سوال
من وهمسرم 12 ساله ازدواج کردیم از همون اول بعد حدود یکماه فهمیدم همسرم نیت ازدواج اش با من وضع مالی پدرم بودآخه معرف من خانم دوست پدرم بود
بالاخره وقتی پس از مدتی رفت وآمد با خانواده وبرخورد با پدرم متوجه شد که اونی که بهش گفته بودند نبوده کاملا عوض شد از حرفهای سرد گرفته تا حرکات سرد
من تنها 18 سال داشتم اوج نیاز عشقی,اوج نیاز به محبت نیاز به تفریح و...ولی ایشون حتی نگذاشت یکماه هم مزه ازدواج رو بفهمم
مرتب تکرار میکرد که به من دروغ گفتند هر چی میگفتم گوش ودست وپات که نبسته بودند تو تحقیق کردی پرس وجو کردی میگفت نه نکردم من با تکیه به حرف اونا جلو اومدم
من اولین دختر خانواده بودم وبعدم 3 تا دیگه خواهر داشتم از همون موقع فهمیدم که چی به سر آرزوهام ونیاز هام اومده ولی فقط وفقط فکر خواهرام بودم نمیتونستم به راحتی انگ طلاق رو به خودم بزنم وآینده اونا رو تباه کنم
بالاخره 2 سال عقد کرده بودم در مدت عقد یکبار که رفته بودم خونه پدر شوهرم همسرم رفت وساعت 1 شب برگشت مطمین بودم با دوستای پسرش هست اما ناراحت بودم که بعد یک هفته که همدیگه رو ندیده بودیم حالا هم به جای اینکه باهم بیرون بریم با دوستاش رفته خوش گذرونی
بالاخره شب که اومد خودم رو به خواب زدم میدونستم اگه بیدار باشم دعوامون میشه همیشه یاد گرفته بودم مشکلاتم رو خودم حل کنم چون هیچ وقت پشت وپناهی نداشتم
بالاخره اون شب طولانی صبح شد مادرم تماس گرفت داریم میریم ده میای منم که شب خوبی نداشتم از خدا خواسته گفتم بله میام
اومدند دنبالم ورفتم
بدون اینکه به همسرم چیزی بگم
رفتن همانا ونیامدن یکماه همسرم همانا انگار از خداش باشه که منو از سر خودش وا کنه
پدرم آدم خشنی هست برای همینه که میگم پشت وپناه نداشتم
تصمیم گرفتم اگه نیومد همه چیز رو تموم کنم دوست داشتن که نمیشه به زور به کسی تلقین کرد به وضوح فهمیده بودم که دوست داشتنی در کار نبوده از همون اول همه این اتفاقات همه مطمین ترم می کرد
پدرم گفت طلاق واین چیزا تو خانواده ما نبوده ونخواهد بود خودش شال وکلاه کرد وبرم گردوند خونه پدر شوهرم با این که عقد کرده بودم اون شب که رفتم همه سنگین بودند شب رو موندم بدون اینکه کسی باهام حرفی بزنه فردا صبح با خواهش خواستم برم گردونه خونه بابام آخه دانشگاه داشتم
همه اینها بود ومن هنوز معتقد بودم باید حفظ خودم کنم با اینکه راحت میتونستم تو محیط دانشگاه نیازهای عاطفی که کم داشتم رو جبران کنم من از پدرم خیلی بی مهری دیده بودم تنها امیدم شوهرم بود که اون هم...
بالاخره 2 سال عقد کرده تموم شد به اصرار پدرم اومدیم خونه خودم هم فکر میکردم وقتی از خانواده ام دور باشه شاید همه چیز بهتر بشه ولی نشد وقتی جهاز دادن پدرم رو دید انگار انبار باروت باشه وجرقه بزنی
خداییش هم پدرم طبق توان مالی که داشت جهازم نداد این رو خودم هم قبول داشتم ولی اونقدر ناامید بودم وخسته بودم که اینا برام مهم نبود که براش بجنگم
اون یک پا وایساده بودکه باید همه چیز رو پس بدی منم میگفتم نمیشه بحث میشه دعوا میشه
8 سال گذشت وبچه دار نشدیم هنوز خودم پام روی پوست پیاز بود چطور یکی دیگه رو بدبخت میکردم وقتی دیدیم هی کدوم جرات طلاق گرفتن رو نداریم بچه دار شدیم تو خیالات خودم میگفتم بچه میاد مهرم میره تو دلش میشم مادر بچه اش دیگه ایندفعه دوستم میداره
ولی نشد که نشد انگار یکی از سنگ باشه حرفای زندگی 12 ساله رو نمیشه تو چند صفحه نوشت در تمام این سالها روزی چند بار فقط تکرار میکرد که من تو رو نمیخواستم به دروغ تو رو به من انداختن ,دوست ندارم, بابات اینجور ,اینا جملاتی بود که مدام تو خونه ما تکرار میشد
حالا بعد 12 سال که پسرم 5 سالشه دیگه تحمل ام تموم شده مدام جلو بچه ام بهم میگه تو با دروغ زن من شدی برو ما یه فکری میکنیم
خسته شدم از این همه سال حرف سرد این همه بی محبتی منم حد واندازه ای دارم
بدتر از همه محبت دور وبری هام به زناشونه وقتی میبینم بی اختیار دلم غش میره منم زنم نیاز دارم وقتی یه لباس نو میپوشم یگی بهم بگه خوبه بده ؟وقتی آرایشگاه میرم ببینتم
در ضمن تو این 12 سال من وهمسرم هیچ وقت با هم خرید یا مهمونی های خانواده من نرفتیم همیشه تنهایی میرم خونه بابام همیشه تنهایی میرم خونه اقوام خودم از بس دروغ گفتم همسرم سر کاره خسته شدم
ولی در مورد خانواده خودش همه مهمونی ها وجلساتشون رو شرکت میکنه
خیلی ناامید وتنهام
دیگه نمیدونم چکار کنم
من کاری رو میکنم که همه زنها میکنن نه بیشتر نه کمتر
ولی الان آرزوی یه شاخه گل دارم آرزوی یه حرف خوب دارم
من با همه بی پولی ونداری اون دارم میسازم ولی اون بعد 12 سال هنوز نمیتونه منو زن خودش بدونه
آرزوی یه خانم گفتن به دلمه ,حتی باهم از ورودی شهرمون هم بیرون نرفتیم ,وقتی هم میگم میگه من با تو هیچ جا نمیرم
به من هم گفته بودن آدم خوبیه خانواده داره وضع مالیش خوبه
اهل مسافرته ولی هیچ کدوم نبود
و
لی من هضم اش کردم من آرزوی داشتن چند تا بچه رو داشتم ولی الان از یکیش هم پشیمونم
چون خودم هم تو زندگی همسرم زیادی ام وفقط داریم همدیگه رو تحمل میکنیم
در ضمن اصلا از رابطه جنسی باهاش راضی نیستم مدام حرفای سردش تو سرمه
نمیتونم حتی دیگه صداش رو بشنوم و...
تنها دلیل موندم فقط وفقط بچه ام هست
خیلی پشیمونم که بچه دار شدم اگه بچه نداشتم نمیرفتم خونه پدرم میرفتم گم وگورمیشدم بدبختی من از بی پناهی ام بود
حالا دیگه نمیتونم تحمل کنم
نمیدونم هم چکار کنم
خواهش میکنم نگید به خدا توکل کن وخودتو اصلاح کن
من همه جوره امتحان کردم نشده که نشده
اون هدف اش مادی بوده که بهش نرسیده
از اولش هم اصلا منو ندیده حالا هم تو خونه اش از کلفت هم ارزش ام کمتره
نه احترامی نه ادبی
حتی بعضی از وسایل جهازم که بعد مدتی خراب شد هرگز نه درست کردند نه خریدند میگه اگه بابات میخواست بچه اش استفاده کنه بهترش رو میخرید
من تنها یکسال از جارو برقیم استفاده کردم بعدش که سوخت همیشه جارو دستی استفاده میکردم
بعضی کارا وحرفای ایشون نهایت تنفررا میرسونه
شما اولین مشاوری هستید که باهاش حرف میزنم شاید بهترین کار این بود که در دوران عقد مراجعه میکردم
یا حداقل زمانی که تنهایی بهم فشار آورد وتصمیم گرفتم بچه دار بشم
پاسخ ما👇
سرکارخانم#شمس مشاورخانوتده
باسلام
پاسخ صوتی قبل از سوال قرار دارد
✨✨
✨
📝 #پارت_بیست_و_یکم_اینک_شوکران۱
نزدیک عملیات بدر، عراق اعلام کرد دزفول رو میزنه. دزفولیها می رفتن بیرون از شهر.
می گفتن: "وقتی میگه، میزنه...".
دو سه روز بعد که موشک بارون تموم میشد برمیگشتن. بچه هاي لشکر می خواستن خانماشونو بفرستن شهر هاي خودشون، اما کسی دلش نمیومد بره...
دستواره گفت: "همه برون خونه ما، اندیمشک."
من نرفتم...
به منوچهر هم گفتم، ادعا داشتم قوي هستم و تا آخرش می مونم...
هرچی بهم گفتن، نرفتم...
پاي علی میخچه زده بود نمیتونست راه بره...
بردمش بیمارستان نزدیک بیمارستان رو زده بودن. همه شیشه ها ریخته بود. به دکتر پای علی رو نشون دادم...
گفت"خانم تو این وضعیت براي میخچه پای بچت اومدي؟ برو خونت". !
برگشتم خونه...
موج انفجار زده بود در خونه رو باز کرده بود.
هیچ کس نبود، توي خونه چیزي براي خوردن نداشتیم...
تلفن قطع بود...
از شیر آب گل میومد...
برق رفته بود...
باعلی دم در خونه نشستیم یه تویوتا داشت رد می شد آرم سپاه داشت، براش دست تکون دادم. از بچه هاي لشکر بودن.
گفتم: "به برادر صالحی بگید ما اینجا هستیم، برامون آب و نون بیارید".
آقاي صالحی مسئول خونواده ها بود.
هرچی می خواستیم به اون می گفتیم. یکی دو ساعت بعد اومد. نذاشت بمونیم. ما رو برد خونه ي دستواره...
《با چند تا از خانم ها رفته بود بیمارستان براي کمک به مجروح ها، که گفتند منوچهر آمده.
پله ها را دو تا یکی دوید. از وقتی آمده بود دزفول، یک هفته ندیدن منوچهر برایش یک عمر بود.
منوچهر کنار محوطه ي گل کاری بیمارستان منتظر ایستاده بود. فرشته را که دید، نتوانست جلوي اشکهایش را بگیرد...
گفت: "نمیدانی چه حالی داشتم. فکر میکردم مانده اید زیر آوار. پیش خودم می گفتم حالا جواب خدا را چه بدهم"
فرشته دستش را دور گردن منوچهر حلقه کرد و گفت: "واي منوچهر، آن وقت تو می شدي همسر شهید ."!!!
اما منوچهر از چشمهاي پف کرده اش فقط اشک می آمد...》
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
✨
✨✨
خوشبختی یعنی:🤔
قلبی را نشکنی ، 💔
دلی را نرنجانی ،💘
آبرویی را نریزی ، 😱
و دیگران ازتو آسیبی نبینند ، 😇
میدانی که دراین چقدرارامش روحی هست⁉️
🌸الإمامُ الصّادقُ عليه السلام :
المُسلمُ مَن سَلِمَ الناسُ مِن يَدِهِ و لِسانِهِ ،
و المُؤمِنُ مَنِ ائتَمَنَهُ الناسُ على أموالِهِم و أنفُسِهِم 🌸
🌸امام صادق عليه السلام :
مسلمان ، كسى است كه مردم از دست و زبان
او آسوده باشند و مؤمن ، كسى است
كه مردم او را امين مال و جان خود بدانند 🌸
📚میزان الحکمه ج۵
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
گلایه امام زمان(عج) از شیعیان😭
مرحوم آیت الله مجتهدی:
یک روز در نجف اشرف، پس از اقامه نماز پشت سر آیت الله مدنی، دیدم که ایشان به شدت گریه می کنند. وقتی علت را از ایشان سؤال کردم، فرمودند: «یک لحظه امام زمان (عج) را دیدم که به پشت سر من اشاره کرده و فرمودند: آقای مدنی! نگاه کن! شیعیان من بعد از نماز سریع می روند دنبال کار خودشان و هیچکدام برای فرج من دعا نمی کنند. انگار نه انگار که امام زمانشان غایب است! و من از گلایه حضرت به گریه افتادم».😢😢
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
#همسرداری
مردان، زنی را دوست دارند که از محبت های آن ها لذت ببرد. تشکرکردن از یک مرد، این احساس را در وی ایجاد می کند که مفید واقع شده و همسرش از محبت او لذت برده است.
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
سوال584
سلام.سن29.علاقه ای به ازدواج ندارم واحساس میکنم ازدواج برای خانمهایعنی اسارت.یعنی معذرت میخوام خانمابایدمثل اسباب بازی تودست شوهرهرنوع دلقک بازی که شوهربخوادزن بایدبرای جلب رضایت شوهرش انجامش بده.احساس میکنم ازدواج یعنی خریددختربامهریه.البته ترجیح میدم اگه قراره مثل یک کالاخریده بشم بایدباقیمت بالاباشه.مطالعات توی زمینه دینی وجامعه شناسی درموردازدواج زیاده وهردوی اینا من رونسبت به ازدواج کردن دورمیکنه.ومیترسم چندسال دیگه پشیمون بشم.بخصوص وقتی تبلیغات چندهمسری رومیبینم یاتوصیه بعضی روحانیون درموردتمکین رامیبینم بیشترازازدواج متنفرمیشم.بااین اوصاف میخواستم بدونم من بایدچکارکنم؟
من اصلاتابه حال واردهیچگونه ارتباطی چ ب قصدازدواج وچه دوستی نشدم.فقط ازوقتی یادم میادنسبت ب تفاوت حقوق بین پسرودخترومردوزن حساس بودم
پاسخ ما👇
سرکارخانم#شمس مشاورخانواده
باسلام
ببین عزیزم اینها همه اش برمیگرده به دیدگها افراد نسبت به ازدواج ونوع تربیت وفرهنگی که ادم درش بزگ میشه میدونی که کلا در جامعه شرقی وحتی جامعه خودما مسائل جنسی یه جور تابو هستش وصحبت کردن در این زمینه رو عیب میدونند ودر این باره اطلاعات ویا اموزشی به فرزندان دتده نمیشه وهی میگن این کاررو نکن عیبه اون کاررو نکن عیبه ویا فرض کن رابطه عاطفی پدر مادر جلوی بچه ها خیلی نرمال نبوده ویا مدام جروبحث ودعوا داشته اند واین باعث دلزدگی بچه ها نسبت به ازدواج شده ویا مد ام مادر پیش بچه ها بدگویی پدر رو کرده ویا از ظلمی که پدر بهش روا داشته سخن گفته واین باعث شده که فرزندان نسبت به ازدواج حس خوبی نداشته باشند ویا تبعیض هایی که والدین بین دوجنس پسر ودختر قائل میشن این حس رو به وجود میاره که جنس مرد زورگوهستش وجنس زن برده واسیرمرد اما عزیزم نظر دین اسلام نسبت به ازدواج اونی که شما میگید نیست همانطور که ما تشنه میشویم ویا گرسنه میشویم وباید اب وغذا بخوریم نیاز جنسی هم دتریم که باید بهش توجه کنیم نه از اونورش بیفتیم ودچار انحطاط اخلاقی شده وولنگاری جنسی باشه نه ازاین ورش بیفتیم واه اه وپیف پیف راه بندازیم چون پاسخ ندادن به نیاز بالاخره از یه چایی فوران میکنه اصولا طزنگاه ما به ازدواج ومسئله جنسی عاملی میشه برای سرد مزاجی وگرم مزاجی واینکه تاالان تمایلی به این کار نداشتی علتش نوع نگاه شماست خداوند در قران کریم میفرماید از جنس شما برای شما جفتی افریده ام که به واسطه ان به ارامش میرسید پس پاسخگویی به نیاز جنسی از راه شرعی ان باعث ارامش هستش وپاسخگویی به نیاز عاطفی جلوگیری میکنه از عقده های درونی وباعث بالا رفتن عزت نفس واعتماد به نفس ادمها میشه دین ما با رهبانیت ودوری از ازدواج مخالف هستش وازدواج رو مایه رسیدن به کمال میدونه ومرد را پشتوانه ای برای زن قرار داده وزن را مایه ارامش مرد وهیچ خرید وفروشی هم در کار نیست ومهریه پایین مایه خیر وبرکت زندگی وخشنودی خد است چه بسیار زنانی که مهریه های انچنانی گرفته اند واخرش مجبور شدن حلال کنند وبرن توصیه میکنم اگه قراره در این زمینه مطالعه داشته باشی از کتب اسلامی را که برگرفته از فرهنگ ودین خودمون یعنی اسلام هستند استفاده کن وکمی تغیر رویه بده ودید گاهت رو نسبت به ازدواج عوص کن وقتی زن نوی خونه خدمت میکنه به همسر وفرزندانش اگه نیت رضای خدا باشه به منزله جهاد درراه خداست وقتی لیوان ابی از سر عشق به دست همسرش میده بهشت رو برای خودش میخره تونمیدونی که چه لذتی داره وقتی کودکت رو به اغوش میکشی وبرات لبختد میزنه ویا وقتی که صدا میزنه مامان.....
بهتره که تجدیدی نظر کنی
برات ارزوی عاقبت بخیری دارم ممنون از اعتمادتون
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
✨✨
✨
📝 #پارت_بیست_و_دوم_اینک_شوکران۱
شنیده بود دزفول رو زدن گفته بودن خیابون طالقانی رو زدن، ما خیابون طالقانی مینشستیم منوچهر میره اهواز، زنگ میزنه تهران که خبر بگیره، مادرم گریه میکنه و میگه دو روز پیش یکی زنگ زده و چیزایی گفته که زیاد سر در نیاورده...
فقط فکر میکنه اتفاق بدی افتاده باشه...
روزي که ما رفتیم اندیمشک حاج عبادیان شماره تلفن هممون رو گرفت که به خونواده هامون خبر بده.
به مادرم گفته بود:
(مدق الحمدالله خوبه. فکر نمی کنم خانمش زیر آوار مونده باشه. مدق از این شانسا نداره..!!)
به شوخی گفته بود!
مادرم خیال کرده بود اتفاقی افتاده و میخوان یواش یواش خبر بدن!
منوچهرم میره دزفول...
می گفت: "تا دزفول انقدر گریه کرده بودم که وقتی رسیدم توي کوچمون، چشمم درست نمیدید، خونه مون رو گم کرده بودم."
بچه هاي لشکر همون موقع میرسن و بهش میگن ما اندیمشک هستیم ...
اول رفتیم به مادرم زنگ زدیم و خبر سلامتیمون رو دادیم، بعد توي شهر گشتیم و من رو رسوند شهید کلانتري...
قبل از اینکه پیاده شم گفت: "نمیخوام اینجا بمونید. باید برید تهران."
اما من تازه پیداش کرده بودم....
گفت: "اگه اینجا باشی و خداي نکرده اتفاقی بیوفته، من میرم جبهه که بمیرم. هدفم دیگه خالص نیست. فرشته به خاطر من برگرد".
شب با خانم عبادیان حرف زدم. بیست سی نفری ميشدیم که خونه ي دستواره جمع شده بودیم.
گاهی چند نفری میرفتیم خونه ي آقاي عسگري یا ممقانی، ولی سخت بود. با بقیه ي خانما هم صحبت کردیم همه راضی شدن. فردا صبح به آقای صالحی، که برامون وسایل صبحانه آورد، گفتیم ما برمیگردیم شهر خودمون...
برامون بلیط قطار بگیرید...
《باید خداحافظی میکرد، وقت زیادی نداشت، اما ساکت بود. هرچه می گفت باز احساسش را نگفته بود... فقط نمیخواست این لحظه تمام شود. توي چشمهاي منوچهر خیره شد. هر وقت میخواست کار ي انجام دهد که منوچهر زیاد راغب نبود، این کار را
میکرد و رضایتش را میگرفت. اما حالا نمیتوانست و نمیخواست او را از رفتن منصرف کند...
گفت: "براي خودت نقشه ي شهادت نکشی ها. من اصلا آمادگیش را ندارم. مطمئن باش تا من نخواهم، تو شهید نمیشوی...
منوچهر گفت: "مطمئنم. وقتی خمپاره می خورد بالا ي سرم و عمل نمیکند، موهایم را قیچی میکنند و سالم میمانم، معلوم است باز هم تو دخالت کرده اي. نمی گذاري بروم فرشته، نمی گذاري".
فرشته نفس راحتی کشید. با شیطنت خندید و انگشتش را بالا آورد جلوي صورتش و گفت: "پس حواست را جمع کن، منوچهر خان، من آنقدر دوستت دارم که نمیتوانم با خدا از این معامله ها بکنم"! 》
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
✨
✨✨
نیایش شبانه با حضـــــرت عشق ❤
الهی❣
تغییراتی هست که جز ✨
به تقدیر تو ممکن نیست ✨
دعاهایی هست که جز به آمین
تو اجابت نمیشود ✨🙏
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
الهی ❣
هیچکسی را از درگاهت دست خالی برنگردان 🙏
آمیـــن یا رَبَّ 🙏
شبتون پر از ستاره هایی که💫✨💫
آغازی دوباره رو نوید میدن😍
#یک_روزنه_امید_میان_تاریکی_ها😇✨
با آرزوی بهترینها برای شما خوبان
شبتون ستاره بارون ✨ 💫✨
نیایش امروز 🌺 🍃 🌺
بار خدایا🙏
در این روز زیبای اذرماهی 🌸 🍃
عطا کن بر عزیزانم
یه خیال راحت😇
یه خاطر جمع
یه فکر آروم
یه دل خوش💓
یه محفل عاشقانه وگرم
و یه عالمه خبرای خوب...🙏
به برکت ذکر صلوات بر حضرت محمد ص💚
و خاندان مطهرش 🌺🍃
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🌺🍀🌺
#عشق_بی_تناسب
⬅️ کسانی كه در روابط عاطفی خود بیش از حد به طرف مقابل محبت می کنند، پر از ترس هستند
ترس از تنها شدن ،
ترس از این که کسی آن ها را دوست نداشته باشد،
ترس از این که ارزشمند نباشند،
نادیده انگاشته شوند و فراموش گردند.
ما عشقمان را ارزانی می کنیم به این امید که به انتهای این ترس برسیم.
اما اگر محبت تولید محبت متقابل نکند، به هراسمان اضافه می شود.
➖ ما وقتی با روشی که انتخاب کرده ایم به خواسته ی خود نمی رسیم، بیشتر محبت می کنیم و این موقع است که ما گرفتار "عشق بی تناسب" شده ایم
که نشانه افکار، احساسات و رفتار بیمارگونه است.
🌹💫✨🌹💫✨🌹
#کانال_مشاوره_آنلاین
@onlinmoshavereh
#سوال585
سلام
من 36 سال وهمسرم 34 سال دارند
ما خیلی با هم خوشبختیم ومیدانم که همسرم هم من رو خیلی دوست داره تحصیلات من دیپلم وهمسرم کارشناسی ارشد دارند سه فرزند داریم
مشکل من اینه که نسبت به همسرم ومخصوصا در ارتباط ایشان با زنان دیگر خیلی حساس هستم
محیط دانشگاهی ایشان که زن ومرد با هم هستند خیلی منو ازار میده دئم فکر میکنم که همسرم با اون خانمها صحبت میکنه اصلا دوست ندارم که با اونها هم صحبت بشه ولی این کار بعیده .
در ساعت هایی که همسرم به دانشگاه میره فکر وخیال من هم با او همراه میشه ودر طول روز به فکر او واینکه الان چکار میکنه منو ازار میده تا حدی که عصبی و کلافه وخسته میشم نمیدونم چکار کنم
ناگفته نماند که من هم درس خواندن رو خیلی دوست داشتم ولی نتونستم ادامه تحصیل بدم وبه خانم هایی که توی دانشگاه همسرم هستند حسودی میکنم خواهش میکنم منو راهنمایی وکنید واینکه همسرم بارها به من گفته که درس خوندن اون خانم ها براش مهم نیست ولی فکر میکنم که اینو به خاطر من میگه وته دلش چیز دیگه ای است
همسر من ادم مومن ومقیدیه ما یازده ساله که ازدواج کردیم خودم که فکر میکنم خودم زیادی حساسم شاید اصلا بنده ی خرا تقصیری نداره سال اول که رفت دانشگاه وقتی میومد خونه از کلاسش تعریف میکرد واز اتفاقاتی که توی کلاس افتاده بود بعد از مدتی که حساسیت منو نسبت به خانم هادیددیگه تعریف نکرد واین بدتر منو ازار داد حتی یک بار به خاطر حساسیت زیادم به من دروغ گفت در حالی که خودم واقعیت رو میدونستم من نمیدونم با خودم چکار کنم با اضطراب ونگرانی و دلهره ترسم چه کنم همش به فکر زنانی هستم که توی دانشگاه هستند و اقام اونا رو می بینه از اینکه نتونستم درس بخونم ناراحت وعصبی میشم احساس کم بود میکنم بعض ی کلاسهای اقام هم حتی سر گروهشون خانمه این دقیقا همون چیزیه که منو ازار میده واقعا دچار افسردگی شدم واز خودم بدم میاد
ممنونم که جوابمو میدید
پاسخ ما👇
سرکارخانم#شمس مشاورخانواده
باسلام
ببین عزیزم اگه خانمی خاطرش از جانب خودش جمع باشه که تمام وظایف همسری اش رو به نحو احسن انجام دهده و هر لحظه پاسخگوی نیاز همسرش بوده واز لحاظ اخلاقی و زبانی و محبت و کدبانوگری هیچ کم وکاستی نداره دیگه جایی برای نگرانی وجود نداره چون این اقا چشم و دل سیره و دیگه اصلا کسی به چشمش نمیاد پس لطفا این فکرهای منفی و وسواسی رو از خودت دور کن و کام زندگی خودت رو تلخ نکن اگه ازاین حرفها بزنی در واقع خودت ترغیبش میکنی که یه همچین کاری رو بکن پس دیگه تکرار نکن ازاین گذشته دانشگاه محیطی برای کسب علم هستش خصوص برای افراد متاهل و انهم در مقطع ارشد و دیگه کسی به این مسائل فکر نمیکنه اما من توصیه میکنم این اظهار عجز و ناتوانی رو کنار بذار و حتما ادامه تحصیل بده تا دنیات عوض بشه و در ضمن از لحاظ تحصیلاتی و طرز تفکر از همسر دور نیفتی و بینتون فاصله نیفته وبعدش مصرف سردیجات رو نیز کم کن چون دچار وسواس فکری میشی و حتما اسپند توی منزل دود کن تا با جذب ان مخ گرم بشه و سردی مخ برطرف بشه و دچار بدبینی و وسواس نشوی
روزگار به کام انشاالله
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌼سلام
🌺اول هفته تون عالی
🌸یک روز قشنگ
🌼یک دل خـوش
🌺یک لب خنـدان
🌸یک تن سالــم
🌼و گشوده شدن
🌺هزار در خوشبختی
🌸به روی تک تکتون
🌼دعای امروز ماست
🌺برای تک تک شما
🌸روزتون زیبا و در پناه خدا
@onlinm9shavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
رزق کلمه ای است بسیار فراتر
از آنچه مردم می دانند.
زمانی که با مشکلی رو به رو می شوی ،
خداوند صبری به تو
می دهد که چشمانت را از آن بپوشی .
این صبر ، رزق است.
زمانی که در خانه لیوانی آب به دست
پدرت می دهی. این
فرصت نیکی کردن ، رزق است.
زمانی که خواب هستی سپس ناگهان
بیدار می شوی ، به تنهایی
و بدون زنگ زدن ساعت بیدار می شوی
و نماز می خوانی رزق است
چون بعضی ها بیدار نمی شوند .
گاهی اتفاق می افتد که در نماز حواست نباشد ، ناگهان به خود
می آیی و نمازت را با خشوع می خوانی.
این تلنگر ، رزق است.
یکباره یاد کسی می افتی و
دلتنگش میشوی و جویای حالش
میشوی این یاداوری رزق است.
رزق واقعی این است.رزق خوبی ها ؛
نه ماشین ، نه درآمد .اینها رزق مال است که
خداوند به همه ی
بندگانش می دهد.
اما رزق خوبی ها را فقط به
دوستدارانش می دهد.
و در آخر همینکه عزیزانتان هنوز
درکنارتان هستند و نفسشان
گرم و سلامت است
بزرگترین رزق خداوند است
@onmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🔴 #آقایان_بدانند
💠 اگر به مهمانی رفتید، نگویید وای عجب غذای #خوشمزهای، مدتها بود که این قدر خوشمزه و جا افتاده نخورده بودم!!!
💠 و یا چه خونه تمیزی، مثل خونه #عروس میمونه!
💠 بهتر است بگویید گرچه خوشمزگی این غذا به خوشمزگی غذای #خانمم نمیرسه ولی خوب بود.
💠 مرد #عاقل همیشه به احساسات خانمش توجه دارد.
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🔴 #چرا_ماهواره_نه؟
💠 تماشای پشت سرِ هم برنامههایی که در آن ناهنجاریهای اخلاقی نشان داده میشود، آرام آرام، انسان را از قید #دین، خارج میکند.
💠 #رقص، شرابخواری، مهمانیهای مختلط، #مصرفگرایی، ترویج برهنگی و بسیاری از مسائل دیگری که هیچ سنخیتی با سبک زندگی #دینی ما ندارند، از خوراکهای روزمرّهی شبکههای ماهوارهای، است.
💠 شیوۀ زندگی در این شبکهها، به قدری با شیوۀ زندگی ما متفاوت است که بسیاری از بینندگان، بدون دلیل خاصّی از زندگی خود #خسته شدهاند و آرزوی داشتن یک زندگی مثل زندگیهای ماهوارهای را میکنند.
💠 دلزدگی از زندگی و افسردگی، کمترین نتیجۀ این نوع #مقایسه است.
@onlinmosjavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
سوال586
سلام
خودم ۲۰سالمه شوهرم ۲۴ سالشه
الان ۲سال که عقدم
ازطریق آشنایان باهم اشناشدیم و ازدواج کردیم
همسرم هرنوع مسئله ای که هست اصلا درمیان نمیذارن بامن یا اگرهم بپرسم جواب نمیدن
هیچ وقت راحت نیست که بامن حرف بزنه یا اگرمشکلی داره بامنم درمیان بذاره درصورتی که توخونه راحت با خانواده ش مطرح میکنه ....
ومشکل دیگه اینکه هیچ وقت حرف های عاشقانه و دوست داشتن نمیزنه حتی در حین رابطه جنسی ومن همیشه ازاین موضوع ناراحتم ......
گله که میکنم میگن من ازاین حرفا و لوس بازیا خوشم نمیادو بلدنیسم ..
بیشتر در رابطه بامن اینطور هستند
ولی محبت کلامی وصمیمیت رو آن چنان باخانواده هم نداره همش صورتش اخم و با اخم میخادجواب بده
لطفا بگین چکار کنم ک بیشتر طرف صحبت و اعتماد همسرم برای حرفها و مسایلشون باشم
ممنونم
پاسخ ما👇
سرکارخانم#شمس مشاورخانواده
باسلام
ببین عزیزم معمولا اقایون دوست ندارند بیان مشکل کنند ودر هین زمینه با کسی مشورت کنند وهنگامه مشکل ویا ناراحتی به غار تنهایی خود پناه میبرند ودر حال سکوت درذهن خود مسائل خودشون رو حل جیکنند،واصلا به صلاح نیست که در چنین مواقعی به طرف اقا بری یا خلوتش رو به هم بزنی ویا سین جیم کنی چکن تمرکزش رو به هم میزنی وموجب جروبحث میشه پس هشداراگه بیان مسئله هم نمیکنه به همین دلیل هست واینکه دوست ندار۶ شما رو به رنج واندوه بندازه ومیخواد که شما همه چیز رو خوب ببینی وناراحتی نبینی واین خودش یعنی دوست داشتن اکثر اقایون بلد نیستند اظهار محبت کنند ودر عمل این دوست داشتن رو نشون میدن وقتی میره چیزی رو میخره که تو دوست داری یا کاری رو میکنه که تو دوست داری یا لباسی رو میپوشه که تو دوست داری همه اینها یعنی دوستت دارم پس لطفا برای خودت دغدغه درست نکن ومنفی بافی هم نکن وبا پجروبحث خوشبختی خودت رو نشانه نرو وازوم به زندگیت ادامه بده شما از الفاظ لطیف ومحبت امیز استفاده کن تا اقا هم تحت تاثیر شما یاد بگیره ولطیف بشه احتمالا توی خونه چدرشون هم اینگونه بوده وسعی در حفظ ابهت مردانه دارد وایشون الگو گیری کرده وباید یادش بدی منتهی با محبت ارامش وصبوری
مکفق باشی
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🍃دو چیز از یاد آدم نمیره
🍂دوستهای خوب
🍃و روزهای خوب
🍂ولی یک چیز همیشه
🍃تو قلب آدم میمونه
🍂روزهای خوبی که با
🍃دوستای خوب گذشت
🍂عصر بخیر دوستای مهربانم ☕😊
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🔴 #شادکننده_روحیه_زن
💠 برخی کارها و چیزها برای #روحیه و عواطف زن در خانه بسیار مناسب است.
💠 مثل نگهداری #گلدانهای زیبا، سبزی کاری در باغچه، داشتن #آکواریوم کوچک ماهی، کارهای #هنری در خانه و ...
💠 این امور میتواند در #شاد نگه داشتن روحیه زن تاثیرگذار باشد.
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
✨✨
✨
📝 #پارت_بیست_و_سوم_اینک_شوکران۱
علی رو نشوند روي زانوش و سفارش کرد:
"من که نیستم، تو مرد خونه اي. مواظب مامانی باش. بیرون که میرید، دستش رو بگیر گم نشه.."
با عل اینطوري حرف میزد. از فرداش که میخواستم برم جایی، علی می گفت: "مامان، کجا میري؟! وایستا من دنبالت بیام."
احساس مسئولیت می کرد...!
حاج عبادیان، منوچهر و ربانی رو صدا زد و رفتن...
اون شب غمی بود بینمون. جیرجیركام انگار با غم میخوندن. ما فقط عاشقی رو یاد گرفته بودیم...
هیچ وقت نتونستیم لذتش رو ببریم...
همون لحظه هایی که مینشستیم کنار هم، گوشه ي ذهنمون مشغول بود، مردا که به کارشون فکر میکردن و ما هم دلشوره داشتیم نکنه این آخرین بار باشه که میبینیمشون...
یه دل سیر با هم نبودیم...
تهران اومدنمون مشکلات خودش رو داشت همه ي زندگیمون رو برده بودیم دزفول. خونه که نداشتیم من و علی خونه ي پدرم بودیم. خبرا رو از رادیو میشنیدیم. توی اون عملیات، عباس کریمی و ملکی شهید شدن، ترابیان مجروح شد و نامی دستش
قطع شد. خبر ها رو آقاي صالحی بهمون میداد. منوچهر تلفن نمیزد. خبر سلامتیش رو از دیگران می گرفتم، تا دم سال تحویل..
پشت تلفن صدام میلرزید...
میگفت: "تو اینجوری میکنی، من سست می شم."
دلم گرفته بود. دو تایی از بچه هایی گفتیم که شهید شده بودن و گریه کردیم. قول داد زودتر یه خونه دست و پا کنه و باز ما رو ببره پیش خودش...
《رزمنده کوله اش را انداخته بود روي دوشش و خسته و تنها از کنار پیاده رو می رفت...
احساس می کرد منوچهر نزدیک است. شاید آمده باشد. حتی صدایش را شنید... راهش را کج کرد به طرف خانه ي پدر منوچهر. در را باز کرد. پوتین هاي منوچهر
که دم در نبود. از پله ها بالا رفت. توي اتاق کسی نبود، اما بوي تنش را خوب می شناخت. حتما می خواست غافلگیرش کند. تا پرده ي پشت در را کنار زد، یک دسته گل آمد بیرون، از همان دسته گل هایی که منوچهر می خرید...
از هر گل یک شاخه. خوشحال بود که به دلش اعتماد کرده و آمده آنجا...》
سه ماه نیومدنش رو بخشیدم چون به قولش عمل کرده بود..!
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
✨
✨✨
➕شریک_مناسب_زندگي_شما_کیست؟
➖ اشتباهات گذشته شما را فراموش میکند!
یک شریک خوب، گذشته شما را نادیده می گیرد و دائم اشتباهاتی را که یادآوری آنها هیچ نفعی به حال رابطه تان ندارد، بازگو نمی کند.
➖ مقایسه نمیکند!
یک شریک زندگی مناسب تفاوت انسان ها را درک می کند و می داند که هر شخص نقاط ضعف و قوت خود را دارد. بنابراین شما را با افراد دیگر مقایسه نمی کند.
➖ به رابطه دوطرفه اعتقاد دارد!
او باید بداند که یک رابطه سالم به تلاش هر دو طرف وابسته است و باید بین آنها تعادل برقرار باشد. رابطه های یک طرفه در نهایت به مشکل منجر خواهد شد.
➖به تنهایی شما احترام می گذارد!
هر فردی به تنهایی احتیاج دارد. شریک شما باید معنای حریم خصوصی را درک کند. افرادی که این قانون را رعایت نمی کنند، پس از مدتی از هم خسته می شوند و در رابطه احساس خفقان می کنند. باز هم می گوییم، در هر چیزی تعادل لازم است، حتی با هم بودن.
➖گفتگو با شما در اولویت اوست!
یک شریک زندگی خوب ارتباط و گفتگو با شما را در اولویت کارهای خود قرار می دهد. بدون گفتگو با یکدیگر، مشکلات کوچک تبدیل به مشکلاتی بزرگ و حل نشدنی تبدیل می شود. شما باید در گفتگو با شریک تان آزاد باشید و مطمئن باشید که حرف هایتان شنیده می شود. گفتگو برای تداوم یک رابطه حیاتی است.
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
⬅️ آقای عزیز؛
اگه همسرت گفت: من خواستگاراي زيادي داشتم ؛ با لبخند بگو :
پس من خيلي آدم خوش شانسي هستم که تو رو به چنگ آوردم😍😉
#کانال_مشاوره_آنلاین
@onlinmoshavereh