✅💠 مروری کوتاه بر زندگانی حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم
⬅️ قسمت اول: از ولادت تا هجرت به مدینه
🔹 خالق اثر : علی صادقیان
#اینفوگرافی
#آثار_نمونه
@taaghcheh
00-پیامبر copy.jpg
4.17M
فایل مروری کوتاه بر زندگانی حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم
⬅️ قسمت اول: از ولادت تا هجرت به مدینه
🔹 خالق اثر : علی صادقیان
#اینفوگرافی
#آثار_نمونه
@taaghcheh
✅💠 قسمت چهارم: سال ششم هجرت تا وفات پیغمبر صلی الله علیه و آله
🔹 خالق اثر : علی صادقیان
#اینفوگرافی
#آثار_نمونه
@taaghcheh
05-پیامبر copy.jpg
5.52M
فایل قسمت چهارم: از سال ششم هجرت تا وفات پیغمبر صلی الله علیه و آله
🔹 خالق اثر : علی صادقیان
#اینفوگرافی
#آثار_نمونه
@taaghcheh
✅💠 ماه ربیع، ماه تسلیت یا تبریک!؟
بجاست همانگونه که در مصائب اهلبیت (علیهمالسلام) میبایست از ابراز شادی پرهیز کرد، در ایام موالید آن حضرات نیز نباید محزون بود؛ بلکه برعکس میبایست هر فرد در ایام ولادت و شادی اهلبیت اظهار شادی کند تا مصداق این کلام معصوم علیهالسلام قرار گیرد که فرمودند: «...یَحْزَنونَ لِحُزنِنا وَ یُفْرَحونَ لِفَرَحِنا... خدا رحمت کند شیعیان ما را که در غم ما غمگین و در شادی ما شادمانند.»
🔹 مرضیه رمضان قاسم، عضو گروه تبلیغی صریر
https://hawzahnews.com/xbn9h
#يادداشت
#گروه_تبلیغی_صریر
#مناسبتی
@taaghcheh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅💠 فحاشی مرد شامی به امام حسن مجتبی علیه السلام
🔹تولید و تدوین : حمیدرضا شمسایی
#کلیپ_تصویری
#محرم_1400
#آثار_نمونه
#گروه_تبلیغی_حجره_مجازی
@taaghcheh
✅💠 آیا قرآن قابل فهم است؟
قرآن کتابی که خالق انسان برای هدایت و رستگاری او توسط امینترین افراد فرستاده است که در حل مسائل پیچیدهی زندگی علی الخصوص در روابط بین اعضای خانواده باید به آن رجوع کرد.
🔹 آزاده ابراهیمی فخاری، عضو گروه تبلیغی صریر
https://rasanews.ir/002u13
#يادداشت
#قرآنی
#گروه_تبلیغی_صریر
@taaghcheh
✅💠 سواد مصرف کالای فرهنگی
در عرصۀ جنگ همهجانبه فرهنگی، آرمانی گوی سبقت را میرباید که توانایی تهیه کالای ملموس فرهنگی را داشته باشد.
🔹 فاطمه میری طایفه فرد، عضو گروه تبلیغی صریر
https://rasanews.ir/002u24
#يادداشت
#سواد_مصرف_کالای_فرهنگی
#گروه_تبلیغی_صریر
@taaghcheh
✅💠سواد مصرف کالای فرهنگی
کاربر مؤفق و هوشمند در فضای مجازی فردی است که از سواد رسانه برخوردار بوده و همانگونه که بر مصرف و ارزش مواد غذای مصرفی مراقبت دارد؛ در استفاده از رسانه نیز مراقبت کند.
🔷 مریم رمضان قاسم عضو گروه تبلیغی صریر
https://rasanews.ir/002u3b
#یادداشت
#سواد_مصرف_کالای_فرهنگی
#گروه_تبلیغی_صریر
@taaghcheh
✅💠 حقیقت حرکت به سوی خدا
امروزه سیستم بشریت هدفی برای خود ترسیم مینماید با این عنوان که جهان، شاهد انسان بیرنج باشد. غافل از اینکه رنج بخش جداییناپذیر حرکت انسان بهسوی خداست.
🔹زهرا ابراهیمی، مدیر گروه تبلیغی صریر
ادامهاش را در رسا بخوانید:
https://rasanews.ir/002twd
#یادداشت
#قرآنی
#گروه_تبلیغی_صریر
@taaghcheh
هدایت شده از دفتر تبلیغات اسلامی اصفهان
🌹 چهار اصل کلی برای تبلیغ مؤثر و جذاب
🔹 مصاحبه با خانم کاملی، مبلغ فعال دفتر تبلیغات اسلامی اصفهان
📝 مرسلات: dte.bz/663mo
📝 خبرگزاری فارس: dte.bz/663fr
📝 خبرگزاری شبستان: dte.bz/663sh
📝 صاحب نیوز: dte.bz/663sa
📝 ندای اصفهان: dte.bz/663ne
🇮🇷 دفتر تبلیغات اسلامی اصفهان
🌐 @Morsalat_ir
✅💠 جشنهای تفرقهانگیز
غلط رایج بین مردم این است که برخی نهم ربیعالاول را سالروز قتل عمربنخطاب خلیفهی دوم میپندارند. در حالیکه قولی که مرگِ عمربنخطاب را در نهم ربیعالاول میداند، فاقد دلیلِ معتبر است؛ بلکه بنا بر دلیل معتبر و سند تاریخی در منابع فریقین، عمربنخطاب در روز بیست و سوم ذیالحجه ترور شد و پس از سه روز یعنی اواخر ذی الحجه درگذشت.
🔹 مرضیه رمضان قاسم، عضو گروه تبلیغی صریر
https://hawzahnews.com/xbnwq
#یادداشت
#گروه_تبلیغی_صریر
#مناسبتی
@taaghcheh
گردن کلفت.mp3ث.mp3
18.67M
✅💠 گردن کلفت
🔹 تولید و تدوین : معصومه بلکامه
🔸 نویسنده: محمد رحیمی
#پادکست
#شب_قصه
#گروه_تبلیغی_یاردبستانی
@taaghcheh
✅💠 سروش آسمانی
🌕از اول صبح، در دلش غوغایی به پا بود. احساس بسیار عجیبی داشت و با خود اندیشه کرد : این چه حالیست که امروز مرا در بر گرفته؟!
با همین افکار، مثل همیشه خودش را به غار تنهایی هایش رساند. هیچ ترس و خوفی از تنهایی و خطر نداشت. سرگرم عبادت و تفکر شد. ساعتی سپری نشده بود که صداهایی در گوش جانش همچون موسیقی خوش نوایی بصدا و ترنم در آمدند.ناگهان در یک لحظه ، آن خلوت ✨✨تاریک، جشنواره نور و روشنایی شد. فشار عجیب و سنگینی در همه اعماق جانش رخنه کرد.محمد کمی جابجا شد و بیش از آنکه وحشت کند، غرق تحیر شد.
🧚♂️فرشته ای را دید.چشم هایش را مالید. نه، خواب و رویا نبود. او واقعا فرشته ای عظیم و باشکوه بود که محمد را به نام، مخاطب خود کرده بود.بخوان.بخوان.
مدتی کوتاه گذشت. محمد جوان، با تردید و اضطراب گفت: چه بخوانم؟
و فرشته دوباره گفت: بخوان . بنام پروردگارت که خالق است.
و محمد آنچه را که فرشته می خواست، خواند. و این نغمه زیبا، آغاز رسالتی بزرگ و امانتی سترگ شد.
او خواند و بهتریننغمات هستی را تکرار کرد. شکوه مطلق خالق، آخرین و برترین رسول آسمانی را گلچین کرده بود. دنیا به 🌈تمامی، سرشار از زیبایی و عشق و مستی شد.
🌸هفته وحدت ، میلاد رسول مهربانی ، محمد مصطفی ص مبارک.🌸
✍️ به قلم: محمد رحیمی
#متن_نوشت
@taaghcheh
✅💠« مداد قرمز»
با موهای درهم ریخته و با لباسهایی ژولیده، جلوی در ایستاده بود.
🍵ظرف آش مسی اش، را روی پارچه ی گلداری گذاشته بود. روغن زیاد و پیازهای سرخ شده بر روی آن خودنمایی می کرد.
خوب بود، سخاوتمندانه برای همسایه اش آش آورده بود.
ملیحه خانم صدایش را صاف کرد. سرش را به زیر انداخت: دستتون درد نکنه، زحمت کشیدید.
مرد با خجالت و ادبی خاص گفت: بفرمایید قبول باشه.
زن نگاهش را به مردمک چشم های مرد گره زد : قبول باشه؟!
_بله نذری امام حسینه.
🌱_نذری امام حسین! ببخشید مگه شما سنی ها امام حسین رو قبول دارید؟
✨مرد دست در جیب پیراهنش کرد؛ یک تصویر از حرم امام رضا بیرون آورد : من پسر بزرگم رو از امام رضا گرفتم، و شفای خودم رو از امام حسین.
ظرف آش را بدست ملیحه خانم داد، سرش را به سمت آسمان گرفت. دست هایش را در جیبش فرو برد و ادامه داد: خواهرِ من، یه موقع هایی چون گفتن و تو تقلیدی قبول کردی و ترس از دشمنی و درگیریم داری، مجبوری سکوت کنی، وگرنه، من یه عمره شیعم. فقط به خاطر جون خودم، زنم و بچم ساکتم. نمیدونم شما این رو میتونی بفهمی یا نه؟
بعد با نگرانی به اطراف نگاه کرد، انگار دنبال موش و گوشش میگشت. آرام سرش را جلو آورد و به ملیحه خانم گفت : آبجی، میتونی این حرف رو پیش خودت نگه داری؟
_بله، حتماً
گویی خیال مرد راحت شد. دستش را به نشانه ی ارادت و خداحافظی بالا برد و از پله ها پایین رفت. با هر قدمی که می گذاشت، صدای پایش کمتر و کمتر میشد تا اینکه سکوت ساختمان سه طبقه را فرا گرفت.
زن به ظرف آش کنجکاوانه نگاه کرد: تقویم کجاست؟
📆سریع سراغ تقویمِ رویِ میزِ کار همسرش رفت.
هیچ مناسبتی نبود، فقط روز دوشنبه بود!
در درونش سوالی بود؛ چرا دوشنبه؟
من چند شنبه و برای چه کسی می تونم این همه عاشقونه نذری بپزم؟
📅تقویم را ورق زد. مداد قرمزِ تقویم روی روز یکشنبه 17 ربیع کشیده بود. ملیحه خانم از جعبه ی کنار میز، خودکار آبی رنگی برداشت و دور روز یکشنبه را خط کشید.
سپس با لبخندی رضایتمندانه ، پای ظرف آش نشست: چه طعم بی نظیری. میگن غذا رو اگه با عشق بپزی خیلی خوشمزه تره.
حقیقتا این لبخند چهره ی در هم رفته اش را بشاش تر و دوست داشتنی تر کرده بود.
( برگرفته از داستانی کاملا واقعی)
✍️ به قلم: آمنه خلیلی
#داستانک
#مناسبتی
@taaghcheh
هدایت شده از دفتر تبلیغات اسلامی اصفهان
🌸 هفته وحدت بر مسلمانان جهان مبارک
◽️مقام معظم رهبری: علاج اصلی، داروی اصلی برای امروزِ دنیای اسلام، داروی «اتحاد» است؛ باید با هم متحد بشوند. علما و روشنفکران اسلام بنشینند و منشور وحدت اسلامی را تنظیم کنند.
🇮🇷 دفتر تبلیغات اسلامی اصفهان
🌐 @Morsalat_ir
🌐 @khattmedia
✅💠 تاثیرات فضایمجازی بر زیست حقیقی انسانها
تعامل بیرویه برخی کاربران با فضای مجازی عامل بروز برخی آسیبهای جبرانناپذیر شده است چراکه به همان میزان که تعامل با فضای مجازی افزایش می یابد، تعامل افراد در خانواده کم میشود.
ادامهاش اینجاست👇
https://sahebnews.ir/1066349/
🔹مرضیه رمضانقاسم، عضو گروه تبلیغی صریر عضو
#یادداشت
#سواد_مصرف_کالای_فرهنگی
@taaghcheh
✅💠 مادرش مسافر بهشت بود
🍀قریش و خاصه، بنی هاشم، مدتها بود که در انتظار آمدن مولودی مبارک بودند.
آمنه برای عبد المطلب عزیزو گرامی بود. تا آن زمان، رعنایی و زیبایی عبدالله، خاطره یوسف پیامبر را در اذهان تداعی می کرد. قسمت عبدالله نبود تا دردانه هستی را ببیند و او را درآغوش مهربانش بگیرد.پس، به خواست خالق، به او پیوست.
کودک، یتیم بود که پا به این خاکدان نهاد. مادر اما، بی شیر بود و گرسنگی این مولود مبارک، آشفته اش کرده بود. پس کودک را به ثوبیه، دایه اول کودک سپرد ، ولی کودک مشکل پسند، اورا نپذیرفت .پس به ناچار، حلیمه را یافتند. زنی پاکدامن و صحرا نشین
و محمد کوچک، حلیمه را باور کرد و چند سالی تحت تربیت و تغذیه حلیمه بود.
مسافر عاشق، بیش از این دوری شوهرش را تاب نیاورد و محمد یتیم را ، یتیم تر کرد.
خداوند اما برای این یتیم برگزیده، برنامه ها داشت.
سال ها گذشت و محمد به خانه عموی بزرگوارش ابوطالب راه یافت، به جهت فقر و تنهایی.
و ابوطالب هم در رشد و شخصیت او همت تمام گمارد. این در حالی بود که فقر ، بر خانه آن بزرگوار هم سایه سنگینی گسترده بود.
بعدها ، محمد ، پسر عمویش، علی را به خانه خود خواند و این دو جواهر گیتی، قراری ناگسستنی مابین خود، برقرار کردند.جزیره العرب، آبستن حوادثی بود که می بایست سال ها بخاطرش صبر پیشه می کرد.
☀️ بزرگترین حادثه ای که چشم جهانیان را روشن کرد، بعثت باشکوه آن یگانه عالم بود.
یتیم مکه، آخرین رسول توحیدی آسمانی شد.
✨ برخالقش و بر وجود پاک و نازنینش صلوات.🌺
✍ به قلم :محمد رحیمی
#داستانک
#مناسبتی
@taaghcheh
✅💠 جشنِ بیسر و صدا
🌺دو هفته بیشتر به میلاد نبیاکرم نمانده بود. قرار بود آقا سعید و خانوادهاش برای صحبتهای پایانی مراسم عروسی به خانه سوری خانم بیایند.
سوری خانم مدام غر میزد و
میگفت: دختر بزرگ نکردم که بدون هیچ مراسم و سر و صدایی بره خونه بخت سه تا پسر بزرگ کردیم براشون مراسم اون چنانی گرفتیم که همه انگشت به دهن مونده بودند، اون موقع حالا دختر دسته گل خودم باید سوت و کور بره خونهی بخت.
سارا که از غر زدنهای مادرش به ستوه آمده بود و با حرفهای مادرش مخالف بود ولی جرأت مخالفت کردن نداشت گفت: خوب مامان کروناس دیگه چرا این قدر حرص میخوری.
سوری خانم صدایش را بالاتر برد و گفت: کرونا باشه. اگه به منه صبر میکنم تا کرونا تموم بشه تا ببینم خونوادهی آقا سعیدتون دیگه چه بهانهای دارند. در ثانی کرونا بهونس مادر، مگه فرشید پسر دایی فرخِت نبود چه عروسیای گرفت کرونا هم بود.
سارا گفت: مامان یادتون نیست مادربزرگ کرونا داشت و چون حسرت عروسی فرشید رو داشت به کسی نگفته بود و اومد خواهرای زندایی و عمهی عروس رو مبتلا به کرونا کرد.
-مادر: خوبه خوبه حالا هنوز هیچی نشده ببین چطور سنگ این پسره رو به سینه میکوبی. خدا بیامرزه باباتو اگه زنده بود عروسی تو رو هم مث عروسی داداشات مجلل و آبرومند برگزار میکرد.
- سارا: به نظرم مامان بذار بیان ببینیم چی میگن اون موقع یه فکری میکنیم دیگه.
🌾شب آقا سعید با شاخههای گل مریم که مورد علاقه سارا بود و یک جعبه 🍰شیرینی همراه با خانوادهاش مهمان خانه سوری خانم شدند.
سوری خانم که خیلی داغ بود بدون هیچ مقدمهای گفت: ما توی سر و همسر آبرو داریم امشب حتی پسرا و عروسا را دعوت نکردم که یه موقع با حرف و نقل شما آبروم کم و زیاد نشه.
یک دفعه سارا جعبه شیرینی و گلهای مریم را به دست مادرش داد روی جعبه چهار تا بلیط هواپیما خودنمایی میکرد سوری خانم وقتی متوجه شد قراره با عروس و داماد و مادر آقا سعید بعد از 8 سال آن هم روز میلاد پیامبر، دوباره چشمش به گنبد و صحن و سرای امام رئوف بیفته، زبانش قفل شد.
🌸السلام علیک یا علی بن موسی الرضا
چشم دل و چشم سر دلتنگ شماست آقاجان.
✍️به قلم: مریم رمضانقاسم
#داستانک
#مناسبتی
@taaghcheh