eitaa logo
مروارید های خاکی
520 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
2.6هزار ویدیو
3 فایل
امت حزب الله پیرو ولایت فقیه باشید، تا برای همیشه فاتح و رستگار شوید. ولایت فقیه هست که راه کمال را به ما نشان می‌دهد. 🥀 #شهید_اسکندر_بهزادی ارتباط با ما ← کانال دوم با موضوعی بسیار متفاوت ← @Safir_Roshangari @ye_loghmeh
مشاهده در ایتا
دانلود
‹🧡🔗› ❬داشت‌شھید‌میشد . . نفسا؎آخرش‌بود . . بھش‌گفتم‌حاجۍبیا‌یڪم‌آب‌بخور . . گفت‌میخوا؎منو‌شرمندھ‌آقا‌ڪنۍ؟🍂 آب‌و‌بزار‌واسہ‌مجروحین . . ^^❁︎!❭ 🔗 🥀 @morvaridkhaky
درسته دو هفته مونده تا روحانی بره، اما سریال گاندو از امشب دوباره به روی آنتن شبکه سه رفته👌 آقای روحانی و آشنا، دیدی بالاخره دوران شما هم تموم شد😁 🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣﷽❣ 📚 💥 1⃣1⃣ 💠 و صدای عباس به‌قدری بلند بود که حیدر شنید و ساکت شد. احساس می‌کردم فکرش به‌هم ریخته و دیگر نمی‌داند چه کند که برای چند لحظه فقط صدای نفس‌هایش را می‌شنیدم. 💢 انگار سقوط یک روزه و و جاده‌هایی که یکی پس از دیگری بسته می‌شد، حساب کار را دستش داده بود که به‌جای پاسخ به هشدار عباس، قلب کلماتش برای من تپید :«نرجس! یادت نره بهم چه قولی دادی!» 💠 و من از همین جمله، فهمیدم فاتحه رسیدن به را خوانده که نفسم گرفت، ولی نیت کرده بودم دیگر بی‌تابی نکنم که با همه احساسم خیالش را راحت کردم :«منتظرت می‌مونم تا بیای!» و هیچکس نفهمید چطور قلبم از هم پاشید! 💢 این انتظار به حرف راحت بود اما وقتی غروب رسید و در حیاط خانه به جای جشن عروسی بساط تقسیم آرد و روغن بین مردم محله برپا بود تازه فهمیدم درد جدایی چطور تا مغز استخوانم را می‌سوزانَد. 💠 لباس عروسم در کمد مانده و حیدر ده‌ها کیلومتر آن طرف‌تر که آخرین راه دسترسی از هم بسته شد و حیدر نتوانست به آمرلی برگردد. 💢آخرین راننده کامیونی که توانسته بود از جاده کرکوک برای عمو آرد بیاورد، از چنگ گریخته و به چشم خود دیده بود داعشی‌ها چند کامیون را متوقف کرده و سر رانندگان را کنار جاده بریده‌اند. 💠 همین کیسه‌های آرد و جعبه‌های روغن هم دوراندیشی عمو و چند نفر دیگر از اهالی شهر بود تا با بسته‌شدن جاده‌ها آذوقه مردم تمام نشود. 💢از لحظه‌ای که داعش به آمرلی رسیده بود، جوانان برای در اطراف شهر مستقر شده و مُسن‌ترها وضعیت مردم را سر و سامان می‌دادند. 💠 حالا چشم من به لباس عروسم بود و احساس حیدر هر لحظه در دلم آتش می‌گرفت. از وقتی خبر بسته شدن جاده کرکوک را از عمو شنید، دیگر به من زنگ نزده بود و خوب می‌فهمیدم چه احساس تلخی دارد که حتی نمی‌تواند با من صحبت کند. 💢 احتمالاً او هم رؤیای را لحظه لحظه تصور می‌کرد و ذره ذره می‌سوخت، درست مثل من! شاید هم حالش بدتر از من بود که خیال من راحت بود عشقم در سلامت است و عشق او در داعش بود و شاید همین احساس آتشش زده بود که بلاخره تماس گرفت. 💠 به گمانم حنجره‌اش را با تیغ بریده بودند که نفسش هم بریده بالا می‌آمد و صدایش خش داشت :«کجایی نرجس؟» با کف دستم اشکم را از صورتم پاک کردم و زیرلب پاسخ دادم :«خونه.» و طعم گرم اشکم را از صدای سردم چشید که بغضش شکست اما مردانه مقاومت می‌کرد تا نفس‌های خیسش را نشنوم و آهسته زمزمه کرد :«عباس میگه مردم می‌خوان کنن.» 💢 به لباس عروسم نگاه کردم، ولی این لباس مقاومت نبود که با لب‌هایی که از شدت گریه می‌لرزید، ساکت شدم و این‌بار نغمه گریه‌هایم آتشش زد که صدای پای اشکش را شنیدم. 💠 شاید اولین بار بود گریه حیدر را می‌شنیدم و شنیدن همین گریه غریبانه قلبم را در هم فشار داد و او با صدایی که به‌سختی شنیده می‌شد، پرسید :«نمی‌ترسی که؟» 💢 مگر می‌شد نترسم وقتی در محاصره داعش بودم و او ترسم را حس کرده بود که آغوش لحن گرمش را برایم باز کرد :«داعش باید از روی جنازه من رد شه تا به تو برسه!» و حیدر دیگر چطور می‌توانست از من حمایت کند وقتی بین من و او، لشگر داعش صف کشیده و برای کشتن مردان و تصاحب زنان آمرلی، لَه‌لَه می‌زد. 💠 فهمید از حمایتش ناامید شده‌ام که گریه‌اش را فروخورد و دوباره مثل گذشته مردانه به میدان آمد :«نرجس! به‌خدا قسم می‌خورم تا لحظه‌ای که من زنده هستم، نمی‌ذارم دست داعش به تو برسه! با دست (علیه‌السلام) داعش رو نابود می‌کنیم!» 💢 احساس کردم از چیزی خبر دارد و پیش از آنکه بپرسم، خبر داد :«آیت‌الله سیستانی حکم داده؛ امروز امام جمعه اعلام کرد! مردم همه دارن میان سمت مراکز نظامی برای ثبت نام. منم فاطمه و بچه‌هاشو رسوندم و خودم اومدم ثبت نام کنم. به‌خدا زودتر از اونی که فکر کنی، محاصره شهر رو می‌شکنیم!» 💠 نمی‌توانستم وعده‌هایش را باور کنم که سقوط شهرهای بزرگ عراق، سخت ناامیدم کرده بود و او پی در پی رجز می‌خواند :«فقط باید چند روز مقاومت کنید، به مدد (علیه‌السلام) کمر داعش رو از پشت می‌شکنیم!» کلام آخرش حقیقتاً بود که در آسمان صورت غرق اشکم هلال لبخند درخشید. 💢 نبض نفس‌هایم زیر انگشت احساسش بود و فهمید آرامم کرده است که لحنش گرم‌تر شد و هوای به سرش زد :«فکر می‌کنی وقتی یه مرد می‌بینه دور ناموسش رو یه مشت گرگ گرفتن، چه حالی داره؟ من دیگه شب و روز ندارم نرجس!» و من قسم خورده بودم نگذارم از تهدید عدنان باخبر شود تا بیش از این عذاب نکشد... ✍️نویسنده: 🥀 @morvaridkhaky
📲 💭 از امشب گانـدو چهل شب مهمان خانه هاست... پ.ن. توییت آقای امینی تهیه کننده سریال گاندو 🥀 @morvaridkhaky
حال روح که خراب باشه دل و جون و جسم و خلاصه همه چی به هم میریزه... حال روحمون خرابه حسین جان کربلا لازمیم... از کرم تو خارجه فراموش کردن عاشق گناهکار... 🥀 @morvaridkhaky
❣ و خدا چقدر زیبا😍 وجودم را از ازل تا و فقیر شما قرار داد......... 🌸🍃 🥀 @morvaridkhaky
معامله‌ے‌پرسودے‌است... شهادت‌رامیگویم فانی میدهے⇦باقی میگیرے😍 میدهے⇦جان میگیرے میدهے⇦جانان میگیرے😍 چھ‌لذتےدارد 🍓✨ 🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 لحظه باخبر شدن پدر شهید ضرغام‎پرست از شهادت فرزندش 🔹پدر شهید به علت ابتلا به کرونا در بخش آی‎سی‎یو بستری بود که با مرخص شدن از بیمارستان، امروز با خبر از دست دادن فرزندش مواجه شد. 🥀 @morvaridkhaky
┄┄┅═✧❁🍁🌸🍁❁✧═┅┄ 🔰فراز《۱۹》 ◽️… مَعاشِرَ النّاسِ ، حَبانِيَ اللّهُ عَزّوجلّ بِهذه الفَضيلَةِ مَنّاً مِنهُ عَلَيَّ و إحساناً مِنهُ إلَيَّ و لا إله إلّا هو ، ألا لَهُ الحَمدُ مِنّي أبَدَ الآبِدينَ و دَهرَ الدّاهِرينَ و عَلي كُلِّ حالٍ . مَعاشِرَ النّاسِ ، فَضِّلوا عَلِياً فإنَّهُ أفضَلُ النّاسِ بَعدي مِن ذَكَرٍ و اُنثي ما أنزَلَ اللّهُ الرِّزقَ و بَقِيَ الخَلقِ . مَلعونٌ مَلعونٌ ، مَغضوبٌ مغضوبٌ مَن رَدَّ عَلي قَولي هذا و لَم يُوافِقُهُ ، ألا إنَّ جَبرَئيلَ خَبَّرني عَنِ اللّهِ تَعالي بذلكَ و يَقولُ : مَن عادي عَلياً و لَم يَتَوَلَّهُ فَعَليهِ لَعنَتي و غَضبي ، " وَلتَنظُر نَفسٌ ما قَدَّمَت لِغَدٍّ و اتَّقوا اللّهَ - أن تُخالِفوهُ فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعدَ ثُبوتِها - إنَّ اللّهَ بِما تَعمَلونَ خَبيرٌ ".… 🔹…هان مردمان ! خداوند عزوجل از روے منت و احسان خویش ، این برترے را به من پیشکش کرده و خدایی جز او نیست ؛ هشدار که تمامے ستایش هاے من در تمامے روزگاران و هر حال و مقام ، ویژهء اوست ؛ هان مردمان ! علے را برتر دانید که او برترین مردان و زنان ، پس از من است تا آن هنگام که آفرینش برپاست و روزیشان فرود آید ؛ دور دور باد از مهر خداوند و خشم خشم باد بر آنکه این گفته ام را نپذیرد و با من سازگار نباشد ؛ هان ! آگاه باشید جبرئيل از سوی خداوند خبرم داد : هر که با علے ستیزد و بر ولایت او گردن نگذارد ، لعنت و خشم من بر او باد ؛ البته بایست هر کس بنگرد که براے فرداے خویش چه پیش فرستاده ؛ پس تقوا پیشه کنید و از ناسازے با علے بپرهیزید . مباد که گامهایتان پس از استوارے درلغزد و همانا خداوند بر کردارتان آگاه است.... ┄┄┅═✧❁🍁🌸🍁❁✧═┅┄ 🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹۶🌹روز مانده تا عید بزرگ غدیر خم 🍃فقط حیدر امیر المومنین است 🍃 حداقل ارسال برای یک نفر 👌🏻👌🏻 🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣﷽❣ 📚 💥 2⃣1⃣ 💠 فرصت هم‌صحبتی‌مان چندان طولانی نشد که حلیه دنبالم آمد و خبر داد امشب همه برای نماز مغرب و عشاء به مقام (علیه‌السلام) می‌روند تا شیخ مصطفی سخنرانی کند. 💢 به حیدر که گفتم خواست برایش دو رکعت نماز حاجت بخوانم و همین که قدم به حیاط مقام گذاشتم، با خاطره حیدر، خانه خیالم به هم ریخت. 💠 آخرین بار غروب روزی که عقد کردیم با هم به مقام آمده بودیم و دیدن این گنبد سفید نورانی در آسمان نیلی نزدیک اذان مغرب، بر جراحت جالی خالی حیدر نمک می‌پاشید. 💢نماز مغرب و عشاء در فضای غریبانه و عاشقانه مقام اقامه شد در حالی که می‌دانستیم دور تا دور شهر اردو زده و اینک ما تنها در پناه امام حسن (علیه‌السلام) هستیم. 💠 همین بود که بعد از نماز عشاء، قرائت دعای فرج با زمزمه گریه مردم یکی شده و به روشنی حس می‌کردیم صاحبی جز (روحی‌فداه) نداریم. 💢شیخ مصطفی با همان عمامه‌ای که به سر داشت، لباس رزم پوشیده بود و بلافاصله شروع به سخنرانی کرد :«ما همیشه خطاب به (علیه‌السلام) می‌گفتیم ای کاش ما با شما بودیم و از شما می‌کردیم! اما امروز دیگه نیاز نیست این حرف رو بزنیم، چون ما امروز با (علیهم‌السلام) هستیم و از شون دفاع می‌کنیم! ما به اون چیزی که آرزو داشتیم رسیدیم، امروز این مقام و این شهر، حرم اهل بیت (علیهم‌السلام) هست و ما باید از اون دفاع کنیم!» 💠 گریه جمعیت به‌وضوح شنیده می‌شد و او بر فراز منبر برایمان می‌سرود :«جایی از اینجا به نزدیک‌تر نیست! دفاع از حرم اهل بیت (علیهم‌السلام) عین بهشت است! ۱۴۰۰ سال پیش به خیمه امام حسن (علیه‌السلام) حمله کردن، دیگه اجازه نمیدیم دوباره به مقام حضرت جسارت بشه! ما با خون‌مون از این شهر دفاع می‌کنیم!» 💢شور و حال حاضر در مقام طوری بود که شیخ مصطفی مدام صدایش را بلندتر می‌کرد تا در هیاهوی جمعیت به گوش همه برسد :«داعش با چراغ سبز بعضی سیاسیون و فرمانده‌ها وارد شد، با خیانت همین خائنین و رو اشغال کرد و دیروز ۱۵۰۰ دانشجوی شیعه رو در پادگان تکریت قتل عام کرد! حدود چهل روستای اطراف رو اشغال کرده و الآن پشت دیوارهای آمرلی رسیده.» 💠 اخبار شیخ مصطفی، باید دل‌مان را خالی می‌کرد اما ما در پناه امام مجتبی (علیه‌السلام) بودیم که قلب‌مان قرص بود و او همچنان می‌گفت :«یا باید مثل مردم موصل و تکریت و روستاهای اطراف تسلیم بشیم یا سلاح دست بگیریم و مثل (علیه‌السلام) مقاومت کنیم! اگه مقاومت کنیم یا پیروز میشیم یا میشیم! اما اگه تسلیم بشیم، داعش وارد شهر میشه؛ مقدسات‌مون رو تخریب می‌کنه، سر مردها رو می‌بُره و زن‌ها رو به اسارت می‌بَره! حالا باید بین و یکی رو انتخاب کنیم!» 💢و پیش از آنکه کلامش به آخر برسد فریاد در فضا پیچید و نه تنها دل من که در و دیوار مقام را به لرزه انداخت. دیگر این اشک شوق بود که از چشمه چشم‌ها می‌جوشید و عهد نانوشته‌ای که با اشک مردم مُهر می‌شد تا از شهر و این مقام مقدس تا لحظه شهادت دفاع کنند. 💠 شیخ مصطفی هم گریه‌اش گرفته بود، اما باید صلابتش را حفظ می‌کرد که بغضش را فروخورد و صدا رساند :«ما اسلحه زیادی نداریم! می‌دونید که بعد از اشغال عراق، دست ما رو از اسلحه خالی کردن! کل سلاحی که الان داریم سه تا خمپاره، چندتا کلاشینکف و چندتا آرپی‌جی.» و مردم عزم مقاومت کرده بودند که پیرمردی پاسخ داد :«من تفنگ شکاری دارم، میارم!» و جوانی صدا بلند کرد :«من لودر دارم، میتونم یکی دو روزه دور شهر خاکریز و خندق درست کنم تا داعش نتونه وارد بشه.» 💢 مردم با هر وسیله‌ای اعلام آمادگی می‌کردند و دل من پیش حیدرم بود که اگر امشب در آمرلی بود فرمانده رشید شهر می‌شد و حالا دلش پیش من و جسمش ده‌ها کیلومتر دورتر جا مانده بود. 💠 شیخ مصطفی خیالش که از بابت مقاومت مردم راحت شد، لبخندی زد و با آرامش ادامه داد :«تمام راه‌ها بسته شده، دیگه آذوقه به شهر نمی‌رسه. باید هرچی غذا و دارو داریم جیره‌بندی کنیم تا بتونیم در شرایط دووم بیاریم.» صحبت‌های شیخ مصطفی تمام نشده بود که گوشی در دستم لرزید و پیام جدیدی آمد. 💢عدنان بود که با شماره‌ای دیگر تهدیدم کرده و اینبار نه فقط برای من که را روی حنجره حیدرم گذاشته بود :«خبر دارم امشب عزا شده! قسم می‌خورم فردا وارد آمرلی بشیم! یه نفر از مرداتون رو زنده نمی‌ذاریم! همه دخترای آمرلی ما هستن و شک نکن سهم من تویی! قول میدم به زودی سر پسرعموت رو برات بیارم! تو فقط عروس خودمی!»... ✍️نویسنده: 🥀 @morvaridkhaky
پر شد ... تمام ظرف زمان بى حضور تـ❤️ـو پس کى ظهور مى‌کنى اى منجـ❤️ـى زمین ..‌. عج 🥀 @morvaridkhaky
🌿 جــــــانم!😘 هر زمـــــان⏰ ڪہ مے گوییم: العجل یـــــا مولاے یـــــا صاحبـــــ الزمـــــان!😊 زمزمـــــہ هایتـــــ را میشنوم ڪہ مے گویے:🗣 صبر ڪن چشم دلتـــــ نـــــیل شود مے آیم😢 شعر مـــــن حضرتـــــ هابیل شـــــود مے آیـــــم😍 قول دادم ڪہ بیایم بـــــہ خدا حرفے نیستـــــ😌 دل بـــــہ آیینـــــہ ڪہ تبـــــدیل شـــــود مے آیـــــم👌 🥀 @morvaridkhaky
جبهه! گــردان! و خاکـــریز! است... ما با هم شده ایم تا همدیگر را ... 🥀 @morvaridkhaky
‼️پویشِ اعتراض به گرداندن سگ‌ها در معـابر شهر و پارڪ ها ! 🐕سگ‌ گردانی،آتشی است که دامن شما وخانواده ات راهم خواهدگرفت🔥 ❌سکوت، نشانه رضاست! 📞 شهرداری تهران 137 و 1888 ☎️ تماس با قوه قضائیه: 📲تهران 129 📲شهرستانها 02141801 📞ستاد امربه معروف 02122561218 ↓جهت حمایت به لینک مراجعه کرده و امضا کنید!↓ 👉https://farsnews.ir/my/c/77256 🥀 @morvaridkhaky
┄┄┅═✧❁🍁🌸🍁❁✧═┅┄ 🔰فراز《۲۰ و ۲۱》 ◽️… مَعاشِرَ النّاسِ إنَّهُ جَنبُ اللّهِ الّذي ذَكَرَ في كِتابِهِ العَزيزِ ، فقالَ تَعالي مُخبِراً عَمّن يُخالِفُهُ : ( أن تَقولَ نَفسٌ يا حَسرَتا عَلي ما فَرَّطتُ في جَنبِ اللّهِ) ، مَعاشِرَ النّاسِ تَدَبَّروا القُرآنَ و افهَموا آياتِهِ وَ انظُروا إلي مُحكَماتِهِ و لا تَتَّبعوا مُتَشابِهِه فَوَاللّهِ لَن يُبَيِّنَ لَكم زَواجِرُهُ و لَن يوضِحَ لَكم تَفسيرُهُ إلّا الّذي أنا آخِذٌ بِيَدِهِ و مُصعِدُهُ إلَيَّ و شائِلٌ بِعَضُدِهِ و رافِعُهُ بِيَدي و مُعلِمُكم : أنَّ مَن كُنتُ مَولاهُ فهذا عَليٌّ مَولاهُ ، و هو عَليُّ بنُ ابيطالِبٍ أخي و وصيي و مُوالاتُهُ مِنَ اللّهِ عزّوجلّ أنزَلَها عَلَيَّ.… 🔹… هان مردمان ! او هم جوار و هم سایهء خداست که در کتاب گرانقدر خود (قرآن) او را یاد کرده و دربارهء ستیزندگان با او فرموده : " …مباد کسے در روز قیامت بگوید افسوس که درباره هم جوار و هم سایهء خداوند کوتاهے کرده ام ." ( زمر/۵۶) ؛ هان مردمان ! در قرآن اندیشه کنید و ژرفاے آیات او را دریابید و بر محکماتش نظر کنید و از متشابهات آن پیروے ننمایید ؛ به خدا سوگند که باطن ها و تفسیر آن را روشن نمےکند مگر همین کسے که دست و بازوے او را گرفته و بالا آورده ام و اعلام میدارم : هر آن کس که من سرپرست اویم این علے سرپرست اوست و او علے ، فرزند ابے طالب ، برادر و وصے من است ؛ ولایت و سرپرستے او حکمے از سوی خداست که بر من فرستاده است ... 🔰فراز《۲۱》 ◽️…مَعاشِرَ النّاسِ إنَّ عَليّاً و الطَّيِّبينَ مِن وُلدي مِن صُلبِهِ هُمُ الثِّقلُ الأصغَرُ و القُرآنُ الثِّقلُ الأكبَرُ ، فَكُلُّ واحِدٍ مِنهم مُنبِئٌ عَن صاحِبِهِ و مُوافِقٌ لَهُ ، لَن يَفتَرِقا حَتّي يَردا عَلَيَّ الحَوضَ . ألا إنَّهم اُمَناءُ اللّهِ في خَلقِهِ و حُكّامُهُ في أرضِهِ .… 🔹…هان مردمان ! همانا علے و پاکان از فرزندانم از نسل او ، یادگار گران سنگ کوچک ترند ، و قرآن یادگار ارزشمند بزرگتر ؛ هر یک از این دو از دیگر همراهِ خود حکایت مےکند و با آن سازگار است ؛ آن دو هرگز از هم جدا نمےشوند تا در حوض کوثر بر من وارد شوند.… ┄┄┅═✧❁🍁🌸🍁❁✧═┅┄ 🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 صحبت‌های شنیدنی جواد فروغی مدافع حرم، مدافع سلامت و دارنده اولین مدال طلا ایران در رشته تیراندازی تفنگ بادی 🔻در سوریه وقتی دیدم یک داعشی زخمی شده خودم درخواست دادم بروم مداوایش کنم 🔻تیراندازی را خیلی دیر شروع کردم 🥀 @morvaridkhaky
اولین مدال طلای کاروان کشورمان در توکیو توسط «جواد فروغی» در رشته تیراندازی 10 متر تپانچه به دست آمد👌 جواد فروغی یک پرستار بیمارستان و جزو کادر درمان است. تیرانداز المپیکی ایران پیش از این گفته بود: «تیراندازی را در طبقه منفی دو بیمارستان به صورت کاملا اتفاقی شروع کردم. برای اولین بار سال 89 یا 90 بود که تپانچه بادی را به من نشان دادند تا تیراندازی کنم، در همان تجربه اول حدود امتیاز 85 زدم و کسی که مسئول بود از من خواست تا پیگیر باشم. تشویق او باعث شد تا سراغ تیراندازی بروم و با مربگیری آقای خدابنده لو کارم را شروع کردم. حرکت زیبای جواد فروغی و سجده بر چفیه مربوط به دفاع مقدس، بعد از قهرمانی 🥀 @morvaridkhaky
🌹 تصاویر ۴ شهید قرارگاه قدس در درگیری با اشرار 🥀 @morvaridkhaky
🔴شهادت ۴ عضو سپاه در سيستان و بلوچستان قرارگاه قدس نیروی زمینی سپاه: 🔹شهادت چهار تن از رزمندگان قرارگاه قدس شب گذشته در درگیری با اشرار در منطقه گونیک سیستان و بلوچستان 🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣﷽❣ 📚 💥 3⃣1⃣ 💠 شاید اگر این پیام را جایی غیر از مقام (علیه‌السلام) خوانده بودم، قالب تهی می‌کردم و تنها پناه امام مهربانم (علیه‌السلام) جانم را به کالبدم برگرداند. 💢 هرچند برای دل کوچک این دختر جوان، ترسناکی بود و تا لحظه‌ای که خوابم برد، در بیداری هر لحظه کابووسش را می‌دیدم که از صدای وحشتناکی از خواب پریدم. 💠 رگبار گلوله و جیغ چند زن پرده گوشم را پاره کرد و تاریکی اتاق کافی بود تا همه بدنم از ترس لمس شود. احساس می‌کردم روانداز و ملحفه تشک به دست و پایم پیچیده و نمی‌توانم از جا بلند شوم. 💢زمان زیادی طول کشید تا توانستم از رختخواب جدا شوم و نمی‌دانم با چه حالی خودم را به در اتاق رساندم. در را که باز کردم، آتش تیراندازی در تاریکی شب چشمم را کور کرد. 💠 تنها چیزی که می‌دیدم ورود وحشیانه به حیاط خانه بود و عباس که تنها با یک میله آهنی می‌خواست از ما کند. زن‌عمو و دخترعمو‌ها پایین پله‌های ایوان پشت عمو پناه گرفته و کار دیگری از دست‌شان برنمی‌آمد که فقط جیغ می‌کشیدند. 💢از شدت وحشت احساس می‌کردم جانم به گلویم رسیده که حتی نمی‌توانستم جیغ بزنم و با قدم‌هایی که به زمین قفل شده بود، عقب عقب می‌رفتم. 💠 چند نفری عباس را دوره کرده و یکی با اسلحه به سر عمو می‌کوبید تا نقش زمین شد و دیگر دست‌شان را از روی ماشه برداشتند که عباس به دام افتاده بود. 💢دستش را از پشت بستند، با لگدی به کمرش او را با صورت به زمین کوبیدند و برای بریدن سرش، چاقو را به سمت گلویش بردند. بدنم طوری لمس شده بود که حتی زبانم نمی‌چرخید تا التماس‌شان کنم دست از سر برادرم بردارند. 💠 گاهی اوقات تنها راه نجات است و آنچه من می‌دیدم چاره‌ای جز مردن نداشت که با چشمان وحشتزده‌ام دیدم سر عباسم را بریدند، فریادهای عمو را با شلیک گلوله‌ای به سرش ساکت کردند و دیگر مانعی بین آن‌ها و ما زن‌ها نبود. 💢زن‌عمو تلاش می‌کرد زینب و زهرا را در آغوشش پنهان کند و همگی ضجه می‌زدند و به دل این حیوانات نبود که یکی دست زهرا را گرفت و دیگری بازوی زینب را با همه قدرت می‌کشید تا از آغوش زن‌عمو جدایشان کند. 💠 زن‌عمو دخترها را رها نمی‌کرد و دنبال‌شان روی زمین کشیده می‌شد که ناله‌های او را هم با رگباری از گلوله پاسخ دادند. با آخرین نوری که به نگاهم مانده بود دیدم زینب و زهرا را با خودشان بردند که زیر پایم خالی شد و زمین خوردم. 💢همانطور که نقش زمین بودم خودم را عقب می‌کشیدم و با نفس‌های بریده‌ام جان می‌کَندم که هیولای داعشی بالای سرم ظاهر شد. در تاریکی اتاق تنها سایه وحشتناکی را می‌دیدم که به سمتم می‌آمد و اینجا دیگر آخر دنیا بود. 💠 پشتم به دیوار اتاق رسیده بود، دیگر راه فراری نداشتم و او درست بالای سرم رسیده بود. به سمت صورتم خم شد طوری که گرمای نفس‌های را حس کردم و می‌خواست بازویم را بگیرد که فریادی مانعش شد. 💢 نور چراغ قوه‌اش را به داخل اتاق تاباند و بر سر داعشی فریاد زد :«گمشو کنار!» داعشی به سمتش چرخید و با عصبانیت اعتراض کرد :«این سهم منه!» 💠 چراغ قوه را مستقیم به سمت داعشی گرفت و قاطعانه حکم کرد :«از اون دوتایی که تو حیاط هستن هر کدوم رو می‌خوای ببر، ولی این مال منه!» و بلافاصله نور را به صورتم انداخت تا چشمانم را کور کند و مقابلم روی زمین نشست. 💢دستش را جلو آورد و طوری موهایم را کشید که ناله‌ام بلند شد. با کشیدن موهایم سرم را تا نزدیک صورتش بُرد و زیر گوشم زمزمه کرد :«بهت گفته بودم تو فقط سهم خودمی!» صدای نحس عدنان بود و نگاه نجسش را در نور چراغ قوه دیدم که باورم شد آخر اسیر هوس این شده‌ام. 💠 لحظاتی خیره تماشایم کرد، سپس با قدرت از جا بلند شد و هنوز موهایم در چنگش بود که مرا هم از جا کَند. همه وزن بدنم را با موهایم بلند کرد و من احساس کردم سرم آتش گرفته که از اعماق جانم جیغ کشیدم. 💢همانطور مرا دنبال خودش می‌کشید و من از درد ضجه می‌زدم تا لحظه‌ای که روی پله‌های ایوان با صورت زمین خوردم. 💠 اینبار یقه پیراهنم را کشید تا بلندم کند و من دیگر دردی حس نمی‌کردم که تازه پیکر بی‌سر عباس را میان دریای دیدم و نمی‌دانستم سرش را کجا برده‌اند؟ 💢 یقه پیراهنم در چنگ عدنان بود و پایین پیراهنم در خون عباس کشیده می‌شد تا از در حیاط بیرون رفتم و هنوز چشمم سرگردان سر بریده عباس بود که دیدم در کوچه شده است... ✍️نویسنده: 🥀 @morvaridkhaky