+ حالا گیریم دوسش دارم .
چی عوض میشه ؟!
اون برمیگرده ؟! ن هیچی عوض نمیشه
این فقط من بودم که شکستم ،خورد شدم ، ذره ذره آب شدمُ از بین رفتم ..
+ نمیتونم
نمیشه ..
میخواما ولی نمیشه
دلتنگی تویِ سلول به سلولِ تنم نفوذ کرده و داره از بینم میبره ..
داره ذره ذره داغونم میکنه !( ؛
بعد تو میگی سخت نگیر ؟!
چیو سخت نگیرم ؟! مرگُ ؟!
یا این نفس کشیدنی ك اسمشُ گذاشتن زندگی ؟!
چگونه به چشمهایش التماس کند حسن ، برایِ نباریدن؟!
جز او کسی که ماجرایِ کوچه را ندید . .
من وقتی میخوام شروع کنم یه خط جدیدُ یاد بگیرم رو به خدا :
خدایا نشه اون حکایت کلاغ که میخواست راه رفتن کبکُ یاد بگیر راه رفتن خودشم یادش رفت .