🔹شهید مسعود باقری🔹
تولد ۱۸دی۱۳۳۸ رفسنجان.
شهادت۴دی۱۳۶۵ جزیره ام الرصاص.🥀
🔰قسمتی از وصیت نامه : هر کس در هر مقام و هر لباسی بخواهد رابطه شما با مقام معظم رهبری را قطع کرده و به وحدت و انسجام شما خدشه وارد کند او را بشدت سرکوب کنید و نگذارید این دشمنان شرف و آزادی و اسلام، به درخت تنومند اسلام که ثمره خون شهیدان است آسیب برسانند. توطئه های دشمنان رهبری را در نطفه خفه کرده و مجال نفس کشیدن به آنها ندهید...
🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من نمیتونم شب بخوابم، چون دلم برای بابا تنگ میشه!
انسان از شنیدن این حرف دختر شهید صدرزاده دق کنه و بمیره رواست...
🥀 @morvaridkhaky
#حرف_حساب
✳️ به دنیا دل نبنده هر که مَرده!
🔻 همهی کسانی که با ابرام بودند، میدانند؛ ابرام خیلی دستودلباز بود. اگر کسی به ابرام میگفت عجب ساعت قشنگی، یا عجب لباس قشنگی داری، ساعت یا لباس یا هر وسیلهی دیگری را که داشت، درمیآورد، میگفت بیا! مال تو! هیچوقت دل به چیزی نمیبست. یک جمله داشت که همیشه آن را میگفت: «به دنیا دل نبنده هر که مَرده!»
📚 از کتاب #جوانمرد | روایت زندگی و خاطرات #شهید_ابراهیم_هادی | ج۱
📖 ص ۲۱۳
❤️ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
🥀 @morvaridkhaky
مروارید های خاکی
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 #رمان #نسل_سوخته 🔥 #قسمت_صدو_پنجاه_ودوم: بهار دیگه برفی برای آدم برف
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨
📚 #رمان
#نسل_سوخته 🔥
#قسمت_صدو_پنجاه_وسوم: تماس ناشناس
از دانشگاه برمی گشتم که تلفنم زنگ زد. صدای کامل مردی بود، ناآشنا. خودش رو معرفی کرد.
– شما رو آقای ابراهیمی معرفی کردن. گفتن شما تبحر خاصی در شناخت افراد دارید و شخصیت شناسی تون خیلی خوبه. ما بر حسب #توانایی_علمی و موقعیتی می خوایم نیرو گزینش کنیم. می خواستیم اگر برای شما مقدوره از مصاحبت تون تو این برنامه استفاده کنیم.
از حالت حرف زدنش حسابی جا خوردم.محکم و در استفاده از کلمات و لغات فوق العاده دقیق.
– آقای ابراهیمی نسبت به من لطف دارن، ولی من توانایی خاصی ندارم که به درد کسی بخوره.
شخصیت و نوع حرف زدنش، من رو مجاب کرد که حداقل، به خاطر حس عمیق کنجکاوی هم که شده یه سر برم اونجا.
تلفن رو که قطع کرد سری شماره ابالفضل رو گرفتم. مونده بودم چی بهشون گفته که چنین تصویری از من، برای اونها درست کرده.
– هیچی، چیز خاصی نگفتم. فقط اون دفعه که باهام اومدی سر کارم، فقط همون ماجرا رو براشون گفتم.
جا خوردم، تو اون لحظه هیچ چیز خاصی یادم نمی اومد.
– ای بابا، همون دفعه که بچه های گروه رو دیدی. بعدش گفتی از اینجا بیا بیرون، اینها قابل اعتماد نیستن تا چند وقت بعد هم، همه شون می افتن به جون هم. ولی چون تیم شدن تو این وسط ضربه می خوری.
دقیقا پیش بینی هایی که در مورد تک تک شون و اون اتفاقات کردی درست در اومد. من فقط همین ماجرا و نظرم رو به علیمرادی گفتم.
دو دل شدم، موندم برم یا زنگ بزنم و عذرخواهی کنم. به نظرم توی ماجرایی که اتفاق افتاده بود، چیز چندان خاصی نبود و تصور و انتظار اون آقا از من فراتر از این کلمات بود.
– این چیزها چیه گفتی پسر؟ نگفتی میرم، خودم و خودت ضایع میشیم؟ پس فردا هر حرفی بزنی می پرسن اینم مثل اون تشخیص قبلیته؟
تمام بعد از ظهر و شب، ذهنم بین رفتن و نرفتن مردد بود. در نهایت دلم رو زدم به دریا، هر چه باداباد. حس کنجکاوی و جوانی آرامم نمی گذاشت و اینکه اولین بار بود توی چنین شرایطی به عنوان مصاحبه کننده قرار می گرفتم. هر چند برای اونها عضو مفیدی نبودم، اما دیدن شیوه کار و فرصت یادگرفتن از افراد با تجربه، می تونست تجربه فوق العاده ای باشه.
#ادامه_دارد...
🥀 @morvaridkhaky
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨
📚 #رمان
#نسل_سوخته 🔥
#قسمت_صدو_پنجاه_وچهارم: کفش های بزرگ تر
خبری از ابالفضل نبود. وارد ساختمان که شدم، چند نفر زودتر از موعد توی سالن، به انتظار نشسته بودن. رفتم سمت منشی و سلام کردم. پسر جوانی بود بزرگ تر از خودم
– زود اومدید، مصاحبه از ۹ شروع میشه. اسم تون و اینکه چه ساعتی رو پای تلفن بهتون اعلام کرده بودن؟
– مهران فضلی، گفتن قبل از ۸:۳۰ اینجا باشم.
شروع کرد توی لیست دنبال اسمم گشتن
– اسمتون توی لیست شماره ۱ نیست. در مورد زمان مصاحبه مطمئنید؟
تازه حواسم جمع شد، من رو اشتباه گرفته. ناخودآگاه خندیدم?
– من برای مصاحبه شدن اینجا نیستم، قرار جزء مصاحبه کننده ها باشم.
تا این جمله رو گفتم، سرش رو از روی برگه ها آورد بالا و با تعجب بهم خیره شد. گوشی رو برداشت و داخلی رو گرفت.
-آقای فضلی اینجان
گوشی رو گذاشت و با همون نگاه متحیر، چرخید سمت من
– پله ها رو تشریف ببرید بالا، سمت چپ، اتاق #کنفرانس
تشکر کردم و ازش دور شدم. حس می کردم هنوز داره با تعجب بهم نگاه می کنه.
حس تعجبی که طبقه بالا، توی چهره اون چهار نفر دیگه عمیق تر بود. هر چند خیلی سریع کنترلش کردن.
من در برابر اونها بچه محسوب می شدم و انصافا از نشستن کنارشون خجالت کشیدم. برای اولین بار توی عمرم، حس بچه ای رو داشتم که پاش رو توی کفش بزرگ ترش کرده.
آقای علیمرادی، من و اون سه نفر دیگه رو بهم معرفی کرد و یه دورنمای کلی از برنامه شون و اشخاصی که بهشون نیاز داشتن رو بهم گفت.
به شدت معذب شده بودم. نمی دونستم این حالتم به خاطر این همه سال تحقیر پدرم و اطرافیانه که:
– ادای بزرگ ترها رو در نیار، باز آدم شده واسه ما و …
و حالا که در کنار چنین افرادی نشستم، خودم هم، چنین حالتی پیدا کردم. یا اینکه …
این چهل و پنج دقیقه، به نظرم یه عمر گذشت. و این حالت زمانی شدت گرفت که یکی شون چرخید سمت من:
– آقای فضلی، عذرمی خوام می پرسم. قصد اهانت ندارم، شما چند سالتونه؟
#ادامه_دارد...
🥀 @morvaridkhaky
﷽
#ســــلام_امام_زمانم
بایــــد ڪمے#خلوتــــــ ڪنم با حــال زارم😭
مــن از هــرآنچــه غــیر تــو، دلشــوره دارم😢
بــاید ڪمے در#خــویشتن آوار گــردم
تــا تــو بــسازے هــرچــه را در سیــنه دارم😔
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج
🥀 @morvaridkhaky
خـدایا!
بجز خودت به دیگری واگذارمان نکن.
تویى پروردگار ما پس قرار دہ،
بی نیازی در نفسمان
یقین در دلمان...
بصیرت درقلبمان...
#شهید_ابوالقاسم_عبوری
🥀 @morvaridkhaky
41.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 از شیطانپرستی تا شهادت در سوریه!
🔹روایتی از شهید مدافع حرمی که با اصرار به ابومهدی المهندس راهی سوریه شد
🥀 @morvaridkhaky
#حرف_حساب
✳️ آثار درک معنای صمدیت پروردگار
🔻 هرچه روح انسان از نظر معنوی به #مبدأ_بینیازی نزدیکتر باشد، #نیازمندیاش به دیگران کمتر میشود. زندگی #موحدین_واقعی در طول تاریخ که تنها خدا را #صمد میدانند، مؤید این مطلب است. نهتنها انبیا و ائمه، بلکه کسانی که اصحاب آنان بودند نیز خود را ملتزم به این مطلب میدانستند و هنگامی که در مقابل #مظاهر_مادی و امور واهی که به گمان ما به انسان #شخصیت میدهد قرار میگرفتند، اهمیتی برای آن قائل نبودند.
👤 #آیت_الله_مجتبی_تهرانی
📚 #تفسیر_نور_مبین | ج۱
📖 صفحات ۱۹۹ و ۲۰۰
🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انتقـام پدر رو
از دختـر میگیـرن...
#افغانستان_تسلیت 🖤
#دشت_برچی
📌 به جمع ما بپیوندید✨👇🏻
🥀 @morvaridkhaky