eitaa logo
🏠 خانه مشاوره آنلاین
8.7هزار دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
44 فایل
کانال خانه مشاوره آنلاین زیر نظر "بنیاد ملی مصونیت اجتماعی ردم" می باشد 《با بهترین مشاوره #تخصصی خانواده: ازدواج همسرداری تربیت کودک طلاق افسردگی و. 📩 هماهنگی وقت @Moshaver_teh 📞۰۹۳۵۱۵۰۶۳۷۴ رضایتمندی: https://eitaa.com/nnnnvvvv
مشاهده در ایتا
دانلود
سوال796 من 5ساله ازدواج کردم یه دختر4 ساله هم دارم من قبلل از اینکه ازدواج کنم یه دوس پسر داشتم تو این پنج سال ام باهاش ارتباز داشتم ارتباط تلفنی دیدن عکس دسش دارم ادرس خونمون بلده این پنج سال همیشه ب من میگفت جداشو من میام میگیرمت من و شوهرم هم زباد باهم خوب نبودیم واسم وکیل گرفته طلاقمو بگیره همه جوره کمکم کرده واقعا عاشقمه نمیتونه ترکم کنه حتی پای جونشم ک وسط باشه ولم نمبکنه من الان خونه پدرمم وواسه طلاق تا نصفهاش پیش رفتم شوهرم همش میگ برگرد از نو شروع کنیم خودمم دلم میخاد برم سر زندگیم دخترم گناهه ولی دوس پسرم تهدیدم میکنه اگ برگردم ابروم میبره ب بابام میاد میگه همچیا ب شوهرم میگه ک دیگ اون نخادم و واقعا هم این کارا را میکنه ب هر قیمتی چون واقعا 5ساله ب پام نشسته د وسم داره ولی هر چی باهاش حرف میزنم نن میخام برم سر زندگیم میگه نه چیکارکنم بخدا گیر افتادم دلم پیش شوهر بچمه نمیخام زندگیم خراب بشه از طرفی خوانوادم و شوهرم ادمای مذهبی قیرتی هستند نمیتونم بهشون بگم ماحرا را اگ بگم شوهرم صد درصد دیگ نمیخادم بابامم صددرصد میکشدم توروخدا اگ میتونید راهنمایم کنید گیر افتادم مشاور✍ خب چرا از اول با دوستت ازدواج نکردی که زندگی دو نفر دیگه رو خراب نکنی همسرت ودخترت وبا آبروی دو خانواده و خودت بازی نکنی آیا رابطه جنسی هم با این دوستت داری کابر🖍 پدر مادرم راضی نبودن یعنی جرعت نکردم اصلا بهشون بگم مهم تر از همه من 12سالم بود شوهرم دادن الان 18 سالمه مشاور✍ خب بعد از تعهد به همسرت دیگه چرا ادامه دادی؟ یعنی تو از قبل ۱۲ سالگی دوست پسر داشتی!!! اختلاف سنی شما با همسرت چند ساله مشاور✍ من راضی نبودم با ازدواجم پدرم به زور شوهرم داد حتی16سال با شوهرم اختلاف سنی داریم دوسش داشتم دوس پسرما برا همین اولش فقط در حد پیام بعد جدی تر شد رابطمون مشاور✍ و ایا رابطه جنسی و عاطفی خوبی با هم دارید کاربر🖍 اره 3ماه بود باهم اشنا شده بودیم داداش دوستم بود ن اصلا نداشتیم همش دعوا جنگ حتی منو میزد خیلی مشاور✍ به نظر خودت کار خوبی کردی که این رابطه رو ادامه دادی کاربر🖍 ولی الان پشیمونم مقصر 70درصد خودم بودم ن اصلا با شوهرم همش دعوا داشتیم همش حس تنهای داشتم به دوس پسسسرم پیام میدادم تا واقعا رابطمون جدی شد شاید اگ شوهرم باهام خوب بود نمیرفتم سمتش مشاور✍ در واقع تو این رابطه رو ادامه دادی کاربر🖍 اره درسته اشتباه بزرگ کردن مشاور✍ چیز دیگه ای هم هست که باید بگی کاربر🖍 فقط پشیمونم مشاور✍ نظر پدر مادرت درباره طلاق چیه کاربر🖍 میخام برم سر زندگیم مشاور✍ اصلا بهانه ات درباره طلاق چیه کاربر🖍 اولش خیلی مخالفت کردن ولی با اسرار من الان راضین میگن هر کار خودت میخای بکن با شوهرم تفاهم نداشتیم اصلا دخالتای مادرش خواهراش منو میزد تا یه بحث میشد خیلی بد دل هست مشاور✍ به نظرت خانواده دوستت میان تورو به عنوان بیوه ای که بچه هم داره بگیرند واسه پسرشون کاربر🖍 ولی میتونسم درسش کننم نکردم اره اونا اصلا مشکلی ندارن مشاور✍ ازکجا میدونی که مشکل ندارن کاربر🖍 با خونوادش ارتباط دارم گفتند مهم خودتونید ک هما بخواید حتی بهم گفتند بچتو بجا مهریه بگیر ما مشکلی نداریم ادمایی خوبین حتی خود پسره خیلی خوبه هم پولداره هم با اخلاق معتاد نیس کاملا میشناسمش ولی میگه به هیچ عنوان نمیزارم برگردی 20 ملیون خرج کرده واسه وکیل طلاق منو بگیره فقط مشاوره به نظرت بااین جدایی خوشبخت میشی مشاور✍ ن اصلا خودمم راضی نیسم دیگه ولی مطمعنم اگ برگردم یا شده با ابرو ریزی یا هر طور شده منا بر میگردونه باز پسره میگه اگ میخای برگردی بیا دوتایمون یهو خودمون بکشیم من نمیزارم برگردی من عاشقتم5ساله منتطرتم مشاور✍ باشه ممنون از اعتماد منتظر جواب بمون گلم کاربر🖍 باش ممنونم فقط خواهش میکنم کمکم کنید 3ماهه بچم ندیدم 6ماهه سر زندگیم نیسم فقط مقصرش خودمم نادون کاری کردم مشاور✍ عاشقی دردسر داره هزار و یک خطر داره تازه اونم با خیانت کاربر🖍 سنم کم بود حالیم نبود مشاور✍قبول دارم کاربر🖍 الانم افتادم تو یه دردسر بزرگ مشاور✍متاسفانه کاربر🖍 بچمم باهام داره نابود میشه مشاور✍خود کرده را تدبیر نیست کاربر🖍 انقد با پسره بد رفتارم محلش نمیدم ولی نمیره خونه ماشین هر چ میگه بخای بنامت میزنم فقط ولم نکن ولی من ن پولش ن خونه ن هیچیشا میخام فقط دخترم و زندگیم ولی من میخام برگردم سر زندگیم مهریه میخام چیکار مشاور✍ پس دوستت رو چیکار میکنی؟ کاربر🖍 واس همین از شما کمک خواستم پاسخ ما👇 سرکارخانم مشاور خانواده با سلام ببین عزیزم اصلا از اول این ازدواج اشتباه بوده چون به میل و خواسته شما نبوده دوم اینکه در دوره سنی بوده که درک درستی از فلسفه ازدواج نداشتی واز روی عقل و منطق صورت نگرفته و اصلا درک نمی کنه همسر بودن وظایف همسری را ، بدتر از اون اینکه هم زمان به دیگری دل دادی و همین امر باعث میشه که نتونی به .. همس
ر اجباری خودت دل بدی ونتونی رابطه همسری خوبی باهاش ‌داشته باشی و همین امر باعث جر و بحث وبی محلی و کتک کاری و.....شده وبه تبع پناه بردن تو به دوست پسر وروز به روز فضای بینتون با همسر سردتر ۶شده و همین امر باعث شکاکیت وبد دلی همسرت شده که هی به تو بیشتر سخت بگیره الان این مشکلی هستش که پیش اومده و باید درست بشه. ببین ما توی این مرحله صرف نظر از درست یا غلط بودن مسئله خیانت و دوست یابی شما بیایم به مشکل اصلی شما یعنی بودن یا نبودن کنار همسرقانونیت رو دنبال میکنیم تا به یه نتیجه برسیم که آیا مسیر زندگی با اورا طی میکنی یا خیر اینجور که از صحبتهای خودت بر میاد فاتحه این زندگی خونده شده چون تو به خودت اجازه دادی که برای جدا شدن تصمیم بگیری و الان مدت ۶ ماهه که منزل رو ترک کردی تمکین ندادی و حتی دختر دلبند خودت رو رها کردی و دلت رو سنگ کردی ندیدیش این یعنی تصمیم گرفتی که جدا بشی !بهتره که الان نسخه عشق و عاشقی رو بپیچی تا توی فرصت دیگه ای درباره اش با هم حرف بز نیم. تو الان ۶ماهه که از همسرت دوری واز جار جنجال حضوری هم دور بودی بهتره بشینی با خودت سنگهات رو وا بکنی که آیا اد امه این زندگی برای من امکان داره یا نه؟ آیا این زندگی ارزشش رو داره که من به خاطرش روی دلم پا بذارم؟ و عشقم رو رها کنم؟ و حتی آبروی خودم رو به پاش بریزم ؟ آیا من میتونم با این اقا زیر یک سقف به عنوان همسر خودم به زندگی ادامه بدم؟آیا دیگه درگیری وجود نداره ؟ویا نه دوباره با برگشت من همون اش و همون کاسه است و منم دوباره بهش خیانت میکنم ؟!لطفا خوب به چیزهایی که بهت گفتم فکر کن وفارق از دوست بازی خودت (اصلا فعلا به این پسر فکر نکن )فقط به زندگی مشترکت فکر کن اونم از روی عقل و منطق نه احساس ونه به خاطر دیدن دخترت ، خب ببین ارزش ادامه رو داره یا نه .از دیدگاه من نتیجه خوبی نداره چون تو همون تویی بدونه تغییر و تحول،اونم همونی که بوده وفکر نمیکنم متنبه شده باشه که مثلا بهتر باشم ویا به همسرم توجه کنم یا بهش بگم که دوستت دارم و دوباره همونی هست که بوده به نظرم خوبه که مشاوره دونفره برید؟ که حتما طی مراحل طلاق دادگاه این مشاوره قبل طلاق رو بهتون میدن ولی اگه دلت همراهش نیست نه خودت رو اذیت کن نه اونو نه برو دوباره یه بچه طلاق دیگه رونق بده !،اصلا از اول اشتباه کردی که بچه آوردی وقتی دلت با این بابا نبوده و الان این طفلک باید چوب نفهمی شماهاّ رو بخوره پس تمومش کن (البته من اگه چیزی گفتم بر اساس گفته های شما گفتم )و شما خودت درک میکنی که ادامه بدی بهتره یا نه چون تو میدونی که جو بر علیه توست یا به نفع توست .در باره دخترت هم نگران نباش او در هر حال فرزند تو وبعد از رسیدن به سن قانونی خودش تصمیم میگیره که با مادرش باشه یا با پدرش شما در هر حال ضربه محکمی به او زدین که تا همیشه همراه او هست اما آرامشی که بعداز طلاق شما میگیره خیلی بهتر از برگشتی که با دعوا و کتک کاری وجار و جنجال باشه و ارامش کودک رو به هم بریزه و شخصیتی استرسی براش درست کنید .نهایتش اینه که درمدت عده طلاق که سه ما هست وتو باید نگه داری( و حق ازدواج با کسی رو در این مدت نداری و اگه این کار رو بکنی طرف حرام ابدی میشه )میتونی در صورت پشیمانی از طلاق رجوع کنی به همسرت و دوباره زندگی کنید که البته اونم بسته به نوع طلاق شماست. پس نتیجه ::این شد که طومار عشق رو فعلا بپیچی وبذاری کنار وفقط درباره موندن در کنار زندگی ویا نماندن و جدایی فکر کنی تا تکلیف این زندگی رو مشخص کنی برای خودت . وبعد از گذشت عده طلاق یعنی سه ماه بعد از طلاق میتونی تصمیم بگیری که این عشق میارزه یا نمی ارزه میشه اقدام کرد یا نه لطفا به توصیه هام عمل کن تا تکلیف خودت رو بدونی موفق باشی @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🌺🍀🌺
‌ ‌🍃🌺 فاطمه منتظر جوابم بود. دستپاچه گفتم: -خب..منظورم اون دوستمه که خارجه..بنظرت اونو دوباره میبینم؟ فاطمه با مهربانی خندید و گفت : اره ان شاالله میببنیش.مگه نگفته بودی تلفنش روداری؟ ناخواسته یاد عاطفه افتادم وبا ناامیدی گفتم: -نه چندسالی میشه ازش خبری ندارم .ظاهرا شماره ای که ازش داشتم هم عوض شده. من هم بهش دسترسی ندارم فاطمه با کنجکاوی پرسید: -اون چی؟؟ اون هم هیچ شماره ای ازت نداره؟ گفتم: من با تلفن کارتی باهاش تماس میگرفتم. .آخه اون موقع تو ایران هرکسی تلفن همراه نداشت که یک خط مستقل داشته باشه ورومینگ نبود که.. فاطمه باتکان سرحرفم رو تصدیق کرد. اگر فاطمه میفهمید من دارم ماهها بهش دروغ میگم جه احساسی بهم پیدا میکرد؟ اگر میفهمید من رقیب عشقی او هستم چیکار میکرد؟؟ فاطمه آهی کشید.انگار یاد چیزی افتاده بود. گفت:خیلی خوبه آدم یه رفیق قدیمی داشته باشه! یکی که وقتی یادش بیفتی دلت براش پرواز کنه. من با سکوت به حرفهاش گوش میدادم. با آهی عمیق ادامه داد: من هم دوستی صمیمی داشتم که هروقت بهش فک میکنم حالم تغییر میکنه.اون برام مثل یک خواهر بود.ولی اونم منو ترک کرد. حس کنجکاویم تحریک شد.پرسیدم: ترکت کرد؟؟ کجا رفت؟ چشمان فاطمه پراز اشک شد. گفت:رفت به دیار باقی..رفت به بهشت عجب! پس فاطمه دوستی صمیمی داشت که فوت کرده بود! فکر کردم که که این داغ تازه ست چون مرتب آه از ته دل میکشید و رگهای صورتش متورم شده بود. پرسیدم:متاسفم! چرا قبلا بهم چیزی نگفته بودی؟ میان گریه خنده ی تلخی کرد. گفت:از بس ضعیفم! مدتهاست سعی میکنم از حرف زدن راجع بهش فرار کنم.چون هروقت حرفشو میزنم تا چندهفته تو خودم میرم. من حرفش رو میفهمیدم.این حس رو من هم تجربه کرده بودم. دلم میخواست بیشتر از دوستش بدونم ولی با این حرفش صلاح نبود چیزی بپرسم. گفتم.:میفهمم فاطمه جان.ببخشید اگر با یادآوریش اذیت شدی...نمیدونم چه اتفاقی افتاد برا دوستت ولی امیدوارم خدابیامرزتش. فاطمه سریع اومد تو حرفم: -اون بر اثر یک تصادف چهارسال پیش ضربه مغزی شد و دوهفته ی بعد... فاطمه رو با ناراحتی در آغوش گرفتم.یکی از بچه های مسجد که دوستی نزدیکی با فاطمه داشت آهی بلند کشید و رو به من گفت:الهام خیلی گل بود. همه از شنیدن خبر فوتش ناراحت شدند.و همه نگران وناراحت فاطمه و .. فاطمه سرش را به طرف او چرخوند و با نگاهی تند حرف او را قطع کرد. -اعظم جان..قبلا گفته بودم نمیخوام از اون روزها چیزی یادم بیاد.. لطفا بحث و عوض کنید.من واقعا کشش این حرفها رو ندارم. و بعد با پشت آستینش سیل اشکهایش رو پاک کرد و از کوپه خارج شد. چهره ی بچه ها دیدنی بود. اعظم سرش رو پایین انداخت. هرکسی با ناراحتی چیزی میگفت. وحیده با تأسف گفت:من فک میکردم باقضیه کنار اومده. من که نمیدونستم دقیقا چه اتفاقی افتاده با تعجب پرسیدم:چرا اینقدر فاطمه از یاداوری اون روزها عذاب میکشه؟ مگه علت فوت دوستش فاطمه بوده؟ نگاهی معنی دار بین اعظم و وحیده رد وبدل شد. وحیده گفت:توچیزی میدونی؟ گفتم : نه.اولین باره دارم میشنوم.ولی حس میکنم باید چنین چیزی باشه. وحیده کنارم نشست و در حالیکه سعی میکرد آهسته حرف بزند گفت:از همون اولش هم بنظرم تو خیلی تیز بودی.الهی بمیرم برای دل فاطمه.!! اگه لطف وبزرگی حاج مهدوی نبود معلوم نبود که الان فاطمه چه حال و روزی داشت.الهام فقط دوستش نبود.دختر عموش هم بود.فاطمه خودشو مسئول مرگ اون و بچش میدونه.آخه طفلکی حامله بود.تا جایی که من میدونم به اصرار فاطمه سوار ماشین الهام میشن که برن جایی.وبخاطر وضعیت بارداری الهام، فاطمه پشت فرمون میشینه.خلاصه نمیدونم چی میشه که ... اعظم به وحیده تشر زد :وحیده لطفاا! !! شاید فاطمه راضی نباشه! وحیده با اصرار خطاب به او گفت:چرا راضی نباشه؟ اون فقط دوس نداره جلوی خودش حرفی بزنیم وگرنه با عسل خیلی صمیمیه. اعظم با ناراحتی گفت:حالا که باهاش راحته بزار خودش سرفرصت برای عسل تعریف میکنه. کارتو اصلا درست نیست. وحیده خیلی بهش برخورد.اینو میشد از حالاتش فهمید با یک جهش روی جایگاه خودش نشست و خودش رو با کتابی که قبلا دستش بود مشغول کرد. من یک چیزایی دستگیرم شده بود.فکر نمیکردم فاطمه ی شاد وخوش زبون این شش ماه غصه ای به این بزرگی داشته باشه و رنج بکشه.فقط نمیتونستم هضم کنم که بزرگی و لطف حاج مهدوی در قبال او چه بوده و نگرانم میکرد. دیگه نمیتونستم بیشتر از این معطل کنم .از جا پریدم و از کوپه خارج شدم. 🌺🍃 @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
➕ طلاق روانی ( وابستگی ) پدر و مادر قبل از ازدواج ! ➖دختر و پسری که همچنان پا در خانه مادر و خانواده خودش دارد و اگر نیازهای روانی و نیازهای احساسی و عاطفی اش را به نوعی هنوز آنجا ارضا می کند ، در زندگی زناشویی جایی نخواهند داشت ! ➖به همین علت اول باید پدر و مادرتان را طلاق دهید. نه اینکه با آنها دشمنی کنید ، نه اینکه عاشقشان نباشید ، نه اینکه با آنها ارتباط نداشته باشید ، نه اینکه دوستشان نداشته باشید ، نه اینکه برای شما مهم نباشند ، نه اینکه با نیازهایشان کاری نداشته باشید ، نه اینکه سراغشان نروید ... ➖بلکه آنها زن و شوهر شما نیستند و فقط پدر و مادر هستند ! ➖اگر همچنان وابسته اید ، دنبال ازدواج نروید، کسی رو هم بیخودی اذیت نکنید. @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
➕ " من که به تو گفته بودم " از مخرب ترین حرفاست ! ➖یکی از بدترین، اشتباه ترین، آسیب زننده ترین حرفها در ارتباط با همسر یا فرزندتون این است که بگویید «من که بهت گفته بودم» ، این حرف رو به هیچ کسی نگویید ، مخصوصا به فرزندتان ! ➖وقتی به کسی میگویید من که گفته بودم یعنی : تو احمقی ، نمی فهمی و این منم که از تو بیشتر می فهمم از این به بعد اگه به حرف من گوش کنی ، اشتباه نداری ، حالا هم خوشحالم به حرف من رسیدی و حقت هست که این بلا به سرت اومد و به دردسر افتادی ... ➖این برخورد به مرور زمان فرد رو دچار احساس گناه و سرخوردگی و خشم فرو خورده و تنفر از شما میکند ! ➖در حالی که پیام ما باید این باشد : همه اشتباه میکنند ، هر اتفاقی بیافتد من در کنار توام ، کمکت خواهم کرد نگران نباش ، همه آدما شکست می خورند و اشتباه می کنند ، و این معنی اش آن نیست که تو نمی فهمی یا انسان بدی هستی ! @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌹 خانم محترم! به شوهرت افتخار کن! کسی رو با او مقایسه نکن! اقتدار و غرورش را نشکن! زیبایی‌اش را در عقل‌اش جستجو کن! قناعت پیشه باش! ناز کن اما متکبر نباش! زیبایی‌ات را فقط به او نشان بده! موی تو دنیای اوست، ازش مراقبت کن! به پیشوازش برو و پناهگاه شوهرت باش... @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
➕برخی اوقات علت طلاق این است که دو نفر به گونه ای با هم حرکت می کنند که به سمت بدترین یکدیگر می روند. و یا زن و یا مرد آنقدر همسرش را تحت فشار می گذارد که: ➖طرف مقابل اول شروع می کند به تظاهر ➖بعد شروع می کند به پنهان کاری ➖بعد شروع می کند به دروغ گفتن و بعد از گذشت یکی دوسالی آن فرد خودش را کاملا محق و آزاد می داند ❌که دروغ بگوید و حتی فریب بدهد و خیانت و توطئه کند. @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
سوال797 سلام چند ماه پیش موردی معرفی شد و از لحاظ ایمان و اعتقاد خوب بود و ....بعد که باهم صحبت کردیم ،همه چیزش اونی بود که من همش مد نظرم بود، ولی بعد که رفتند،گفتن به خاطر راه دور قسمت نیست اونا مال شهرستانی بودن که با ما چهارساعت فاصله داره حالا گاهی به این قضیه فکر میکنم که چرا نشد و حس خوبی به خودم ندارم... ولی در یه استان ایم پاسخ ما👇 سرکارخانم مشاور خانواده سلام عزیزم گذشته در گذشته ازمن به شما نصیحت همیشه در لحظه زندگی کن و هیچ حال خوش الان رو به خاطر موضوعی که تمام شده و دیگه قابل برگشت نیست خراب نکن اما ازدواج اصلا این ازدواج به صلاح نبوده چون از دو شهر متفاوت با دوفرهنگ متفاوت بودین و این خیلی مهم و میتونه اختلاف آفرین باشه برای شما چرا نشد خب لابد حکمت خداوند براین بوده که نشه پس راضی باش به رضای خدا وبه خودش توکل کن و مطمئن باش که خدا یه دونه از اون خوب خوباش رو برات حواله میکنه به زودی پس نگران نباش با ارزوی خوش بختی برای شما خواهر خوبم @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
‌ ‌🍃🌺 از جا پریدم و از کوپه خارج شدم.فاطمه کمی آنطرف تر کنار پنجره ایستاده بود و بیرون رو تماشا میکرد. کنارش ایستادم. مدتی در سکوت تلخ او، نظاره گر بیابانها بودم.دنبال کلمه ای میگشتم تا به او بفهمانم حس او را میفهمم.ولی پیدا کردنش کار سختی بود. فاطمه آه عمیقی کشید.یا صدایی خشدار آهسته گفت: منو ببخش ناراحتت کردم.گفته بودم ضعیفم. بنظرم فاطمه ضعیف نبود.او سلاحش ایمانش بود.انسانهای مومن هیچ وقت ضعیف نبودند. گفتم:هروقت حالم بد بود آرومم کردی ولی الان واقعا نمیدونم چیکار کنم حالت خوب شه. فاطمه خنده ای کرد و گفت:کی گفته من حالم بده؟!!! من فقط یک کم رفتم تو رل آدم حسابیا!! و بعد جوری خندید که از چشماش اشک جاری شد.فاطمه عجیب ترین دختری بود که در زندگیم دیده بودم.تشخیص اینکه الان واقعا ناراحته یا خوشحال کار سختی بود.گفت: _چرا عین خنگا نیگام میکنی؟؟! موافقی بریم کافه یه چیزی بخوریم؟ من متحیر مونده بودم.اجازه دادم دستمو بگیره و با خودش به کافه ببره.تا پایان سفربا فاطمه فقط گفتیم وخندیدیم.انگار نه انگار که اتفاقی افتاده!!! به تهران رسیدیم.دل کندن از همدیگر واقعا کار مشکلی بود.در سالن ترمینال ،خانواده های اکثر بچه ها با دسته گل یا شیرینی به استقبال عزیزانشون اومده بودند.مادر وپدر فاطمه هم گوشه ای از سالن، انتظار او را میکشیدند.بازهم احساس خلا کردم.وقتی میدیدم هرکسی از ما یک نفر رو داره که نگرانش باشه و برای او اومده دلم می‌شکست.کاش من هم کسی رو داشتم که نگرانم بود.کاش آقام اینجا بود.ساکم رو میگرفت.چفیه ام رو از روی شونه ام برمیداشت ومیبوسید و با افتخار میگفت:قبول باشه سیده خانوم!! اما قبلا هم گفتم.سهم من در دنیا فقط حسرت خوردن چیزهایی بود که از دید خیلیها خیلی کم اهمیته!نذاشتم کسی از حس خرابم چیزی بفهمه. اینجا تهرانه! شهری که من توش نقاب زدنو خوب یاد گرفتم. اینجا دیدن اشکات ممنوعه! و از امروز، کامران وسحر ونسیم مسعود هم تعطیلند! چشمم به حاج مهدوی بود.اینحا آخر خط بود! باید ازش جدا میشدم.وشاید دیگر هیچ وقت فرصت درد دل کردن با او رو پیدا نمیکردم.او کمترین توجهی به من نداشت.جوونهای مسجدی دوره اش کرده بودند.تصویری که تا چندماه پیش مدام کنار مسجد تکرار میشد و برام لذت بخش بود ولی اینک قلبم رو میشکست. نفهمیدم فاطمه کی نزدیکم اومد.با خوشحالی گفت:ببخشید معطلت کردم.توقع نداشتم تو این وقت پدرو مادرم اینجا باشند. بغصم رو فروخوردم. او پرسید:تو چطوری میخوای بری؟؟کسی نمیاد دنبالت؟! میخوای ما برسونیمت؟ من عادت نداشتم کسی رو زحمت بدم.گفتم:_ممنونم عزیز دلم.آژانس میگیرم.اینطوری راحت ترم هستم. فاطمه گفت:ما قراره با برادر اعظم بریم.میخوای اول بگم اعظم تو رو برسونه؟ با اطمینان گفتم:اصلا حرفشم نزن.من عادت دارم به این شکل زندگی. نگاهی گذرا به حاج مهدوی انداختم. اوهنوز هم با جوانها سرگرم بود.نمیتوانستم بدون خدا خداحافظی از او دل بکنم.با تردید به فاطمه گفتم:بنظرت اگر با حاج مهدوی خداحافظی کنم زشته؟! فاطمه به طرف اونها نگاه کرد و گفت:نه چرا باید زشت باشه؟! بنده ی خدا اینهمه زحمت کشید برامون بیا با هم بریم. وبعد دستم رو گرفت و ساک به دست نزدیک حاج مهدوی رفتیم. فاطمه برای متواری کردن جمعیت یه یاالله نسبتا بلند گفت و بعد ادامه داد: _حاج اقا با اجازه تون.. حاج مهدوی از خیل جمعیت بیرون اومد و باز به رسم همیشگی سر پایین انداخت و به فاطمه گفت:تشریف میبرید؟؟ خیلی زحمت کشیدید خانوم.ان شالله سفر کربلا ومکه.خسته نباشید واقعا فاطمه هم با حجب وحیای ذاتیش جواب داد: هرکاری کردیم وظیفه بود.ان شالله از هممون قبول باشه.خب اگر اجازه میدید بنده مرخص شم. حاج مهدوی پرسید:وسیله دارید؟ خوش بحال فاطمه!! او حتی نگران وسیله ی او هم بود! فاطمه نگاهی به پدرو مادرش انداخت و اونها هم تا او را دیدند به سمت ما اومدند. -بله حاج آقا پدرو مادرم زحمت کشیدند اومدند دنبالم.احتمالا با یکی از هم محله ای ها که وسیله دارند برگردیم . حاج مهدوی تا چشمش به پدرومادر فاطمه افتاد رنگ و روش تغییر کرد و گونه های سفیدش گل انداخت. انگار یک دستی محکم قلبم رو فشار میداد .هرچه بیشتر میگذشت بیشتر پی به رابطه ی عمیق این دو میبردم و بیشتر نا امید میشدم.پدرومادر فاطمه با سلام واحوالپرسی نزدیکمون شدند. من لرزش دستان حاج مهدوی رو دیدم. من شاهد تپق زدنش بودم..و میدونستم معنی این حرکات یعنی چی!! قلبم!!! بیشتر از این نمیتونستم اونجا بایستم. ادامه دارد... @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
💖سه اصل مهم شاد زیستن💖 ❤️از نگاه قرآن❤️ 1️⃣اصل اول: به رحمت خدا شاد باش 🎉 بگو به فضل و رحمت خداست که مۆمنان باید شاد شوند و این از هر چه گرد می آورند بهتر است 💠یونس 58 🌸🍃🌸🍃🌸 2️⃣اصل دوم :مثبت اندیش باش ☘️ و بسا چیزى را خوش نمی دارید و آن براى شما خوب است و بسا چیزى را دوست میدارید و آن براى شما بد است و خدا میداند و شما نمىدانید. 💠بقره 216 🌟سعی کن به قدر توان خود تلاش کنی و نتیجه را به حکمت خدای حکیم واگذار نمایی مثبت اندیشی را تمرین کن و عینک بدبینی را از چشمان خود بردار 🌸🍃🌸🍃🌸 3️⃣اصل سوم : ارتباط موثر داشته باش ☘️و بندگان خداى رحمان کسانى اند که روى زمین به نرمى گام برمیدارند و چون نادانان ایشان را طرف خطاب قرار دهند به ملایمت پاسخ میدهند 💠فرقان63 🌸🍃🌸🍃🌸 ❤️پس برای شاد زیستن ببخشید و فراموش کنید چرا که کینه ، فقط بارتان را سنگین می کند. @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
❖ آدم باید شب را بدون افسـوس امروز بدون آهِ گذشته ،تمام ڪند و به فردا فڪر ڪند ڪہ روزِ دیگرے در راه است فانوس دلت را روشن بگذار تا فردایت را ببینے ... فانوس دلتان روشن شب زیباے زمستانے تون با الطاف خـــــداوندے مانوس🌙 ‌ @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺 ‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌
🌾در این پنج شنبه 🕯به یاد همه مسافران بهشتی 🌾آنان که روزی عزیز دل کسی بودند 🕯و امروز عکسی هستند 🌾در قاب خاطره‌ ای در ذهن 🕯وحسرتی بر دل 🌾شادی روح همه رفتگان فاتحه و صلوات @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🔴 #توقع_نابجا 💠 زن و شوهر نباید #توقع داشته باشند طرف مقابل بعد از اینکه با او ازدواج کرد تمام روابط، تفریح‌ها، دوستان و دل مشغولی‌هایش را #فراموش کند و همه وقتش را به او #اختصاص دهد. 💠 این توقع و محصور کردن طرف مقابل، مانع از ایجاد ارتباط #صمیمی و موثر است. 💠 و یقینا روز به روز از #محبوبیت شما بخاطر محدود کردن همسرتان کاسته می‌شود. @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔊 چه نوع اطاعتی از شوهر، مفید است؟ @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🔴 #زن_کجا_باید_بدون_حیا_باشد؟ 💠 امام صادق علیه السلام: 💠 بهترین زنانتان کسی است که چون با #شوهر خود خلوت کند برای او زره #حیاء را از تن در آورد و چون لباس بپوشد زره حیاء را با او به تن کند. ✍کافی ،ج ۵، ص۳۲۴، ح۲ @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🔴 #به_مردان_اندرز_ندهید 💠مردان دوست دارند که #مشکلات را به تنهایی حل کنند. 💠 اگر مشکلی را #کتمان می‌کنند و به شما چیزی نمی‌گویند یعنی #قادر هستند به تنهایی موضوع را حل کنند. 💠 پس کتمان آنها نشانه #بی‌اعتمادی به شما نیست. 💠 آنها در صورت لزوم با شما در میان می‌گذارند. @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
‌ ‌🍃🌺 حاج مهدوی خطاب به اونها گفت:اجازه بدید من برسونمتون.رضا ماشینو آورده. .. اونها هم انگار همچین بدشون نمی اومد باهاش برن.چقدر خودمونی حرف میزدند.بابای فاطمه دستشو گرفت گفت:نه حاجی مزاحمت نمیشیم.وسیله هست. من چرا اونجا ایستاده بودم؟؟؟ اصلا مگه من ربطی به اونها داشتم؟اونها انگار یک جمع خانوادگی بودند.من بین اونهمه صمیمیت مثل یک مترسک بیچاره وغصه دار ایستاده بودم و لحظه به لحظه بیحال ترو نا امیدتر میشدم!! راهمو کج کردم..اولش با قدمهای آروم ولی وقتی صداشون قطع شد با قدمهای سریع از سالن اصلی دورشدم و به محوطه ی اصلی پناه آوردم. اونها اینقدر گرم صحبت با یکدیگر بودند که حتی متوجه رفتن من نشدند! مردی در حالیکه ساکم رو از دستم میگرفت با لهجه ی معمول راننده ها، ازم پرسید: _آبجی کجا میری؟ عین مصیبت دیده ها چند دیقه نگاه به دهانش کردم و بعد گفتم:پیروزی! اون انگار از حرکاتم فهمید که تو حال خودم نیستم و خواست گوشمو ببره.خیلی راحت گفت: _با بیست تومن میبرمت قیمتش اینقدر بالا بود که شوک صحنه ی چندلحظه ی پیش رو خنثی کنه!! ساکم رو از دستش بیرون کشیدم و گفتم :چه خبره؟ مگه سر گردنست؟!لازم نکرده نمیخوام. صبر نکردم تا چونه بزنه.از کنارش رد شدم و به سمت ماشینها رفتم. صدای فاطمه رو شنیدم ولی خودمو زدم به نشنیدن. راننده های مزاحم سواستفاده گر یکی پس از دیگری سد راهم میشدند وهرکدوم بعد از شنیدن اسم مسیرم یک قیمت پرت میگفتند و بعدشم با کلی منت و غر غر دنبالم راه می افتادند که نرخش همینه.حالا تو تا چقدر میتونی بدی!! در میان هجوم اونها فاطمه شانه ام رو گرفت ونفس نفس زنان گفت:چرا هرچی صدا میکنم جواب نمیدی؟ کجا رفتی بی خداحافظی؟؟ دلم نمیخواست نگاهش کنم ولی چاره ای نداشتم! او از احساس من خبری نداشت.شاید اگر میدانست که چقدر نسبت به روابط او و حاج مهدوی حساس وشکننده ام در حضور من کمتر به او نزدیک میشد. اما این همه ی مشکل من با فاطمه نبود.فاطمه شش ماه با من دوست بود و من هیچ چیز از او نمی‌دانستم. درحالیکه من بدترین اعترافاتم رو درحضورش کرده بودم. او دوست نداشت من چیزی از زندگیش بدونم.حتی از دخترعموش که دیگه زنده نیست! این منصفانه نبود!!! او به من اعتماد نداشت.حق هم داشت .من مثل او خانواده دار نبودم.من یک دختر بی سرو پا بودم که معلوم نبود چیکار کردم و چیکار قراره بکنم.چرا باید با من صمیمی میشد و مسایل شخصیش رو بهم میگفت؟ ! لابد او میترسید دونستن مسایل شخصیش از جانب من خطری براش ایجاد کنه! شاید تاثیرهمه ی این افکار بود که به سردی گفتم:دیرم شده بود.نمی تونستم صبر کنم خوش وبش شما تموم شه.. فاطمه جاخورد! با تعجب پرسید: _عسل؟؟؟ یعنی تو از اینکه پدرومادرم با سلام احوالپرسی وقتتو گرفتن ناراحت شدی وقهر کردی؟؟ آره دیگه!!!! این رفتار غیر منطقی من تنها برداشتی که منتقل میکرد همین بود واین واقعا قابل قبول نبود!! خدایا کمکم کن..کمکم کن تا مثل فاطمه قوی باشم ودر اوج ناراحتی احساساتم رو پنهون کنم.چرا در مقابل فاطمه نمیتونم نقاب بزنم؟! به زور خندیدم وگفتم:نه خنگه!! گفتم تا شما سرتون گرمه بیام بیرون ببینم چه خبره.ماشین هست یا نه! که ظاهرا اینقدر زیاده که نمی زارن برگردم داخل. میدونم دروغم خیلی احمقانه بود ولی این تنها چیزی بود که در اون شرایط به ذهنم رسید. فاطمه هم باورش نشد.بجای جواب حرف من ،به سمتی دیگر نگاه کرد وگفت :همه منتظر منند باید زود برم.خیلی ناراحت شدم اونطوری رفتی هرچقدر صدات کردم جواب ندادی! میخواستی با حاح مهدوی خدافظی کنی ولی.. حرفش رو قطع کردم. با شرمندگی گفتم: الهی بمیرم برات.ببخشید.باور کن من اونقدر بی ادب نیستم که بی خداحافظی بزارم برم. اوهنوز نفس نفس میزد.گفت: میدونم..میدونم.در هرصورت بدی خوبی هرچی دیدی حلال کن.ما دیگه داریم میریم. دلم شور افتاد.پرسیدم:با کی میرین؟؟ فاطمه گفت:با اعظم اینا دیگه ته دلم روشن شد.گفتم:آخه حاج آقا میگفت میخواد برسونتتون فاطمه خندید:نه بابا اون بنده ی خدا حالا یک تعارفی کرد. درست نبود مزاحمش بشیم. با او تا کنار ماشین برادر اعظم همراه شدم. اونها خیلی اصرارم کردند که مرا تا منزلم برسونند ولی من ممانعت کردم.فاطمه نگرانم بود.گفت رسیدی زنگ بزن. وقتی رفتند، بسمت راننده ها حرکت کردم و مشغول چانه زدن با آنها شدم که صدای حاج مهدوی رو از بین همهمه ی جوانهایی که اونشب از دید من مثل کنه بهش چسبیده بودند شنیدم.سرم رو برگرداندم تا ببینمش.او هم مرا دید.اینبار نه یک نگاه گذرا بلکه داشت با دقت نگاهم میکرد.و من دوباره میخ شدم..!! ‌🍃🌺 @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ 798‌‌‌سوال باعرض سلام خدمت خانم دکتر عزیز نامزد من(که البته هنوز رسمی نیست و بین خانواده هاست) خیلی مرد خوش ذوقه و خیلی حرفمو میفهمه تا حالا این حس نسبت به هیچ کس نداشتم و هیچ کس منو اینقد درک نمیکرده و در کنارش واقعا احساس خوشبختی میکنم اما یه مشکل دارن که خیلی ذهنمو درگیر کرده اونم اینه که از نظر جنسی خیلی گرم هستن البته با وجود اینکه فشار روشون خیلی زیاده تا حالا خودشو کنترل کرده و هر از گاهی فقط میگه که براش دعا کنم که فشار جنسی خیلی روش زیاده. البته ایشون قبلا با خانومای زیادی رابطه ی تلفنی داشتن و با یکیشونم رابطه ی جنسی داشتن. اما الان کاملا رابطه ها قطع هست. و مطمئنم ازشون.ولی میترسم که بعد از ازدواج من نتونم پاسخگوی نیازهاشون باشم و دوباره رابطه ها شروع بشه. و اینکه من علائم اعتیاد جنسی رو خوندم و احساس میکنم که رابطه ی جنسی دارن. لطفا راهنمایی کنید چون من از یه طرف احساس میکنم که در کنارشون خوشبخت میشم و از یه طرف میترسم ممنون از کانال خوبتون. پاسخ ما👇 سرکارخانم# مشاور خانواده با سلام خدمت شما خواهر خوبم ببین عزیزم اینکه طرف خوش اخلاقه ولی اینکه رعایت حدود رو نمی کنه وبا نامحرم رابطه گناه آلود برقرار میکنه یه چیز دیگه است ببین عزیزم نمیدونم که آیا عضو کانال ما هستی یا نه و ایا مشاوره هارو میخونی یا نه من بارها مولفه های ازدواج رو بیان کردم الان بهت توصیه میکنم که به طور کل احساس رو تعطیل کن وبا عقل و منطق خودت وبا چشم باز جلو برو وبه طور کامل هم تحقیق کن وهم به شناخت کامل برس وبی نهایت توی این دوره مراقب خودت باش ودنبال رابطه نباش تا بدونی آیا از لحاظ اعتقادی یکی هستین آیا از لحاظ اخلاقی با هم مچ هستین و ایا طبقه اجتماعی ویا فرهنگ مشترک با هم دارید یا نه و موارد دیگر خب واما بعد اینکه طرف اهل مراوده با دیگران هست بدونه اینکه ابایی داشته باشه خیلی بد سوای از بحث مذهب و اعتقاد که حالا در قرآن خداوند میفرما ید زن زانی با مرد زانی وزن پاک با مرد پاک ازدواج کند !همیشه اولین تجربه و اولین رابطه توی ذهن آدم می مونه و روی رابطه همسری تاثیر داره ببین آدمهایی که اهل رابطه وارضاءنامحرم هستن خب تجارب جنسی بالایی دارند وبا مهارت سرویس میدن و این برای طرف رضایت بخشه حالا وقتی میاد که دیگه همسر دائمی اختیار کنه میاد و اینو با پارتنر های خودش مقایسه میکنه و دچار نارضایتی جنسی میشه چون همسرش تجربه و مهارت اونا رو نداره رو همین اصل مطمئن باش که دوباره می ره سراغ رابطه ودر بسیاری از موارد شخص دچار اختلال جنسی میشه و معمولا هم دچار زود انزالی میشن چون رابطه های سراسر استرس و ترس رو تجربه کرده و مجبوری میبایست زود جمع وجورش میکرده باعث زود انزالی طرف میشه توصیه میکنم اگه آینده برات مهمه بدونه دخالت احساس دوباره یه تجدید نظر داشته باش در ضمن احتمال آلودگی و مریضی هم هست مثل تبخال تناسلی ویا سوزاک وایدز وغیره پس هشدار در این باره لطفا احساسی برخورد نکن سپاس از اعتمادتان و ارزوی خوشبختی برای شما دختر گل @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
ازدواج فاميلی ازدواج های فامیلی هم مثل ازدواج های دیگر است. اگر از نظر پزشکی و ژنتیکی مشکلی ندارید، روحیاتتان به هم می خورد، از یکدیگر شناخت کافی دارید و بالاخره احساسی فکر نمی کنید، تفاوت چندانی با ازدواج های دیگر ندارد. فقط به این نکته دقت کنید که فامیل بودن دلیل بر شناخت کامل شما نمی شود. پس از تحقیق و مشاوره و دقت کافی انتخاب کنید و واقعا مثل یک غریبه با او برخورد کنید و کم دقتی نکنید. البته اگر نگاه شما به دختر و پسر فامیل مثل خواهر و برادر است و جذابیت یک همسر را برایتان ندارد، این ازدواج خطرناک است. @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌹سیاستهای_زنانه "از خانواده شوهر معضل نسازید!!!" 🍃 مادر شوهر و خواهر شوهر را اولویت تاثیرگذار در زندگی‌تان ندانید. آنها می‌توانند خوب یا بد باشند، ممکن است شما را ناراحت کنند، ممکن است احساس کنید آنها قصد دخالت در زندگیتان را دارند. 👈 صرف نظر از اینکه آنها چه می‌کنند، خوب هستند یا نه نباید همسرتان را بخاطر رفتار خانواده‌اش تحت فشار قرار بدهید. او را مجبور نکنید پاسخگوی رفتار خانواده‌اش باشد. ✅ این کار غیرضروری است و تنها نتیجه‌اش این است که او سعی می‌کند در این تنش از شما فاصله بگیرد یا احساس حقارت کند یا مقابله به مثل کند و افسرده شود. به وجود آمدن چنین شرایطی باعث می‌شود او درکنار شما شاد نباشد و احساس آرامش نکند. @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
❌ناباروری کم‌كاري و پركاري تيروئيد هردو مي‌توانند موجب اختلال تخمك‌گذاري و نازايي شوند. در بسیاری از خانمها درمان تیروئید بخش مهمی از تصحیح و بهبود قدرت باروری است. @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
➕برخی اوقات علت طلاق این است که دو نفر به گونه ای با هم حرکت می کنند که به سمت بدترین یکدیگر می روند. و یا زن و یا مرد آنقدر همسرش را تحت فشار می گذارد که: ➖طرف مقابل اول شروع می کند به تظاهر ➖بعد شروع می کند به پنهان کاری ➖بعد شروع می کند به دروغ گفتن و بعد از گذشت یکی دوسالی آن فرد خودش را کاملا محق و آزاد می داند ❌که دروغ بگوید و حتی فریب بدهد و خیانت و توطئه کند. @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
سوال799 سلام خسته نباشيد بنده 21سالمه و يکساله ک نامزد کردم .ولى متاسفانه اين يکسال همش نسبت ب نامزدم بد بينم حس ميکنم قبلا با کسى رابطه داشته يا با کسى رابطه داره.نامزدم از فاميلاى خودمون چ کنم ديگه بد بين نباشم مشاور✍ سلام مگه شما در مورد نامزدت تحقیقات لازم رو به عمل نیاوردی؟ کاربر🖍 از فاميل خودمون هستند ما قبلا باهم رابطه داشتيم از 18سالگى کاربر🖍 و مورد بعد اینکه آیا الان هم که نامزد تو هستش آیا با کسی دیگه همزمان با شما رابطه داره؟ خوب چرا اون موقع که با تو بوده بهش شک نکردی و حالا شک کردی؟ کاربر🖍 ما نامزد رسمى هستيم و نميدونم ک رابطه داره يا ن مشاور✍ خب وقتی نمیدونی چرا نسبت به یک بنده خدا ظن وگمان بد داری درحالی که خودت اطمینان نداری ؟میدونی سوءظن بد به دیگران گناه کبیره است ودر قرآن منع شده کاربر🖍 قبلا اين حس بد بينى نداشتم مشاور✍ خب پس الان چرا بد بین شدی کاربر🖍 واقعا نميدونم بخدا اون گفت قبلا پسر عمش پسر عموش اونو ميخواستن ولى ب دلايلى نشد قبول نکردن مشاور✍ شما اقایی؟بله اهان این طفلک که از اول با خودت بوده گو اینکه این کار اشتباه بودن پس چرا اینو میگی؟ خب اگه قرار بود که با اونا باشه که اصلا به شما محل نمیذاشت کاربر🖍 خب الان بنده چ کنم اين حس بدبينى از تو فکرم بره دست خودم نيست مشاور✍ میدونی جنسه خانم با اقا فرق میکنه یه مرد درعین حال از لحاظ روحی روانی میتونه چند نفر رو با هم سر کار بزاره ویا واقعا دوست داشته باشه ولی ساختار خانم رو خداوند به گونه ای خلق کرده که هیچگاه نمیتونه دو عشق رو با هم داشته باشه ودر هر حال فقط به یک نفر دل میده که این بنده خدا هم به تو دل داده با خودت بوده وبه تو بله گفته پس شک شما بی مورد هست کاربر🖍 بله درسته! ازتون ممنونم ميشه اين شک بد بينى از عشق علاقه دوشتن زياد باشه محجبه هست ولى من خيلى حساس ترم رو حجابش مشاور✍ اصلا یکی از دلایلی که خداوند نهی کرده ارتباط با نامحرم رو همین شک و دو دلی که ممکنه به جون آدمها بی افته. که نکنه طرف همینطور که بامن بوده نکنه با دیگری هم بوده و این فکر زندگی آینده اش رو خراب کنه پس من اصلا با دلیل علمی وروانی بهت میگم که این شک در مورد خانمها صدق نمی کنه چون واقعا نمیتوانند به دونفر با هم دل ببندند کاربر🖍 تشکر از راهنمايييتون مشاور✍ این اسمش حسادت هست اما یکی از دلایل حسادت و میتونه دوست داشتن باشه اما من بهت اخطار میدم که با شک ودو دلی همسرت رو از خودت زده نکن اگه واقعا میخوای دوستت داشته باشه و پای بند به شما باشه به جای شک فقط عاطفه خرج کن براش ولفظا بیان کن که من دوستت دارم اگه این کلمه رو براش تکرار کنی حتی جونش رو هم به پات می ریزه البته اگه دروغ بگی وفقط لقلقه زبانت باش خانم اینو میفهمه چون حسشون قوی می دانند که راست میگی یا دروغ پس مراقب خوشبختی خودت باش @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
تو دعا کن یابن الزهرا ما همه آمین گوییم🙏 تا که اسباب فرج گردد مهیا تو بیایی نور چشم و قلب زهرا💚 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج🙏 @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
نیایش شبانه با حضـــــرت عشق ❤ بارخدایا🙏 آنگونه عزیزانم را بنگر که احساس کنند✨ خوشبخت ترین کائناتند✨ دل هاشان را سرشار آرامش و خانه هاشان را✨ گرمای محبت خدایی ات ببخش❤🙏 آمیـــن یا رَبَّ 🙏 @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌛آرزو میکنم برایت در پس تمام نرسیدن ها ، نداشتن ها از یاد نبری رویاهای قشنگت را که هر تمام شدنی به معنای پایان زندگی نیست ... ✨ شبتون پُر از مهر خدا🙏
🌸سلام 🌼جمعه تون عالی و بینظیر 🌸روزتون پراز مهربانی 🌼وجودتون سلامت 🌸دلتون گرم از محبت 🌼عمرتون با عزت 🌸و زندگیتون 🌼مملو از خوشبختی 🌸امروزتون زیبا 🌼در کنار خانواده و عزیزانتون @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
➕حرمت نفس از چهار مرحله میگذرد: ➖مرحله اول- خودیابی است، یعنی من خودم را مییابم و به دنبال درک و کشف و فهم خودم هستم تا اینکه نگران رفتار و گفتار شما باشم. ➖مرحله دوم- با خودیابی به خودشناسی میرسم. ➖مرحله سوم- با خودشناسی به خوددوستی میرسم. ➖ مرحله چهارم- با خوددوستی به خودپذیری میرسم. در نتیجه حرمت نفس یعنی رسیدن به مرحلهای از خوددوستی و دگردوستی. @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🔴 #ابتکارات_محبت_آور 💠 گاه برای همسرتان محبتهای #ابتکاری داشته باشید تا علاقه‌تان به یکدیگر #بیشتر شود. 💠 مثلا در را با زبان محبت برایش #باز کنید. یا کفشهایش را برایش #جفت کنید. گاهی موقع تنهایی جلوی او #بلند شوید و احترام بذارید. 💠 گاهی سر سفره صبر کنید و بگید بدون تو #غذا از گلوم پایین نمی‌ره! گاهی #ناخنهای او را بگیرید و دهها مصادیق دیگر که برای همسرتان خاص باشد. @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تاثیر عجیب #حرف زدن مرد بر روی زنان #آقایون حتما ببینند! @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
به دخترانمان بیاموزیم برای اینکه خواستنی شوند به جای آرایشِ صورت پالایش و آرایشِ روان لازم است جذابیت یک بانو به رفتار و نحوه حرف زدن او ارتباط دارد نه به آرایشش @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺