فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیگه تموم شد اون دورانی که سلاح مردم فلسطین فقط سنگ بود! حالا باید صهیونیستها هر روز منتظر هزاران موشک باشن، امشب 15 دقیقه به طور مداوم سرزمینهای اشغالی مورد عنایت بچههای مقاومت قرار گرفت.
فیلم: اصابت موشک به منطقه هولون نزدیک تلآویو 😎
🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این مرد دست فلسطینیها را پر کرد
اگه امروز #فلسطین تونسته اشک صهیونیستها رو دربیاره و بهشون بفهمونه دوران بزن در رو گذشته، این رو مدیون #مرد_میدان هستیم، نه #دیپلماسی منفعل دولت بی تدبیر
#سردار_دلها
#حاج_قاسم
🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پخش مستند #گاندو که قرار بود امشب پخش بشود متوقف شد!
این مستند برای اولین بار تصاویر و فیلمهای دیده نشدهای را به نمایش درمیآورد که نشان از پشت پردهی سرویسهای جاسوسی آمریکا دارد و جیسون رضائیان طی گفتوگویی از توطئههای عوامل بیگانه در ایران و منطقه پرده برمیدارد.
🥀 @morvaridkhaky
🌺عید سعید فطر مبارک🌺
دفتر رهبر معظم انقلاب اعلام کرد فردا 23 اردیبهشت روز اول شوال المکرم و عید سعید فطر است.
🥀 @morvaridkhaky
❣ #سلام_امام_زمانم❣
بیا که با تو بگویم غم ملالت دل💔
چرا که بی تو👤 ندارم
#مجال گفت و شنید
بهای #وصل تو💞
گر #جان بود خریدارم
که جنس خوب
#مُبصّر به هر چه دید خرید✅
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸🍃
🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این خاطره از زبان یکی از سربازان #حاج_قاسم شنیدنی است ...
خاطرهی ساعتی که نزدیک بود نماز صبح حاج قاسم قضا بشه ولی...
#سردار_دلها
🥀 @morvaridkhaky
#حرف_حساب
✳️ روز جایزهها...
🔻 شب #عید_فطر و روز عید فطر بهعنوان «لیلة الجَوائِز» یا «یومُ الجَوائِز» است.
روز عید است و من مانده در این تدبیرم
كه دهم حاصل سی روزه و ساغر گیرم
كسانی كه روزهی این ماه را گرفتند و توفیق انجام وظیفه داشتند، بر میگردند، جایزهی خود را از خدای سبحان دریافت میكنند.
از طرفی آغاز سال برای سالكان صالح، #ماه_مبارك_رمضان است. كسی كه اهل #سیروسلوك است، ذخیرهی یك ساله را از ماه مبارك رمضان فراهم میكند. هم مشكل ماه مبارك رمضان را تأمین میكند، هم مشكل یازده ماه دیگر را!
بنابراین باید جایزهای كه در شب و روز عید فطر میگیریم، آنقدر قوی و زیاد باشد كه بتواند مشكل یازده ماه دیگر ما را هم حل كند.
👤 #آیت_الله_جوادی_آملی
📝 #پیادهشده_سخنرانی
🥀 @morvaridkhaky
﷽
#ســــلام_امام_زمانم
بایــــد ڪمے#خلوتــــــ ڪنم با حــال زارم😭
مــن از هــرآنچــه غــیر تــو، دلشــوره دارم😢
بــاید ڪمے در#خــویشتن آوار گــردم
تــا تــو بــسازے هــرچــه را در سیــنه دارم😔
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج
🥀 @morvaridkhaky
🌷شهید حمیدرضا دادخواه
🍃 قسمتی از وصیتنامه:
پیام من به دوستانی است که مشتاقانه و از روی رضا پای به پایگاههای بسیج مستضعفان
این عبادتگاه عشق و ایثار و شهادت و پایداری میگذارند این است که هیچگاه سنگر را خالی نگذارید
و همیشه پر توان و مقاوم با گامهای بلند و استوار پرچم ال اله اال اهلل را مردانه بر دوش بکشید تا انشاء
اهلل با نثار جان خویش به بارگاه قدس باری تعالی به جهانیان و به منافقان این کوردالن فرومایه و
مزدوران وطن فروش به استکبار جهانی بفهمانید که حق پیروز است . و روزی سپاه محمّد تمام بتها
را فرو می ریزد و پرچم ال اله االاهلل و محمّد رسول اهلل را به بلندترین قلّه پیروزی خواهد کوبید به
امید آن روز و از دوستانی که همدیگر را کامال می شناسیم تقاضا دارم که بیهوده اوقات خود را صرف
عالیق و وابستگی های دنیا نکنند زیرا دنیا تا کنون برای هیچ کس وفادار نبوده و دنیا محل گذر
می باشد و حقیر به این نتیجه رسیدم که خدا را فقط در سنگر می توان یافت.
در پایان که شاید پایان زندگی من باشد از خداوند بزرگ می خواهم که گناهان ما را ببخشد و ما
را در ردیف شهیدان و علمای خویش قرار دهد.
🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شهید مدافع حرم اهل سنتی که موجب اشک ریختن رهبر انقلاب شد
🥀 @morvaridkhaky
مروارید های خاکی
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 #رمان #نسل_سوخته 🔥 #قسمت_صدو_پنجاه_وششم:سنجش یا چالش آقای علیمرادی خ
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨
📚 #رمان
#نسل_سوخته 🔥
#قسمت_صدو_پنجاه_وهفتم:چند مرده حلاجی
حدود ساعت ۸ شب، بررسی افراد مصاحبه شده تمام شد. دو روز دیگه هم به همین منوال بود.
اصلا فکر نمی کردم بین اون افراد، جایی برای من باشه، علی الخصوص که آقای افخم اونطور با من برخورد کرده بود. هر چند علی رغم رفتارش با من، دقت نظر و علمش، به شدت من رو تحت تاثیر قرار داد. شیوه سوال کردن هاش، و برخورد آرام و دقیق با مصاحبه شونده ها…
از جمع خداحافظی کردم، برگردم که آقای افخم، من رو کشید کنار: – امیدوارم از من ناراحت نشده باشی. قضاوت در مورد آدم ها اصلا کار ساده ای نیست و با سنی که داری، نمی دونستم به خاطر توانایی اینجا بودی یا … بقیه حرفش رو خورد.
– به هر حال می بخشی اگر خیلی تند برخورد کردم، باید می فهمیدم چند مرده حلاجی.
خندیدم?
– حالا قبول شدم یا رد؟
با خنده زد روی شونه ام
– فردا ببینمت ان شاء الله
از افخم دور شدم در حالی که خدا رو شکر می کردم. خدا رو شکر می کردم که توی اون شرایط، در موردش قضاوت نکرده بودم. آدم محترمی که وقتی پای حق و ناحق وسط می اومد، دوست و رفیق و احدی رو نمی شناخت. محکم می ایستاد.
روز آخر، اون دو نفر دیگه رفتن. من مونده بودم و آقای علیمرادی، توی مجتمع خودشون. بهم #پیشنهاد_کار داد، پیشنهادش خیلی عالی بود.
– هر چند هنوز مدرک نگرفتی ولی باهات لیسانس رو حساب می کنیم. حیفه نیرویی مثل تو روی زمین بی کار بمونه.
یه نگاه به چهره افخم کردم، آرام بود اما مشخص بود چیزهایی توی سرش می گذره، که حتما باید بفهمم. نگاهم برگشت روی علیمرادی با احترام و لبخند گفتم:
– همین الان جواب بدم یا فرصت فکر کردن هم دارم؟
به افخم نگاهی کرد و خندید:
– اگه در جا و بدون فکر قبول می کردی که تشخیص من جای شک داشت.
از اونجا که خارج می شدیم، آقای افخم اومد سمتم.
– برسونمت مهران
– نه متشکرم، مزاحم شما نمیشم. هوا که خوبه، پا هم تا جوانه باید ازش استفاده کرد.
خندید?
– سوار شو کارت دارم.
حدسم درست بود. اون لحظات، به چیزی فکر می کرد که حسم می گفت:
– حتما باید ازش خبر دار بشی.
سوار شدم، چند دقیقه بعد، موضوع پیشنهاد آقای علیمرادی رو کشید وسط
– نظرت در مورد پیشنهاد مرتضی چیه؟ قبول می کنی؟
– هنوز نظری ندارم، باید روش فکر کنم و جوانب رو بسنجم. نظر شما چیه؟ باید قبول کنم؟ یا نه؟
#ادامه_دارد...
🥀 @morvaridkhaky
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨
📚 #رمان
#نسل_سوخته 🔥
#قسمت_صدو_پنجاه_وهشتم:خارج از گود
حس کردم دقیق زدم وسط خال. می خواستم مطمئن بشم در همون جهت، بحث ادامه پیدا می کنه.
– در عین اینکه پیشنهاد خوبیه، فکر می کنم برای من که خیلی بی تجربه ام ورود تو این زمینه کار درستی نباشه.
ماشین رو کشید کنار و خاموش کرد.
– من بیست ساله مرتضی رو می شناسم. فوق العاده قبولش دارم. نه همین طوری کاری می کنه نه همین طوری تصمیم می گیره. نقاط ضعف و قوت افراد رو می سنجه و اگر طرف، پتانسیل داشته باشه دستش رو می گیره. اینکه بهت چنین پیشنهادی داده، شک نکن که مطمئنه از پسش برمیای.
سکوت کرد.
– به نظر حرف تون اما داره.
چند لحظه بهم نگاه کرد:
– ولی تو به درد اونجا نمی خوری، نه اینکه پتانسیل و استعدادش رو نداشته باشی. اتفاقا اگر بخوای کار کنی جای خیلی خوبیه، ولی استعدادت مهار میشه. تو روحیه تاثیرگزاری جمعی داری. می تونی توی محیط و اطرافت تغییر ایجاد کنی و اون رو مدیریت کنی. بودن کنار مرتضی بهت جسارت و قدرت عمل میده، مخصوصا که پدرانه حواسش به همه هست. اما بازم میگم اونجا جای تو نیست.
خیلی آروم به تک تک جملات و حرف هاش گوش می کردم. – قاعدتا انتخاب همیشه بین دو گزینه است. فکر می کنید کجا جای منه؟
– فقط با بچه مذهبی ها می پری؟ یا سابقه فعالیت با همه قشری رو داری؟
ناخودآگاه خنده ام گرفت.
– رزومه ای بهش نگاه کنید؛ نه، سابقه فعالیت با همه قشر رو ندارم. مثل همین جا که عملا این اولین سابقه رسمی مصاحبه من بود. اما نبوده که فقط با بچه مذهبی و هیئتی هم صحبت باشم، نون گندم هم خوردیم.
بلند خندید
– اون رو که می گفتی صفر کیلومتری، این شد. این یکی رو که میگی #خارج_از_گود هم نبودی.
حالا مرد و مردونه، صادقانه می پرسم جواب بده. وضع مالیت چطوره؟
چند لحظه جدی بهش نگاه کردم. مغزم داشت همه چیز رو همزمان محاسبه می کرد. شرایط و موقعیت، چیزهایی رو که ممکن بود ندونم و … اونقدر که حس کردم الان می سوزه. داشتم قدم هایی بزرگ تر ظرفیتی که فکرش رو می کردم، برمی داشتم.
– بستگی داره به اینکه سوال تون واسه کار فی سبیل الله باشه یا چیزی که من اهلش نباشم.
#ادامه_دارد...
🥀 @morvaridkhaky
💚سلام امام زمانم💚
اِلهى عَظُمَ الْبَلاء ...
نبودنت ،
همان بلایِ عظیم است ؛
که زمین را تنگ کرده!
و اینک...
بـــــهار و...
یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَار...
با تحول قلبهایمان به أَحْسَنِ الْحَال ...🍃🌸
از میلههای غربت هزار ساله رهایت میکنیم!
و زمین را ؛
از بلایِ هزار لایه... 🥀
روزمان را با تو ؛ نو میکنیم ...❤️
❀
🥀 @morvaridkhaky
گردشِ خون
در رگهایِ زندگی شیرین است
اما ریختن آن
در پایِ محبوب شیرینتر است
و نگو شیرینتر
بگو بسیار بسیار شیرینتر..❤
#شهیدمحمودرضابیضایی🌿🕊
#سلام_صبحتون_شهدایی
🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خاطره جالب از شوخی با نوحه معروف حاج صادق آهنگران در دوران دفاعمقدس
🥀 @morvaridkhaky
بیانیه اعلام حضور #رییسی در انتخابات ریاست جمهوری ۱۴۰۰
🔹اینجانب فرزند ملت بزرگ ایران و سرباز کوچک انقلاب اسلامی، با استعانت از خداوند قادر متعال و توسل به امام عصر(عج) و ارواح طیبه شهیدان برای ایجاد تحول در مدیریت اجرایی کشور، و مبارزه بیامان با فقر و فساد، تحقیر و تبعیض، با احترام به همه نامزدها و گروه های سیاسی، به صورت مستقل به صحنه آمده ام و تنها در برابر ذات اقدس الهی و پیشگاه ملت ایران، خود را متعهد و مسؤول میدانم.
🔹با شناختی که از چالش ها، ظرفیتها، استعدادها و سرمایه های این کشور کسب کرده ام، آمده ام تا با کمک همه مردم ایران، و در طلیعه گام دوم،"دولتی مردمی برای ایرانی قوی" تشکیل دهم
#انتخابات ۱۴٠٠
🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️لحظه نام نویسی "سید ابراهیم رئیسی" برای انتخابات ریاست جمهوری
#انتخابات ۱۴٠٠
🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷استقبال دختر شهید مدافع حرم از سیدابراهیم رئیسی در هنگام ورود به ستاد انتخابات کشور
دولت مردم؛ برای ایران قوی 🇮🇷
🥀 @morvaridkhaky
مروارید های خاکی
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 #رمان #نسل_سوخته 🔥 #قسمت_صدو_پنجاه_وهشتم:خارج از گود حس کردم دقیق زد
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨
📚 #رمان
#نسل_سوخته 🔥
#قسمت_صدو_پنجاه_ونهم: جوان ترین چهره
لبخند عمیقی صورتش رو پر کرد.
– پس اینطوری می پرسم، حاضری یه موقعیت عالی کاری رو، فدای کار فی سبیل الله کنی؟
نگاهم جدی تر از قبل شد.
– اگر فقط ادا و برگه و رزومه پر کردن نباشه، بله هستم. دستم به دهنم می رسه، به داشته هامم راضیم، ولی باید ببینم کاری که می گید مثل خیلی چیزها، فقط یه اسم رو یدک نکشه. موثر و تاثیرگزار باشیم؛ چرا که نه.
من رو رسوند در خونه، یه آدرس روی یه برگه نوشت، داد دستم.
– شنبه ساعت ۴ بیا اینجا، بیا کار و موقعیت رو ببین، بچه ها رو ببین، خوشت اومد، قدمت روی چشم، خوشت نیومد، بازم قدمت روی چشم.
شنبه، ساعت ۴، پام رو که گذاشتم، آقای علمیرادی هم بود. تا سلام کردم با خنده به افخم نگاه کرد.
– رو هوا زدیش؟
خندید
– تو که خودت هم اینجایی، به چی اعتراض می کنی؟
آقای افخم حق داشت. اون محیط و فعالیتش و آدم هاش، بیشتر با روحیه من جور بود. علی الخصوص که اونجا هم، می تونستم از مصاحبت آقای علمیرادی استفاده کنم و چیزهای بیشتری یاد بگیرم.
بودن توی اون محیط برکات زیادی داشت و انگیزه بیشتری برای #مطالعه توی تمام مسائل و جنبه های مختلف بهم می داد، تا حدی که غیر از مطالعه دروس دانشگاه و سایر فعالیت ها، روزی ۳۰۰ تا ۴۰۰ صفحه کتاب می خوندم و خودم و یافته هام رو در عرصه عمل می سنجیدم.
هر چند، حضور من توی اون محیط ارزشمند، یک سال و نیم بیشتر طول نکشید.
نشست تهران و یکی از اون دعوتنامه ها به اسم من، صادر شده بود. آقای علیمرادی، ابالفضل و چند نفر دیگه از بچه های گروه راهی شدیم. کارت ها که تقسیم شد، تازه فهمیدم علیمرادی، من رو به عنوان مسئول جوانان #گروه_مشهدی، اعلام کرده بود. با دیدن عنوان بدجور رفتم توی شوک
– خدایا ! رحم کن، من قد و قواره این عناوین نیستم.
وارد سالن که شدم. جوان ترین چهره ها بالای سی و چند سال داشتن و من، هنوز ۲۳ نشده بودم.
#ادامه_دارد...
🥀 @morvaridkhaky
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨
📚 #رمان
#نسل_سوخته 🔥
#قسمت_صدو_شصتم: حرف هایی برای گفتن
برنامه شروع شد. افراد، یکی یکی، میکروفون های مقابل شون رو روشن می کردن و بعد از معرفی خودشون، شروع به #رزومه دادن می کردن.
و من، مات و مبهوت بهشون نگاه می کردم. هر چی توی ذهنم می گشتم که من تا حالا چه کار کردم، انگار مغزم خواب رفته بود. نوبت به من نزدیک تر می شد، و لیست کارها و رزومه هر کدوم، بزرگ تر و وسیع تر از نفر قبل. نوبت من رسید. قلبم، وسط دهنم می زد. چی برای گفتن داشتم؟ هیچی…
نگاه مسئول جلسه روی من خشک شد، چشم که چرخوندم همه به من نگاه می کردن.
با شرمندگی خودم رو جلو کشیدم و میکروفون مقابلم رو روشن کردم:
– مهران فضلی هستم، از مشهد. و متاسفانه برخلاف دوستان، تا حالا هیچ کار ارزشمندی برای خدا نکردم.
میکروفون رو خاموش کردم و به پشتی صندلی تکیه دادم. حس عجیب و شرم بزرگی تمام وجودم رو پر کرده بود.
– این همه سال از خدا عمر گرفتی، تا حالا واسه خدا چی کار کردی؟هیچی … حالم به حدی خراب بود که اصلا واسم مهم نبود این فشار و سنگینی ای که حس می کنم از نگاه بقیه است یا فقط روحمه که داره از بی لیاقتیم زجر می کشه.
سالن بعد از سکوت چند لحظه ای به حرکت در اومد، نوبت نفرات بعدی بود اما انگار فشاری رو که من درونم حس می کردم، روی اونها هم سایه انداخته بود. یا کوله بار اونها هم مثل خالی بود.
برنامه اصلی شروع شد. صحبت ها، حرف ها، نقدها و بیان مشکلاتی که گروه های مختلف باهاش مواجه بودن و من سعی می کردم تند تند، تجربیات و نکات مثبت کلام اونها رو بنویسم.
هر کدوم رو که می نوشتم، مغزم ناخودآگاه دنبال یه راه حل می گشت. این خصلت رو از بچگی داشتم. #مومن_ناله_نمی_کنه. این حدیث رو که دیدم، ناله نکردن شد سرلوحه زندگیم و شروع کردم به گشتن. هر مشکلی، راه حلی داشت، فقط باید پیداش می کردیم.
محو صحبت ها و وسط افکار خودم بودم که یهو آقای مرتضوی، مسئول جلسه، حرف ها رو برید و من رو خطاب قرار داد.
– شما چیزی برای گفتن ندارید؟ چهره تون حرف های زیادی برای گفتن داره.
شخصی که حرف می زد ساکت شد و نگاه کل جمع، چرخید سمت من.
#ادامه_دارد...
🥀 @morvaridkhaky