#حرف_حساب
✳ ظهور حقیقت حضرت زهرا در روز ظهور
🔻 بر اساس روایات، #حضرت_زهرا سلام الله علیها #لیلة هستند و همهی حقایق در لیلة مختفی و مخفی میشود. بروز و ظهور این حقیقت در #یوم است و #حضرات_معصومین علیهمالسلام ایام هستند و بالاترین یوم، #یوم_الظهور است که در #روز_ظهور، حقیقت لیلة که همهی حقایق در آن مختفی شده بود، آشکار میشود. لذا آنچه که در دنیا امکانپذیر است از حقیقت و جلوهی تام حضرت زهرا بهواسطهی وجود #امام_زمان (عج) در روز ظهور آشکار میشود اما مرتبهی اعظم حقیقت حضرت در #روز_قیامت آشکار خواهد شد و هرچقدر ما خودمان را با #محبت و #تبعیت به این حقیقت عظیم پیوند بدهیم، یقین بدانیم آن روزی که نمیدانیم و نمیشناسیم - چه در روز ظهور و چه در روز قیامت- تازه میفهمیم این انتساب چقدر عظمت دارد.
👤 #استاد_محمدرضا_عابدینی
📝 #پیادهشده_سخنرانی
📺 #سمت_خدا ۹۹/۱۰/۲۷
🙏 #خدایا_منجی_را_برسان
#سفیر_روشنگری
@Safir_Roshangari🇮🇷
وقتی ضارب علی را با چاقو زد
ما پیکر غرق خونش را به کناری کشیدیم
پیرمردی آمد وگفت :
خوب شد؟همین و می خواستی؟
به توچه ربطی داشت؟چرا دخالت کردی؟
علی باصدای ضعیفی گفت:
حاج آقا فکر کردم دختر شماست،من از ناموس شما دفاع کردم...
"شهید علی خلیلی
🌷یادش با ذکر #صلوات
🥀 @morvaridkhaky
مروارید های خاکی
#قسمت_چهلم: غذای مهران مامان با ناراحتی اومد سراغم - نکن مهران اینقدر ادای بزرگ ترها رو در نیار آ
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨
📚#رمان
#نسل_سوخته🔥
#قسمت_چهل_ویکم: اگر رضای توست ...
همه جا خوردن دایی برگشت به شوخی گفت
- مادر من خودکشی حرامه مخصوصا اینطوری ما می خوایم حالا حالاها سایه
ات روی سرمون باشه ...
بی بی پرید وسط حرفش
- دست دائم الوضوی پسرم بهش خورده چه غذایی بهتر از این منم که عاشق
خورشت کدو
و مادرم با تردید برای مادربزرگ غذا کشید، زن دایی ابراهیم دومین نفری بود که
بعد از من دستش رفت سمت خورشت
- به به آسیه خانم ماشاءالله پسرت عجب دست پختی داره اصلا بهش نمی اومد
اینقدر کاری باشه ...
دلم قرص شده بود. اون فکر و حس خطوات شیطان نبود. من خوشحال از این
اتفاق، و مادرم با حالت معناداری بهم نگاه می کرد موقع جمع کردن سفره، من رو
کشید کنار ...
- مهران، پسرم، نگهداری از آدمی توی شرایط بی بی فقط درست کردن غذا
نیست این یه مریضی ساده نیست بزرگ تر از تو زیر این کار، کمر خم می کنن ...
- منم تنها نیستم یه نفر باید دائم کنار بی بی باشه که تنها نباشه و اگر کاری
داشت واسش انجام بده و الا خاله معصومه و دایی محسن هستن فقط یه مراقب
24 ساعته می خوان
و توی دلم گفتم
- مهمتر از همه خدا هست
- این کار اصلا به این راحتی نیست، تو هنوز متوجه عمق ماجرا نیستی گذشته از
اینها تو مدرسه داری ...
این رو گفت و رفت اما من یه قدم به هدفم نزدیک تر شده بودم هر چند هنوز
راه سختی در پیش بود
- خدایا اگر رضای تو و صلاح من به موندن منه من همه تلاشم رو می کنم
اما خودت نگهم دار، من دلم نمی خواد این ماه های آخر از بی بی جدا شم ...
#ادامه_دارد...
🥀 @morvaridkhaky
#قسمت_چهل_ودوم: خدانگهدار مادر
نیمه های مرداد نزدیک بود و هر چی جلوتر می رفتیم استیصال جمع بیشتر می
شد
هر کی سعی می کرد یه طوری وقتش رو خالی یا تنظیم کنه شرایطش یه
طوری تغییر می کرد و گره توی کارش می افتاد ...
استیصال به حدی شده بود که بدون حرف زدن مجدد من مادرم، خودش به
پیشنهادم فکر کرد. رفت حرم و وقتی برگشت موضوع رو با پدرم و بقیه مطرح کرد
همه مخالفت کردن ...
- یه بچه پسر که امسال میره کلاس اول دبیرستان تنها توی یه شهر دیگه دور از پدر و مادرش و سرپرست تازه مراقب یه بیمار رو به موت با اون وضعیت باشه؟
از چشم های مادرم مشخص بود تمام اون حرف ها رو قبول داره اما بین زمین و
آسمون دلش به جواب استخاره خوش بود ...
و پدرم نمی دونم این بار دشمنی همیشگیش بود ومی خواست از شرم خلاص شه
یا ...
محکم ایستاد ...
- مهران بچه نیست دویست نفر آدم رو هم بسپاری بهش مدیریت شون می کنه
خیال تون از اینهاش راحت باشه
و در نهایت در بین شک و مخالفت ها خودش باهام برگشت فقط من و پدرم ...
برگشتم و ساکم رو جمع کردیم و هر چیز دیگه ای که فکر می کردم توی این مدت ممکنه به دردم بخوره. پرونده ام رو هم به هزار مکافات از مدرسه گرفتیم...
دایی محسن هم توی اون فاصله با مدیر دبیرستانی که پسرهای خاله معصومه حرفزده بود. اول کار، مدیر حاضر به ثبت نام من نبود با وجود اینکه معدل کارنامه ام5/19 شده بود یه بچه بی سرپرست...
ده دقیقه ای که با هم حرف زدیم با لبخند از جاش بلند شد و موقع خداحافظی باهامدست داد
- پسرم فقط مراقب باش از درس عقب نیوفتی ...
شهریور از راه رسید دو روز به تولد 15 سالگی من. پسر دایی محسن دو هفته
ای زودتر به دنیا اومد و مادربزرگ، آخرین نوه اش رو دید ...
مادرم با اشک رفت اشک هاش دلم رو می لرزوند اما ایمان داشتم کاری که می
کنم درسته و رضا و تایید خدا روشه و همین، برای من کافی بود ...
#ادامه_دارد...
🥀 @morvaridkhaky
پشت تموم آرزوهات خدا وایساده کافیه به حکمتش ایمان داشته باشی تا اون چیزی که قسمتته سر راهت قرار بگیره ...
#شبتان_خدایی🌙
🥀 @morvaridkhaky
﷽
❣ #سلام_امام_زمانم❣
مهدی جان
گاهى گریهام میگیرد
از اینکه مردم شهر چقدر راحت بدون تو
میخندند🤦🏻♂
سلام دلیل خنده ها و گریه های من
💚اَللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّكَ اَلفَرَجْ💚
🥀 @morvaridkhaky
🔴برخورد حاج حسین خرازی با بسیجی که او را راه نداد
#سلام_صبحتون_شهدایی
🥀 @morvaridkhaky
#باشهدا
گفت:
- خیلے دلم مےخواد بیام جبهہ!اما
تڪپسرم؛ پدر و مادرم راضے نمیشن!
گفتم:
+ خدا ڪریمہ!
مدتے بعد در جبهہ دیدمش!
گفتم: چہ طور آمدی؟
گفت:بہ بهانہ مشهد از خانہ زدم بیرون!
گفتم: اگہ شهید شدی چے؟
گفت: دعا ڪن این بار سالم برگردم
انشاالله شهادت براے دفعہ بعد! :)
دفعہ بعد ڪه آمد بہ مهمانے خدا رفت
💐یادشهدا با صلوات 💐
🥀 @morvaridkhaky
#حرف_حساب
✳ جدایی دین از سیاست نیرنگ سیاستبازان است
🔻 #سیدجمال مردی بود طرفدار یک نهضت فرهنگی در جهان اسلام و طرفدار علم، بالخصوص مردی بود که همبستگی #دین و #سیاست را تبلیغ میکرد و این را در حدودی که برای یک فرد مقدور بود به جامعهی اسلامی تفهیم کرد که مسئلهی جدایی دین از سیاست نیرنگی است که سیاستبازان عالم ساختهاند. در دین، بالخصوص دین اسلام، سیاست یکی از عزیزترین اجزا است و جدا كردن سیاست از اسلام به معنی جدا كردن یكی از عزیزترین اعضای اسلام از پیكر اسلام است.
👤 #شهید_مطهری
📚 برگرفته از کتاب «آینده انقلاب اسلامی ایران»
🥀 @morvaridkhaky