eitaa logo
🏠 خانه مشاوره آنلاین
8.6هزار دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
44 فایل
کانال خانه مشاوره آنلاین زیر نظر "بنیاد ملی مصونیت اجتماعی ردم" می باشد 《با بهترین مشاوره #تخصصی خانواده: ازدواج همسرداری تربیت کودک طلاق افسردگی و. 📩 هماهنگی وقت @Moshaver_teh 📞۰۹۳۵۱۵۰۶۳۷۴ رضایتمندی: https://eitaa.com/nnnnvvvv
مشاهده در ایتا
دانلود
سوال787 خانم دکتر راهنماییم می کنید سلام ببخشید من ده که ازدواج کردم و شوهرم شش ساله که یه شغل دولتی پیدا کرده وسرایداره وما باید داخل یه درمانگاهی زندگی کنیم ولی من اصلا موافق نیستم میگم درمانگاه جای زندگی کردن نیست ولیکن تصمیم گرفتیم که منو شوهرم شب جدا از هم بخوابیم اون درمانگاه ومن و بچه هام خونه خودم واز این قضیه خیلی ناراحت هستم که شوهرم تنها می خوابه فردا روزی برامون مشکل نشه لطفا کمکم کنید چی کنم برم با شوهرم درمانگاه یا نه پاسخ ما👇 سرکارخانم مشاور خانواده سلام خواهر خوبم یه خانم با سیاست و درایت تحت هیچ شرایطی همسرش رو تنها نمی ذاره و ازش غافل نمیشه زن شرعاًوظیفه داره که تمکین کنه هرکجا همسرش گفت بده و باهاش زندگی کنه حتی اگه نوک قله کوه بود مهم اینه که شما در کنار هم خوش باشید مهم اینه که به خاطر شما داره زحمت می کشه تا یه لقمه نون حلال بهتون بده !اگه خدای ناکرده تنهایی اتفاقی براش بی افته خوبه ،اگه خدای ناکرده کسی از این جای خالی تو سوءاستفاده کنه و همسرت رو از دستت بیرون بکشه خوبه ؟اگه به خاطر این دوری بینتون سردی رابطه به وجود بیاد خوبه؟بهتره که مخالفت نکنی وبه دنبال همسرت به درمانگاه بدی واز کنار هم بودن لذت ببرید موفق باشید @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
. از شب #ف-مقیمی وچهارم یکی دوهفته مانده بود به تاریخ اعزام، که حاج مهدوی بین نماز مغرب وعشا، دوباره اعلام کردکه چنین طرحی هست و خوب است که جوانان شرکت کنند.و گفت در مدت غیبتش آقایی به اسم اسماعیلی امامت مسجد رو بعهده میگیرد!!! باشنیدن این جمله مثل اسپند روی آتیش از جا پریدم و بسمت فاطمه که مشغول صحبت با خادم مسجد بود رفتم.او فهمید که من بیقرارم.با تعجب پرسید:چیزی شده؟! من من کنان گفتم: -مگه حاج آقا مهدوی هم اردو با شما میان؟ فاطمه خیلی عادی گفت: -بله دیگه.مگه این عجیبه؟ نفسم را در سینه حبس کردم وبا تکان سر گفتم: -نه نه عجیب نیست.فکر میکردم فقط بسیجیها قراره برن. فاطمه خندید: -خوب حاج آقا هم بسیجی هستند دیگه! !! نمیدونستم باید چکار کنم. برای تغییر نظرم خیلی دیر بود.اگر الان میگفتم منم میام فاطمه هدفم را از آمدن میفهمید وشاید حتی منو از میدان به در میکرد.ای خدا باید چکار کنم؟ یک هفته دوری از حاج مهدوی رو چطور تحمل میکردم؟!تمام دلخوشی من پشت سر او نماز خوندن بود! از راه دور تماشا کردنش بود.! از کنارش رد شدن بود.انگار افکارم در صورتم هم نمایان شد .چون فاطمه دستی روی شانه ام گذاشت و با نگرانی پرسید: -چیزی شده؟ !انگار ناراحتی؟! خنده ای زورکی به لبم اومد: -نه بابا! چرا ناراحت باشم.؟فقط سرم خیلی درد میکنه.فکر کنم بخاطر کم خوابیه او با دلخوری نگاهم کرد وگفت: چقدر بهت گفتم مراقب خودت باش.شبها زود بخواب.الانم پاشو زودتر برو خونه استراحت کن.. در دلم غر زدم: آخه من کجا برم؟! تا وقتی راهی برای آمدن پیدا نکنم چطور برم خونه واستراحت کنم؟ ! ای لعنت به این شانس.!!!تا همین دیروز صدمرتبه ازم میپرسیدی که نظرم برگشته از انصراف سفر یا خیر ولی الان هیچی نمیگی.!!! گفتم.: -نه خوبم!! میخوام یک کم بیشتر پیشت باشم.هرچی باشه هفته ی بعد میری سفر.دلم برات تنگ میشه.باید قدر لحظاتمونو بدونم به خودم گفتم آفرین.!!! همینه!! من همیشه میتونستم با بهترین روش شرایط رو اونگونه که میخوام مدیریت کنم! او همونطور که میخواستم،آهی کشید و گفت:-حیف حیف که باهامون نیستی. از خدا خواسته قیافمو مظلوم کردم و گفتم:وسوسه ام نکن فاطمه...این چندروز خودم به اندازه کافی دارم با خودم کلنجار میرم.خیلی دلم میخواد بدونم اینجا کجاست که همه دارن بخاطرش سرو دست میشکنند. فاطمه برق امید در چشمانش دوید.بازومو گرفت و به گوشه ای برد.با تمام سعی خودش تصمیم به متقاعد کردن من گرفت.غافل از اینکه من خودم مشتاق آمدنم! -عسل.بخدا تا نبینی اونجا رو نمیفهمی چی میگم.خیلی حس خوبی داره.خیلیها حتی اونجا حاجت گرفتند!!! حرفهاش برام مسخره میومد.ولی چهره ام رو مشتاق نشون دادم.. بعد با زیرکی لحنم رو مظلومانه ومستاصل کرد و گفتم: -اخه فاطمه! ! جواب عمه ام رو چی بدم؟! اگر عمه ام خواست بیاد خونمون چی؟! اون خیلی ریلکس گفت: -وای عسل..بخدا داری بزرگش میکنی..این سفر فقط پنج روزه.اولا معلوم نیست عمه ات کی بیاد.دوما اگر خواست در این هفته بیاد فقط کافیه بهش بگی یک سفر قراره بری و آخرهفته بیاد.این اصلا کار سختی نیست بازیم هنوز تموم نشده بود.با همان استیصال گفتم:واقعا از نظر تو زشت نیست؟! گفت: البته که نه!!! گفتم :راست میگی بزار امشب باهاش تماس بگیرم ببینم کی میاد.شاید بیخودی نگرانم.اما.. -اما چی؟ با ناراحتی گفتم:فکر کنم ظرفیت پرشده او خنده ی مستانه ای تحویلم داد و گفت: -دیوونه. .تو به من اوکی رو بده.باقیش با من!! من با اینکه سراز پا نمیشناختم با حالت شک نگاهش کردم و منتظر عکس العملش شدم.او چشمهاش میدرخشید..بیچاره او..اگر روزی میفهمید که چقدر با او دورنگ بودم از من متنفر میشد! برای لحظه ای عذاب وجدان گرفتم..من واقعا چه جور آدمی بودم؟! چقدر دروغگو شدم!! عمه ای که روحش هم از خانه و محل سکونت من اطلاعی ندارد حالا شده بود بهونه ی من برای رفتن یا نرفتن.. آقام اگر زنده بود حتما منو باعث شرمساریش میدونست!!! ‌🍃🌺 @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
➕تفاوت زنان و مردان ➖زنان بیشتر سوال کردن را راهی برای ادامه گفتگو و مکالمه میدانند ➖در حالی که مردان سوال کردن را راهی برای دریافت اطلاعات بیشتر قلمداد میکنند. @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
پروردگارا در این شب زیبا دفتر دل دوستانم را به تو میسپارم با دستان مهربانت قلمی بردار خط بزن غمهایشان را و دلی رسم کن برایشان به بزرگی دریا شاد و پر خروش 🌊 شبهای سرد بهمن ماهتون بخیر حال دلتــون آروم @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
سلام ✋ امروزتون خوش آب ورنگ🌸🍃 آرزومیکنم🙏 حس خوبِ یک لبخند😊 حس خوب درک یک🌸🍃 نگاه پرمهر😍 حس خوبِ بوییدن عطر خدا💖 حس خوب زندگی🌸🍃 وحس خوب نگاه خدا🌸🍃 @onlinmoshavereh سهم امروزتون باشه🌸🍃 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
#تزریق_انرژی_مثبت تکرار کنیم❣ 🍓 همه چيز در جهانم نيكو و عالی ست من برای رسيدن به آرزوهايم پر از شور و شوق هستم و هم اكنون با آغوشی باز آماده دریافتم 🍓 ""پروردگاراسپاسگزارم""🙏 @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
💕 به چشم‌های او نگاه کنید 🔆 وقتی با همسرتان صحبت می‌کنید به صورت او نگاه کنید. برخورد نگاه‌ها باعث می‌شود که بیشتر ارتباط بین یکدیگر را احساس کنید. 💕 حتی برای اعلام ناموافق بودن از موافقت شروع کنید 🔆 از مجادله و بحث با همسرتان پرهیز کنید. وقتی می‌خواهید عدم موافقت خود را اعلام کنید ابتدا با مناسب‌ترین و آرام‌ترین راه ممکن با جمله «حق با توست» شروع کنید @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
همسرانه عیوب همسرتان را برای هر کسی بازگو نکنید. زن و شوهر باید امین و رازدار یکدیگر باشند. عدم رعایت این مورد سبب ایجاد فاصله و کم‌ رنگ شدن محبّت بین زن و شوهر میشود. @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
چنانچه همسرتان با رفتار یا گفتارش باعث آزردگی شما شده است، او را ببخشید.. هرگاه اختلافی به وجود آمد، گذشته ها را به رخ او نکشید، به خصوص اگر از آن اظهار پشیمانی کرده بوده. @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
👸 وقتی مردها احساسی بشن فکر میکنند اورست رو فتح کردن همون لحظه که رمانتیک شدبمب بارانش کن بگو:وای عزیزم چقدرتو مهربونی تا موتورشون گرم شه بیشتر مهربون شوند @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🍃❤️🍃💞🍃❤️🍃💞🍃 ❤️🍃❤️ 🍃💞 ❤️ سوال788 ⁉️آیا ارضا شدن غیر دخولی در نامزدی ضرر دارد ؟ سلام دکتر ،من الآن تقریبا سه ساله نامزد کردم،تو این سه سال با خانومم خیلی رابطه داشتیم البته بجز دخول،خواستم بدونم این جور رابطه ها که توش دخول نیست و باعث ارضا شدنم میشه برای بدنم ضرر نداره؟آیا خود ارضایی محسوب نمیشود؟ ✅پاسخ مشاور✍ درود و تقدیم احترام، در پاسخ به بخش نخست پرسش شما ، ارضا شدن از رابطه غیر دخولی ضرر ندارد ، اساسا وقتی که شما ارضا می شوید یعنی آن رابطه به درستی انجام شده ، اما اگر شما رابطه ای ( جنسی اعم از دخولی و غیر دخولی ) داشته باشید که در آن به شدت تحریک شوید اما ارضا نشوید ( یا عمدا مانع ارضا شدن بشوید ) طبیعتا ضرر دارد و معمولا از نشانه های آن اگر آقا هستید درد در نواحی بیضه واگر خانم هستید درنواحی زیر شکم احساس خواهید کرد در خصوص پرسش دوم شما زمانی که شما بواسطه همسرتان ارضا می شوید خودارضایی محسوب نمیشود ✊هدف مانجات جامعه از فقر دانش جنسی می باشد👇 @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
. از شب #ف-مقیمی وپنجم وقت سفر رسید..همه ی راهیان ایستاده و منتظر مشخص شدن جایگاهشون بودند.فاطمه ومن در تکاپوی هماهنگی بودیم.حاج آقا مهدوی گوشه ای ایستاده بود و هرازگاهی به سوالات فاطمه یا دیگر مسئولین جوابی میداد.چندبار نگاهش به من گره خورد اما بدون هیچ عمق ومعنایی سریع به نقطه ای دیگر ختم میشد!بالاخره اتوبوسها با سلام وصلوات به حرکت افتادند حاج آقا هم در اتوبوس ما نشسته بود و جایگاهش ردیف دوم بود.من و فاطمه ردیف چهارم نشسته بودیم.کاش در این اتوبوس کسی حضور نداشت بغیر از من و حاج اقا مهدوی!اینطور خیلی راحت میتوانستم به او زل بزنم بدون مزاحمی! فاطمه اما نمیگذاشت.هر چند دقیقه یکبار با من حرف میزد.ومن بدون اینکه بفهمم چه میگوید فقط نگاهش میکردم وسر تکون میدادم.چندبار آقای مهدوی فاطمه را صدا زد و من تمام وجودم سراسر حسادت وحسرت میشد. با اینکه میدانستم این صرفا یک صحبت هماهنگی است وفاطمه بخاطر مسیولیت بسیج محبور به اینکار است ولی نمیتوانستم بپذیرم که او مورد توجه آقای مهدوی باشه ومن نباشم. این افکار نفاق رفتارم را بیشتر کرد.تا پایان سفر من روسریم جلوتر می آمد و چادرم را کیپ تر سر میکردم.تا جاییکه خود فاطمه به حرف آمد وگفت جوری چادر سرم کردم که انگار از بدو تولد چادری بودم.!! او خیلی خوشحال بود و فکر میکرد من متحول شدم .بیچاره خبر نداشت که همه ی اینکارها فقط برای جلب توجه حاج مهدویه! به خرمشهر رسیدیم. هوا خیلی گرم بود.اگرچه فاطمه میگفت نسبت به سالهای گذشته هوا خنک تره.خستگی راه و گرما حسابی کلافه ام کرده بود.ما را در اردوگاه سربازان اقامت دادند.و اتاق بزرگی رو نشانمان دادند که پربود از تختهای چند طبقه و پتوهای کهنه اما تمیز! با تعجب از فاطمه پرسیدم: -قراره اینجا بمونیم؟! او با تکان سر حرفم را تایید کرد و با خوشحالی گفت: -خیلی خوش میگذره.. با تعحب به خیل عظیم زنان ودختران اون جمع به تمسخر زمزمه کردم: حتماا!!!! خیلی خوش میگذره! ! خانوم محجبه ای آمد و با لهجه ی شیرین جنوبی بهمون خیر مقدم گفت و برنامه های سفر رو اعلام کرد. ظاهرا اینجا خبری از خوشگذرونی نبود وما را با سربازها اشتباه گرفته بودند! اون خانوم گفت ساعات شام ونهار نیم ساعت بعد از اقامه ی نمازه و ساعت نه شب خاموشیه! همینطور ساعت چهار هم بیدارباشه و پس از صرف صبحانه راهی مناطق جنگی میشیم وفردا نوبت دوکوهه است.اینقدر خسته بودیم که بدون معطلی خوابیدیم.داشتم خواب میدیدم.خوب میدانم خواب مهمی بود که با صدای یکنفر که بچه ها رو باصدای نسبتا بلندی صدا میزد بیدارشدم. دلم میخواست در رختخواب بمانم وادامه ی خوابم راببینم ولی تلاش برای خوابیدن بیفایده بود.و واقعا اینجا هیچ شباهتی به اردوی تفریحی نداشت وهمه چیز تحمیلی بود!!! صبحانه رو در کمال خواب آلودگی خوردیم.هرچقدر به ذهنم فشار آوردم چه خوابی دیدم هیچ چیزی بخاطرم نمی آمد . فاطمه خیلی خوشحال و سرحال بود.میگفت اینجا که میاد پراز سرزندگی میشه! درکش نمیکردم!! اصلا درکش نمیکردم تا رسیدیم به دوکوهه!آفتاب سوزان جنوب به این نقطه که رسید مثل دستان مادر،مهربان و دلجو شد. یک فرمانده ی بسیج آن جلو کنار ساختمانهای فرسوده ای که زمانی راست قامت و پابرجا بودند ایستاده بود و برامون از عملیات ها میگفت و کسانی که در این نقطه شهید شده بودند.اومیگفت و همه گریه میکردند.!!!! ادامه دارد... @ onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺