eitaa logo
مرسا 🇵🇸 منتظر روز سبز آمدنت🇵🇸
174 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
1.1هزار ویدیو
17 فایل
💡ایده های جالب برای دوستی بچه ها با امام زمانمون داریم 🎉 کنار هم جشن میگیریم و مسابقه داریم 😍 محصولات مهدوی هم تولید می کنیم 🤩👇🏻 🛒 فروشگاه : @morsa_bazar 🔰 زیرمجموعه کانون شادی های مذهبی ادمین پاسخ گوی سوالات شما @F_vaezzade
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃قبلۀ اضطرار من من می‌دانم که تو به التماس‌ها احترام می‌گذاری. آدم‌هایی که به اضطرار رسیده‌اند، به تو نزدیک شده‌اند. عاشق‌های صادق تو از وادی اضطرار عبور کرده‌اند که به کوی تو رسیده‌اند. آنها همچنان خودشان را مضطر تو می‌دانند. عاشق صادق اگر از اضطرار به تو فاصله گرفت، بی‌شک از تو دور خواهد شد. اضطرار قبل از عشق، طعمی دارد و اضطرار بعد از عشق طعمی. احساس می‌کنم که دارم به اضطرار قبل از عشق می‌رسم. خدا کند که خیال نباشد. شبت بخیر قبلۀ اضطرار من!
🍃مهربان دوست دارم جمعه‌ای برسد که وقتی آفتاب طلوع کرد، نگاه منتظرم چنان فرشته‌ها را به وجد بیاورد که چشمانم را به یکدیگر نشان بدهند. دوست دارم در غروب آن جمعه وقتی تو نیامدی، صدای ضجه‌ام دل فرشته‌ها را به درد بیاورد و برای دلداری‌ام دنبال راهی بگردند. دوست دارم وقتی که آن جمعه تمام شد تا صبح شنبه مثل ابر بهار اشک بریزم و فرشته‌ها با بالشان گونه‌ام را پاک کنند. می‌دانم آن جمعه خواهد رسید؛ چون تو خیلی مهربانی و نمی‌گذاری که من این قدر در منجلاب عاشق نبودنم بمانم! شبت بخیر مهربان!
🍃بزرگ‌ترین آیۀ خدا روی زمین! امروز تلاش کردم نگاهم را به آیه‌های خدا تیزتر کنم و فکرم را به نشانه‌هایی که مرا به خدا می‌رسانند، مشغول‌تر. چه نمازی شد نماز امروزم! من به دنبال راز حضور قلب می‌گشتم و نسخه‌ای که خدا برای توحیدم پیچیده بود، گره از کار حضور قلبم باز کرد. راستی آقا! هر چقدر نشانه‌ها بیشتر آدم را به یاد خدا بیندازند، حضور قلبمان در نماز بیشتر می‌شود. نه؟ الان در روی زمین، نشانه‌ای هست که بیشتر از تو آدم را یاد خد ابیندازد؟ نیست. من یقین دارم روزی که تو را ببینم، نمازم می‌شود همان نمازی که گفته‌اید معراج مؤمن است. با نمازم می‌روم پیش خود خدا. شبت بخیر بزرگ‌ترین آیۀ خدا روی زمین!
«اللّهم اقضِ عنّا الدیَن» خدایا! بدهکاری ما را تو ادا کن. ادای بدهکاری ما به تو، در توان ما نیست. ما ضعیف‌تر و فقیرتر از آنیم که از عهدۀ بدهی‌هایمان به تو برآییم. ما همه با هم اگر دست به دست هم بدهیم، نمی‌توانیم قطره‌ای از بدهی یک نفرمان را به تو ادا کنیم. پس باید به خدا التماس کنیم تا خودش بدهکاری ما را به تو ادا کند. مگر بدون تو، لحظه‌ای طعم زندگی را می‌توان چشید؟ ما زندگی را به تو بدهکاریم، همۀ زندگی را. مگر بدون تو بهره‌ای از خدا به ما می‌رسید؟ ما خدا را به تو بدهکاریم، هر چه اندازه خدا داریم را. مگر بدون تو امیدی به سعادت ابدی می‌توان بست؟ ما سعادت را به تو بدهکاریم، سعادت دنیا و آخرت را. تو مهربانی و می‌دانم که اعلام بدهکاری را از ما می‌پذیری. شبت بخیر مهربان من!
🍃همه هستی ام روز عید، از تو باید به اندازه کرمت عیدی بخواهم یا به اندازه لیاقتم؟ به اندازه لیاقتم اگر بخواهم، جز عقاب و عتاب و عذاب، لایق چیزی نیستم. به اندازه کرمت اگر بخواهم، چیزی جز تو را نخواهم خواست. به لیاقتم اگر نگاه کنم، یأس سایه سیاهش را می‌اندازد روی سرم. به کرم تو اگر چشم بدوزم، خودم را کنار تو می‌بینم. پس مثل همیشه به اندازهٔ کرم تو نگاه می‌کنم و از تو تو را می‌خواهم. فردا عید است. پس بگو کی تو را خواهم داشت؟! شبت بخیر همه هستی‌ام.
می‌شود جواب این سؤالم را بدهی که سخت محتاج آن هستم: آنها که با مرگ زیبا از این دنیا می‌روند، چه کار کرده‌اند که خدا این طور خریدارشان می‌شود؟ من از مرگ زشت یا مرگ طبیعی هراس دارم. جوابم را بده تا از این هراس خلاص شوم. آقا! خودم یک جواب حتمی برای این سؤال دارم: کسی که دل تو را به دست بیاورد، شایستۀ مرگ زیبا می‌شود. درست می‌گویم؟ حالا بگو چه کار باید کرد تا دل تو به دست بیاید؟ منتظر جوابت می‌مانم. شبت بخیر جواب سؤال‌های زندگی‌ام!
🍃حضرت زندگی من دلم مرگ زیبا می‌خواهد و از مرگ‌های زشت می‌ترسم. مرگ زیبا، مردن در راه توست. زیباتر از این، مردن در راه تو و در مقابل چشمان توست. زیباتر هم می‌شود: بلاگردان تو شوم و بمیرم. زیباتر از این هم هست: بلاگردانت شوم و سرم را روی زانوان تو بگذارم و بمیرم. زیباتر از این چیست؟ در لحظه‌ای که سر روی زانوی تو گذاشته‌ام، لبخند رضایت تو را ببینم و بمیرم. دوست دارم زیباتر از این را هم ترسیم کنم: وقتی لبخند زدی به رویم، لبت را روی پیشانی‌ام بگذاری و ببوسی و من از شوق بوسۀ تو جان بدهم. آقا! می‌شود زیباترین مرگ عالم را نصیبم کنی؟! شبت بخیر حضرت زندگی!
در آن جمعه‌ای که صدایت در عالم می‌پیچد، من کجا هستم؟ زنده‌ام یا مرده؟ اگر زنده‌ام، در جبهۀ تو هستم یا در مقابلت؟ از قاعدین هستم یا مجاهدین؟ وقتی به این فکر می‌کنم که شاید در جبهۀ مقابلت باشم یا از خانه‌نشسته‌هایی که از خیر جهاد گذشته‌اند، زبانم بند می‌آید از دعا برای آمدنت؛ اما وقتی به این فکر می‌کنم که در رکابت هستم و شاید در مقابل نگاهت شهید شوم، بی‌تاب آمدنت می‌شوم. حتما تو دوست داری این خوف و رجا را. باشد، اگر تو دوست داری، خوف این قصه را هم به جان خریدارم. اما می‌شود دعایم کنی که نام مرا هم در دفتر سربازانت ثبت کنند؟! شبت بخیر فرمانده!
تو چه قدر برای من ارزش داری؟ به اندازه‌ای که برایت قربانی شوم؟ اگر این چنین نیست عید قربانی برایم نیست. شبت بخیر قربانت شوم!
🍃ماتم زده کربلا تو که فقط روضه‌ها را نمی‌شنوی، روضه‌ها را زندگی می‌کنی. هر چه روضه‌خوان‌ها می‌گویند را می‌بینی. روضه خواندن برای تو، توصیف تصویرهایی است که در مقابل نگاه توست. به من بگو آقای مهربانم! با این دل نازکی که داری، چگونه پای روضه‌های جدت می‌نشینی و دوام می‌آوری؟! آقا! کاش می‌دانستیم این روزها در کدام مجلس روضه می‌نشینی تا به روضه‌خوانش می‌گفتیم اول تا آخر مجلس فقط مدح حسین را بخواند و هر گاه خواست روضه‌خوانی کند،‌ نام حسین را مدام تکرار کند. نام حسین برای تو خودش روضۀ مکشوف است، دیگر چه نیازی به روضه‌خوانی داری؟ خیلی که خواست روضۀ باز بخواند، به او می‌گوییم واژۀ آب و عطش را تکرار کند. به گمانم همین کافی است. آب و عطش برای تو دنیا را تیر و تار می‌کند. بیش از پیش رفتن در روضه به صلاح نیست. درست می‌گویم؟ ما را میان اشک‌هایت فراموش نکن! شبت بخیر ماتم‌زدۀ کربلا!
🍃امید بیچاره‌ها می‌شود مسلمان باشی و رو به قبلۀ‌ محمدی نماز بگذاری،‌ اما دلت بندۀ دنیا باشد و در آستانۀ پول و هوا و هوس سر به سجده بگذاری. می‌شود قرآن بخوانی و از تفسیر و تأویلش بگویی، اما معبودت شیطان باشد و فرمانبردار او باشی. می‌شود مسلمان باشی و با بندگی دنیا و سرسپردگی به شیطان، امام بر حقت را تنها بگذاری و حتی در مقابلش بایستی و بالاتر از آن، با او بجنگی و دستت را به خونش آلوده کنی و دقایقی بعد، خون را از دستت پاک کنی و وضو بگیری و به نماز بایستی. این «می‌شود»هایی که در کربلا به «شد»ها تبدیل شد، دغدغه‌هایی است که روز مرا به شب تبدیل کرده. آقا! اگر تو بیایی و این «می‌شود»ها دربارۀ ما محقق شود، چه خاکی باید به سر بریزیم؟ ما بیچارگان را از پرتگاه این «می‌شود»ها نجات بده. شبت بخیر امید بیچاره‌ها!
🍃حضرت منجی فکر کردن به زُهیر طعم دیگری دارد. زهیرِ عثمانی مذهب از حسین فرار می‌کند و حسین به دنبالش می‌رود. او مسیرش را از جاده‌ای انتخاب می‌کند که به حسین برنخورد؛ اما خدا مسیرش را طوری تدبیر می‌کند که به حسین برسد. او به سراغ حسین نمی‌رود،‌ حسین به سراغ او می‌آید. حسین با او در خیمه خلوت می‌کند و یک خلوت با حسین، روزگار او را زیر و رو می‌کند. وای که زهیر چقدر حرف دارد برای ما! به ما بگو که آیا تو هم در لشکرت زهیر داری یا نه؟ من باور نمی‌کنم که تو دنبال کسانی که رایحه‌ای از خدا در وجودشان هست نروی. حسین منجی زهیر شد، تو هم منجی ما خواهی شد آقا! شبت بخیر حضرت منجی!
🍃فرزند حسین خودم را گذاشته‌ام وسط خیمه‌ای که حسین با یارانش سخن می‌گوید و راه را برای برگشتن برایشان باز می‌کند. سخنان هر یک از یاران حسین یک جور با دل آدم بازی می‌کند؛ اما حرف‌های زهیر طعم دیگری دارد. آخر، حرف‌های او حرف‌های یک فراری است؛‌ فراری از حسین و همراهی با او. زهیر به پا می‌خیزد و می‌گوید: به خدا قسم دوست دارم کشته شوم‌ و پس از آن زنده شوم و باز کشته شوم و باز زنده شوم و هزار مرتبه کشته شوم و زنده شوم تا تو و جوانان اهل بیت تو با کشته شدن من از کشته شدن در امان بمانید. آقا! می‌بینی زهیر چه طور خون امید را در رگ‌های من می‌دواند. یعنی می‌شود یک روز من زهیر تو شوم؟! وقتی امام مهربانی مثل تو دارم،‌ چرا امید نداشته باشم؟ تو مثل جدت حسین بلدی آدم‌های فراری را صید محبت خویش کنی. شبت بخیر فرزند حسین!
🍃محبوب خدا مهمان یک عرب عاشق بودم. از عمق دل به زائران حسین خدمت می‌کرد. فرزندانش نیز عاشقانه به خدمت ایستاده بودند. او نوه چند ماهه اش را در بغل گرفته بود تا صحنه زیبای خدمت را ببیند. عشقش این بود که همه نسلش وقف حسین شوند. در مسیر زیارت اربعین بناست موقوفه هایی از جنس آدم ببینی که وقف نامه هاشان روی دلهایشان نوشته شده و این یعنی یادآوری قصه پرغصه من که کی بناست وقف تو بشوم. آقا! کاش خودت وقف نامه مرا روی پیشانی ام می نوشتی. مسیر زیارت جای خوب و اربعین زمان خوبی برای وقف شدن است. شبت بخیر محبوب خدا
🍃یار بیچاره‌ها با این که هنوز نمی‌دانم نامم را در میان زائران اربعین نوشته‌ای یا نه، در خیالم، خودم را زائر اربعین می‌بینم که هیچ، به دنبال تو می‌گردم تا هر طور شده، یا همراهت باشم یا میزبانت. اگر نام من در دفتر زائران اربعین نیست،‌ بگذار تا لحظۀ آخر خبردار نشوم،‌ می‌خواهم هم پاداش شوق زیارت را بگیرم و هم پاداش حسرتش را. آقا! اگر کاری کرده‌ام که به عقوبت آن باید روی من خط بکشی و به اربعین حسین راهم ندهی، التماست می‌کنم مرا ببخش. اگر بزرگ شدنم وابسته به هجران کشیدن است،‌ التماست می‌کنم دلم را به اندازۀ صبوری بر فراق کربلا بزرگ کن. من آن قدرها بزرگ نشده‌ام که بتوانم فراق اربعین را تاب بیاورم. من به مهربانی تو بر ما بیچاره‌ها دل بسته‌ام. شبت بخیر یار بیچاره‌ها!
🍃فرمانده به این امید قدم در راه زیارت اربعین می‌گذاریم که ناممان را در دفتر کسانی بنویسند که فدایی تو هستند؛ کسانی که برای بخشیدن هستی‌شان در راه تو، به اندازۀ چشم بر هم زدنی تردید نمی‌کنند. درست است که سیاهی لشکر تو بودن فیض اعظم است؛ اما ما دوست داریم از پیشقراولان سپاه تو باشیم. وقتی می‌شود در نوک لشکر تو باشیم، چرا به سیاهی لشکر شدن قانع شویم؟! آقا! شاید اربعینی‌ها که به عشق تو رنج سفر را بر خود هموار می‌کنند، به صف اول سپاه تو نزدیک‌تر باشند! درست می‌گویم؟ دلم می‌گوید تو برای انتخاب صف اول سپاهت، نگاه خاصی به اربعینی‌ها داری. آری؟ در این سال‌ها که گرما که نه، داغی آفتاب بنا دارد خلوص بیشتر ما را امتحان کند، کم نمی‌آوریم و مشتاقانه قدم در مسیر اربعین می‌گذاریم! گام‌های محکم ما را به حساب شوق سربازی ما برای خودت بگذار و ما را برای خودت سوا کن. شبت بخیر فرمانده!
اربعین طعم ظهور تو را دارد و ما بی آن که زحمتی بکشیم، طعم ظهورت را می‌چشیم. ظهور تو طعم زندگی را دارد و ما در اربعین، زندگی را حس می‌کنیم. وقتی تو می‌آیی، شاید ما زنده نباشیم و بگو چطور باید شکر این نعمت بزرگ را به جا بیاوریم که در زمان غیبتت بویی از عطر ظهورت به مشام‌مان رسید و عطش آمدنت در دلمان دو چندان شد؟ شبت بخیر حقیقت زندگی!
بیا امشب با هم قراری بگذاریم: من قول می‌دهم در اربعین دلم را از دست دنیا دربیاورم و تو هم قول بده که دلم را از دست من بگیری و نگهداری پیش خودت. حتی اگر من التماس کردم و به ضجه افتادم، دلم را به دستم نده که من اهل سالم نگه داشتن این دل نیستم. من دلم را می‌سپارم به تو که کسی بهتر از تو نگهدارش نیست. آقا! می‌شود درخواست دیگری از تو داشته باشم؟ با تو راحت نباشم، با چه کسی راحت باشم؟ کاش خودت دلم را از دست دنیا در می‌آوردی؟ من مرد جنگ با دنیا نیستم.
کار اربعین از دنیا کندن میزبان و میهمان است. میزبان از هر چه دارد می‌گذرد تا به مهمان سخت نگذرد و میهمان از راحتی‌هایش می‌گذرد و رنج سفر را بر خویش هموار می‌کند تا از زیارت جا نماند. از دنیا کنده شدن تا وقتی تجربه نشده، مایۀ حسرت نیست؛ ولی وقتی چشیده می‌شود،‌ بانی دنیایی از حسرت می‌شود: کاش همیشه از دنیا دل کنده باشیم! آقا! می‌شود خودت بند دل ما را از دنیا بکَنی و برای عمری خیالمان را از هر چه محبت دنیاست آسوده کنی؟! آخرش ما را به قعر می‌برد حب دنیایی که سرسلسلۀ همۀ خطاهاست! ما را از حب دنیا نجات بده.
زندگی وقتی معنا می‌یابد که خرج راه عشق شود و عشق وقتی معنا می‌یابد که تو معشوق باشی. ما وقتی که عاشق نیستیم، در اوج بیهودگی نفس می‌کشیم و توهم عاشقی داریم اگر معشوقی جز تو را برای خویش انتخاب کرده باشیم. ما از زندگی فاصلۀ زیادی داریم و برای رسیدن به آن راهی جز عشق تو نداریم. برای عاشق شدن باید خودمان را کنار بگذاریم و فقط به تو و دلخواه تو فکر کنیم؛ اما عجیب نفس‌پرور شده‌ایم و در مقابل خواسته‌های نفسانی خویش ضعیف و تسلیمیم. تا بردۀ نفسیم خبری از عشق نیست و از زندگی محرومیم. آقا! ما را از بند نفس نجات بده تا طعم زندگی را بچشیم. شبت بخیر حقیقت زندگی!
عابدی که روز و شبش را به عبادت بگذراند و از حب تو بی‌بهره باشد، در حال تلف کردن عمر خویش است. از تنگی دایرۀ واژه‌هاست که به کار این فرد عبادت و به خودش عابد گفته می‌شود. دل بستن به چنین عبادتی، دل بستن به سراب است و جز آن که بهره‌ای از عقل ندارد، کسی به سراب دل نمی‌بندد. آقا! درست است که من عاشقت نیستم؛ اما تو را دوست دارم. درست می‌گویم؟ و اگر چه محبتم به تو زیاد نیست؛ اما همین کَمش هم غنیمت است. اشتباه که نمی‌کنم؟ آیا می‌شود به همین محبت کم، دل خوش کنم و بگویم عبادت‌هایم بیهوده نیستند؟ می‌شود با یک آری، دلم را عاری کنی از اضطراب؟ من با همین محبت کم دست و پا می‌زنم و می‌دانم که تو کمکم می‌کنی تا روزی عاشقت شوم. چقدر دوست دارم عبادت عاشقانه را! شبت بخیر حقیقت عبادت!