ظهر آخر هفته تون عالی 👌
الهے قشنگترین لحظه ها
در انتظارتون باشه❣
الهے هرگز لبخند از رو
لباتون نیفته❣
الهے خوشبختی، مثل سایه
همراهتون باشه❣
الهے بهترین خبرهاے عمرتون
رو امروز بشنوید❣
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
✨✨
✨
📝 #پارت_نوزدهم_اینک_شوکران۱
شام می خوردیم که زنگ زد اف اف رو برداشتم
گفتم: " کیه؟"
گفت: "باز کنید لطفا".
گفتم: "شما؟"
گفت: "شما؟"
سر به سرم میذاشت! ی سطل آب کردم، رفتم بالاي پله ها...
گفتم: " کیه؟"
تا سرش رو بالا گرفت که بگه منم،آب رو ریختم روي سرش و بدو بدو اومدم پایین!!! خیس آب شده بود...
گفتم: "برو همون جا که یک ماه بودي".
گفت: "درو باز کن جان علی جان من".
از خدام بود ببینمش در رو باز کردم و اومد تو سرش رو با حوله خشک کردم براش تعریف کردم که تو رفتی، دو سه روز بعد آقای موسوي و خانمش رفتن و این اتفاق افتاد...
دیگه ترسیده بود هر دو سه روز میومد یا اگه نمیتونست بیاد زنگ میزد...
《شاید این اتفاق هم لطف خدا بود او که ضرري نکرد منوچهر که بود، چیزي کم نبود. فکر کرد اگر بخواهد منوچهر را تعریف کند چه بگوید؟
اگر از دوستان منوچهر می پرسید میگفتند "خشن وجدي است."
اما مادر بزرگ می گفت: "منوچهر شوخی را از حد گذرانده."
چون دست مینداخت دور کمرش و قلقلکش می داد وسر به سرش میذاشت. مادر بزرگ میگفت: "مگه تو پاسدار نیستی؟ چرا انقدر شیطونی؟! پاسدارا همه سنگین و رنگینن".
مادر بزرگ جذبه ي منوچهر را ندیده بود و عصبانیتش را، وقتی تا گوشهاش سرخ می شد. فرشته تعجب می کرد که چه طور
می تواند اینقدر عصبانی شود و باز سکوت کند و چیزی نگوید، شنیده بود سیدهای حسینی جوشی اند، اما منوچهر اینطور نبود...》
پدربزرگ منوچهر سید حسینی بود. سالها قبل باکو زندگی می کردن. پدر و عموهاش همون جا به دنیا اومده بودن. همه سرمایه دار بودن و دم و دستگاهی داشتن، اما مسلمنها بهشون حق سیدی میدادن. وقتی اومدن ایران، بازم این اتفاق تکرار شده بود. به پدربزرگ بر می خورد و شجره نامش رو میفروشه. شناسنامه هم که میگیره، سید بودنش رو پنهان میکنه. منوچهر راضی بود از این کار پدربزرگ. می گفت: "یه چیزهایی باید به دل ثابت بشه، نه به لفظ".
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
✨
✨✨
🔴سوال580
سلام
چرا بعضی وقتا ادم شوق عبادت میگیره
ولی بعضی وقتا حال اولشو نداره من بعضی وقتا این حسو حال میاد سراغمو عاشق نماز میشم...ولی بعضی وقتا ن بزور میخونمو ب قول معروف در میرم
حتی میگم من برا حاجتم عبادت نمیکنمو همش دعای فرج میخونم ولی ته دلم چشم دارم ب حاجتم
من بعضی وقتا این حسو حال میاد سراغمو عاشق نماز میشم...ولی بعضی وقتا ن بزور میخونمو ب قول معروف در میرم از خودم بدم میاد میگم شاید ب امید براورده شدن حاجتم شوق نماز و عبادتو اینا میگیرتم
اخه چندساله یه گره دارم وا نمیشه میترسم از اینکه خدا حاجتمو نمیده چیزی در وجود من دیده ک اگه حاجتمو بده مثل الان طرفش نباشم خودم ک میگم عمرن فراموش کنم بیشتر میشه عبادتم...ولی نمیتونم قانع کنم خودمو شما میگید چکار کنم؟؟؟
🔵پاسخ ما👇
سرکار خانم #پارسا مشاور خانواده
سلام
اینکه گاهی حال عبادت دارید و گاهی ندارید کاملا طبیعیه ممکنه به دلائل مختلف دل آدم گاهی نرم تر بشه یا گاهی تمایلش کمتربشه، این دلایل برای کم میل شدن ممکنه انجام گناهی، دیدن صحنه ای که در دل ثبت بشه و جای چیزهای خوبو اشغال کنه، خوردن لقمه ای که شما نمیدونید حرامه ومیخوریدو تاثیرخودشو میذاره ،حقی از بندگان خدا گردنتون بیاد و مانع لذت عبادت بشه وخییییلی چیزهای دیگه که ممکنه شما اصلا متوجهش هم نباشید ولی تاثیرخودشو روی دلتون بذاره بخاطر همینه که در روایات وارد شده که دلها هم اَدبار دارن هم اقبال هروقت اقبال داشتن در مستحبات بکوشید و هروقت ادبار داشتن به واجبات اکتفا کنید
قَالَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ الْعَسْکَرِیُّ (علیه السّلام): إِنَّ لِلْقُلُوبِ إِقْبَالًا وَ إِدْبَاراً فَإِذَا أَقْبَلَتْ فَاحْمِلُوهَا عَلَى النَّوَافِلِ وَ إِذَا أَدْبَرَتْ فَاقْصُرُوهَا عَلَى الْفَرَائِض.[۱]
دل ها حالت اقبال و ادبار دارند. پس آنگاه که دل روی آورد و آمادگی داشت، آنها را بر مستحبّات وادارید و آنگاه که پشت کرد و بی میل بود، آن ها را به واجبات بسنده کنید.
البته دو حدیث دیگه باهمین مضمون هم از پیامبر (صلّی الله علیه و آله) و امیرالمؤمنین (علیه السلام) در کتب حدیثی وارد شده.
به هر حال چون اهل بیت علیهم السلام میدونستن که گاهی ممکنه انسان خودش هم مقصر نباشه مثل اینکه بره خونه کسی غذا بخوره و متوجه حرام بودنش نشه ولی تاثیرشو بگیره این احادیث رو فرمودن چون ممکنه برای همه پیش بیاد همچین چیزی
البته توچنین شرایطی نباید دست روی دست گذاشت بلکه باید سعی کرد که حال و هوای دل زیاد دور نشه از مسیرمستقیمش مثلا درجمع انسان های پاک بودن درجمع اهل مسجد بودن قرآن خوندن که میفرمان شفای دلِ مرده است،بسیار بسیار دل رو رامتر و نرم تر میکنن.
البته اینکه شما میگیدمیترسید که برای حاجت عبادت کنید اصلا به این موضوع توجه نکنیدچون گاهی شیطان ازین طریق وارد میشه که شما رو دچار وسواس در عبادات کنه اهمیت ندید وبگذرید
بسیار در روایت ها وارد شده که میفرمان نمک سفره خودتون رو هم از ما اهل بیت بخواهید این یعنی اینکه برای همه چیزتون دعا کنید برای هررررچی که در زندگی دوست دارید و میخواهید داشته باشید دعا کنید دیگه تشخیص اینکه برآورده بشه یا نشه با ما نیست قطعا هرآنچه ک خیر باشه برای ما نازل میشه واگه دعای ما مستجاب نشد یقینا مصلحتی داشته که ما چون برباطن امور اشراف نداریم از درکش محرومیم
حالا شما هرانچه ک میخواهید از خدا بخواهید و عباداتتونو هم تا جایی که میتونید خوب انجام بدید این یعنی انجام وظیفه، دیگه به بقیه ش فکر نکنید اگر هم واقعا عبادتتون برای حاجت باشه هم میشه عبادت تجار که امام علی علیه السلام وقتی انواع عبادات رو تشریح میکنن این رو هم میفرمان ولی اونو مذموم نشمردن بلکه بهترینش رو عبادت احرار یعنی آزادگانِ از هرقیدو بندی فرمودن.
انشاءالله که کم کم با تقویت معنویت به عبادت احرار هم خواهید رسید.
@moshaveronlain
🌺☘🌺☘🌺☘🌺
برای رسیدن
به آرامش درون
زلال باش و رها
با دلی پاک و باصفا
عشق و مهربانیت
را بیشتر کن
آنقدر کہ بتوانی همه
را در آن جا دهی ♥
عصرتان بشادی
لحظه هایتان
شیرین و دلچسب 🍓
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🍃🌺 درمان سرد_مزاجی خانمها 🌺🍃
✅الف)شبی یک لیوان عرق رازیانه با عسل(۱۲۰ شب)
✅ب)تزریق واژینال عسل شبی ۲۰ سی سی(۲ هفته)
✅ج)کاهش جدی سردیها مخصوصا لبنیات و ماهی و چای وعدس و گوشت گوساله وگاو وبادمجان و گوجه وخیار و مرغ ماشینی.
✅د)ارده با شیره انگور روزی یه پیاله
✅ه)از ترکیب(۳ واحدعسل+۱واحدسیاهدانه نیم کوب) هر۸ ساعت یک ق مرباخوری میل شود.
✅چ)یک مرحله حجامت عام ۴۰ روز بعد ازشروع درمان.
✅ق)بادکش کمروزیر شکم و ران پاها یک شب درمیان ۲۱ مرحله.
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
♥️
🔴 #سلامتی_زناشویی
💠 جوانه #گندم سرشار از زینک است که در تولید مهمترین هورمون جنسی یعنی #تستوسترون نقش اساسی دارد.
💠از #پودر جوانه گندم روی گوشت، تخم مرغ و ...استفاده کنید!
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🔰پنج دلیل که باعث میشود زود خسته شوید:
• نخوردن آب کافی
• نامرتب بودن اطراف
• نخوردن صبحانه کامل
• مصرف نکردن آهن کافی
• اختصاص دادن کار در زمان استراحت
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
سوال581
سلام
پسری هستم ۳۲ ساله
اوضاع مالیم تقریبا مناسبه
یک سال و نیمه سپردم ب خانواده که ی دختر مناسب برای ازدواج معرفی کنن
متاسفانه پیدا نمیکنن
خودمم اهل دوستی نبودم که بخوام کسیو پیدا کنم
خیلی نگرانم که مجبور شم اخرش با کسی که دلم نمیخواد ازدواج کنم
لطفا راهنماییم کنید
پاسخ ما👇
سرکارخانم#شمس مشاورخانواده
سلام برادر خوبم دراینجور موارد باید به خدا توکل کنی واز خودش مدد بگیری وبه این فکر کنی که تا الان که پاک بالا اومدی من مطمئن هستم که خدا مزد پاکی شمارو میده وهمسری پاک وشایسته نصیبتون میکنه انشاالله وحتما همونی رو که به میل شماست نصیبتون میکنه تاهمه چیز بر وفق ومرادت باشه احتمالا خانواده به پشوخی گرفتن بهتره که یه بار دیگه ردخواستتون رو بازگو کنید اصلا هرروز بیان کن ببین با مادر راحتی یا خواهرتون موی دماعشون باش تا مطمئ شوند که شازده پسرشون عزمش جزمه
براتون ارزوی خوشبختی دارم
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
۸➕همسرانه
➖راههای اشتباه جهت تغییر همسر
گاهی میخواهیم به هر قیمتی که شده، رفتار همسرمان را تغییر دهیم حتی اگر شده با توسل به زور !
این قدرت نمایی از اخم کردن شروع میشود و تا جر و بحث و تهدید به جدایی پیش میرود. این دعواهای کلامی، اگر هم تغییری در رفتار همسرمان ایجاد کند، ظاهری و موقتی است.
در این مواقع، همسر شما هر زمان فرصتی پیدا کند به رفتار خود بر میگردد و در صدد تلافی برمی آید تا مرهمی بر احساسات جریحه دار شده خود بگذارد.
➖بازی با احساسات همسر
جملههایی مانند
اگر من را دوست داری پس...
با این کارت نشان دادی که مرا دوست نداری...
گاهی از زبان زوجین شنیده میشود؛ در این شیوه، همسران سعی میکنند با به غلیان درآوردن دیگ احساسات یکدیگر روی هم تاثیر بگذارند. ممکن است چنین روشی در مدت کوتاهی جواب دهد، اما در بلند مدت، ممکن است باعث بیعلاقگی زن و شوهر به یکدیگر شود.
➖تکرار بیش از حد
در بعضی مواقع برای تغییر رفتارهای همسرمان، به تکرار بیش از حد متوسل میشویم و مرتب رفتار او را به رویش میآوریم و از او میخواهیم آن را تغییر دهد. وقتی مسئلهای بیش از حد تکرار شود، جایگاه و اهمیت خود را از دست میدهد و به مسئلهای پیش پا افتاده تبدیل میشود. زن و شوهرها باید توجه داشته باشند که در صورت متوسل شدن به این شیوه، ضمن عصبی کردن طرف مقابل، امکان موفقیت را از دست میدهند.
➖با طعنه و کنایه حرف زدن
روش طعنه و کنایه زدن، روش محبوب بسیاری از افراد برای تغییر رفتارهای همسرشان است. توجه داشته باشید که با این برخوردها، احساس همسرتان نسبت به شما تغییر میکند و محبتش رو به سردی میرود؛ بنابراین شما باید انتظاراتتان را شفاف برای همسرتان مطرح کنید و دلایل اشتباه بودن رفتارهایش از نظر خودتان را برای او توضیح دهید.
➖مقایسه کردن برای ایجاد انگیزه تغییر
یکی دیگر از روشهای نادرست، مقایسه کردن است و ما احساس میکنیم برای تغییر رفتارهای همسرمان، نیاز داریم در او انگیزه ایجاد کنیم و یکی از اشتباهترین روشهایی که به این منظور انتخاب میکنیم، مقایسه همسرمان با دیگران است. نتیجه مقایسه نیز شبیه به روشهای پیشین است و جز برانگیختن ناراحتی و حتی شاید احساس حسادت نتیجهای در بر نخواهد داشت.
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
➕نکته تربیتی:
➖کودکان زیر شش سال در دنیای حسی هستند و بعد از این سن، تازه شروع به تفکر میکنند. قبل از آن با احساسات خود با دنیا در تماس هستند، مخصوصا قبل از سه سالگی تنها با تقلید از بزرگترها شکل میگیرند. هر چه ما بگوییم باور میکنند پس چیزی بگویید و عمل کنید که حس خوبی به آنها بدهد و عزت نفس آنها را بالا ببرید.
مثلا وقتی با کسی تلفنی صحبت میکنید یکی از خوبیهای فرزند خود را با لحنی زیبا بیان کنید، فکر نکنید او حواسش جای دیگری است، کودک شما تمام مدت با ذرهبین گفتار و اعمال شما را زیر نظر دارد !
این بیان غیر مستقیم به کودک حس خوبی میدهد باور میکند مهم است و شما دائم در فکر او هستید حتی موقع صحبت با دیگری باز هم حرف اوست.
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
💫هر کس در شب جمعه
ده مرتبه این دعا را بخواند نوشته شود در نامه اعمال او هزار ، هزار حسنه و محو شود هزار هزار سیئه و بلند شود در بهشت برای او هزار، هزار در جه وجنات احدیت💫
✨يَا دَائِمَ الْفَضْلِ عَلَى الْبَرِيَّةِ يَا بَاسِطَ الْيَدَيْنِ بِالْعَطِيَّةِ يَا صَاحِبَ الْمَوَاهِبِ السَّنِيَّةِ
✨اى خدايى كه فضل و كرمت بر خلق دايم است و دو دست عطا و بخششت به جانب بندگان دراز است اى صاحب بخشش هاى بزرگ✨
✨صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ خَيْرِ الْوَرَى سَجِيَّةً
وَ اغْفِرْ لَنَا يَا ذَا الْعُلَى فِي هَذِهِ الْعَشِيَّةِ✨
✨درود فرست بر محمد و آلش كه در اصل خلقت و فطرت بهترين خلقند اى خداى بلند مرتبه در
همين شب گناه ما را ببخش✨
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
✨✨
✨
📝 #پارت_بیستم_اینک_شوکران۱
به چشم من که منوچهر یه مومن واقعی بود، سید بودنش به جا...
میدیدم حساب و کتاب کردنش رو... منطقه که میرفتیم، نصف پول بنزین رو حساب می کرد، می داد به جمشید. جمشید هم سپاهی بود. استهلاك ماشین رو هم حساب میکرد...
میگفتم: "تو که براي ماموریت اومدي و باید بریم گشتی. حالا من هم با تو برمیگردم. چه فرقی داره؟"
میگفت: "فرق داره ".
زیادي سخت می گرفت تا اونجا که میتونست، جیره اش رو نمیگرفت...
بیشتر لباس خاکی می پوشید با شلوار کردي...
توي دزفول یکی از لباسهاي پلنگیش رو که رنگ و روش رفته بود، برای علی درست کردم. اول که دید خوشش اومد، ولی وقتی فهمید لباس خودش بوده، عصبانی شد. ندیده بودم اینقدر عصبانی شه ...
گفت: "مال بیت الماله چرا اسراف کردي؟"
گفتم: "مال تو بود".
گفت: "الان جنگه. اون لباس هنوز قابل استفاده بود. ما باید خیلی بیشتر از اینا دلسوز باشیم ".
لباسهاش جاي وصله نداشت. وقتی چاره اي نبود و باید مینداختمشون دور، دکمه هاشو می کند میگفت: "به درد می خورن".
سفارش می کرد حتی ته دیگها رو هم دور نریزم. بذارم پرنده ها بخورن. برای اینکه چربی ته دیگ مریضشون نکنه یه پیت روغن رو مثل آبکش سوراخ سوراخ کرده بودم. ته دیگها رو توي آب خیس میکردم، میذاشتم چربی هاش بره، میذاشتم براي پرنده ها.
توي دزفول دیگه تنها نبودیم. آقاي پازوکی و خانمش اومدن پیش ما، طبقه بالا آقاي صالحی تازه عقد کرده بود و خانمش رو آورده بود دزفول، آقاي نامی، کریمی، ملکی، عبادیان، ربانی و ترابیان هم خونواده هاشون را آوردن اونجا...
هر دو خونواده یه خونه گرفته بودن...
مردها که بیشتر اوقات نبودن. ما خانمها با هم ایاق شده بودیم یه روز در میون دور هم جمع میشدیم، هر دفعه خونه
یکی...
یه عده از خونواده ها اندیمشک بودنن، محوطه ي شهید کلانتري. اونا هم کم کم به جمعمون اضافه می شدن...
از علی میپرسیدم: "چند تا خاله داري؟"
میگفت: "یه لشکر"!!
میپرسیدم: "چند تا عمو داري؟"
میگفت: "یه لشکر"!
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
✨
✨✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقاے من، سلام
سلام بر تو
آن لحظہ کہ صبح،
از دم تو
مے دمد...
آفتاب،
از گرماے وجودت
مےتابد...
و جهان،
بہ یمن حضورت
مےگردد
کہ جان جهان،
تویے...
سلام بےشمار بر تو
#یا_بقیه_الله
#ادرکنی
#کانال_مشاوره_آنلاین
@onlinmoshavereh
نیایش صبحگاهی
الهي !
امروز... روز عزیز جمعه است ،،،
مهربانا ! تمنایم از تو این است ..
که در این صبح و روز عزیز ...
به من و همهى دوستان و عزيزانم
و همه انسانهای این کره خاکی !
سلامتی .. برکت ... صلح و آشتی ..
امنیت .. موفقيت .. محبت و عشق ..
ارزانی داری تا عمر مانده را به
شادى و آرامش بگذرانيم ...
همديگر را دوست بداريم ...
و چشمی كه زيبايی قسمت كند ..
دستی كه به ياری شتابد ..
زبانی كه ذكر مهر گويد ..
دلی كه تسكين درد گردد ..
را داشته باشیم ...
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
سلاااام
لحظه هاتون شیرین وشاد🌺
#کانال_مشاوره_آنلاین
@onlinmoshavereh
🔴 #ابتکارات_محبت_آور
💠 گاه برای همسرتان محبتهای #ابتکاری داشته باشید تا علاقهتان به یکدیگر #بیشتر شود.
💠 مثلا در را با زبان محبت برایش #باز کنید. یا کفشهایش را برایش #جفت کنید. گاهی موقع تنهایی جلوی او #بلند شوید و احترام بذارید.
💠 گاهی سر سفره صبر کنید و بگید بدون تو #غذا از گلوم پایین نمیره! گاهی #ناخنهای او را بگیرید و دهها مصادیق دیگر که برای همسرتان خاص باشد.
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
باسلام این سوال یکی ازدوستانه
اصلان توی جمع نمی تونم صحبت کنم همیشه فکر میکنم کلمات را اشتباه بگم باعث خنده دیگران بشه بیشتر سکوت میکنم دخترم هم داره مثل من میشه اصلان این اخلاقمو دوست ندارم دوست دارم ارتباط برقرار کنم اما نمی تونم یا اینکه توی یک جر وبحث باکسی کنم زود گریه ام میگیره خدا نکنه طرف مقابل بگه تو چقدربی دست و پای هستی غم منو میگیره دلم می خواهد بمیرم چقدر آدم بی فایده ای هستم اعتماد به نفس ندارم چیکار کنم
🌸به هر دم از زبان عشق بر ما
🍂سلامست و سلامست و سلامست
🌸جمعه تون شاد و عالی
🍂آدینتون پراز خبرهای خوش
🌸پراز اتفاق های خوب
🍂پراز لحظه های شیرین
🌸پراز یهوی های قشنگ
🍂و پراز خوشبختی
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
یا رب چه شود زان گل نرگس خبر آید🌼🍃
آن یار سفر کردهٔ ما از سفر آید🌼🍃
شام سیه غیبت کبری به سر آید🌼🍃
امید همه منتظران منتظر آید🌼🍃
أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🙏
#آدینه_تون_مهدوی 💚
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺مهربان باش و به هرکس
💚میرسے لبخند بزن
🌺تو نمیدانی
💚به آدم ها چه میگذرد
🌺شاید لبخندت برایشان
💚مانند گنجی ارزشمند باشد
🌺و آنها بسیار به آن
💚محتاج باشند
🌺ظهرتون زیبا و پراز لبخند
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
سوال
من وهمسرم 12 ساله ازدواج کردیم از همون اول بعد حدود یکماه فهمیدم همسرم نیت ازدواج اش با من وضع مالی پدرم بودآخه معرف من خانم دوست پدرم بود
بالاخره وقتی پس از مدتی رفت وآمد با خانواده وبرخورد با پدرم متوجه شد که اونی که بهش گفته بودند نبوده کاملا عوض شد از حرفهای سرد گرفته تا حرکات سرد
من تنها 18 سال داشتم اوج نیاز عشقی,اوج نیاز به محبت نیاز به تفریح و...ولی ایشون حتی نگذاشت یکماه هم مزه ازدواج رو بفهمم
مرتب تکرار میکرد که به من دروغ گفتند هر چی میگفتم گوش ودست وپات که نبسته بودند تو تحقیق کردی پرس وجو کردی میگفت نه نکردم من با تکیه به حرف اونا جلو اومدم
من اولین دختر خانواده بودم وبعدم 3 تا دیگه خواهر داشتم از همون موقع فهمیدم که چی به سر آرزوهام ونیاز هام اومده ولی فقط وفقط فکر خواهرام بودم نمیتونستم به راحتی انگ طلاق رو به خودم بزنم وآینده اونا رو تباه کنم
بالاخره 2 سال عقد کرده بودم در مدت عقد یکبار که رفته بودم خونه پدر شوهرم همسرم رفت وساعت 1 شب برگشت مطمین بودم با دوستای پسرش هست اما ناراحت بودم که بعد یک هفته که همدیگه رو ندیده بودیم حالا هم به جای اینکه باهم بیرون بریم با دوستاش رفته خوش گذرونی
بالاخره شب که اومد خودم رو به خواب زدم میدونستم اگه بیدار باشم دعوامون میشه همیشه یاد گرفته بودم مشکلاتم رو خودم حل کنم چون هیچ وقت پشت وپناهی نداشتم
بالاخره اون شب طولانی صبح شد مادرم تماس گرفت داریم میریم ده میای منم که شب خوبی نداشتم از خدا خواسته گفتم بله میام
اومدند دنبالم ورفتم
بدون اینکه به همسرم چیزی بگم
رفتن همانا ونیامدن یکماه همسرم همانا انگار از خداش باشه که منو از سر خودش وا کنه
پدرم آدم خشنی هست برای همینه که میگم پشت وپناه نداشتم
تصمیم گرفتم اگه نیومد همه چیز رو تموم کنم دوست داشتن که نمیشه به زور به کسی تلقین کرد به وضوح فهمیده بودم که دوست داشتنی در کار نبوده از همون اول همه این اتفاقات همه مطمین ترم می کرد
پدرم گفت طلاق واین چیزا تو خانواده ما نبوده ونخواهد بود خودش شال وکلاه کرد وبرم گردوند خونه پدر شوهرم با این که عقد کرده بودم اون شب که رفتم همه سنگین بودند شب رو موندم بدون اینکه کسی باهام حرفی بزنه فردا صبح با خواهش خواستم برم گردونه خونه بابام آخه دانشگاه داشتم
همه اینها بود ومن هنوز معتقد بودم باید حفظ خودم کنم با اینکه راحت میتونستم تو محیط دانشگاه نیازهای عاطفی که کم داشتم رو جبران کنم من از پدرم خیلی بی مهری دیده بودم تنها امیدم شوهرم بود که اون هم...
بالاخره 2 سال عقد کرده تموم شد به اصرار پدرم اومدیم خونه خودم هم فکر میکردم وقتی از خانواده ام دور باشه شاید همه چیز بهتر بشه ولی نشد وقتی جهاز دادن پدرم رو دید انگار انبار باروت باشه وجرقه بزنی
خداییش هم پدرم طبق توان مالی که داشت جهازم نداد این رو خودم هم قبول داشتم ولی اونقدر ناامید بودم وخسته بودم که اینا برام مهم نبود که براش بجنگم
اون یک پا وایساده بودکه باید همه چیز رو پس بدی منم میگفتم نمیشه بحث میشه دعوا میشه
8 سال گذشت وبچه دار نشدیم هنوز خودم پام روی پوست پیاز بود چطور یکی دیگه رو بدبخت میکردم وقتی دیدیم هی کدوم جرات طلاق گرفتن رو نداریم بچه دار شدیم تو خیالات خودم میگفتم بچه میاد مهرم میره تو دلش میشم مادر بچه اش دیگه ایندفعه دوستم میداره
ولی نشد که نشد انگار یکی از سنگ باشه حرفای زندگی 12 ساله رو نمیشه تو چند صفحه نوشت در تمام این سالها روزی چند بار فقط تکرار میکرد که من تو رو نمیخواستم به دروغ تو رو به من انداختن ,دوست ندارم, بابات اینجور ,اینا جملاتی بود که مدام تو خونه ما تکرار میشد
حالا بعد 12 سال که پسرم 5 سالشه دیگه تحمل ام تموم شده مدام جلو بچه ام بهم میگه تو با دروغ زن من شدی برو ما یه فکری میکنیم
خسته شدم از این همه سال حرف سرد این همه بی محبتی منم حد واندازه ای دارم
بدتر از همه محبت دور وبری هام به زناشونه وقتی میبینم بی اختیار دلم غش میره منم زنم نیاز دارم وقتی یه لباس نو میپوشم یگی بهم بگه خوبه بده ؟وقتی آرایشگاه میرم ببینتم
در ضمن تو این 12 سال من وهمسرم هیچ وقت با هم خرید یا مهمونی های خانواده من نرفتیم همیشه تنهایی میرم خونه بابام همیشه تنهایی میرم خونه اقوام خودم از بس دروغ گفتم همسرم سر کاره خسته شدم
ولی در مورد خانواده خودش همه مهمونی ها وجلساتشون رو شرکت میکنه
خیلی ناامید وتنهام
دیگه نمیدونم چکار کنم
من کاری رو میکنم که همه زنها میکنن نه بیشتر نه کمتر
ولی الان آرزوی یه شاخه گل دارم آرزوی یه حرف خوب دارم
من با همه بی پولی ونداری اون دارم میسازم ولی اون بعد 12 سال هنوز نمیتونه منو زن خودش بدونه
آرزوی یه خانم گفتن به دلمه ,حتی باهم از ورودی شهرمون هم بیرون نرفتیم ,وقتی هم میگم میگه من با تو هیچ جا نمیرم
به من هم گفته بودن آدم خوبیه خانواده داره وضع مالیش خوبه
اهل مسافرته ولی هیچ کدوم نبود
و
لی من هضم اش کردم من آرزوی داشتن چند تا بچه رو داشتم ولی الان از یکیش هم پشیمونم
چون خودم هم تو زندگی همسرم زیادی ام وفقط داریم همدیگه رو تحمل میکنیم
در ضمن اصلا از رابطه جنسی باهاش راضی نیستم مدام حرفای سردش تو سرمه
نمیتونم حتی دیگه صداش رو بشنوم و...
تنها دلیل موندم فقط وفقط بچه ام هست
خیلی پشیمونم که بچه دار شدم اگه بچه نداشتم نمیرفتم خونه پدرم میرفتم گم وگورمیشدم بدبختی من از بی پناهی ام بود
حالا دیگه نمیتونم تحمل کنم
نمیدونم هم چکار کنم
خواهش میکنم نگید به خدا توکل کن وخودتو اصلاح کن
من همه جوره امتحان کردم نشده که نشده
اون هدف اش مادی بوده که بهش نرسیده
از اولش هم اصلا منو ندیده حالا هم تو خونه اش از کلفت هم ارزش ام کمتره
نه احترامی نه ادبی
حتی بعضی از وسایل جهازم که بعد مدتی خراب شد هرگز نه درست کردند نه خریدند میگه اگه بابات میخواست بچه اش استفاده کنه بهترش رو میخرید
من تنها یکسال از جارو برقیم استفاده کردم بعدش که سوخت همیشه جارو دستی استفاده میکردم
بعضی کارا وحرفای ایشون نهایت تنفررا میرسونه
شما اولین مشاوری هستید که باهاش حرف میزنم شاید بهترین کار این بود که در دوران عقد مراجعه میکردم
یا حداقل زمانی که تنهایی بهم فشار آورد وتصمیم گرفتم بچه دار بشم
پاسخ ما👇
سرکارخانم#شمس مشاورخانوتده
باسلام
پاسخ صوتی قبل از سوال قرار دارد
✨✨
✨
📝 #پارت_بیست_و_یکم_اینک_شوکران۱
نزدیک عملیات بدر، عراق اعلام کرد دزفول رو میزنه. دزفولیها می رفتن بیرون از شهر.
می گفتن: "وقتی میگه، میزنه...".
دو سه روز بعد که موشک بارون تموم میشد برمیگشتن. بچه هاي لشکر می خواستن خانماشونو بفرستن شهر هاي خودشون، اما کسی دلش نمیومد بره...
دستواره گفت: "همه برون خونه ما، اندیمشک."
من نرفتم...
به منوچهر هم گفتم، ادعا داشتم قوي هستم و تا آخرش می مونم...
هرچی بهم گفتن، نرفتم...
پاي علی میخچه زده بود نمیتونست راه بره...
بردمش بیمارستان نزدیک بیمارستان رو زده بودن. همه شیشه ها ریخته بود. به دکتر پای علی رو نشون دادم...
گفت"خانم تو این وضعیت براي میخچه پای بچت اومدي؟ برو خونت". !
برگشتم خونه...
موج انفجار زده بود در خونه رو باز کرده بود.
هیچ کس نبود، توي خونه چیزي براي خوردن نداشتیم...
تلفن قطع بود...
از شیر آب گل میومد...
برق رفته بود...
باعلی دم در خونه نشستیم یه تویوتا داشت رد می شد آرم سپاه داشت، براش دست تکون دادم. از بچه هاي لشکر بودن.
گفتم: "به برادر صالحی بگید ما اینجا هستیم، برامون آب و نون بیارید".
آقاي صالحی مسئول خونواده ها بود.
هرچی می خواستیم به اون می گفتیم. یکی دو ساعت بعد اومد. نذاشت بمونیم. ما رو برد خونه ي دستواره...
《با چند تا از خانم ها رفته بود بیمارستان براي کمک به مجروح ها، که گفتند منوچهر آمده.
پله ها را دو تا یکی دوید. از وقتی آمده بود دزفول، یک هفته ندیدن منوچهر برایش یک عمر بود.
منوچهر کنار محوطه ي گل کاری بیمارستان منتظر ایستاده بود. فرشته را که دید، نتوانست جلوي اشکهایش را بگیرد...
گفت: "نمیدانی چه حالی داشتم. فکر میکردم مانده اید زیر آوار. پیش خودم می گفتم حالا جواب خدا را چه بدهم"
فرشته دستش را دور گردن منوچهر حلقه کرد و گفت: "واي منوچهر، آن وقت تو می شدي همسر شهید ."!!!
اما منوچهر از چشمهاي پف کرده اش فقط اشک می آمد...》
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
✨
✨✨