eitaa logo
مروارید های خاکی
514 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
2.7هزار ویدیو
3 فایل
امت حزب الله پیرو ولایت فقیه باشید، تا برای همیشه فاتح و رستگار شوید. ولایت فقیه هست که راه کمال را به ما نشان می‌دهد. 🥀 #شهید_اسکندر_بهزادی ارتباط با ما ← کانال دوم با موضوعی بسیار متفاوت ← @Safir_Roshangari @ye_loghmeh
مشاهده در ایتا
دانلود
مروارید های خاکی
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚#رمان #نسل_سوخته🔥 #قسمت_نود: در برابر چشم پدر کلید انداخت و در رو
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 🔥 : تنهایم نگذار برگشتم توی اتاق لباسم رو عوض کردم و شام نخورده خوابیدم، حالم خیلی خراب بود خیلی، روحم درد می کرد ... چرخیدم سمت دیوار و پتو رو کشیدم روی سرم بغض راه گلوم رو بسته بود و با همه وجود دلم می خواست گریه کنم اما مقابل چشمان فاتح و مغرور سعید؟ یک وجب از اون زندگی مال من نبود نه حتی اتاقی که توش می خوابیدم حس اسیری رو داشتم که با شکنجه گرش توی یه اتاق زندگی می کنه و جز خفه شدن و ساکت بودن حق دیگه ای نداره ... ـ خدایا تو، هم شاهدی هم قاضی عادلی هستی تنهام نذار ... صبح می خواستم زودتر از همیشه از اون جهنم بزنم بیرون. مادرم توی آشپزخونه بود صدام که کرد تازه متوجهش شدم ـ مهران به زور لبخند زدم - سلام صبح بخیر ... بدون اینکه جواب سلامم رو بده ایستاد و چند لحظه بهم نگاه کرد از حالت نگاهش فهمیدم نباید منتظر شنیدن چیزهای خوبی باشم ـ چیزی شده؟ نگاهش غرق ناراحتی بود معلوم بود دنبال بهترین جملات می گرده ... ـ بعد از مدرسه مستقیم بیا خونه می دونم نمراتت عالیه اما بهتره فقط روی درس هات تمرکز کنی برگشت توی آشپزخونه منم دنبالش ... ـ بابا گفت دیگه حق ندارم برم سر کار؟ و سکوت عمیقی فضا رو پر کرد مادرم همیشه توی چند حالت، سکوت اختیار می کرد یکیش زمانی بود که به هر دلیلی نمی شد جوابت رو بده. از حالت و عمق سکوتش، همه چیز معلوم بود و من، ناراحتی عمیقش رو حس می کردم ـ اشکالی نداره یه ماه و نیم دیگه امتحانات پایان ترمه خودمم دیگه قصد نداشتم برم سر کار کار کردن و درس خوندن همزمان کار راحتی نیست شاید اون کلمات برای آرام کردن مادرم بود ... اما هیچ کدوم دروغ نبود قصد داشتم نرم سر کار اما فقط ایام امتحانات رو ... ... 🥀 @morvaridkhaky