eitaa logo
کشکول کودک و نوجوان
327 دنبال‌کننده
250 عکس
83 ویدیو
47 فایل
شعر و قصه کودک و نوجوان، چیستان‌های قرآنی و مهدوی، روش‌های انتقال آموزه‌های دینی به کودکان و نوجوانان، نظریه‌پردازی دینی و تربیتی و...
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم تنهایِ بی‌همتا خدیجه گوشه‌ای تنها و خسته نگاهش بر در و چشمش به فردا همان فردا که در دل، غُصه‌ها داشت و آن شب در نگاهش بود پیدا زنان قابله، قابل نبودند نبودی چون که تو از اهلِ اینجا برایت ساره و مریم رسیدند بهشتی‌ها همه همراه آنها تو تنها آمدی تنها به دنیا تو یکتایی، تو بی‌همتا، تو زهرا مرتضی دانشمند میلادت بر همه زنان و مادران مبارک!💐 @mortezadaneshmand mortezadaneshmand.blogfa.com
تابلوی منحصر به فرد تولد حضرت زهرا سلام الله علیها کاری از استاد علی بحرینی
بسم الله الرحمن الرحیم کلاس انقلاب کلاسِ اول   در ماهِ خُرداد، مُعَلِم آمد،                        دستی تکان داد موجی به پا خاست هرجا در ایران پیچید هرجا    فریادِ ایمان کلاسِ دوم، در ماهِ بهمن، پیروزیِ گُل بر تانکِ دشمن مردم نوشتند یک یادگاری؛ شاه از وطن شد، آخر فراری کلاسِ آخر   وقتش نهان است، آموزگارش صاحب زمان است مرتضی دانشمند @mortezadaneshmand Mortezadaneshmand.blogfa.com
*بسم الله الرحمن الرحیم* *آدرس امام زمان(عج)* جمعه گذشته در خانه‌مان دعای ندبه داشتیم.آقای صفایی هم آمده بود.او امام جماعت مسجد ماست.من از میهمانان پذیرایی می‌کردم.کتاب‌های دعا را توزیع و به مردم چایی می‌دادم.دعا که تمام شد من از آقای صفایی پرسیدم:سوالی دارم که چند روز است روی آن فکر می‌کنم. اما جوابی برایش پیدا نکرده‌ام.شما می‌توانید به آن جواب بدهید؟ 🌱🌱🌱🌱 گفت:به خواست خدا اگر بتوانم جواب می‌دهم. 🌱🌱🌱🌱 گفتم: *امام زمان(عج)کجاست؟* 🍂🍂🍃🍂🍃🍃 فکری کرد و گفت:فکر می‌کنی کجا باشد؟ 🌼🌼🌼🌼 گفتم:نمی‌دانم... گفت:خیلی‌ها نمی دانند.اما می‌توانند دست کم به جایی که او هست نزدیک شوند. گفتم:چطور؟ آقای صفایی شیشه عطری را از جیبش در آورد و گفت:دستت را باز کن! 🍀🍀🍀🍀 چند قطره در دستم چکاند و گفت:بو کن! چشم‌هایم را بستم و بوییدم.بهترین عطری بود که در همه عمرم بوییده بودم. پرسیدم:چه عطر خوش بویی! اسمش چیست؟ اسمش را گفت.پرسیدم:این عطر را از کجا خریده‌اید؟ آقای صفایی گفت:این دقیقا سوال من از شماست.شما وقتی بخواهی عطری بخری به کجا می‌روی و از کجا می‌خری؟ گفتم:به عطر‌فروشی. گفت:اگر بخواهی گُل بخری از کجا می‌خری؟ گفتم:از گُل‌فروشی. 🌺🌺🌺🌺🌺🌻🌺🌻🌻🌻 گفت:اگر به سوال‌هایم خوب فکر کنی به جواب سوالت می‌رسی. می‌دانی همه مردم، شیشه‌های عطر را در عطر فروشی‌ها می‌بینند اما عده کمی از آنها به باغ می‌روند تا بوی گل را در باغ احساس کنند.عده‌ای هم گل‌ها را در باغ می‌بینند، آنها را می‌بویند اما قطره‌های عطر پنهان در گلبرگ‌ها را نمی‌بینند. آقای صفایی گفت: پسرم، امام زمان(عج)عطری است که در بین گل‌ها پنهان است. 🌸🌼🌷🌹🌻🌺💐🌸🌼 همه کارهایی که ما انجام می‌دهیم دارای رایحه و بوی مخصوصی است. کمک به همسایه‌ای که نیازمند است،🌸 گرفتن دست نابینا و همراهی کردن با او تا آن طرف خیابان،🌸 سوار کردن یک مسافر خسته و رساندن او به مقصد،🌸 عیادت از بیمار غریبی که در خانه یا بیمارستان چشم به راه دوخته است.🌸 هر یک از این کارها عطر مخصوصی دارد. آقای صفایی نگاهی به من کرد،‌لبخندی زد و گفت: حتی پذیرایی کردن از کسانی که دعای ندبه می‌خوانند و از امام زمان(عج)یاد می‌کنند عطر و بوی خاصی دارد. 🌸🌸 امام زمان(عج)فرزند گُلِ نرگس است.او گل‌ها را دوست دارد و عطرشان را می‌بوید. او به جاهایی می‌رود که مردم گل می‌کارند و از دست‌هایشان بوی گل می‌آید. مرتضی دانشمند @Mortezadaneshmand Mortezadaneshmand.blogfa.com
بسم الله الرحمن الرحیم پای درس امام باقر علیه السلام عنوان درس فقر زدایی و عمر افزایی اَلْبِرُّ وَ الصَّدَقَهُ یَنْفیانِ الْفَقْرَ وَ یَزیدانِ فِی الْعُمْرِ وَ یَدْفَعانِ عَنْ صاحِبِهِما سَبعینَ میتَهَ سوءٍ برگردان به فارسی: کار خیر و صدقه، فقر را می‌بَرد، بر عمر می‌افزاید و هفتاد مرگ بد را از صاحب خود دور می‌کند. منبع: ثواب الاعمال، شیخ صدوق ره، ص ۱۴۱ زادروز پیشوای پنجم؛ امام باقر علیه السلام بر شما سروران فرخنده باد!💐 @mortezadaneshmand Mortezadaneshmand.blogfa.com
بسم الله الرحمن الرحیم جامی لبریز از گناه متوکل خلیفه مغرور و مقتدر عباسی بر تخت زرین تکیه داده بود و به میز رو به رویش نگاه می کرد، نگاهش به انواع نوشیدنی ها، شیرینی ها و معجون های معطری می افتاد که پیش خدمت های کاخ از صبح بر میز چیده بودند.گاهی جام بلورین شراب را بر می داشت،به لب هایش نزدیک می کرد، جرعه ای سر می کشید، آن را در سینی زرین می گذاشت و حرف های عجیب و غریب و غرور آمیز می زد. -منم بزرگ بزرگان، امیر امیران، حاکم بر پادشاهان، سرکوب کننده سرکشان و مخالفان، بزرگ ترین خلیفه جهان، متوکل خلیفه عباسی، خلیفه دوران. درباریان دست به احترام ایستاده بودند و گوش به فرمان بودند. می دانستند وقتی خلیفه مست می شود آنها فقط باید ساکت بایستند و با تکان دادن سر حرف هایش را تایید کنند و احسنت احسنت بگویند. خلیفه آن روز بسیار شاد و سر حال بود.دوست داشت جشنی که به مناسبت سرکوب شدن دشمنانش گرفته هر چه با شکوه تر برگزار شود.همه چیز طبق میلش پیش می رفت. اما هنوز احساس می کرد که مجلس چیزی کم دارد. دائم به در کاخ نگاه می کرد و منتظر آمدن کسی بود.فرمان داده بود امام علی النقی(ع) را هر طور شده به مجلس او بیاورند. یک دفعه خدمتکار مخصوص خلیفه جلو آمد، تعظیم کرد1 و گفت: -سرورم، علی بن محمد به دربار آمده اند.2 متوکل گفت:بگویید به مجلس در آید که مدت هاست منتظر چنین فرصتی بوده ام. حتما در بزم ما شرکت کرده و به ما بسیار خوش خواهد گذشت. گر چه معلوم نیست به او خوش بگذرد. چرا که ناچار خواهد بود دست از زهد بر داشته و مثل ما لب به جام بزند.در آن صورت همه پیروانش را از دست خواهد داد. امام هادی وارد شد. بر کسانی که در مجلس بودند نگاه و سلامی کرد. متوکل با دیدن امام از جا بر خاست و از او خواست که در کنارش بنشیند. امام نزدیک متوکل نشست. متوکل لبخندی زد و گفت: - مجلس بزمی داشتیم، فرمان داده بودیم شما هم در این بزم با ما باشید تا شادی ما و شما کامل شود.هر چند می دانیم شما در مجالسی که آن را گناه می دانید شرکت نمی کنید. برای همین فرمان آوردن شما را دادیم.بعد هم جامی پر کرد و به امام تعارف کرد. امام نگاهی به متوکل کرد و گفت: تا کنون قطره ای از آن نخورده ام و پوست و گوشتم با آن آشنا نیست.از این پس هم نخواهم خورد. -ولی در مجلس ما حتما باید بخوری. -هرگز نخواهم خورد. متوکل لحظه ای سکوت و به اطراف نگاه کرد.همه نگاه ها به او و امام دوخته شده بود. تا کنون کسی در برابر فرمان او نه نگفته بود.متوکل که نمی دانست چه کند گفت:پس شعری بخوان و ما را خوش حال کن. امام فرمود اندک شعر می خوانم. -همان اندک را بخوان. امام نگاهی به کاخ با شکوه متوکل و برج بلندی که ساخته بود کرد و اشعاری را خواند: کاخ ها سازند بر بالای کوه غرفه های سبز و زیبا با شکوه کاخ سنگی شان ولی سودی نداد تاجشان با مرگشان از سر فتاد در جهان خوردند و نوشیدند اگر این زمین هم خورد از آنها بیشتر پس چه شد آن قدرت و آن زورها پاسخی داد این زمین، در گورها زندگی کردند با نیرنگ ها چهره هاشان مانده زیر سنگ ها... امام ساکت شد. یک دفعه دست متوکل لرزید، جام از دستش بر زمین افتاد و شکست، اشک بر گونه هایش غلطید و مستی از سرش پرید. متوکل فرمان داد تا امام را با احترام به خانه اش باز گردانند. شهادت هادی امت، امام علی النقی(ع) بر پویندگان راهش تسلیت باد. پرداخت داستانی و ترجمه منظوم اشعار: مرتضی دانشمند ۱.متوکل خلیفه عباسی. ۲.علی بن محمد نام امام دهم که به آن حضرت علی النقی و امام هادی(ع) هم می گویند. منبع: بحارالأنوار، ج۵۰، ص۲۱۲ @kashkoolkoodak Mortezadaneshmand.blogfa.com
بسم الله الرحمن الرحیم خط خدا خیلی برایم جالب است  این گندم زیبا و زرد از روی خطش می‌توان آن را به دقت نصف کرد نصفش برای مورچه نصفش برای یاکریم شاید خدا می‌خواسته یک دانه را قسمت کنیم خط خدا این شکلی است بَه‌بَه چه خط جالبی! پس بی‌خودی پیدا نشد خط‌های روی طالبی مریم هاشم پور
بسم الله الرحمن الرحیم پایِ درسِ امام جواد(ع) عنوانِ درس: در مسیرِ سلوک روایت: مَن أصغی إلی ناطِقٍ فقَد عَبَدَهُ، فإن کانَ النّاطِقُ یؤَدّی عَنِ اللّه عَزَّوجلَّ فقَد عَبَدَ اللّه، و إن کانَ النّاطِقُ یؤَدّی عنِ الشَّیطانِ فقَد عَبَدَ الشَّیطانَ. برگردان: کسی که به سخنگویی گوش دهد، به تحقیق او را پرستش کرده، پس اگر آن سخنگو از خدا سخن گوید، خدا را پرستیده و اگر سخنگو از زبان ابلیس سخن گوید، به تحقیق شیطان را پرستیده است. منبع: (تحف العقول، ص ۴۵۶). سروده در مسیرِ سالکانِ راه باش سالکانِ را در عمل همراه باش این سلوک آید تو‌ را از عقل و هوش چون نگهبانی کنی بر چشم و گوش هر که گوشش را به یک ناطق سِپُرد از خدایش گر بگوید بهره برد حرفِ شیطان را اگر آرد به لب جان او‌ افتد بسی در تاب و تب مالکش شیطان شد و او بَرده است این چنین‌ او را پرستش کرده است مرتضی دانشمند میلاد مسعود جواد الائمه؛ نهمین ستاره آسمان ولایت و امامت؛ امام محمدِ تقی علیه‌السلام بر همه سروران فرخنده باد.💐 خداوندا ما را به جواد الائمه ببخش و عافیت و سلامت و نعمتت را شامل حالِ ملتِ ما بگردان! @mortezadaneshmand Mortezadaneshmand.blogfa.com
انیمیشن مولود کعبه برای گروه سنی دبستان
بسم الله الرحمن الرحیم لبخند خورشید بزرگان شهر مکه، نزدیک کعبه نشسته بودند و به کعبه نگاه می کردند، به ناودانی که داشت و به پرده بلندی که وزش باد، لبه اش را آرام کنار می زد و سنگ هایش را پیدا و پنهان می کرد. هر کدامشان، از کعبه، پرده و سنگ ها خاطراتی داشتند که از یاد آوری و گفتنش، لذت می بردند. یک دفعه، نگاهشان به بانویی بلند بالا افتاد. یک لحظه از دور، به او نگاه کردند، آهسته قدم بر می داشت و آرام آرام به طرف کعبه می آمد. - او را می شناسید؟ با دقت بیشتری نگاه کردند. -او فاطمه؛ دختر اسد است؛ همسر ابوطالب. -اینجا چه می کند؟ بیشتر وقت ها برای عبادت به کعبه می آید. - اما امروز، حالت هایش انگار با همیشه فرق دارد، مثل کسی راه می رود که انگار، باری بلوری با خود می برد، با احتیاط می رود که بلورش نشکند. - بله، من می دانم چرا این طور می رود؛ باری دارد که برایش از هزار ظرف بلورین بیشتر ارزش دارد، با کعبه برابری می کند. - از چه حرف می زنی تو؟ -به زودی خواهی دانست.                         * ساعتی گذشت، بزرگان مکه هنوز خاطرات تلخ و شیرین گذشته را با آب و تاب تعریف می کردند.آخرین خاطره، به سی سال پیش بر می گشت؛ زمانی که ابرهه با سپاه فیل سوارش، به مکه حمله کرده بود، خدا هم به آنها مهلت نداده و نابودشان کرده بود. خاطره گویان، از جا برخاستند، لباس هایشان را تکاندند تا به خانه بروند. یکی از آنها به فاطمه اشاره کرد. - ببینید چه طور خودش را به کعبه چسبانده و راز و نیاز می کند، انگار دردی بزرگ دارد، دردی که دارد او را از پا می اندازد. همه به فاطمه نگاه کردند. - انگار دیگر روی پاهایش بند نیست،  خدایا کمکش کن. به سوی فاطمه رفتند.عباس؛ عموی پیامبر جلوتر از همه رفت، در چند قدمی کعبه ایستادند. - فاطمه! فاطمه! فاطمه اما پاسخ نداد. انگار در این دنیا نبود. پرده کعبه را در چنگ فشرده بود و با کسی گفت و گو می کرد. - من به تو ایمان دارم و به کتاب ها و پیامبرانت.تو را به ابراهیم قسم، تو را به کودکی که در دل دارم قسم، درد زایمان را، بر من آسان کن. اشک، چشمان عباس را پر کرد، فاطمه، بعد از آن، بی اختیار، جلو رفت.انگار کسانی که آنها را نمی دید، زیر بغلش را گرفته بودند. صدایی شنید، صدای شکافته شدن سنگ ها.  سنگ ها شکافی خورد و باریکه راهی به کعبه باز شد و فاطمه پا در آن گذاشت.                         * خبر ناپدید شدن فاطمه، در مکه پیچید.اهل مکه، هر روز، صبح و شب به کعبه می آمدند و منتظر واقعه ای بودند که نمی دانستند چیست. پس از سه روز، مردم مکه دوباره دور کعبه حلقه زدند و دست به دعا بر داشتند، دعا برای سلامتی همسر ابوطالب.  یک دفعه مردی از راه رسید. کنار کعبه ایستاد. در رفتارش آرامش و اطمینان بود. -ابوطالب! ابوطالب آمد. همه کنار ابوطالب، مقابل کعبه ایستادند و با او دست به دعا بر داشتند، باز هم برای سلامتی و زنده بودن فاطمه. باز صدایی شنیدند، مثل سه روز پیش، شبیه شکستن سنگ، یا ترک برداشتن دیوار.بعد هم از پشت دیوار، صدای کودکی شیرخوار را شنیدند، با بی صبری منتظر ماندند، کعبه دوباره ترک برداشت، همان جای سه روز پیش، ترک، بزرگ و بزرگ تر شد، دیوار، شکافته شد، کعبه راه گشود و همان بانوی بلند بالا؛ فاطمه دختر اسد، از کعبه بیرون آمد. حالا اما تنها نبود، او بود و  کودکی که در دامن داشت، او را نوازش می کرد، بر او لبخند می زد و به ابوطالب نشان می داد، همان طور که خورشید بر زمین می تابید، به مکه نگاه می کرد و بر کعبه  لبخند می زد. درد دل با خدا رفت بالا، آن دو دست مهربان، متصل شد، این زمین، بر آسمان بر دو لب، رویید، گل های دعا گفت: می بینی خدا، حال مرا ای تو، دنیای من و ایمان من خسته شد، از درد جانم، جان من ابر سنگین را، تو باران می کنی هر چه سختی را، تو آسان می کنی ای تو در سختی، مرا پشت و پناه بر دل طوفانی من، کن نگاه راحتی، از درد جانکاهم بده گوشه این خانه ات راهم بده درد بود و ناله و سوز و گداز راه را از سوز دل کردند باز چون که پر شد، از خدا، پیمانه اش کعبه شد گویی؛ چنان که خانه اش می شنید از دل، ندائی جان فروز فاطمه! مهمان مائی، تا سه روز لحظه، لحظه، روز سوم شد تمام رفت بیرون، فاطمه، با احترام هر کسی می دید، مادر را به راه روی دستش پاره ای از جنس ماه یک نفر گفتش، ز روی همدلی نام کودک را بگو، گفتش: علی نامش آمد، همدلی آغاز شد راه های بسته با او باز شد   مرتضی دانشمند *جانکاه:بسیار رنج دهنده(فرهنگ معین). منابع: 1.الغدير، العلامة الأميني، ج ۶، ص ۳۶. 2. امالی، صدوق(ره)، مجلس 27 ص 83. @kashkoolkoodak mortezadaneshmand.blogfa.com 🌺 🌺 🌺 🌺 🌺 میلاد امیرالمومنین، امام المتقین و مولی الموحدين علی بن ابی طالب علیه‌السلام بر همه عاشقان و شیفتگان راهش فرخنده باد. 🌻 🌺 🌻 🌺 🌻 🌺 🌻 🌺 🌻 🌺 🌻 🌺 🌻 🌺 🌻 🌺 🌻 🌺 🌻 🌺 🌻
بسم الله الرحمن الرحیم 💠حدیث روز به مناسبت روز پدر 🔵 امام صادق عليه‌السلام 💎 اگر دوست دارى خداوند بر عمرت بيفزايد، پدر و مادرت را خوشحال كن. 💎 إن أحبَبتَ أن يَزيدَ اللّهُ في عُمرِكَ فسُرَّ أبَوَيكَ ميزان الحكمه جلد۸ صفحه ۱۳۵ سروده از خدا خواهی اگر عمری دراز تا بمانی سربلند و سرفراز هم پدر هم مادرت را شاد کن هر دو را از غصه‌ها آزاد کن مرتضی دانشمند زادروز مولود کعبه و روز پدر بر شما مبارک باد! 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @mortezadaneshmand Mortezadaneshmand.blogfa.com
بسم الله الرحمن الرحیم زینب(س) امید آید پس از هر نا امیدی پس از هر شام تار آید سپیدی دلت تبدار داغ لاله‌ها بود به جز زیبایی و خوبی ندیدی مرتضی دانشمند سالروز رحلتِ بزرگ‌بانویِ قهرمانِ کربلا؛ زینب کبری سلام الله علیها برهمه سروران تسلیت باد! @mortezadaneshmand Mortezadaneshmand.blogfa.com
*بسم الله الرحمن الرحیم* *پرسش هایی از شهر ظهور* *می گویند امام زمان (عج) زمانی می آید که جهان پر از ظلم شده باشد ، پس بهتر نیست بگذاریم جهان پر از ظلم شود تا آن حضرت زودتر ظهور کند؟* *پاسخ:*    فرض کنید کشتی بزرگی روی آب های دریا در حرکت است. مسافران هریک سرگرم کاری هستند.ناگهان همه با خبر می شوند که بدنه  کشتی سوراخ شده  و آب دریا وارد کشتی می شود.     عده ای می ترسند ، عده ای فریاد می زنند.  کسی می گوید : ناامید نباشید. به ما خبر داده اند بالگردی در راه است . پیش از آن که آب همه جای کشتی را بگیرد او خواهد رسید . فقط باید آرامش خود را حفظ کنید و به آن چه کاپیتان می گویند توجه کنید. با شنیدن این خبر، افراد زیادی امیدوار و برای نجات کشتی دست به کار می شوند. هرکس  به سهم خودش کمک می کند تا شکاف را مسدود سازد و آب ها به داخل کشتی نریزد.   باید بگوییم : منتظر کمک ماندن به معنای آن نیست که سرنشینان بی کار بمانند و آب های داخل کشتی را بیرون نریزند.  برنامه امام زمان(عج) نیزاین گونه است.  منتظران امام زمان (عج) تا حدی که می توانند با کجی ها و خرافه ها مبارزه می کنند ودر برابر سختی ها هیچ گاه ناامید نمی شوند ...تا آن که آن منجی بزرگ از راه برسد  و به کمک و همراهی منتظرانش جهان را به ساحل ایمان و آرامش برساند: *سروده* این جهان مانند کشتی روی آب می رود با سرنشینان پر شتاب بین  امواج خروشان ناگهان می شود آن کشتی جاری نهان می شود دیواره کشتی خراب اندک اندک می شود کشتی پرآب سرنشینان منتظر بر روی آب می دهد امواج آن ها را جواب می رسد یک نغمه‌ای بر گوششان  می نشیند یک صدا در گوششان ای زنان ، مردان شهر انتظار ای به روی موج دریا بی قرار می رسد امداد از شهر امید صد شکوفه باید از این باغ چید باغ سرسبز و درخت انتظار می شود بر دستتان پر برگ و بار تا رسد کشتی به ساحل در امان خواهد آمد مهدی صاحب زمان مرتضی دانشمند @kashkoolkoodak Mortezadaneshmand.blogfa.com
کاش چنین مدرسه‌هایی داشتیم
بسم الله الرحمن الرحیم پای درسِ امام موسی بن جعفر علیه السلام إِيَّاكَ وَ الضَّجَرَ وَ الْكَسَلَ فَإِنَّهُمَا يَمْنَعَانِكَ حَظَّ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَة. از تنبلی و بی‌حوصلگی بپرهیز که این دو، تو را از دنیا و آخرت بی‌بهره می‌سازند. 🔹منبع : وسائل الشیعه ، ج ۱۶ ص ۲۲. شهادت هفتمین ستاره آسمان ولایت و امامت؛ امام موسی بن جعفر علیه السلام بر شما سروران‌ تسلیت باد!
بسم الله الرحمن الرحیم مردی که هدایت شد یکی از دوستان امام کاظم(ع)تصمیم گرفته بود شر مردی را که هر روز دشنام می‌داد از سر امام کم کند. نگاه امام به او افتاد.لبخندی زد و گفت:آرام باش و حوصله کن. دوست امام با خود گفت:او هر روز به شما اهانت می‌کند. چند روز بعد امام بسته کوچکی را برداشت، سوار بر مرکبش شد و از شهر بیرون رفت.دوست امام به دنبال امام رفت تا از دور مواظب امام باشد. امام بیرون از شهر به مزرعه ای رسید. در آنجا مردی در زمین کار می کرد.امام نزدیک زمین ایستاد و به مرد سلام کرد. مرد سرش را بلند کرد. همان مردی بود که همیشه به امام دشنام می داد.از دیدن امام تعجب کرد.با خود گفت: حتما اینجا آمده تا جواب حرفهایی را که به او زده ام بدهد.اما من باز هم از این حرف ها به او خواهم زد. بیلش را بر داشت و به طرف امام رفت. مقابل امام ایستاد و گفت: اینجا زمین من است.چرا اینجا آمده ای؟ چرا محصول مرا خراب کردی؟ دوست امام می دید که محصول مرد هیچ خراب نشده است. او فقط می خواست با بهانه جویی امام را ناراحت کند. امام با لبخند از مرد پرسید:فکر می کنی زمین ات امسال چه قدر محصول به تو بدهد؟ گفت:نمی دانم.من که علم غیب ندارم. امام گفت:بله، اما امیدوار هستی که چه قدر محصول از زمینت برداشت کنی؟ مرد که نمی دانست منظور امام از این سوالها چیست فکری کرد وگفت: امیدوارم وقتی محصول زمینم را می فروشم دویست دینار به دست آورم. امام بسته ای را که آورده بود به او داد. مرد بسته را باز کرد. نگاهش به سکه ها افتاد. آنها را شمرد و گفت:وای این ها سیصد دینار است. امام لبخند زد و گفت:این ها برای تو. مرد با تعجب گفت: برای من؟ امام گفت: آری برای تو. سپس برای مرد دعا کرد و گفت: خداوند هم آن چه را امیدوار هستی به تو خواهد داد. او که این همه خوبی را از امام دیده بود نمی دانست چه کند.در یک لحظه از همه کارهای زشتش احساس شرمساری و پشیمانی کرد و دست امام را بوسید و بر صورتش گذاشت و گفت:مرا ببخشید.من شما را نمی شناختم و نمی دانستم چه مرد مهربانی هستید. فردای آن روز یاران امام کاظم مرد را کنار خودشان می دیدند.با تعجب به او نگاه می کردند. امام با لبخند به دوستانش نگاه کرد و به آنها گفت: این کار بهتر بود یا کاری که شما می خواستید انجام دهید؟ مرتضی دانشمند سند: الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج‏۲، ص:۲۳۴ @mortezadaneshmand Mortezadaneshmand.blogfa.com
بسم الله الرحمن الرحیم آخرین کلاس کلاسِ درس در غارِ حرا بود و دانشجویِ آن هم مصطفی بود فرشته یک خبر آورد؛ برخیز! بخوان اکنون، معلم هم خدا بود بخوان قرآن به نام او که هر روز دلت با حرف‌هایش آشنا بود فرود آمد محمد از دلِ کوه دلش لبریز از عطرِ دعا بود کلاسِ درسِ او همواره بر پاست کلاسی که شروعش در حرا بود مرتضی دانشمند عید مبعث پیامبر گرامی اسلام(ص) بر شما گرامیان و خانواده های محترمتان مبارک! 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 @mortezadaneshmand mortezadaneshmand.blogfa.com
جواد فدایی: https://kodoumo.ir ✨ 👆🌷 ✨درباره کدومو شما والدین عزیز تنها نیستید. هم می‌توانید با تیمی از کارشناسان زبده و با تجربه همراه شوید و هم از تجارب دیگر والدین نسبت به محصولات رسانه‌ای استفاده کنید. با هم می‌توانیم دنیای رسانه‌ای امن برای فرزندانمان بسازیم. فقط کافیست با ما همراه شوید تا در این مسیر دستیار شما باشیم! 🌷🇮🇷🌷
بسم الله الرحمن الرحیم خانه امام حسین(ع) پیرمرد پرسید: -خانه حسین کجاست؟! کسی نبود به او جواب دهد.از دور دیوارهای مسجد مدینه را دید. ایستاد و لبخندی زد.به خانه‌ای که می‌خواست برسد نزدیک شده بود.حس کرد زانوهایش قدرت بیشتری پیدا کرده است.تندتر قدم زد.خیلی زود به خانه رسید.به در چوبیِ خانه نگاه کرد. آیا اینجا واقعا خانه حسین است؟! خواست در بزند اما یک‌دفعه به یاد چیزی افتاد. دست از در بر داشت و بر زمین نشست. -بهتر است پشتِ در بنشینم و شعری را که گفته‌ام چند بار تکرار کنم. هر که امیدش تویی، می‌شود امیدوار صاحبِ بخشش تویی، بخششِ تو ماندگار یک‌دفعه صدایی شنید.نگاه کرد. در باز شده بود. امام حسین(ع) جلو آمد، دست پیرمرد را گرفت و با خود به خانه برد وبه خوبی از او پذیرایی کرد. بعد هم قنبر را صدا زد و گفت: از پولهایی که این ماه داشتیم چه قدر مانده است؟ -دویست درهم. - همه را بیاور! قنبر گفت: شما فرمودید آن ها را برای خانواده‌تان نگه دارم. -حالا کسی به خانه ما آمده که از اهل خانه سزاوارتر است. قنبر پول‌ها را آورد و به امام حسین(ع) داد. امام حسین(ع) پولها را با کیسه در دست پیرمرد گذاشت و به پیرمرد گفت: اگر کم است عذر ما را بپذیرید.اگر می‌توانستیم همچون باران بر شما(سکه) می‌باریدیم. پیرمرد که می‌دانست سکه‌های فراوانی به دست آورده است، از امام حسین(ع) تشکر کرد و از خانه بیرون رفت. اما شعر جدیدی بر زبانش جان گرفته بود. شما مهربانان به اهلِ نیاز! خدا یادتان کرده در هر نماز۱ مرتضی دانشمند ۱.منظور تشهد است که اهل ایمان بر خانواده پیامبر(ص) درود می‌فرستند. منبع: بحار الانوار، علامه مجلسی، ج ۴۴، ص ۱۹۰. میلادِ گرامی امام حسین علیه السلام و روز پاسدار بر همه عاشقان و دلدادگان حسینی گرامی باد! 💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐 @Mortezadaneshmand Mortezadaneshmand.blogfa.com
بسم الله الرحمن الرحیم پایِ درسِ امام زین‌العابدین علیه‌السلام   گفت و گوی اندام‌ها حدیث: إِنَّ لِسَانَ ابْنِ آدَمَ يُشْرِفُ عَلَى جَمِيعِ جَوَارِحِهِ كُلَّ صَبَاحٍ فَيَقُولُ كَيْفَ أَصْبَحْتُمْ؟ فَيَقُولُونَ بِخَيْرٍ إِنْ تَرَكْتَنَا؛ وَ يَقُولُونَ اللَّهَ اللَّهَ فِينَا وَ يُنَاشِدُونَهُ؛ وَ يَقُولُونَ إِنَّمَا نُثَابُ وَ نُعَاقَبُ بِكَ. (منبع:الكافي، ج‏۲، ص۱۱۵). امام زین العابدین علیه السلام فرمودند: همانا زبان فرزند آدمی هر بامداد نگاهی به سائر اندام‌های او می‌اندازد و می‌گوید: چگونه به بامداد در آمدید؟ می‌گویند: به خوبی، اگر تو بگذاری! و سوگندش می‌دهند که: تو را به خدا، که ما را به دردسر نیندازی؛ و می‌گویند: ما اگر به پاداش  یا کیفر می‌رسیم، به خاطر تو است! 🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸 سروده این زبان هر روز گوید با بدن: با تمام عضوهایش این سخن؛ بوده‌ام تا بوده‌ام در کامتان هست آیا زندگی بر کامتان؟ این‌چنین گویند اعضا با زبان پاسخ شایسته‌ای از عمقِ جان هست دنیا جملگی بر کاممان گر رها گردیم از شرِ زبان  (مرتضی دانشمند) 🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀 زاد روز پیشوایِ شب‌زنده‌داران؛ امام زین العابدین (ع) بر شما استادان و سروران، گرامی باد! 💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐 @mortezadaneshmand Mortezadaneshmand.blogfa.com
بسم الله الرحمن الرحیم اعضای خانواده محترم هفت‌سین خانواده محترم هفت‌سین، روز عید را به میهمانان تبریک گفتند.نیم ساعتی که دور هم بودند کلی گفتند و شنیدند و درد دل کردند. سکه گفت: من در آمد خوبی دارم اگر کسی نیاز مالی داشت مرا خبر کنید.سعی می کنم به او کمک کنم. البته درآمد ما سکه‌ها به اندازه اسکناس‌ها نیست ولی خوب به هر حال تا حدی که از دستمان بر می‌آید حاضریم کمک کنیم. سمنو گفت: ما که دستمان به جایی نمی‌رسد.فقط یک شکایت از بعضی‌ها دارم .بیشتر مردم نمی‌دانند جنس سمنو از چیست و سمنو چه قدر خاصیت دارد. برای همین تا چشمشان به شیرینی خامه‌ای و ژله‌ای و...می‌افتد دهانشان چنان آب می‌افتد که سراغ دوستان قدیمی مثل سمنو را نمی‌گیرند.حتی در عید نوروز کسی پیدا شده که از ما استفاده کند؟ بیشتر مردم اهل تعارف و تشریفات هستند.فقط برای این که سین کم نیاورند ما را در سفره می‌گذارند. چند روز بعد هم می گویند: هِرررری! و ما را دور می‌ریزند. سماق گفت: جناب سمنو.فقط شما نیستید که مورد بی‌مهری مردم قرار می‌گیرید.مردم قدر سماق را هم نمی‌دانند. هیچ وقت شده کسی سراغ سماق را از شما بگیرد؟ عمرا. فقط وقتی می‌خواهند کباب بخورند برای این که چربی خونشان بالا نرود سراغ ما را می‌گیرند. باز هم خدا را شکر. سیر که تا آن وقت ساکت نشسته بود گفت:بهتر است من اصلا حرفی از خودم نزنم.آن قدر غصه دارم که غیر از خدا نمی‌داند. مردم سراغ هر نوع غذایی می‌روند، بدون این که بدانند برای آنها مفید است یا نه. آن قدر می‌خورند تا سیر شوند اما اصلا سراغی از سیر نمی‌گیرند.عده کمی هم که سیر می‌خورند مردم به آنها می‌گویند: کی سیر خورده؟چرا سیر می‌خورید؟ خود آنها هزار تا بوی بد را تولید و در هوا رها می‌کنند اما به ما که می‌رسند بد و بیراه می‌گویند. سیب گفت: بهتر است من هم اصلا حرف نزنم.شما می‌دانید من خودم اهل سمیرم هستم. همشهری‌های خودم را هم خوب می‌شناسم.اما امان از دست بعضی از این آدم‌ها.قدیم ترها-که هنوز پراید اختراع نشده بود- شنیده بودم بعضی آدم‌ها قورباغه را رنگ می‌کنند و به جای فولکس‌واگن می‌فروشند. باور نمی‌کردم تا این که این بلا به سر خودم آمد.یک روز تو روز روشن با چشم خودم دیدم آدم‌ها چه طور سیب‌های کال و تازه به دوران رسیده را در کارتن می‌گذارند و به اسم سیب سمیرم به خورد ملت می‌دهند. مردم هم می‌خورند و رویش دو تا آروغ می‌زنند. سبزه گفت: بیشتر مردم روز طبیعت به طرف ما می‌آیند.من هوا را برایشان پاک و لطیف می‌کنم تا بتوانند راحت نفس بکشند.اما چه فایده؟ یک ساعت بعد، دو ساعت بعد، یکی دو روز بعد با دود کارخانه و ماشین و سیگار و دودهای دیگر همه زحمت‌های ما را به باد می‌دهند. سنجد که کم‌کم داشت از حرف‌های دوستانش نا‌امید می‌شد.گفت: دوستان من! حالا عید نوروز است. وقت گلایه و شکایت نیست. هر چند عده‌ای از مردم قدر ما را ندانند اما به هر حال سالی یک بار هم که شده سراغ ما را می‌گیرند. از هر جا شده ما را پیدا می‌کنند و جلو میهمانانشان در سفره می‌گذارند.بهتر است به جای این حرف‌ها عید نوروز را به یکدیگر تبریک بگوییم. مرتضی دانشمند @mortezadaneshmand Mortezadaneshmand.blogfa.com