❣ #سلام_امام_زمانم ❣
🌾هر صبح که بلند می شوم .....
🌼آراسته روی قبله می ایستم و
🍁می گویم:
🌾"السلام علیک یا اباصالح المهدی"
🌼وقتی به این فکر میکنم که خدا
🍁جواب سلام را واجب کرده است،
🌾قلبم از ذوق اینکه شما به اندازه
🌼 یک جواب سلام به من نگاه می
🍁کنی از جا کنده می شود.
آقاجانم! دوستت دارم.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌹تعجیل در فرج صلوات🌹
🥀 @morvaridkhaky
یکی از شهدای مدافع حرم بود ،،،
داعشی ها دورش کردن تا تیر داشت با تیر جنگید تیر تموم شد سنگ تموم شد، داعشی ها نیت کرده بودن زنده بگیرنش ...
همون موقع حاج قاسم هم توی منطقه بود ..
خلاصه اینقدری این بچه رو زدن تا دیگه بدنش هم کم آورد و اسیر شد ولی یک لحظه سرشو از ترس پایین نیاورد....
تشنه بود آب جلوش می ریختن روزمین ....
فهمیدن حاج قاسم توی منطقس ...
برا این که روحیه حاج قاسم روخراب کنن بیسیم رضا اسماعیلی گرفتن جلو دهن رضا و چاقو گذاشتن زیر گردنش کم کم برا این که زجر کشش کنن آروم آروم شروع کردن به بریدن سرش و بهش می گفتن حضرت زینب فحش بده پشت بیسیم ... ببین اینقدر یواش یواش بریدن که ۴۵ دقیقه طول کشید ..
ولی از اولش تا لحظه ای که صدای خر خر گلو آمد این پسر فقط چندتا کلمه می گفت .. اصلا من آمدم جونم بدم اصلا من آمدم فدابشم برا حضرت زینب اصلا من آمدم سرم رو بدم یا علی یا مولا یا زهرا .....😭😭😭😭😭
میگن حاج قاسم عین این ۴۵ دقیقه رو گریه می کرد که پشت بیسیم گوش می داد ....
بعدم سر رضا رو گذاشتن جعبه و فرستادن برا حاج قاسم 😓😓
رای درست ما یعنی وفاداری به شهدا
#سلام_صبحتون_شهدایی
🥀 @morvaridkhaky
چقدر این روزها احتیاج داریم
که او برگردد
و بیاید پشت میکروفن
با صلابت و یقینی از جنس آرامش بگوید:
"کمتر از سه ماه دیگر اعلام پایان #اسرائیل در این کرهی خاکی خواهد بود..."
#سرطان_اصلاحات_امریکایی
#انتخابات #القدس_اقرب
#سردار_دلها
#سحر_شهریاری
🥀 @morvaridkhaky
#حرف_حساب
🔵 گدایی خدا عزت است.
همیشه دعا کنید، نگویید خدا قضا و قدرش را مشخص کرده است اگر بخواهد می دهد و نخواهد نمی دهد نه این جور نیست … بنده ایی که دهان خود را بسته و گدایی نمی کند خدا به او چیزیی نمی دهد باید خدا خدا کنید خدا را صدا کنید خدا هم دوست دارد بنده اش بگوید یا الله . مسلماً هیچ یا الله ایی بی جواب نمی ماند پس دعا کنید و خدا هم اجابت می کند اگر اعتنا نکنید به شما نمی دهد پس دعا لازم است.
⚠️ ما مخلوق هستیم باید عرض حاجت کنیم گدایی خدا عزت است اصلاً این گدایی فن خاصی دارد یک آدابی دارد دل سوخته چشم گریان و مضطر می خواهد و این ها شرط دارد باید غذایت و کارت پاک باشد تا دعایت مستجاب شود بعدش هم باید امر به معروف و نهی از منکر نمود باید این دو رکن اساسی نیز در زندگی یتان باشد تا دعاهایتان به اجابت برسد.
( آیت الله ضیاء آبادی، بانک تقوا،ص22 )
#🥀 @morvaridkhaky
6.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚩ما نیروی قدسیم و هدف #قدس شریف است ✌️
🥀 @morvaridkhaky
7.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•|﷽|•
نبایــد اتفاقـــی بیفــته
کــه در نــهایــت
مــردم به اســـم تدبیـــر
اسیـــر بـــی تدبیـــری بشــن !
.
#انتخابات_1400
#انتخابات #گاندو
به جمع ما بپیوندید👇🏻😉
🥀 @morvaridkhaky
مروارید های خاکی
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 #رمان #نسل_سوخته 🔥 #قسمت_صدو_شصت_ونهم: تشنه لبیک سریع، چشم های خمار
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨
📚 #رمان
#نسل_سوخته 🔥
#قسمت_صدو_هفتادم: سرباز مخصوص
دردهای گذشته، همه با هم بهم هجوم آورده بود. اون روز عاشورا، کابووس های بی امانم و حالا … دیگه حال، حال خودم نبود، بچه ها هم که دیدن حال خوشی ندارم، کسی زیاد بهم کار نمی داد. همه چیز آروم بود تا #سر_پل_ذهاب، آرامگاه #احمد_بن_اسحاق، وکیل امام حسن عسکری.
از اتوبوس که پیاده شدم، جلوی آرامگاه، خشکم زد. همه ایستادن توی صحن و راوی شروع به صحبت، در شأن مکان و احمد بن اسحاق کرد و عظمت شهیدی که اونجا مدفون بود. کسی که افتخار مهر مخصوص سربازی امام زمان “عج” در کارنامه اش دو داشت. شهید “#حشمت_الله_امینی”
این اسم، فراتر از اسم بود. آرزو و آمال من بود. رسیدن و جا نموندن بود. تمام خواسته و آرزوی من از دنیایی به این عظمت، آرزویی که توی مهران، با التماس و اشک، فریاد زده بودم.
اما همه چیز، فقط آرزویی مقابل چشمان من نبود. اون آرامگاه و اون محیط، خیلی آشنا به نظر می رسید. حس غریب و عجیبی وجودم رو پر کرده بود. اما چرا؟ چرا اون طور بهم ریخته بودم؟
همون طور ایستاده بودم، توی عالم خودم که دوباره ابالفضل از پشت زد روی شونه ام.
– داداش، اسم دارم به خدا. مثل نینجا بی صدا میای یهو میزنی روی شونه ام
خندید?
– دیدم زیادی غرق ساختمون شدی گفتم نجاتت بدم تا کامل خفه نشدی. حالا که اینطور عاشقش شدی، صحن رو دور بزن. برو از سمت در خواهران، خانم حسینی رو صدا کن بیاد جای اتوبوس وسائل رو تحویل بگیره.
با دلخوری بهش نگاه کردم
– اون زمانی که غلام حلقه به گوش داشتن و برای پیج کردن و خبر دادن می فرستادنش، خیلی وقته گذشته. داداش، هم خودت پا داری، هم موبایل. زنگ زدی جواب نداد، خودت برو. تازه این همه خانم اینجاست.
ـ به یکی از خانم ها پیغام دادم، ما رو کاشت، رفت که بیاد، خودش هم که برنمی داره. بعد از نماز حرکت می کنیم، بجنب که تنها بیکار اینجا تویی، یه ساعته زل زدی به ساختمون.
آرامگاه رو دور زدم و رفتم سمت حیاط پشتی که…
نفسم برید و نشستم زمین،
– یا زهرا … یا زهرا … چشم هام گر گرفت و به خون نشست.
#ادامه_دارد...
🥀 @morvaridkhaky
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨
📚 #رمان
#نسل_سوخته 🔥
#قسمت_آخر: چشم های کور من
پاهام شل شده بود، تازه فهمیدم چرا این ساختمان، حیاط، مزار شهدا، برام آشنا بود.
چند سال می گذشت؟ نمی دونم فقط اونقدر گذشته بود که …
نشستم یه گوشه و سرم رو بین دست هام مخفی کردم.
ـ خدایا، چی می بینم؟ اینجا همون جاست، خودشه، دقیقا همون جاست. همون جایی که توی خواب دیدم. آقا اومده بود، شهدا در حال #رجعت، با اون قامت های محکم و مصمم. توی صحن پشتی، پشت سر هم به خط ایستادن و همه منتظر صدور فرمان امام زمان.
خودشه، اینجا خودشه … زمانی که این خواب رو دیدم، یه بچه بودم. چند بار پشت سر هم و حالا … اونقدر تک تک صحنه ها مقابل چشمم زنده بود، که انگار دقیقا شهدا رو می دیدم که به انتظار ایستاده اند.
– یا زهرا، آقا جان! چقدر کور بودم، چقدر کور بودم که نفهمیدم و ندیدم، این همه آرزوی سربازیت، اما صدای اومدنت رو نشنیدم. لعنت به این چشم های کور من…
داخل که رفتم، برادرها کنار رفته بودن و خانم ها دور مزار سرباز امام زمان، حلقه زده بودن و من از دور …
ـ به همین سلام از دور هم راضیم، سلام مرد، نمی دونم کی؟ چند روز دیگه؟ چند سال دیگه؟ ولی وعده ما همین جا، همه مون با هم از مهران میریم استقبال آقا…
اشک و بغض، صدام رو قطع کرد. اشک و آرزویی که به همون جا ختم نشد.
از سفر که برگشتم یه کوله خریدم و لیست درست کردم. فقط، تک تک وسائلی رو که یه سرباز لازم داره برای رفتن، برای آماده بودن، با یه جفت کتونی.
همه رو گذاشتم توی اون کوله. نمی خواستم حتی به اندازه برداشتن چند تا تیکه از کاروان آقا عقب بمونم. این کابووس هرگز نباید اتفاق می افتاد و من اگر اون روز زنده بودم و نفس می کشیدم، نباید جا می موندم.
چیزی که سال ها پیش در خواب دیده بودم و درک نکرده بودم، #ظهور بود.
ظهوری که بعد از گذر تمام این مدت، هنوز منتظرم و آماده … سال هاست ساکم رو بستم.
شوقی که از عصر پنجشنبه آغاز میشه و چقدر #عصرهای_جمعه دلگیرن.
میرم سراغش و برش می گردونم توی کمد و من، پنجشنبه آینده هم منتظرم …
تا زمانی که هنوز نفسی برای کشیدن داشته باشم.
#پایان
🥀 @morvaridkhaky
#حرف_قشنگ
از اولش خدا بوده، از اینجا به بعدم هست ...
و یبقَی وَجهُ رَبِّک ذوالجلالِ و الاکرامِ
الرحمن/۲۷
#شبتان_خدایی
🥀 @morvaridkhaky
#سلام_امام_زمانم❤️
ای بلندترین واژه هستی
شما در اوج حضور ایستاده ای
و غیبت ما را می نگری
و بر غفلت ما می گریی
از خدا میخواهیم
پرده های جهل و غفلت از
دیدگان ما کنار رود
تا جمال دلربای شما را بنگریم
🌤اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـ🌤
🥀 @morvaridkhaky