7.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅💠 فحاشی مرد شامی به امام حسن مجتبی علیه السلام
🔹تولید و تدوین : حمیدرضا شمسایی
#کلیپ_تصویری
#محرم_1400
#آثار_نمونه
#گروه_تبلیغی_حجره_مجازی
@taaghcheh
✅💠 آیا قرآن قابل فهم است؟
قرآن کتابی که خالق انسان برای هدایت و رستگاری او توسط امینترین افراد فرستاده است که در حل مسائل پیچیدهی زندگی علی الخصوص در روابط بین اعضای خانواده باید به آن رجوع کرد.
🔹 آزاده ابراهیمی فخاری، عضو گروه تبلیغی صریر
https://rasanews.ir/002u13
#يادداشت
#قرآنی
#گروه_تبلیغی_صریر
@taaghcheh
✅💠 سواد مصرف کالای فرهنگی
در عرصۀ جنگ همهجانبه فرهنگی، آرمانی گوی سبقت را میرباید که توانایی تهیه کالای ملموس فرهنگی را داشته باشد.
🔹 فاطمه میری طایفه فرد، عضو گروه تبلیغی صریر
https://rasanews.ir/002u24
#يادداشت
#سواد_مصرف_کالای_فرهنگی
#گروه_تبلیغی_صریر
@taaghcheh
✅💠سواد مصرف کالای فرهنگی
کاربر مؤفق و هوشمند در فضای مجازی فردی است که از سواد رسانه برخوردار بوده و همانگونه که بر مصرف و ارزش مواد غذای مصرفی مراقبت دارد؛ در استفاده از رسانه نیز مراقبت کند.
🔷 مریم رمضان قاسم عضو گروه تبلیغی صریر
https://rasanews.ir/002u3b
#یادداشت
#سواد_مصرف_کالای_فرهنگی
#گروه_تبلیغی_صریر
@taaghcheh
✅💠 حقیقت حرکت به سوی خدا
امروزه سیستم بشریت هدفی برای خود ترسیم مینماید با این عنوان که جهان، شاهد انسان بیرنج باشد. غافل از اینکه رنج بخش جداییناپذیر حرکت انسان بهسوی خداست.
🔹زهرا ابراهیمی، مدیر گروه تبلیغی صریر
ادامهاش را در رسا بخوانید:
https://rasanews.ir/002twd
#یادداشت
#قرآنی
#گروه_تبلیغی_صریر
@taaghcheh
هدایت شده از دفتر تبلیغات اسلامی اصفهان
🌹 چهار اصل کلی برای تبلیغ مؤثر و جذاب
🔹 مصاحبه با خانم کاملی، مبلغ فعال دفتر تبلیغات اسلامی اصفهان
📝 مرسلات: dte.bz/663mo
📝 خبرگزاری فارس: dte.bz/663fr
📝 خبرگزاری شبستان: dte.bz/663sh
📝 صاحب نیوز: dte.bz/663sa
📝 ندای اصفهان: dte.bz/663ne
🇮🇷 دفتر تبلیغات اسلامی اصفهان
🌐 @Morsalat_ir
✅💠 جشنهای تفرقهانگیز
غلط رایج بین مردم این است که برخی نهم ربیعالاول را سالروز قتل عمربنخطاب خلیفهی دوم میپندارند. در حالیکه قولی که مرگِ عمربنخطاب را در نهم ربیعالاول میداند، فاقد دلیلِ معتبر است؛ بلکه بنا بر دلیل معتبر و سند تاریخی در منابع فریقین، عمربنخطاب در روز بیست و سوم ذیالحجه ترور شد و پس از سه روز یعنی اواخر ذی الحجه درگذشت.
🔹 مرضیه رمضان قاسم، عضو گروه تبلیغی صریر
https://hawzahnews.com/xbnwq
#یادداشت
#گروه_تبلیغی_صریر
#مناسبتی
@taaghcheh
گردن کلفت.mp3ث.mp3
18.67M
✅💠 گردن کلفت
🔹 تولید و تدوین : معصومه بلکامه
🔸 نویسنده: محمد رحیمی
#پادکست
#شب_قصه
#گروه_تبلیغی_یاردبستانی
@taaghcheh
✅💠 سروش آسمانی
🌕از اول صبح، در دلش غوغایی به پا بود. احساس بسیار عجیبی داشت و با خود اندیشه کرد : این چه حالیست که امروز مرا در بر گرفته؟!
با همین افکار، مثل همیشه خودش را به غار تنهایی هایش رساند. هیچ ترس و خوفی از تنهایی و خطر نداشت. سرگرم عبادت و تفکر شد. ساعتی سپری نشده بود که صداهایی در گوش جانش همچون موسیقی خوش نوایی بصدا و ترنم در آمدند.ناگهان در یک لحظه ، آن خلوت ✨✨تاریک، جشنواره نور و روشنایی شد. فشار عجیب و سنگینی در همه اعماق جانش رخنه کرد.محمد کمی جابجا شد و بیش از آنکه وحشت کند، غرق تحیر شد.
🧚♂️فرشته ای را دید.چشم هایش را مالید. نه، خواب و رویا نبود. او واقعا فرشته ای عظیم و باشکوه بود که محمد را به نام، مخاطب خود کرده بود.بخوان.بخوان.
مدتی کوتاه گذشت. محمد جوان، با تردید و اضطراب گفت: چه بخوانم؟
و فرشته دوباره گفت: بخوان . بنام پروردگارت که خالق است.
و محمد آنچه را که فرشته می خواست، خواند. و این نغمه زیبا، آغاز رسالتی بزرگ و امانتی سترگ شد.
او خواند و بهتریننغمات هستی را تکرار کرد. شکوه مطلق خالق، آخرین و برترین رسول آسمانی را گلچین کرده بود. دنیا به 🌈تمامی، سرشار از زیبایی و عشق و مستی شد.
🌸هفته وحدت ، میلاد رسول مهربانی ، محمد مصطفی ص مبارک.🌸
✍️ به قلم: محمد رحیمی
#متن_نوشت
@taaghcheh
✅💠« مداد قرمز»
با موهای درهم ریخته و با لباسهایی ژولیده، جلوی در ایستاده بود.
🍵ظرف آش مسی اش، را روی پارچه ی گلداری گذاشته بود. روغن زیاد و پیازهای سرخ شده بر روی آن خودنمایی می کرد.
خوب بود، سخاوتمندانه برای همسایه اش آش آورده بود.
ملیحه خانم صدایش را صاف کرد. سرش را به زیر انداخت: دستتون درد نکنه، زحمت کشیدید.
مرد با خجالت و ادبی خاص گفت: بفرمایید قبول باشه.
زن نگاهش را به مردمک چشم های مرد گره زد : قبول باشه؟!
_بله نذری امام حسینه.
🌱_نذری امام حسین! ببخشید مگه شما سنی ها امام حسین رو قبول دارید؟
✨مرد دست در جیب پیراهنش کرد؛ یک تصویر از حرم امام رضا بیرون آورد : من پسر بزرگم رو از امام رضا گرفتم، و شفای خودم رو از امام حسین.
ظرف آش را بدست ملیحه خانم داد، سرش را به سمت آسمان گرفت. دست هایش را در جیبش فرو برد و ادامه داد: خواهرِ من، یه موقع هایی چون گفتن و تو تقلیدی قبول کردی و ترس از دشمنی و درگیریم داری، مجبوری سکوت کنی، وگرنه، من یه عمره شیعم. فقط به خاطر جون خودم، زنم و بچم ساکتم. نمیدونم شما این رو میتونی بفهمی یا نه؟
بعد با نگرانی به اطراف نگاه کرد، انگار دنبال موش و گوشش میگشت. آرام سرش را جلو آورد و به ملیحه خانم گفت : آبجی، میتونی این حرف رو پیش خودت نگه داری؟
_بله، حتماً
گویی خیال مرد راحت شد. دستش را به نشانه ی ارادت و خداحافظی بالا برد و از پله ها پایین رفت. با هر قدمی که می گذاشت، صدای پایش کمتر و کمتر میشد تا اینکه سکوت ساختمان سه طبقه را فرا گرفت.
زن به ظرف آش کنجکاوانه نگاه کرد: تقویم کجاست؟
📆سریع سراغ تقویمِ رویِ میزِ کار همسرش رفت.
هیچ مناسبتی نبود، فقط روز دوشنبه بود!
در درونش سوالی بود؛ چرا دوشنبه؟
من چند شنبه و برای چه کسی می تونم این همه عاشقونه نذری بپزم؟
📅تقویم را ورق زد. مداد قرمزِ تقویم روی روز یکشنبه 17 ربیع کشیده بود. ملیحه خانم از جعبه ی کنار میز، خودکار آبی رنگی برداشت و دور روز یکشنبه را خط کشید.
سپس با لبخندی رضایتمندانه ، پای ظرف آش نشست: چه طعم بی نظیری. میگن غذا رو اگه با عشق بپزی خیلی خوشمزه تره.
حقیقتا این لبخند چهره ی در هم رفته اش را بشاش تر و دوست داشتنی تر کرده بود.
( برگرفته از داستانی کاملا واقعی)
✍️ به قلم: آمنه خلیلی
#داستانک
#مناسبتی
@taaghcheh