eitaa logo
🏠 خانه مشاوره آنلاین
8.7هزار دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
44 فایل
کانال خانه مشاوره آنلاین زیر نظر "بنیاد ملی مصونیت اجتماعی ردم" می باشد 《با بهترین مشاوره #تخصصی خانواده: ازدواج همسرداری تربیت کودک طلاق افسردگی و. 📩 هماهنگی وقت @Moshaver_teh 📞۰۹۳۵۱۵۰۶۳۷۴ رضایتمندی: https://eitaa.com/nnnnvvvv
مشاهده در ایتا
دانلود
نیایش شبانه با حضرت عشق❤️ الهی🙏 در این شب زیبا✨ 😇سلامتی را نصیب خانواده هایمان✨ ❣دلخوشی را نصیب خانہ هایمان🙏 😌و آرامش را نصیب دلهایمان بگردان آمیـــن یا رَبَّ 🙏 ✨شبتون از رحمت الرَّحْمَنُ الرَّحِیم لبریز✨ @onlinmoshavereh ✨و عاقبت تون عِندَ مَلِکَ الْمُقتَدِر ختم به خیر باد🙏 🌺☘🌺☘🌺☘🌺 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌸🌸🌸 🌸🌸 🌸🌸 🌸 🌸 🌱سلام آدینه تون بخیر و خوشی 🌼روزتون پراز مهربانی 🌱وجودتون سلامت 🌼دلتون گرم از محبت 🌱و زندگیتون 🌼مملو از خوشبختی 🌱امروزتون زیبا 🌼در کنار خانواده و عزیزانتون 🌸 🌸@onlinmoshavereh 🌸🌸 🌸🌸 🌸🌸🌸
‍ ‍ 🍃🌸جمعه ها بهار صلوات هست در آخرین آدینه بهار 🌸🍃 دهانمان را خوشبو کنیم به ذکر شریف صلوات بر حضرت محمد (ص) و خاندان مطهرش🍃🌸 (🌸)اللّهُمَّ ✨(🌸)صَلِّ ✨✨(🌸)عَلَی ✨✨✨(🌸)مُحَمَّدٍ ✨✨✨✨(🌸)وَ آلِ ✨✨✨✨✨(🌸) مُحَمَّدٍ ✨✨✨✨(🌸)وَ عَجِّلْ ✨✨✨(🌸)فَرَجَهُمْ ✨✨(🌸)وَ اَهْلِکْ ✨(🌸)اَعْدَائَهُمْ (🌸)اَجْمَعِین 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 @onlinmoshavereh 🌺☘🌺☘🌺☘🌺
➕ما را چه شده؟ ➖صبح هایمان را به یاد نداشته هایمان چشم باز میکنیم، آفتاب را میبینیم و به یاد روز بارانی که با فلانی در یک کوچه ی شهر لعنتی قدم زده ایم اعصابمان را به هم میریزیم، چشممان به مادرمان میوفتد که با عشق برایمان چای دم کرده است و ندیده میگیریم، بی تفاوت شکر در چایمان حل میکنیم. پدرمان هر صبح به عشق ما از خانه بیرون میرود و ما در فکر اینکه چرا فلان وسیله را برایمان تهیه نکرده است با اخم و دهن کجی سلام میکنیم.. ➖ما را چه شده است که صبح شکرگزار هیچ کدام از نعمت های خدا نیستیم. اگر دستی هست اشکتان را پاک میکند اگر کسی هست که میگوید دوستت دارم، اگر لبخند پدر و مادرتان بدرقه ی روزتان هست، اگر میتوانید راه بروید، ببینید، لبخند بزنید، بستنی بخرید و شعر بخوانید شما بی نهایت خوشبخت هستید قدر این خوشبختی را بدانید و خرابش نکنید... @onlinmoshavereh 🌺☘🌺☘🌺☘🌺
➕همسر شما هم لجباز است ➖اولین و مهم ترین توصیه برای رفتار با همسر لجباز، مدارا کردن است. جر و بحث زن و شوهرها و اختلاف نظر های آن ها باعث می شود که گاهی در گفت و گو با یکدیگر جانب انصاف را رعایت نکنند. لجبازی یک خصوصیت شخصیتی است که باعث می شود افراد کارهای بچگانه بکنند و تصمیم های غیر منطقی بگیرند. کمبود اعتماد به نفس، نداشتن خود باوری و احساس شکست باعث لجباز شدن افراد می شود. گاهی لحن صحبت زن یا شوهرها باعث می شود که همسرشان لجبازی کند. بنابراین زوج ها باید در گفتار و رفتارشان دقت لازم را داشته باشند و ببینند چه عمل یا رفتارهایی باعث واکنش همسرشان به صورت لجبازی می شود و سعی کنند از آن عمل ها پرهیز کنند. ➖نگذارید لجبازی به عادت تبدیل شود ذکر این نکته هم ضروری به نظر می رسد که اگر همسری بعد از چند بار لجبازی به نتیجه مطلوب و خواسته خود برسد، این رفتار برای او به عادت تبدیل خواهد شد؛ بنابراین اگر مرد یا زنی مطمئن است که به درخواست همسرش جواب مثبت خواهد داد بهتر است در همان ابتدا او را به خواسته اش برساند ولی اگر قرار است به هیچ عنوان، کاری را انجام ندهد یک «نه» محکم و البته منطقی به همسرش بگوید و به هیچ وجه از نظرش برنگردد. در خصوص لجبازی باید به یک نکته کوچک، اما بسیار پر اهمیت توجه داشته باشید آن هم این که گاهی اوقات همسر شما لجبازی می کند، فقط برای این که احساس می کند شما خود را از او برتر می دانید. بنابراین اگر احساس کردید که لجبازی همسر شما به این دلیل است، در رفتار و لحن خود با همسرتان تجدید نظر کنید، طوری که او بداند شما اصلا چنین قصدی را ندارید. ➖چند توصیه برای رفتار با همسر لجباز با این حال و اگر همسر لجبازی دارید، باید در رفتارتان یک سری نکات را رعایت کنید تا همسرتان مدام با شما لج و لجبازی نکند. _ هیچ گاه در برابر لجبازی های همسرتان شما لجبازی نکنید چرا که در این صورت همسرتان هیچ گاه دست از لجبازی برنخواهد داشت و اوضاع زندگی تان هر لحظه بدتر خواهد شد. _ وقتی که همسرتان عصبانی است، با او بحث نکنید بلکه در آن لحظه او را به آرامش دعوت کنید. همیشه خواسته های تان را در آرامش به او بگویید. _ بدانید فردی که لجبازی می کند معمولا خودش می داند که حق با او نیست اما هیچ وقت نمی خواهد این را به زبان بیاورد، پس شما نیز اصراری نداشته باشید که او به لجباز بودنش اعتراف کند. _ همیشه اشتباهات همسرتان را با احتیاط و مهربانی با او در میان بگذارید چرا که اگر او احساس کند، دارید تحقیرش می کنید یا انتقادتان را توهین آمیز به او منتقل می کنید ممکن است با شما لجبازی کند و رفتارهای اشتباهش را نپذیرد و رویه اش را تغییر ندهد. _ در پایان هم به همسر خود کمک کنید، بیشتر با او حرف بزنید، بنای احترام و قدردانی را در خانه بگذارید و از او بخواهید که عادت لجبازی را ترک کند. @onlinmoshavereh 🌺☘🌺☘🌺☘🌺
➕امید بهترین سرمایه برای ادامه زندگی است. باد با چراغ‌ خاموش کاری ندارد اگر در سختی هستی این را بدان که روشنی ...! @onlinmoshavereh 🌺☘🌺☘🌺☘🌺
✨بِسمـِ‌اللهِ‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ✨ 💕 قسمت64 سهیلے هم ساڪت بود،دوبارہ شروع ڪردم:دیروز ڪہ اون حرف ها رو زدم شوخے مے ڪردم اصلا فڪر نمے ڪردم مادر شما باشن شبم ڪہ شما رو دیدم مغزم قفل ڪرد،ڪارم خیلے بد بود میدونم حاضرم بیام از پدر و مادرتونم عذرخواهے ڪنم،توضیح میدم! بغضم داشت سر باز مے ڪرد،با تمام وجود معنے ضرب المثل چرا عاقل ڪند ڪارے ڪہ باز آرد پشیمانے رو فهمیدم! _حلال ڪنید. چادرم رو محڪم گرفتم خواستم برگردم سمت دانشگاہ. _خانم هدایتے! لحن ملایمش متعجبم ڪرد! برگشتم سمتش:بلہ! _پاے حرفتون هستید؟! متعجب گفتم:ڪدوم حرف؟ زل زد بہ پایین چادرم:براے بخشش و حلالیت! تند گفتم:بلہ بلہ! سرش رو بلند ڪرد،نگاهش رو دوخت بہ ماشین ڪنارم. _پس این دفعہ اومدم خواستگارے تشریف بیارید! بے حرڪت زل زدم بہ صورتش! ضربان قلبم بالا رفت،چے میگفت؟! _شوخے میڪنید دیگہ! جدے گفت:بہ قیافہ ے من میخورہ شوخے ڪنم؟! گیج شدہ بودم،نگاهے بہ اطراف انداخت،نگاهم رو از صورتش گرفتم و گفتم:آخہ... سرش رو تڪون داد و راہ افتاد:خدانگهدار! با عجز گفتم:آقاے سهیلے! برگشت سمتم،لبخند ملیحے روے لب هاش بود:بہ مادر میگم با مادرتون صحبت ڪنہ،شمام بہ پدر و مادرم توضیح بدید! با گفتن این حرف با عجلہ رفت سمت خیابون! از پشت رفتنش رو نگاہ مے ڪردم همراہ لبخند عمیق! لبخندے ڪہ از شونزدہ سالگے بہ بعد نزدہ بودم! خندہ م گرفت،دستم رو گذاشتم روے قلبم:دیونہ س!__ ✍لیلے سلطانے ادامہ دارد... ✨بِسمـِ‌اللهِ‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ✨ 💕 قسمت65 همونطور ڪہ لبم رو بہ دندون گرفتہ بودم بہ ڪمد لباس هام زل زدم،نگاهے بہ لباس ها انداختم در ڪمد رو بستم و از اتاق خارج شدم. مادر و پدرم با اخم روے مبل نشستہ بودن،لبم رو ڪج ڪردم و آروم گفتم:مامان چے بپوشم؟ مادرم سرش رو بہ سمتم برگردوند،نگاهے بهم انداخت همونطور ڪہ سرش رو بہ سمت دیگہ مےچرخوند گفت:منو بپوش! مثل دفعہ ے اول استرس نداشت! جدے و ناراضے نشستہ بود ڪنار پدرم. اخم هاے پدرم توے هم بود،ساڪت زل زدہ بود بہ تلویزیون! هشت روز از ماجراے اون شب میگذشت،خانوادہ ها بہ زور براے خواستگارے دوبارہ رضایت دادن! پدر و مادر من ناراضے تر بودن،چون احساس میڪردن هنوز همون هانیہ ے سابقم! نفس بلندے ڪشیدم و دوبارہ برگشتم توے اتاقم،در رو بستم. دوبارہ در ڪمد رو باز ڪردم،نگاهم رو بہ ساعت ڪوچیڪ ڪنار تخت انداختم،هفت و نیم! نیم ساعت دیگہ مے اومدن! نگاهم رو از ساعت گرفتم،با استرس لبم رو مے جویدم. پیراهن بلند سفید رنگے با زمینہ ے گل هاے ریز آبے ڪم رنگ برداشتم،گرفتمش جلوے بدنم و مشغول تماشا توے آینہ شدم. سرے تڪون دادم و پیراهن رو گذاشتم روے تخت،روسرے نیلے رنگے برداشتم و گذاشتم ڪنارش. نگاهے بہ پیراهن و روسرے ڪنار هم انداختم. پیراهن رو برداشتم و سریع تن ڪردم،دوبارہ نگاهم رو بہ ساعت دوختم،هفت و چهل دقیقہ! چرا احساس میڪردم زمان دیر میگذرہ؟چرا دلشورہ داشتم؟ زیر لب صلواتے فرستادم و روسریم رو برداشتم. روسریم رو مدل لبنانے سر ڪردم و چادر نمازم رو از روے ریخت آویز پشت در برداشتم. باز نگاهم رفت سمت ساعت،هفت و چهل و پنج دقیقہ! همونطور ڪہ چادرم رو روے شونہ هام مینداختم در رو باز ڪردم و وارد پذیرایے شدم. رو بہ مادرم گفتم:مامان اینا خوبہ؟ چادرم رو ڪنار زدم تا لباسم رو ببینہ،مادرم نگاهے سرسرے بہ پیراهنم انداخت و گفت:آرہ! پدرم آروم گفت:چطور تو روشون نگاہ ڪنیم؟ حرف هاشون بیشتر شرمندہ م میڪرد! با قدم هاے بلند بہ سمت آشپزخونہ رفتم،سینے رو ڪنار ڪترے و قورے گذاشتم،مشغول چیدن فنجون ها شدم. پنج تا،پدرم،مادرم،پدر سهیلے،مادر سهیلے و سهیلے! حتے تو خیالم نمیتونستم بگم امیرحسین! چہ برسہ حتے فڪرڪنم باهاش ازدواج ڪنم! یاد چهرہ ے جدیش بعد از خواستگارے افتادم،جدے بود اما اخمو نہ!جذبہ داشت! توقع داشتم اون سهیل ی همیشہ مودب و خندون بہ خونم تشنہ باشہ! صداش پیچید توے سرم:این دفعہ ڪہ اومدم خواستگارے تشریف بیارید! لبخندے روے لبم نشست و مثل اون روز گفتم:دیونہ! ✍لیلے سلطانے ادامہ دارد... @onlinmoshavereh 🌺☘🌺☘🌺☘🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
➕ پدیده نشخوار ذهنی منفی ➖تجویز راهبردی: برای رهایی از دام گفتگوهای درونی منفی تکراری (نشخوار ذهنی) چه می توان کرد؟ 1- تكنيك برگردانی مثبت یا انحراف فکر: به صورت ارادي به چيزي توجه كنيد كه مثبت است. بازي هاي فكري کنيد. هر کاری كه مستلزم به كارگيري فكر است. تلفن را برداريد و به دوستان زنگ بزنيد. خلاصه فقط ذهنتان را با هر چيز كوچكي مشغول کنید. يك عدد پيچيده مثل 958354را درنظربگیرید و هفت تا هفت تا از آن كم كنيد. اين تكنيك بخاطر اينست كه مكانيزم ذهن طوريست كه در يك آن نمي تواند به دونقطه توجه كند. 2- تکنیک تاخير فكر: براي آمدن فكرهای منفی تکراری به ذهنتان وقت تعيين كنيد و وقتي اين افكار خواستند به ذهنتان وارد شوند به آنها بگوييد كه بروند و در فلان ساعت كه به آنها اختصاص داده ايد بيايند و تدريجا اين ساعات را محدودتر كنيد. این نشان می دهد که شما ارباب هستید و آن ها (افکار منفی تکراری) نوکر. 3- تکنیک تدوین فکر: قلم و كاغذ برداريد و همگي افكار منفي خود را بنويسيد ترجیحا با زبان طنز: نوشتن بار سنگين افكار فكري را سبك كرده و گاه با خواندن نوشته ها ممكن است شما را به خنده يا شگفتي از افكار غيرمنطقي خود وادارد. در عين حال وقتي فكرتان را نوشتيد راحت تر مي‌توانيد آن را بررسي كنيد و خطاهايش را شناسايي نماييد. 4- تکنیک تصور بدترین حالت ممکن و اقدام: در نگاه اول ممکن است این روش اشتباه به نظر برسد اما دو فایده اساسی دارد. به جای اینکه مدام در مورد نگرانی های آینده فکر کنید. به بدترین حالت ممکن فکر کنید. زمانی که به بدترین حالت ممکن فکر میکنید، میبینید آنقدرها هم بد نیست و تنها این ذهن شماست که آن رو بزرگ کرده. همین طور شما می توانید خود را برای اقدامات جبرانی و پیشگیرانه بعدی آماده کنید. به جای ترس از اقدام، بزنید به قلب ماجرا و دست به کار شوید. 5- تکنیک تعریف ماموریت جدید: نشخوار ذهنی، فكر زايد است و فكر زايد زاييده وقت زايد و وقت زايد زاييده بيكاري، با دست زدن به يك فعاليت كه شما را در حالت برانگيختگي قرار دهد مي‌توانيد از حالت نشخوار ذهنی فاصله بگيريد. مثلا اگر در کارآفرینی شکست خورده اید، یک ایده جدید را دنبال کنید. اگر دیگر نمی توانید ورزش حرفه ای کنید، خوب به مربی شدن فکر کنید! اگر به تازگی جدا شده اید، به تمام کارهایی فکر کنید که در زمان زندگی مشترک فرصتش را نداشتید انجام دهید. خداوند درها و دریچه های بسیاری را پیش روی ما قرار داده است. اما گاهی اوقات آنچنان به درهای بسته نگاه می کنیم که صدها در و دریچه دیگر را نمی بینیم. به خدا نگویید چه مشکلات بزرگی دارید بلکه به مشکلات بگویید چه خدای بزرگی دارید! @onlinmoshavereh 🌺☘🌺☘🌺☘🌺
🌺🍃❀🌺🍃❀🌺🍃🌸🍃 🍃🌸🍃༻🌺༺🌸 ❀🌺༻🌸༺🌺 🍃❀༻🌺༺ 🌺🍃🌸༺ ༻🌺༺ 🍃🌸🍃 🌸هیچکس آنقدر فقیر نیست که نتواند نگاهی مهربان 💖 را به دیگران هدیه دهد⚘ و هیچ انسانی آنقدر ثروتمند نیست که به شوق مهربانی دیگران دلش نلرزد 💖 پس بیا مهربان باشیم🌸 مثل دستهای آب مثل سکوت آسمان اصلاً بیا اسم این روزهای دلتنگی را بگذاریم "روزهای بی بهانه بخشیدن" بیا قبل از اینکه دنبال خودمان در آینه بگردیم به لبخند دیگران فکر کنیم☺️ به شوق تولد یک گل در باغچه حیاط کوچک🌸 و به عشق که چقدر میتواند به زندگی معنا بخشد...💖 🍃🌸🍃 ༻🌺༺ 🌺🍃🌸༺ @onlinmoshavereh ❀🌺༻🌸༺🌺 🍃🌸🍃༻🌺༺🌸 🌺🍃❀🌺🍃❀🌺🍃🌸🍃
✨بِسمـِ‌اللهِ‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ✨ 💕 قسمت66 دوبارہ حواسم رفت بہ ساعت،هشت نشدہ بود؟ آشپزخونہ ساعت نداشت،سریع وارد پذیرایے شدم و ساعت رو نگاہ ڪردم،هشت و دہ دقیقہ! از هشت هم گذشتہ بود! پس چرا نیومدن؟ فڪرے مثل خورہ بہ جونم افتاد،نڪنہ سهیلے میخواست تلافے ڪنہ؟! با استرس نگاهے بہ پدر و مادرم انداختم. خواستم چیزے بگم ڪہ صداے زنگ آیفون باعث شد هین بلندے بگم و دستم رو بذارم روے قلبم! پدر و مادرم سریع بلند شدن،پدرم بہ سمت آیفون رفت مادرم چادرش رو سر ڪرد و رو بہ من گفت:چرا وایسادے؟برو تو آشپزخونہ! بہ خودم اومدم با عجلہ وارد آشپزخونہ شدم،بہ دیوار تڪیہ دادم قلبم تند تند میزد،دستم رو گذاشتم روے قلبم و چندتا نفس عمیق ڪشیدم! صداے سلام و یااللہ گفتن پدر سهیلے بہ گوشم رسید. سهیلے نامرد نبود! بدنم مے لرزید،از استرس،از خجالت! چطور میتونستم با پدر و مادر سهیلے رو بہ رو بشم؟! صداشون رو میشنیدم،پدرم و پدر سهیلے مشغول صحبت بودن. چند لحظہ بعد صداے خندہ هاے ضعیفے اومد و پشت سرش مادرم گفت:هانیہ! با استرس چادرم رو سر ڪردم،خواستم بہ سمت ڪترے و قورے برم ڪہ ادامہ داد:یہ لحظہ بیا مامان جان! با تعجب از آشپزخونہ خارج شدم،سرم پایین بود و نگاهم بہ فرش ها. رسیدم نزدیڪ مبل ها،آروم سلام ڪردم. پدر و مادر سهیلے عادے جواب سلامم رو دادن! خبرے از نارضایتے و ناراحتے نبود! خواستم لب باز ڪنم براے معذرت خواهے ڪہ پدر سهیلے گفت:جیران جان ایشون عروسمون هستن؟ با شنیدن این حرف،گونہ هام سرخ شد،سرم رو بیشتر پایین انداختم! مادر سهیلے جواب داد:بلہ هانیہ جون ایشون هستن. پدر سهیلے گفت:عروس خانم،ما دامادو سر پا نگہ داشتیم تا گُلا رو ازش بگیرے اون دفعہ ڪہ با مادرتون سر جنگ داشت گُلا رو نمیداد! همہ شروع ڪردن بہ خندیدن! ڪمے سرم رو بلند ڪردم،سهیلے مثل همون شب ڪت و شلوار مشڪے تن ڪردہ بود،دستہ گل رز قرمز بہ دست ڪنار مبل ایستادہ بود! مادرم آروم گفت:هانیہ جان سر پا ایستادہ دادن! و با چشم هاش بہ سهیلے اشارہ ڪرد! آروم بہ سمتش قدم برداشتم،نگاهش رو دوختہ بود بہ گل ها سریع گفت:سلام! آروم و خجول جواب دادم:سلام! دستہ گل رو ازش گرفتم،ڪمے ڪہ ازش دور شدم رو بہ جمع گفتم:من یہ عذرخواهے بہ همہ بدهڪارم! نفس ڪم آوردہ بودم،دستہ گل رو ڪمے بہ خودم فشار دادم! _اون شب....ڪارهام واقعا ناخواستہ بود! آب دهنم رو قورت دادم و ادامہ دادم:اتفاقاتے افتادہ بود ڪہ هول شدم! نمیدونستم آقاے سهیلے میخوان بیان خواستگارے مڪث ڪردم،سهیلے نشست روے مبل،لبخند ڪم رنگے روے لب هاش بود آروم ڪنار گوش پدرش چیزے زمزمہ ڪرد. پدرش سریع گفت:عروس خانم نمیخواے چاے بیارے؟ نگاهے بہ جمع انداختم،خانوادہ ش هم مثل خودش متشخص بودن! لبخند نشست روے لب هام:چشم! وارد آشپزخونہ شدم و با احتیاط گل ها رو گذاشتم روے میز. نگاهم رو دوختم بہ گل ها،دفعہ ے اول گل سفید حالا قرمز! بہ سمت ڪترے و قورے رفتم،با وسواس مشغول چاے ریختن شدم. چند دقیقہ بعد بہ رنگ چاے ها نگاہ ڪردم و با رضایت سینے رو برداشتم. از آشپزخونہ خارج شدم،یڪ قدم بیشتر برنداشتہ بودم ڪہ صداے زنگ آیفون بلند شد. لیلے سلطانی ادامہ دارد... ✨بِسمـِ‌اللهِ‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ✨ 💕 قسمت67 با تعجب بہ سمت جمع رفتم،مادر و پدرم نگاهے بهم انداختن. پدرم گفت:ڪیہ؟ مادرم شونہ ش رو بالا انداخت و گفت:نمیدونم! با گفتن این حرف از روے مبل بلند شد و بہ سمت آیفون رفت. پدرم سرش رو بہ سمت من برگردوند. _بیا بابا جان! با اجازہ ے پدرم،بہ سمت پدر سهیلے رفتم و سینے رو گرفتم جلوش،تشڪر ڪرد و فنجون چاے رو برداشت. بہ سمت مادر سهیلے،جیران خانم رفتم،نگاهے بهم ڪرد و با لبخند گفت:خوبے خانم؟ خجول تشڪر ڪردم و رفتم سمت سهیلے! دست هام مے لرزید،سرش پایین بود. خواست فنجون رو بردارہ ڪہ صداے سرحال شهریار باعث شد سرش رو بہ سمت در ورودے برگردونہ! شهریار با خندہ و شیطنت گفت:مامان دیگہ ما رو راہ نمیدے؟چرا دڪمون میڪنے؟ پشت سرش عاطفع وارد شد،نگاهش بہ ما افتاد،با تعجب نگاهے بہ من ڪہ سینے بہ دست جلوے سهیلے خم شدہ بودم انداخت. عاطفہ سریع سلام ڪرد،همہ جوابش رو دادن. شهریار با تتہ پتہ گفت:ما خبر نداشتیم. مادرم تند رو بہ خانوادہ ے سهیلے گفت:شهریار و عاطفہ پسرم و عروسم. شهریار خواست بہ سمت در برگردہ ڪہ امین در حالے ڪہ هستے بغلش بود با خندہ گفت:چرا صدات قطع شد؟ یااللهے گفت و وارد شد. متعجب زل زد بہ من،نگاهش افتاد بہ سهیلے! عاطفہ با لبخند اومد سمت جیران خانم و دستش رو بہ سمتش دراز ڪرد:ببخشید ما خبر نداشتیم خواستگارے هانیہ س. چشم غرہ اے بہ شهریار رفت و گفت:تا ما باشیم بے خبر جایے نریم. جیران خانم از روے مبل بلند شد،گرم با عاطفہ دست داد و گفت:این چہ حرفیہ عزیزم؟! شهریار با خجالت گفت:شرمندہ،عاطفہ بیا بریم! نگاهم رو ازشون گرفتم،صورت سهیلے سرخ شدہ بود! انگار استرس داش
ت! هستے با خندہ گفت:هین هین! سرم رو بلند ڪردم و زل زدم بہ صورت هستے لب زدم:جانم. عاطفہ رفت بہ سمت شهریار،خواستن برن ڪہ امین اومد بہ سمت سهیلے. متعجب رفتم ڪنار. دستش رو گرفت بہ سمت سهیلے و گفت:سلام امیرحسین! چشم هام گرد شد! امین بہ سهیلے گفت امیرحسین! سهیلے از روے مبل بلند شد و رو بہ روش ایستاد. دستش رو آروم فشرد و جواب سلامش رو داد! امین جدے گفت:ڪاراے دانشگاہ خوب پیش میرہ؟ سرش رو بہ سمت من برگردونہ و نگاہ معنے دارے بهم انداخت! خیرہ شدہ بودم بهشون. پدر سهیلے گفت:همدیگہ رو میشناسید؟ امین سریع گفت:بلہ منو امیرحسین حدود چهار پنج سالہ دوستیم! ڪم موندہ بود سینے از دستم بیوفتہ! امین رو بہ سهیلے گفت:شنیدم دارے از دانشگاہ میرے زیاد تعجب نڪردم چون دوسال پیشم بہ زور فرستادمت اون دانشگاہ! ✍لیلے سلطانے ادامہ دارد... @onlinmoshavereh 🌺☘🌺☘🌺☘🌺
➕تفکر : ➖در خانه ای که آدم ها یکدیگر را دوست ندارند، بچه ها نمی توانند بزرگ شوند! شاید قد بکشند، اما بال و پر نخواهند گرفت...! @onlinmoshavereh 🌺☘🌺☘🌺☘🌺
🌸🍃🌸 🌸 بهار داره به نقطه پایانش میرسه و تابستان داره دانلود میشه ██████████▒ 99/5% ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ🙏 ﺁﺭﺍمش سلامتی عزت، موفقیت، سربلندی، سرافرازی را در این فصل جدید نصیب دوستانم بفرما🙏 بهترینها را در فصل تابستان براتون آرزو مندم 😊 🙏 🌸 @onlinmoshavereh 🌺☘🌺☘🌺☘🌺
نیایش شبانه با حضـــــرت عشق ❤ خدایا 🙏 در آخرین شب بهار ڪوله پشتی ما را پر کن از آرزوهای زیبا و دوست داشتنی💖 تا صبح فردا خنده رو و از غم و اندوه جدا باشیم🙏 آمین یا رَبَّ 🙏 @onlinmoshavereh 🌺☘🌺☘🌺☘🌺 در آخرین شب بهار🌸🍃 ازخدا میخواهیم دردها و غم های شما پایان پذیـرد تا طعم خوش زندگی🌸🍃 را بچشید ان شاالله هرآنچه را که آرزو دارید برآورده شـود🙏 #شبتون_بهشت 🌸🍃🌸
💖🌸💖🌸 🌸💖🌸 💖🌸 🌸 سلام به اولین صبح تابستان خوش آمدید در اولين ساعات فصل تابستان برایتان قلبی عاری از بغض و کدورت چشمی بینا دستی توانگر دل آسمونی آرزومندم تابستان مبارک 🌸 💖🌸 @onlinmoshavereh 🌸💖🌸 💖🌸💖🌸
‍ ‍ ‍ ‍ 🍀شروع تابستانی پُر برکت 🍃🍀با صلوات بر حضرت محمد(ص) و خاندان مطهرش🍀🍃 🍃🍀الّلهُمَّ 🍃💚صلّ 🍃🍀علْی 🍃💚محَمَّد 🍃🍀وآلَ 🍃💚محَمَّدٍ 🍃🍀وعَجِّل 🍃💚 فرَجَهُم @onlinmoshavereh 🌺☘🌺☘🌺☘🌺
‍ ‍ اینم دعای شروع ماه جدید برای همه دوستای عزیزم 🌸بخون و آمین بگو🌸 یا رَبَّ الْعالَمین از فضل و کرمت برما ببخشای🌸 یا ستارالعیوب عیبهای ما را بپوشان🌸 یا رازق؛ رزق ما را حلال و پاک و زیاد گردان🌸 وبه ما دست دهنده عنایت بفرما🌸 یاارحم الراحمین در زنده بودنمان و مرده بودنمان نیاز به رحم تو داریم پس بر ما رحم فرما🌸 یا عزیز دلهای ما را از کینه پاک بفرما🌸 یالطیف ما را به  لطف احسان خویش  از آتش دوزخ نجات فرما🌸 یاالله جواب و سوال ملکین منکر و نکیر را برایمان آسان بفرما🌸 یاالله ما را ازحوض کوثر سیراب بفرما🌸 یارب العالمین در دنیا و آخرت  سعادتمندمان بفرما🌸 یاالله بر دلهایمان مهر غافلین مزن🌸 یاالله به ما توفیق ده در خدمت پدرو مادرمان و اهلمان باشیم 🌸 یاالله هرچه خوبی در دنیا و آخرت است 🌸 که در ذهن و فکر و زبان ما نیست نصیبمان گردان🌸 و از هرچی بدی و عذاب دنیا و آخرت هست به توپناه میبریم🌸 یاالله  به بی اولادها؛ اولاد سالم وصالح عنایت فرما🌸 اولاد همه ی مارا سالم و صالح بگردان و نور چشممان در دنیا و آخرت قرارده🌸 آمین یا رَبَّ الْعالَمین 🙏 ای پروردگار جهانیان 🙏 ودرآخر  همه باهم بگیم اللهم صل علی محمد وال محمد و عجل فرجهم🌸 برای عزیزان دیگه بفرستین تا از دعای خیرشان محروم نشویم🌸 @onlinmoshavereh 🌺☘🌺☘🌺☘🌺
➕تلنگر ➖ هر قدر هم که با هم خوب باشید، هر قدر هم که خانواده یکدیگر را بشناسید، حتی اگر از بچگی با هم بزرگ شده باشید، باز قبل از ازدواج باید مشاوره بروید. در این باید هیچ شکی وجود ندارد. مشاوره نرفتن قبل از ازدواج، ممکن است به قیمت مشاوره های پیش از طلاق تمام شود. پس این کار مهم را نادیده نگیرید. مشاور به شما خواهد گفت که با توجه به تیپ های شخصیتی تان چه چالش هایی انتظار شما را می کشد و چطور باید با آنها مواجه شوید. @onlinmoshavereh 🌺☘🌺☘🌺☘🌺
➕یک دقیقه مطالعه ➖داستانی زیبا و کوتاه در مورد دریا و قضاوت افراد مختلف درباره آن که ارزش خواندن و فکر کردن دارد کفش کودکی را دریا برد. کودک روی ساحل نوشت: دریای دزد... آن طرف تر مردی که صید خوبی داشت روی ماسه ها نوشت: دریای سخاوتمند... جوانی غرق شد مادرش نوشت: دریای قاتل پیرمردی مرواریدی صید کرد نوشت: دریای بخشنده. موجی نوشته ها را شست. دریای آرام گفت: به قضاوت! دیگران اعتنا نکن اگر میخواهی دریا باشی بر آنچه گذشت، آنچه شکست، آنچه نشد... حسرت نخور، زندگی اگر آسان بود با گریه آغاز نمیشد... @onlinmoshavereh 🌺☘🌺☘🌺☘🌺
✨بِسمـِ‌اللهِ‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ✨ 💕 قسمت68 چشم هام رو بستم! تقریبا سینے چاے رو بغل ڪردہ بودم! سهیلے دوست امین بود! صداے امین پیچید:ببخشید بے خبر اومدیم. با لحن نیش دارے ادامہ داد:خداحافظ رفیق! چشم هام رو باز ڪردم،لبم رو بہ دندون گرفتم. سهیلے نشست روے مبل. دست هاش رو بہ هم گرہ زدہ بود. شهریار نگاهے بهم انداخت و لبخند زد. وارد حیاط شدن و چند لحظہ بعد صداے بستہ شدن در اومد. پدرم گفت:هانیہ جان برو چاے بیار همہ ے اینا یخ ڪرد. عصبے بودم،دست هام مے لرزید. جیران خانم سریع گفت:نہ نہ خوبہ! سینے چاے رو گذاشتم روے میز جلوے سهیلے. سریع ڪنار پدرم نشستم. نگاهم رو دوختم بہ چادرم. مدام تو سرم تڪرار میشد،سهیلے دوست امی ن ! نگاہ معنے دار امین! صداے بقیہ اذیتم میڪرد،دلم میخواست فرار ڪنم.ولے نباید بچگانہ رفتار میڪردم باید با سهیلے صحبت میڪردم. چند دقیقہ بعد پدر سهیلے گفت:میگم جوونا برن باهم صحبت ڪنن؟ منتظر چشم دوختم بہ لب هاے پدرم،پدرم با لبخند گفت:آرہ ما حوصلہ شونو سرنبریم. سهیلے ڪلافہ پاهاش رو تڪون میداد،سرش رو بلند ڪرد،مثل من بہ پدرم زل زدہ بود. پدرم رو بہ من گفت:دخترم راهنمایے شون ڪن بہ حیاط! نفسم رو آزاد ڪردم و از روے مبل بلند شدم. سهیلے هم بلند شد،با فاصلہ ڪنارم مے اومد. وارد حیاط شدیم. نگاهے بہ حیاط انداخت و بہ تخت چوبے اشارہ ڪرد آروم گفت:بشینیم؟ با عجلہ نشستم،برعڪس من آروم رفتار میڪرد،با فاصلہ ازم نشست روے تخت،با زبون لب هاش رو تر ڪرد و گفت:خب امیرحسین سهیلے هستم بیست و شیش سالہ طلبہ و معلم..... با حرص حرفش رو قطع ڪردم:بہ نظرتون الان میخوام اینا رو بشنوم؟ نگاهش رو بہ دیوار رو بہ روش دوختہ بود،دستے بہ موهاش ڪشید و گفت:نہ! ✍لیلے سلطانے ادامہ دارد... ✨بِسمـِ‌اللهِ‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ✨ 💕 قسمت69 درحالے کہ سعے میڪردم آروم باشم گفتم: پس چیزے رو ڪہ میخوام بشنوم بگید! حالت نشستش رو تغییر داد و ڪمے بہ سمتم خم شد آروم گفت:نمیدونم بین شما و امین چے بودہ! اما میدونم شما....ادامہ نداد. زل زدم بہ یقہ ے پیرهن سفیدش:حرفاے امین بے معنے نبود! ابروهاش رو داد بالا:امین! میخواستم داد بڪشم الان وقت غیرت بازے نیست فقط جوابم رو بدہ! شمردہ شمردہ گفتم: آقاے سهیلے..معنےحرفهاے...امین...چے..بود؟ دستے بہ ریشش ڪشید و گفت:منو امین دوستے عمیقے نداریم دوستے مون فقط در حد هیات بود! آب دهنش رو قورت داد:دو سال پیش یہ روز طبق معمول اومدہ بود هیات،عصبے و گرفتہ بود! حالشو ازش پرسیدم،گفت ازم ڪمڪ میخواد. گفت ڪہ دخترهمسایہ شونو چندبار تو ماشین یہ پسر غریبہ دیدہ و تعقیبش ڪردہ فهمیدہ از هم دانشگاهیاشہ. با تعجب زل زدم بہ صورتش،امین من رو با بنیامین دیدہ بود! _گفتم چرا بہ خانوادش نمیگے گفت نمیتونم،باهاشون خیلے رفت و آمد داریم نمیخوام مشڪلے پیش بیاد. سرش رو بلند ڪرد و نگاهش رو دوخت بہ دست هاے قفل شدہ م:اون موقع دنبال ڪار تو دانشگاہ بودم امین اصرار ڪرد برم دانشگاہ اون دختر و یہ جورے ڪمڪش ڪنم! گفت حساس و زود رنجہ از در خودت وارد شو! منم قبول ڪردم برم دانشگاہ اون دختر و روز اول دیدمش!جلوے ڪافے شاپ!داشت با پسرے دعوامیڪرد! نمیدونستم همون دختریہ ڪہ امین میگفت وقتے ڪلاسش تموم شد و امین اومد پیشم فهمیدم همون دختر همسایہ س! آروم گفتم:پس چرا اون روز ڪہ جلوے دانشگاہ دیدیش گفتے نمیشناسیش؟ دستم رو گذاشتم جلوے دهنم،چطور فعل هاے جمع جاشون رو دادن بہ فعل هاے مفرد؟! من من ڪنان گفتم:عذرمیخوام. سرش رو تڪون داد و گفت:امین خواستہ بود چیزے نگم،اون روز ڪہ جلوے دانشگاہ دیدمش تعجب ڪردم از طرفے.....ادامہ نداد،دست هاش رو بهم گرہ زد و نگاهش رو دوخت بہ دست هاش. ✍لیلے سلطانے ادامہ دارد... @onlinmoshavereh 🌺☘🌺☘🌺☘🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سوال3⃣6⃣9⃣ همسر سلام .خسته نباشید من یه خانمی هستم 25ساله .شوهرم 29سالش.من شهرستان توروستا زندگی میکردم ،شوهرم توشهرستان دیگه ای توشهر،چهارسال ازدواج کردیم،یه پسرسه سال داریم ،شوهرم تنهای خیلی دوست دار کم حرف اصلا باهم صحبت نمیکنیم درروزصدتاکلمه باهم حرف نمیزنیم خیلی تودار ،باکسی ارتباط برقرار نمیکن ازسرصدا کردن بدش میاد ،باپسرم بازی نمیکن وقتی بابچه بازی میکنم ازخوشحالی جیغ میزن دست حورا میزنم شوهرم عصبانی میشه میگه خفه شید گم شید ،منم روحیه لطیفی دارم خیلی زودناراحت میشم ازدستش میشینم گریه میکنم بخاطریه حرف الکی،خانه دار هستم همش توخونم یه خونه 60متری چهارسال اجاره تمدیدمیکن هرکارمیکنم اینجابلندبشیم بریم جابزرگتر قبول نمیکن ،بیرونم نمیبرمون هفته ای دوهفته ای یه بار میبرمون پارکی جای،بقیه روز همش توخونه ام ،شوهرم کاریم ندار که برم بیرون ولی من خودم تنهای دوست ندارم برم بیرون فامیلای منم شهرستانن وهیکس اینجا ندارم فامیلای شوهرم یه چند تای داره زیاد باهم ارتباط نداریم فقط هر چند هفته ای یک بار میریم خونه پدرشوهرم ،خلاصه مطلب:ازوقتی شوهرکردمه زیاد فکر میکنم ،قبل ازخواب اولاش نیم ساعت بود کم کم هی بیشتر شد،الان که یک ماه ازساعت دوازده شب میرم تورخت خواب تا شیش صبح خوابم نمیبره همش فکرهای بیهود ،تکراری ،چیزای که الی هیچ ارزشی ندارن واسه فکر کردن ،وقتی روزا کار دارم خوابم میاد کلافم میکن اعصابم زود خورد میشه ،وقتی خوابم میبره همش کاوس میبینم هی خوابای خوب بد میبینم تااز خواب بلند بشم زندگی واسم سخت شد ،خواهش میکنم کمکم کنید چی. کارکنم که شبا خوابم بیاد ،زود اعصبی نشم زندگی شادی داشته باشم ممنون میشم راهنماییم کنید.؟ ببخشید خانم دکتر یه مسئله دیگه که یادم رفت بگم خیلی زود همچیو فراموش میکنم مثلا یادم میوفت که لباس کثیف دارم بشورم میخوام برم بشورم یهی بچه ام میاد یه چیزی ازم میخواد تایه چند دقیقه ای سرگرم میکن بعدش من یادم میر که میخواستم چی کار کنم یا چیزی تو یخچال میخوام میرم در یخچال باز میکنم یادم رفت واسه چی اومدم به اشنای گفتم اونا میگن اشکالی ندار ماهم این اتفاق واسه مون افتاد ،ولی من در روزکه یه بار نیست چشم پوشی کنم حداقل در روز 6و7مرتبه پیش میاد یه موضوع دیگه اینکه پسرم باکسی ارتباط برقرار نمیکن بابچه های همسن سالش بازی نمیکن یعنی باهیکس بازی نمیکن میبریمش توپارک بازی نمیکن توشهربازی میره پیش اسباب بازی های میگم دوست داری بازی کنی باهاش میگه اره ولی بلیت که میگیریم اصلا نمیره بازی کن همش وامیسته نگاه میکن به اونای که بازی میکنن ،هرکیم دست بزن به اسبابازیاش همش وامیسته نگاه میکن وقتی عصبی میشه دوتا انگشت شصت شو میکن تودهن هی میمکه ،اگه باور میکنید تاحالا با هیچ بچه بازی نکرد بچه همسایه هسن خودشه سه سالش میاد خونمون دستش میگیره میگه بازی کنیم ولی پسرم باهاش بازی نمیکندمیاد توبغلم سفت بهم میچسبه تااز خونمون برن بیرون ،همش ترس دار انگار از همه چی میترس از صدای لوازم خانگی جارو برقی چرخ گوشت...تا ادم.حیوانات، ماشین. صدای های بلند هر چیزی که باشه میترس البته من وقتی 3و4ماهروش بارداربودم یه تصادف کوچلوی با ماشین دشتم نمیدونم این روش تاثیر گذاشته یه چیز دیگری،خواهش میکنم بهم بگید چی کار کنم پسرم بهتر بشه بادوستاش بازی کن همیشه شاد باش پاسخ ما👇👇👇👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سرکارخانم مشاورخانواده سلام بانو میدونی عزیزم قبل ازدواج باید به همه این مسائل فکر میکردی تابدونی ایا شخصیت شما باهم جور درمیاد یانه 🌺ایافرهنگتون با هم مچ هست یا نه ایشون شخصیتش درونگراست وخب زیاد اهل ارتباط نیست ودر این مورد نیاز به صبوری شماست ودرایت تا شاید بتوانید کم کم به میان جمع بیاوریش والبته خیلی نرم وبه اهستگی 🌺 بهتره حساسیت هات رو کم کنی وهمچنان به زندگیت شور بدی خب وقتی ایشون خسته برمیگرده خونه مراعات حالش رو بکنید تا رفع خستگیش بشه وکم کم خودش شروع به صحبت کنه پس قتی وارد شد توقع حرف وخوش وبش رانداشته باش تا سرحال بشه ووقتی که نیست با فرزندت بازی وخنده کن تا کنتاکی نباشه وبچه هم افسرده نشه 🌺وسعت خونه خیلی مهم نیست ومهم دلخوش هستش وچگونه زیستن وشادزیستن حتی تومحیط کوچک به جای فکر مشغول دلت رو مشغول کن به زندگیت به فرزندت خودت وهمسرت کلی سر خودت رو شلوغ کن با مطالعه وکلاسهای هنری خیاطی گلدو زی حتی درس خواندن 🌺همه این گیر دا دن ها علتش بیکاریه خب خونه مادر شوهر بیشتر برو سر بزن کنارشون کیف کن تازه وقتی کنار اونایی علاوه بر عزیز شدن میتونی کلی پس انداز کنید تا بتونید منزل رو تعویض کنید پس سیاست ودرایت ومحبت رو باهم بکار ببر تازندگیت شیرین بشه 🌺حتما به چکاب بده احتمال داد ه تیرویید کم کار شده باشه وکم خون هم باشی علت فراموش کاری همینه دیگه اینکه بچه ها تواین سن بیشتر وابسته به مادرهستند خودت بهترین هم بازی هستی ولطفا مجبور به انجام کاری نکنش چون اسیب شخصیتی میبینه.... @onlinmoshavereh 🌺☘🌺☘🌺☘🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 ﺍﮔﺮ ﻧﻤﯽﺧﻮﺍﻫﯽ ﻫﺮگز ﺍﺯ ﺧﻮﺑﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﻫﺎﯾﺖ ﭘﺸﯿﻤﺎﻥ ﺷﻮﯼ، تنها ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺧــﺪﺍ ﺧﻮﺑﯽ ﮐﻦ ...😉 ﻣـﺮﺩﻡ ﻣﻌﻤﻮﻻً ﻗﺪﺭ ﻧﺎﺷﻨﺎﺳﻨﺪ❗️ ﻭ ﮔﺎﻫـﺎً ﻧﯿﺰ ﺟـﻮﺍﺏ ﺧﻮﺑﯽ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺑـﺪﯼ ﻣﯽﺩﻫﻨﺪ❗️ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺧـﻮﺑﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﻫﺎﯾﺖ ﺗﻨﻬـﺎ ﺑـﺮﺍﯼ ﺧـــﺪﺍ ﺑﺎﺷﺪ‌💖 ﺩیگر ﻗﺪﺭ ﻧـﺎﺷﻨﺎﺳﯽ، ﻭ حتی ﺑﺪﯼ ﺩﯾﺪﻥ ﺍﺯ ﮐﺴـﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺣﻘﺶ ﺧــﻮﺑﯽ ﻧﻤﻮﺩﻩﺍﯼ، ﺑـﺮﺍﯾﺖ ﺍﻫﻤﯿﺘﯽ ﻧـﺪﺍﺭﺩ ...💯 چون می‌دانی خدا به جای همه برایت جبران خواهد کرد 😊👌 پس بیاییم بخاطر خدا 💖 به بندگان خدا خوبی کنیم ... 💖 🌸💖 💖🌸💖 @onlinmoshavereh 🌸💖🌸💖 💖🌸💖🌸💖