای عاشقان دارو و درمان بیهدست این خواجه را چاره مجو بندش منه پندش مگو کان جا که افتادست او نی مفسقه نی معبده‌ست تو عشق را چون دیده‌ای از عاشقان نشنیده‌ای خاموش کن افسون مخوان نی جادوی نی شعبده‌ست ای شمس تبریزی بیا ای معدن نور و ضیا کاین روح باکار و کیا بی‌تابش تو جامدست می‌دانستم که این خلاء وحشتناکی که در روح من ایجاد شده نه با پول و ثروت پر می‌شود، نه با مقامی از مقام‌های دنیوی، نه با علمی از علوم رایج در حوزه‌ها و یا دانشگاه‌ها، و فقط روحی بی‌نهایت لازم است که هم‌چون شتری عظیم الجثّه وارد خانه‌ی کوچک و محقر این مرغ خانگی شود: مرغ خانه اُشتری را بی‌خرد رسم مهمانان به خانه می‌برد چون به خانه‌ی مرغ اُشتر پا نهاد خانه ویران گشت و سقفش اوفتاد و این غزل حضرت مولانا را بسیار دوست داشتم که: در درون من درآ ای آن که از من، من‌تری تا قمر را وانمایم کز قمر روشن‌تری اندر آ در باغ تا ناموس گلشن بشکند ز آنک از صد باغ و گلشن خوش‌تر و گلشن‌تری تا که سرو از شرم قدت قد خود پنهان کند تا زبان اندرکشد سوسن که تو سوسن‌تری وقت لطف ای شمع جان مانند مومی نرم و رام وقت ناز از آهن پولاد تو آهن‌تری چون فلک سرکش مباش ای نازنین کز ناز او نرم گردی چون زمین گر از فلک توسن‌تری زان برون انداخت جوشن حمزه وقت کارزار کز هزاران حصن و جوشن روح را جوشن‌تری زان سبب هر خلوتی سوراخ روزن را ببست کز برای روشنی تو خانه را روشن‌تری به راستی در کجا می‌توانستم به چنین روحی دست پیدا کنم، و این روح متعلق به کدام جسم بود، و این جسم در کدام خانه زندگی می‌کرد، و این خانه درکدام شهر بود؟» ادامه دارد ... ‌‌ 🆔 @moravej_tohid 🌐 www.moravejtohid.com •┈•✺🔹مروج توحید🔹✺•┈• 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
✨🕊✨🕊✨🕊✨🕊✨ (ترجمه جلد ۱۳ بحارالانوار)   ص: ۱۸۶ ✨ﺩﺭ ﻛﺘﺎﺏ «ﻛﻤﺎﻝ ﺍﻟﺪﻳﻦ» ﺍﺯ ﻣﻌﻠﻰ ﺑﻦ ﻣﺤﻤﺪ ﺭﻭﺍﻳﺖ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﻛﻪ ﮔﻔﺖ: ﺍﺯ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﻦ ﻋﺴﻜﺮﻯ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ﻧﻘﻞ ﺷﺪﻩ ﻛﻪ ﭼﻮﻥ ﺯُﺑَﻴﺮﻯ ﺑﻘﺘﻞ ﺭﺳﻴﺪ ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺍﻳﻨﺴﺖ ﻣﻬﺪﻯ ﻣﻮﻋﻮﺩ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ، ﭘﺎﺩﺍﺵ ﻛﺴﻰ ﻛﻪ ﻧﻈﺮ ﺭﺣﻤﺖ ﺣﻖ ﺭﺍ ﻧﺴﺒﺖ به اﻭﻟﻴﺎﺋﺶ ﺩﺭﻭﻍ ﺩﺍﻧﺴﺖ ﻭ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻣﺮﺍ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻛﺸﺖ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪﻯ ﻧﺨﻮﺍﻫﻢ ﺩﺍﺷﺖ ﻛﻪ ﺟﺎﻧﺸﻴﻦ ﻣﻦ ﺑﺎﺷﺪ. ﻭﻟﻰ ﺍﻭ ﺩﻳﺪ ﻛﻪ ﺧﻮﺩ ﻛﺸﺘﻪ ﮔﺸﺖ ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻓﺮﺯﻧﺪﻯ ﺑﻨﺎﻡ (ﻡ ﺡ ﻡ ﺩ) ﺑﻤﻦ ﻣﻮﻫﺒﺖ ﻛﺮﺩ. ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺍﻳﺖ ﺩﺭ ﻏﻴﺒﺖ ﺷﻴﺦ ﻃﻮﺳﻰ ﻫﻢ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ. ﻭ ﻧﻴﺰ ﺩﺭ ﻛﻤﺎﻝ‌ﺍﻟﺪﻳﻦ ﺭﻭﺍﻳﺖ می‌کند ﻛﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ﺷﺐ ﻧﻴﻤﻪ ﺷﻌﺒﺎﻥ ﺳﺎﻝ ۲۵۵ ﻣﺘﻮﻟﺪ ﮔﺮﺩﻳﺪﻩ ﺍﺳﺖ. ﻭ ﻫﻢ ﺩﺭ ﻛﺘﺎﺏ ﻣﺰﺑﻮﺭ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﭼﻮﻥ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ ﺑﺰﺍﺩ ﺩﻭ ﺯﺍﻧﻮ ﻧﺸﺴﺖ ﻭ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻰ ﻛﻪ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﻣﺒﺎﺭک ﺑﺴﻮﻯ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺩﺍﺷﺖ ﻋﻄﺴﻪ‌ﺍﻯ ﻛﺮﺩ ﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩ: «ﺍﻟﺤَﻤﺪُ لله ﺭَﺏّ ﺍﻟْﻌﺎﻟَﻤﻴﻦَ ﻭَ صَلّی ﺍلله ﻋَﻠﻰ محمد ﻭَ ﺁﻟِﻪ ﺳﺘﻤﮕﺮﺍﻥ ﭼﻨﻴﻦ ﭘﻨﺪﺍﺷﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﻛﻪ ﺣﺠﺖ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﻴﺎﻥ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ، ﺍﮔﺮ ﺑﻤﺎ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺳﺨﻦ ﮔﻔﺘﻦ می‌دادﻧﺪ ﻫﺮﮔﻮﻧﻪ ﺗﺮﺩﻳﺪﻯ ﺑﺮﻃﺮﻑ می‌شد!» ✨🕊✨🕊✨🕊✨🕊✨ 🆔 @moravej_tohid 🌐  www.moravejtohid.com            •┈•✺🔹مروج توحید🔹✺•┈•
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 بسمه تعالی 📓آشنایی بیشتر با زندگی استاد: «حدود ۱۷ یا ۱۸ سال بیش نداشتم که بعضی روزها به منزل عالم بزرگ سبزوار مرحوم آقا سید فخرالدین افقهی رضوان الله تعالی علیه می‌رفتم. او از ساعت ۹ تا ۱۰ برای طلاب بحثی فقهی داشت و بعد از آن رفت و آمد عمومی بود و در آخر که مردم می‌رفتند ۸-۷ نفری از خواص می‌نشستند و صحبت‌های خاص‌تری مطرح می‌شد. من هم آرام و ساکت در گوشه‌ای می‌نشستم و به صحبت‌هایشان گوش می‌دادم. من می‌دیدم که پیرمردی لاغر اندام و نحیف در گوشه‌ای می‌نشیند و با کسی صحبت نمی‌کند. یک روز فرزند مرحوم افقهی (که مردم سبزوار ایشان را حاج آقا فخر خطاب می‌کردند) از اصفهان، که در حوزه‌ی علمیه‌ی آن‌جا تحصیل می‌کرد، برای تعطیلات به سبزوار آمده بود، و او تعریف می‌کرد که: در اصفهان استادی دارم به نام آقای اشنی (بر وزن اخوی) که نزد او حکمت و فلسفه می‌خوانم. چهار سال پیش که به اصفهان رفتم خدمت او مشغول تحصیل شدم، از او درخواست کردم که به من ذکری بدهد، و او دفع الوقت می‌کرد و حالا بعد از چهار سال به من ذکری داده که «یا حیّ» است. تا این کلمه از دهان او خارج شد ناگاه مثل این که برقی شدید بر بدن آن پیرمرد متصل شده باشد، تکان شدیدی خورد. ولی کسی جز من متوجه تکان او نشد‌. او به سرعت خودش را جمع و جور کرد و در جای خود قرار گرفت، و من نیز بسیار فکرم مشغول شد که چرا او در اثر شنیدن این کلمه دچار چنین عکس العملی شد. از سوی دیگر فهمیدم که از اهل دل و اهل سِرّ می‌باشد. و باید قلبش باز باشد، چرا که وقتی قلب باز است تا اسمی از اسماءالله بر او بخورد این طور منفعل شده و بی‌اختیار عکس العمل نشان می‌دهد. در حالی که دیگران که در آن جلسه بودند، همه آدم‌های متشرعی بودند، ولی شریعتمدارانی که شریعت را با عقلشان دانسته بودند، نه این که با قلبشان چشیده باشند. آری در وجود هر انسان، عقل، کدخدای وجود انسان است، و قلب، کدبانوی وجود او. عقل جای اسلام است و این که انسان تسلیم شود در مقابل ربّ واحد و تسلیم شود در مقابل حقیقت کلمه‌ی لااله‌الاالله، اما قلب جای ایمان است به ربّ واحد، و تا این زن، ایمان به حقیقت کلمه نیاورد، اسلام آن مرد و تسلیم او در مقابل ربّ واحد فایده‌ی چندانی ندارد. اسلامِ عقل، انسان را تا بهشت جسمانی و حیوانی بالا می‌برد، ولی ایمان قلب، او را تا بهشت روحانی و بهشت ذات بالا می‌برد و اگر انسانی خوشبخت و بخت‌یار بود که مورد عنایت ولیّی از اولیاء خدا واقع شد و صیغه‌ی طلاق آن کدبانوی قلب را جاری کرد و او را از حباله‌ی نکاح عقل جزئی و وهم خارج کرد، (که انسان مادام که در مرتبه‌ی طبیعت و حیوانیت زندگی می‌کند، همین عقل جزئی سلطان و فرمانده‌ی قوای وجود اوست و قلب نیز تحت فرمان این عقل است، و سایر قوا فرزندان این زن و شوهرند) و قلب را از مرتبه‌ی طبیعت بالا کشید و به منزل عقل قدسی وارد کرد و او را به نکاح عقل قدسی درآورد، در این‌جاست که قلب ایمان به حقیقت کلمه می‌آورد و با تمام وجود تسلیم ربّ واحد می‌گردد و این جاست که: «دین انسان کامل می‌گردد، و نعمت خدا بر انسان تمام می‌گردد، و خدا از چنین اسلامی -که اسلام قلب باشد- راضی است». ( اَلْیوْمَ أَکمَلْتُ لَکمْ دینَکمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیکُمْ نِعْمَتی وَ رَضیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دیناً )» [حضرت استاد رساله‌ای مفصل در مورد همین مساله‌ی اسلام و ایمان و موقعیت این زن و مرد وجود انسان، و این سیر قلب که جوهر سیال وجود انسان است، در مراتب عقل جزئی و عقل قدسی و روح قدسی و سرّ و خفی و اخفاء که جواهر ثابته‌ی وجود انسان هستند، نگاشته‌اند به نام حکمت حیّ.] ◀️ ادامه دارد ... ‌‌ 🆔 @moravej_tohid 🌐  www.moravejtohid.com            •┈•✺🔹مروج توحید🔹✺•┈• 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
✨🕊✨🕊✨🕊✨🕊✨ (ترجمه جلد ۱۳ بحارالانوار) ✨ﭼﻮﻥ ﺭﻭﺯ ﻫﻔﺘﻢ ﺑﺤﻀﻮﺭ ﺍﻣﺎﻡ (امام حسن عسکری) ﺷﺮﻓﻴﺎﺏ ﺷﺪﻡ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﻋﻤﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪﻡ ﺭﺍ ﺑﻴﺎﻭﺭ. ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻗﻨﺪﺍﻗﻪ ﭘﻴﭽﻴﺪﻩ ﻧﺰﺩ ﺣﻀﺮﺕ ﺑﺮﺩﻡ. ﺍﻣﺎﻡ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺍﻭﻝ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺩﻟﺒﻨﺪﺵ ﺭﺍ ﻧﻮﺍﺯﺵ ﻓﺮﻣﻮﺩ ﻭ ﺯﺑﺎﻥ ﻣﺒﺎﺭک ﺁﻧﭽﻨﺎﻥ ﺩﺭ ﺩﻫﺎﻥ ﺍﻭ می‌نهاد ﻛﻪ ﮔﻮﺋﻰ ﺷﻴﺮ ﻭ ﻋﺴﻞ باو می‌خوراند. ﺳﭙﺲ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺍﻯ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺳﺨﻦ بگو! ﮔﻔﺖ: ﺍﺷْﻬَﺪُ ﺍﻥْ ﻟﺎ ﺍﻟﻪَ ﺍلّا الله ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺑﺮ ﭘﻴﻐﻤﺒﺮ ﺧﺎﺗﻢ ﺻﻠﻰ الله ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﻭ ﺍﻣﻴﺮ ﺍﻟﻤﺆﻣﻨﻴﻦ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ﻭ یک‌یک ﺍﺋﻤﻪ ﺗﺎ ﭘﺪﺭ ﺑﺰﺭﮔﻮﺍﺭﺵ ﺩﺭﻭﺩ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩ ﻭ ﺳﭙﺲ ﺍﻳﻦ ﺁﻳﻪ ﺷﺮﻳﻔﻪ ﺭﺍ ﺗﻠﺎﻭﺕ ﻧﻤﻮﺩ: ﻭَ ﻧُﺮِﻳﺪُ ﺃَﻥْ ﻧَﻤُﻦﱠﻋَﻠَﻰ ﺍﻟّﺬِﻳﻦَ ﺍﺳْﺘُﻀْﻌِﻔُﻮﺍ ﻓِﻲ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻧَﺠْﻌَﻠَﻬُﻢْ ﺃَﺋِﻤّﺔً ﻭَ ﻧَﺠْﻌَﻠَﻬُﻢُ ﺍﻟْﻮﺍﺭِﺛِﻴﻦَ ﻭَ ﻧُﻤَﻜّن ﻟَﻬُﻢْ ﻓِﻲ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻧُﺮِﻱَ ﻓِﺮْﻋَﻮْﻥَ ﻭَ ﻫﺎﻣﺎﻥَ ﻭَ ﺟُﻨُﻮﺩَﻫُﻤﺎ ﻣِﻨْﻬُﻢْ ﻣﺎ ﻛﺎﻧُﻮﺍ ﻳَﺤْﺬَﺭُﻭﻥَ  ﻳﻌﻨﻰ: ﺍﺭﺍﺩﻩ ﻛﺮﺩﻳﻢ ﻛﻪ ﻣﻨﺖ ﺑﻨﻬﻴﻢ ﺑﺮ ﺁﻧﺎﻥ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺯﻣﻴﻦ ﺯﺑﻮﻥ ﮔﺸﺘﻨﺪ ﻭ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﭘﻴﺸﻮﺍﻳﺎﻥ ﻭ ﻭﺍﺭﺛﺎﻥ ﺯﻣﻴﻦ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﻫﻴﻢ ﻭ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺯﻣﻴﻦ ﺟﺎﻯ ﺩﻫﻴﻢ ﻭ ﺑﻔﺮﻋﻮﻥ ﻭ ﻫﺎﻣﺎﻥ ﻭ ﻟﺸﻜﺮﻳﺎﻥ ﺁﻧﺎﻥ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﻫﻴﻢ ﺁﻧﭽﻪ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﻴﺘﺮﺳﻴﺪﻧﺪ. ✨🕊✨🕊✨🕊✨🕊✨ 🆔 @moravej_tohid 🌐 www.moravejtohid.com •┈•✺🔹مروج توحید🔹✺•┈•