eitaa logo
مروارید های خاکی
522 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
2.7هزار ویدیو
3 فایل
امت حزب الله پیرو ولایت فقیه باشید، تا برای همیشه فاتح و رستگار شوید. ولایت فقیه هست که راه کمال را به ما نشان می‌دهد. 🥀 #شهید_اسکندر_بهزادی ارتباط با ما ← کانال دوم با موضوعی بسیار متفاوت ← @Safir_Roshangari @ye_loghmeh
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🗒 ‌‌‌‌بخش چهارم آسمانی ‌‌شهیدحاج‌قاسم‌ سلیمانی 🔸 یا ارحم الراحمین! مرا بپذیر؛ پاکیزه بپذیر؛ آنچنان بپذیر که شایسته دیدارت شوم. جز دیدار تو را نمی‌خواهم، بهشت من جوار توست، یا الله! 💖🌷🍃 خدایا! از کاروان دوستانم جامانده‌ام... ✨خداوند،‌ای عزیز! من سال‌ها است از کاروانی به جا مانده ام و پیوسته کسانی را به سوی آن روانه می‌کنم، اما خود جا مانده ام...!! اما تو خود میدانی هرگز نتوانستم آن‌ها را از یاد ببرم. پیوسته یاد آنها، نام آنها، نه در ذهنم بلکه در قلبم و در چشمم، با اشک و آه یاد شدند...😭 عزیز من! جسم من در حال علیل شدن است....چگونه ممکن [است] کسی که چهل سال بر درت ایستاده است را نپذیری؟!! 💠خالق من، محبوب من، عشق من که پیوسته از تو خواستم سراسر وجودم را مملو از عشق به خودت کنی؛ مرا در فراق خود بسوزان و بمیران.... 🍃🌸🌴🌸🍃 💚 عزیزم! من از بی قراری و رسواییِ جاماندگی، سر به بیابان‌ها گذارده ام؛ من به امیدی از این شهر به آن شهر و از این صحرا به آن صحرا در زمستان و تابستان می‌روم...😭 کریم، حبیب، به کَرَمت دل بسته ام، تو خود میدانی دوســ💞ـــتت دارم. خوب میدانی جز تو را نمی‌خواهم. مرا به خودت متصل کن...🌟 🌷 خدایا وحشت همه ی وجودم را فرا گرفته است!! من قادر به "مهار نفس" خود نیستم، رسوایم نکن!! مرا به حُرمت کسانی که حرمتشان را بر خودت واجب کرده‌ای، قبل از شکستن حریمی که حرم آن‌ها را خدشه دار می‌کند، مرا به قافله‌ای که به سویت آمدند، متصل کن🤲 ❇️معبود من، عشق من و معشوق من، دوستت دارم. بار‌ها تو را دیدم و حس کردم، نمی‌توانم از تو جدا بمانم. بس است، بس. مرا بپذیر، اما آنچنان که شایسته تو باشم... 🥀 @morvaridkhaky
💚💫💫💚 ؛ یعنی وساطت تو میان بنده و معبود. یا رســـــ💚ـــــول اللّه‏! دستانم را بگیر 👋 تا بت‏های باقی‏مانده دلم را بشکنم که خدای تو خریدار دل‏شکستگان است.💔 🌺🌿 🌸 🌺🌿 🥀 @morvaridkhaky
به وقت رمان 🍃
مروارید های خاکی
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚#رمان #نسل_سوخته🔥 #قسمت_نود_ودوم: نت برداری امتحانات آخر سال هم تم
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 🔥 : مرزهای خیال سرم رو آوردم بالا دیدم دایی محسن بالای سرم ایستاده - چی می نویسی که اینقدر غرق شدی؟ ـ بقیه حرف های امروزه، تا فراموش نکردم دارم هر چی رو یادم مونده می نویسم نشست کنارم و دفترم رو برداشت سریع تر از چیزی که فکر می کردم یه دور سریع از روش خوند و چهره اش رفت توی هم ـ مهران از من می شنوی پای صحبت این آدم و اون آدم نشین به این چیزها هم توجه نکن خیلی جا خوردم ـ چرا؟ حرف هاش که خیلی ارزشمند بود ـ دوستی با خدا معنا نداره وارد این وادی که بشی سر از ناکجا آباد در میاری ... دوستی یه رابطه دو طرفه است همون قدر که دوستت از تو انتظار داره تو هم ازش انتظار داری نمیشه گفت بده بستونه اما صد در صد دو طرفه است ساده ترینش حرف زدنه الان من دارم با تو حرف میزنم تو هم با من حرف میزنی و صدام رو می شنوی سوال داشته باشی می پرسی من رو می بینی و جواب می شنوی تو الان سنت کمه بزرگ تر که بشی و بیوفتی توی فراز و نشیب زندگی از این رابطه ضربه می خوری رابطه خدا با انسان با رابطه انسان ها با هم فرق می کنه رابطه بنده و معبوده .کلا جنسش فرق داره دو روز دیگه توی اولین مشکلات زندگیت با خدا مثل رفیق حرف میزنی اما چون انسانی و صدای خدا رو نمی شنوی و نمی بینیش شک می کنی که اصلا وجود داره یا نه اصلا تو رو می بینه یا نه این شک ادامه پیدا کنه سقوط می کنی به هر میزان که اعتماد و باورت جلوتر رفته باشه به همون میزان سقوطت سخت تره . حرف هاش تموم شد همین طور که کنارم نشسته بود غرق فکر شدم ... ـ ولی من همین الان یه دنیا مشکل دارم با خدا رفاقتی زندگی کردم و خدا هم هیچ وقت تنهام نگذاشته و کمکم کرده ... زل زد توی صورتم ... ـ خدا رو دیدی؟ یا صداش رو شنیدی؟ از کجا می دونی خدا کمکت کرده؟ از کجا می دونی توهم یا قدرت خیال نیست؟ شاید به صرف قدرت تلقین چنین حس و فکری برات ایجاد شده مرز بین خیال و واقعیت خیلی باریکه .. ... 🥀 @morvaridkhaky
🌸 صد تا بر پیامبر و برآورده شدن حاجت ها... پیش خودت نگو آخه صد هم عدده؟! چرا اینقد زیاد؟! ده تاشو الان بفرست بیست تاشو وقتی داری راه میری ده تاشو وقتی داری اینستاگرامتو چک میکنی اینجوری تقسیم بندی کن تا خسته نشی...😉 🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ ای بلندترین واژه هستی شما در اوج💫 حضور ایستاده ای و را می نگری و بر غفلت ما می گریی😔 از خدا میخواهیم🤲 پرده های جهل و از دیدگان ما کنار رود تا جمال دلربای شما💖 را بنگریم 🖤 🥀 @morvaridkhaky
:🌷 📌 ما در قبال تمام که راه را کج میروند مسئولیم... 🥀حق نداریم با آنها تند کنیم...از ڪجامعلوم ڪه ما در انحراف اینها نقش باشیم... 🌷 🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیدن این کلیپ زیبا رو ازدست ندید 👌 داغ دلمون تازه میشه و..... 😭😭😭 🥀 @morvaridkhaky
به وقت رمان 🍃
مروارید های خاکی
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚#رمان #نسل_سوخته🔥 #قسمت_نود_وسوم: مرزهای خیال سرم رو آوردم بالا دی
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 🔥 نود_وچهارم: 7 سال اعتماد دایی محسن، اون شب کلی حرف های منطقی و فلسفی رو با زبان بی زبانی بهم زد تفریح داییم فلسفه خوندن بود و من در برابر قدرت فکر و منطقش شکست خورده بودم حرف هاش که تموم شد دیگه مغزم مال خودم نبود گیج گیج شده بودم و بیش از اندازه دل شکسته حس آدمی رو داشتم که عزیزترین چیز زندگیش رو ازش گرفتن توی ذهنم دنبال رده پای حضور خدا توی زندگیم می گشتمجاهایی که من، زمین خورده باشم و دستم رو گرفته باشه جایی که مونده باشم و ... شک تمام وجودم رو پر کرده بود ـ نکنه تمام این سال ها رو با یه توهم زندگی کردم؟ نکنه رابطه ای بین من و خدا نیست، نکنه تخیلم رو پر و بال دادم تا حدی که عقلم رو در اختیار گرفته؟ نکنه من از اول راه رو غلط اومده باشم؟ نکنه ... شاید... همه چیزم رفت روی هوا عین یه بمب دنیام زیر و رو شده بود و عقلم در برابر تمام اون حرف های منطقی و فلسفی به بدترین شکل کم آورده بود ... با خودم درگیر شده بودم همه چیز برای من یه حس بود حسی که جنسش با تمام حس های عادی فرق داشت و قدرتش به مرحله حضور رسیده بود ... تلاش و اساس 7 سال از زندگیم، داشت نابود می شد و من در میانه جنگی گیر کرده بودم که هر لحظه قدرتم کمتر می شد هر چه زمان جلوتر می رفت عجز و ناتوانی بر من غلبه می کرد شک و تردیدها قدرت بیشتری می گرفت و عقلم روی همه چیز خط می کشید ... کم کم سکوت بر وجودم حکم فرما شد سکوت مطلق ... سکوتی که با آرامش قدیم فرق داشت و من حس عجیبی داشتم چیزی در بین وجودم قطع شده بود دیگه صدای اون حس رو نمی شنیدم و اون حضور رو درک نمی کردم ... حس خلأ، سرما و درد به حدی حال و روزم ویران شده بود که همه چیز خط خورده بود حس ها، هادی ها، نشانه ها و اعتماد دیگه نمی دونستم باید به چیز ایمان داشته باشم یا به چه چیزی اعتماد کنم من شکست خورده بودم ... ... 🥀 @morvaridkhaky
🌸 انسان همیشه نیاز به تلنگر داره... چه خوبه خدا یه رفیق، یا همسر خوب بهت بده که سر بزنگاه، اونجایی که داری چپ میکنی، بهت تلنگر بزنه... راستش هر کسی از اینا رفیقا نداره، اگه شما دارین خیلی خوش به حالتونه... 🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣️ ❣️ او و ما منتظران😔 پنهانیم هرچند که از خود میخوانیم🗣 با این همه ای روشنی جاویدان❤️ تا فجر منتظرت می مانیم👌 🌹تعجیل در فرج صلوات🌹 🥀 @morvaridkhaky
زن رفتگر محله ، مریض شده بود ؛ بهش مرخصی نمی دادن می گفتن اگه شما بری ، نفر جایگزین نداریم رفته بود پیش شهردار !! آقای شهردار بهش مرخصی داده بود و خودش رفته بود جاش.... 🕊 🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عقب‌نشینی تو کار نیست سنگر رو حفظ کن... 🌷 ۲۲ اسفندماه روز بزرگداشت شهدا گرامی‌باد 🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✳ انسان قرآنی 🔻 هر كسى وظيفه‌اش اين است كه بايد بشود. انسان قرآنى كسى است كه: «لا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ»(واقعه، ۷۹) حرف مى‌زند پاك، غذا مى‌خورد پاك، مى‌بيند پاك، خيالش طاهر، ذكرش، عقلش، قلمش، امضايش، شهادتش، كسب‌و‌كارش، همه قرآنى است. چون انسان آنچه را مى‌شنود، آنچه را مى‌بيند، همه را مس مى‌كند و انسان قرآنى كسى است كه «لا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ». 👤 📚 برگرفته از کتاب «گفت‌و‌گو با علامه حسن‌زاده آملی» 📖 ص ۶۵ 🥀 @morvaridkhaky
👆👆👆 💥بسیار مهم💥 ⭕️توصیه‌ها و دستورات مهربان‌ترین فرمانده جهان برای فدائیان و سربازانش در فضای مجازی. لبیک... ✍ علیرضا گرائی ۱۴٠٠ 🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 محمد و یارانش برای ساختن ایرانی مقتدر و آباد و پیشرفته قیام کرده اند . تا تشکیل دولت جوان کارآمد و انقلابی راهی نمانده ، همه باید قیام کنیم..... 🏃‍♂پیش به سوی دولت انقلابی و جوان ۱۴٠٠ 🥀 @morvaridkhaky
به وقت رمان 🍃
مروارید های خاکی
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚#رمان #نسل_سوخته🔥 #قسم_ نود_وچهارم: 7 سال اعتماد دایی محسن، اون شب
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 ☕️ : و نمازی که قضا نشد خوابم برد بی توجه به زمان و ساعت و اینکه حتی چقدر تا نمازشب یا اذان باقی مونده بود غرق خواب بودم که یه نفر صدام کرد ـ مهران و دستش رو گذاشت روی شونه ام ـ پاشو الان نمازت قضا میشه خمار خواب چشم هام رو باز کردم ... چشم هام رو که باز کردم دیگه خمار نبودم ... گیجی از سرم پرید جوانی به غایت زیبا غرق نور بالای سرم ایستاده بود و بعد مکان بهم ریخت در مسیر قبله، از من دور می شد در حالی که هنوز فاصله مادی ما فاصله من تا دیوار بود تا اینکه از نظرم ناپدید شد ... مبهوت نشسته توی رختخواب خشکم زده بود یهو به خودم اومدم ... - نمازم و مثل فنر از جا پریدم آفتاب طلوع کرده بود و زمان زیادی نبود حتی برای وضو گرفتن تیمم کردم و الله اکبر ... همون طور رو به قبله دونه های درشت اشک تمام صورتم رو خیس کرده بود هر چه قدر که زمان می گذشت تازه بهتر می فهمیدم واقعا چه اتفاقی برام افتاده بود ـ کی میگه تو وجود نداری؟ کی میگه این رابطه دروغه؟ تو هستی هست تر از هر هستی دیگه ای و تو از من به من مشتاق تری من دیشب شکست خوردم و بریدم اما تو از من نبریدی ... من چشمم رو بستم اما تو بازش کردی من ... گریه می کردم و تک تک کلمات و جملات رو می گفتم به خودم که اومدم تازه حواسم جمع شد این اولین شب زندگی من بود که از خودم فضایی برای خلوت کردن با خدا داشتم جایی که آزادانه بشینم و با خدا حرف بزنم فقط من بودم و خدا ... خدا از قبل می دونست و همه چیز رو ترتیب داده بود... ... 🥀 @morvaridkhaky