💕💕💕
#تکنیک آرام سازی ذهن
روزانه به مدت چند دقيقه تمام حرفهاى درون ذهن خود را بنويسيد و آنها را بخوانيد.
تمام گفتگوهای ذهنی خود، تمام شکایتها، همه نگرانی ها و اضطراب ها را بنویسید و سپس بعد از چند روز آنها را بخوانید.
متوجه خواهید شد بسیاری از آنها فقط مسائل سطحی است و اصلا مشکل بزرگی نیست.
حتما امتحان کنید!
با این کار کم کم دست از نشخوار ذهنی برداشته و آرامش بیشتری خواهید داشت.
#مشاوره_انلاین
@onlinmoshavereh
💕💕💕
#زناشویی_مشکوک_شدن
به جای چک کردن موبایل و حتی کیف و دیگر وسایل شخصی که ممکن است تنشهایی را در رابطهتان ایجاد کند با همسرتان راحت صحبت کنید و به او بگویید که تغییر رفتارش آزارتان میدهد و از او بخواهید درباره برخی موارد توضیح دهد.
چه مرد و چه زن، سعی کنید همسر خوبی باشید، همسر بهتری بشوید، حفظ زیبایی ظاهر و آراستگی در پوشش، مهربانی بیشتر، انجام دادن بهتر مسئولیتهای زناشویی میتواند به برقراری دوباره اعتماد و گرم شدن خانواده کمک شایانی کند، در واقع نشان دهید که در قلبتان محبت خانواده و همسر موج میزند.
❌سفره دل و رازها و شکهایتان را پیش دیگران باز نکنید و هر روز تلفن دست نگیرید.
مادر همسر، خواهر همسر، دوست و همسایه قطعا نمیتوانند در این زمینه بیشتر از خودتان به شما کمک کنند.
مشکلات زناشویی باید بین خودتان باقی بماند و اگر نیاز به مشورت و کمک فکری و روحی دارید، بهترین گزینه یک مشاور و متخصص است نه دوست و فامیل.
اگر از یک مشاور خانواده کمک گرفتید و او در رفتار همسرتان هیچ نوع نشانهای از خیانت پیدا نکرد، باید مساله را به عنوان یک مشکل ذهنی در خودتان بپذیرید و برای درمان از روانشناس کمک بگیرید؛ شکاک بودن از عوامل ویرانگر رابطه زناشویی است.
#مشاوره_انلاین
@onlinmoshavereh
📌
#به_همین_سادگی
#رمان عاشقانه مذهبی
#پارت۷۵
با نفس عمیقی عطر چادرم رو بلعید و ادامه داد: -ببخشید دستهام خیلی کثیفه نمیتونم محبتت رو جواب بدم، حالا این بـ ـوسـ قشنگ به تلافی اولین بـ ـوسـ تحویل سال بود که نشد. با خجالت لبم رو گزیدم و با اعتراض گفتم: -امیرعلی! خندید و گونه زبرش رو به صورتم کشید. -جون امیرعلی؟ -دستت درد نکنه، واقعا ممنون. لبخند گرمی روی صورتم طرح انداخت و خجالتم یادم رفت از نوازش صورتم با صورتش. اولین صبح عید، وقتی امیرعلی اومده بود خونهی ما تا با هم بریم خونه بابابزرگ طبق رسم هرساله عید دیدنی، توی حیاط که رفتم استقبالش با اینکه پریدم توی بغلش باز هم خجالت کشیدم صورتش رو ببوسم و بـ ـوسهم رو کاشتم روی دستهاش؛ ولی امیرعلی با خنده گونهم رو بوسیده بود و من با یادآوری حرف دیشبم چهقدر خجالت کشیده بودم کنار آرامشی که از بـ ـوسه مهربونش برای تبریک عید گرفته بودم. آروم عقب اومدم و امیرعلی با دیدن صورتم شروع کرد به بلند و شیطون خندیدن
به چی میخندی؟ من خنده دارم؟ لبهاش رو جمع کرد توی دهنش. -اگه بدونی چیکار کردم با صورتت. آچارهای دستش رو روی زمین رها کرد و از من دور شد. -بیا ببینم. به حرفش گوش کردم. من رو برد پشت یه دیوار که روشویی اونجا بود. دستهاش رو صابون زد و شست. -بیا صورتت رو بشورم. با خوشحالی نزدیک رفتم، چه خوب که سیاه شدن صورتم ختم میشد به دستهای امیرعلی و این لحظههای خوش؛ لحظههایی که به خاطر غرور مردونهش نوازشش رو گاهی اینجوری قایم میکرد. حوله رو به دستم داد و گفت میره لباس عوض کنه. صورتم رو که خشک کردم رفتم کنار میز و کادوش رو از کیفم درآوردم؛ دلم میخواست تو همین لحظههایی که تنهاییم کادوش رو هم بدم. با صدای قدمهاش که نزدیک شده بود چرخیدم و کادو رو گرفتم سمتش، مثلا غافلگیرانه. -ناقابله، امیدوارم خوشت بیاد. گردنش رو کج کرد و نگاهش توی چشمهام
این چهکاریه آخه؟! همین که یادت بود برام دنیاییه. گل رز دستش رو نشونم داد و حرفش رو ادامه. -تازه این گل خوشگل هم برام بهترین هدیهست. جلو اومد و یه بـ ـوسه روی پیشونیم کاشت و با گفتن ممنون، کادوش رو گرفت و آروم در جعبهی کوچیک رو باز کرد و با دیدن انگشتر با نگین شرفالشمسی که روش میدرخشید تشکرآمیز گفت: -خیلی قشنگه خانومی، دستت درد نکنه؛ واقعاً ممنون. خوشحال شدم که خوشش اومده، این رو میشد از تشکر غلیظش فهمید. -ببخش ناقابله. حالا میشه من دستت کنم؟ دست چپش رو آورد جلو و من انگشتر رو توی انگشتش فرو کردم و جای حلقهی طلایی که دیگه بعد از شب عقدمون توی دستش ندیدم رو با این انگشتر پر کردم. انگشتهام رو بین انگشتهاش فرو کردم و حلقهی من و انگشتر امیرعلی با صدای تیکی به هم خورد، صدای تیک عشق. نگاه مهربونش رو که روی دستهامون بود گرفت و به چشمهام دوخت، تاب نیاوردم نگاهش رو وقتی اینجوری خاص میشد و هزار جملهی عاشقی رو داد میزد و من نمیدونستم چهطوری باید با نگاهم جوابش رو بدم. به کیک اشاره کردم
این هم کیک تولد. خندهش گرفت. -مگه من بچهم محیا جان؟چرا اینقدر خودت رو اذیت کردی؟ لبهام رو غنچه کردم. -اذیتی نبود، خودم برات پختم. ابروهاش بامزه بالا رفت. -جدی؟ ممنونم. پس این کیک خوردن داره. -مطمئن نیستم خوب شده باشه، عطیه و محمد و محسن کلی اذیتم کردن و گفتن اگه کیک رو بخوری مسموم میشی. به لحن دلواپس و پنچرم بلند بلند خندید. - خیلی هم خوبه. حالا میشه این کیک رو ببریم خونه بخوریم؟ چون کلی ذوق کردم. این اولین دفعهایه که یکی برام تولد میگیره و کیک میپزه، میخوام همه از دست هنر خانومم بچشن تا دیگه اذیتش نکنن؛ من مطمئنم عالیه. ذوق کردم از تعریفش هر چند ساده. بچگانه گفتم: -باشه فقط اینکه خیلی کوچیکه. لبخند محوی رو صورتش بود....
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🍎🍃🍎🍃🍎
🌲هیچ نهالی با چند روز ابیاری
ثمر نمی دهد 🍎🍃
همه باید این را بدانیم
لازمه موفقیت های بزرگ 🍎🍃
🍎 و پیشرفت های عظیم
صبر و تحمل است 🍎🍃
☺️آنچه که مهم است این است که :
✨باید حوصله داشت تحمل کرد 😍
💪ایستادگی کرد و صبور بود
تا موفق شد✌
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
اگه تنها دعايى كه هر روز میکنی ميكنى "خدایاشکرت " باشه . همينم كافيه
خدایا شکرت برای تموم داده ها و نداده هات . برای تموم نعمتهات که بزرگترینش سلامتیه تا محتاج کسی نباشیم❤️
@onlinmoshavereh
💕💕
#درودهمدلان
ای آرامش دلهای بیقرار! ای رمز پنهان هر نیاز!
امروز طوری در دلم بنا ساختم ، که صاحب خانه اش فقط توئی ، فقط تو....
ازوقتی با ساز تو دمساز شدم ، زندگی ام آسمانی رنگ شده و آنقدر شیرین و روشن ، که دست هیچ دغدغه ای به من نمیرسد و نخواهد رسید.
ممکن است روزهایم دورهٔ تاریک و تاری داشته باشد، امّا خالق من ،روشنایی جاودان منست.
امروز بندهای بندگی را گشوده ام ، نه اینکه نخواهم بنده ات باشم ،می خواهم در حوالی بودن تو، بی بند و بهانه عاشقی کنم...
#مشاوره_انلاین
@onlinmoshavereh
💕💕💕
#زناشویی_جنسی
یکی از مراحل مهم پیش نوازش مرد برای ﺯﻥ اﺳﺖ
همچنین زنان تمایل زیادی برای رابطه دهانی با شریک جنسی دارند
و دوست دارند مرد برای ایشان این تحریک را انجام دهد.
#مشاوره_انلاین
@onlinmoshavereh
🔴 #اینگونه_فکر_کنید
💠 به جای اینکه همیشه به این بیاندیشید که شما از همسرتان چه میخواهید کمی فکر کنید که #همسرتان از شما چه میخواهد.
💠 اینگونه فکر کردن در حل بسیاری از #مشکلات در زندگی راهگشا خواهد بود.
💠 و حس همنوع دوستی و #محبت به همسر و نیز حسنظن را در شما زنده خواهد کرد.
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌳سلام
🌧امروزتون
🌳مثل گل، خوش عطر و بو
🌧مثل باران باطراوت
🌳مثل سبزه خوش رنگ
🌧مثل سبزه زار پر از آرامش
🌳مثل رود خروشان
🌧مثل کوه استوار
🌳مثل درخت پربار
🌧و مثل روز پر از زندگی
🌳یکشنبه تون سبز و پر انرژی 👌🏻
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
📌
#به_همین_سادگی
#رمان عاشقانه مذهبی
#پارت۷۶
عیبی نداره، من میخوام کیک تولدم رو به همه نشون بدم، یه تیکهی کوچیک هم کافیه. چشمکی بعد از صحبتش حواله من کرد و من چهقدر دلم میخواست دوباره بپرم بغلش و این بار داد بزنم عاشقتم امیرعلی، آخه اون بود که وسط تولد کوچیک و مثلا غافلگیرکنندهم با محبتهایی که بین جملهها پیچیده شده بود؛ غافلگیرم میکرد. با نوازش دستم من رو به خودم آورد، از احساساتی که داشتم کنترلشون می کردم. -حالا شما این کیک خوشگلت رو بردار که تعطیل کنم بریم. *** عطیه با دیدن من و جعبهی کیک توی دستم قیافهش رو ترسیده کرد. -وای خدای مهربون. کیکت رو آوردی اینجا؟ راست بگو چی توش ریختی؟ اومدی همهی خانواده شوهرت رو با هم نابود کنی؟ هم خندهم گرفته بود هم عصبانی شده بودم از حرفهای مسخرهش جلوی بقیه، بهخصوص امیرمحمدی که امشب زودتر از همه اومده بود. نفیسه خندهش رو جمع کرد، حال و روزش بعد از چهلم بهتر شده بود و از سرسنگین بودن با امیرعلی بیرون اومده بود. -واقعا خودت درست کردی محیا جون؟
چپ چپ به عطیه نگاه کردم. -آره؛ ولی واقعا نمیدونم مزهش چهطوری شده. -من میدونم، افتضاح. دوباره همه به حرف عطیه خندیدن که عمو احمد من رو پهلوی خودش نشوند. -ظاهرش که میگه خیلی هم خوبه. لبخند خوشحالی روی لبم جا خوش کرد که باز عطیه گفت: -خب بابا جون مثل خودشه دیگه، ظاهرسازی عالی از درون واویلا. این بار امیرعلی که تازه وارد هال شده بود به عطیه چشم غره رفت. -عطیه اذیتش نکن، اصلا به تو کیک نمیدیم. ابروهای عطیه بالا پرید. -نه بابا؟! دیگه چی؟ امیرعلی خندید و بدجنس گفت: - کیک مال منه، من هم بهت نمیدم.
خوشحال شده برای عطیه چشم و ابرو اومدم که گفت بهتر، بالاخره باید یکی بالا سرتون باشه تو بیمارستان یا نه؟ عمه با یه سینی چای و کلی بشقاب کوچیک بلور بند انگشتی اومد توی هال. -این قدر اذیت نکن عطیه، خودت از این هنرها بلد نیستی حسودیت شده. عطیه چشمهاش رو گرد کرد. -نه بابا، چند نفر به یه نفر؟! ببینم امیرمحمد تو جملهای نداری در طرفداری از زن داداشتون بفرمایین؟ رو کرد به نفیسه که داشت با انگشت شکلاتهای روی کیک رو به امیرسام میداد. -خانومت که موضعش مشخصه، زودتر از همه هم کنار کیک برای خودش و پسرش جا گرفته. همه با دیدن صحنهی بانمک و امیرسامی که دهنش شکلاتی بود، از ته دل خندیدیم و عطیه با صدای زنگ در بلند شد و بیرون رفت. عمه هول کرده بلند شد و چادر رنگیه روی پشتی رو برداشت. -فکر کنم مهمونها اومدن. پشت سر عمه، عمو هم بیرون رفت و صدای احوالپرسیها بالا گرفت
عمههدی، عمومهدی با عروس و دامادهاش؛ مامانبزرگ و بابابزرگ و مامان بابا. خیلی خوب بود که شبهای عید مثل همیشه دور هم جمع میشدیم و صدای شوخی و خنده بالا میگرفت. عمههدی: خوبی عمه؟ لبخندی به خاطر محبت عمههدی زدم. -ممنون. حنانه خوب بود؟ چرا امشب نیومد؟ -چی بگم عمه، اونه و کتابهاش و از حالا کنکور خوندنش. من که حسابی از دست عطیه شاکی بودم، محکم زدم تو پهلوش و گفتم: -یاد بگیر نصف توئه، از یه سال قبل برای کنکور میخونه. از درد صورتش جمع شد؛ ولی به خاطر اینکه جلب توجه نکنه لبخند زد. -الهی بشکنه دستت، کجاش نصف منه آخه؟ اصلا چرا خودت یاد نمیگیری؟ فکر کردی خیلی رشتهی خوبی قبول شدی؟ -خیلی هم خوبه حسود. -وای محسن کیک محیا هنوز اینجاست، خدا بخیر کنه. با صحبت بلند محمد سکوت مطلق شد و بعضی قیافهها متعجب و بعضی خندون. نگاه من هم کیکم رو تو طاقچه....
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
سوال536
سلام خوب هستین
ببخشیدمزاحم شدم میتونم یه سوال بپرسم
مشاور✍
سلام سوالتون رو بزارید سر نوبت پاسخ میدیم
کاربر🖍
ببخشیدمن الان نامزدم ومیخوام جداشم به خاطربداخلاقیاش ولی خانوادم مخالفن
واگرمن باهاش عروسی کنم دیگ نمیزاره درس بخونم
حالابایدچیکارکنم😔😔😔
خواهش میکنم جواب بدین
پاسخ ما👇
سرکارخانم #شمس مشاورخانواده
باسلام
خواهز خوبم اصولا دوره نامزدی رو قرارمیدن برای شناخت بیشتر طرف زندگیت واینکه ایا میتونید با هم کنار بیایید یا نه وایا اخلاقیاتتون باهم مچ هست یا نه وخلاصه اینکه ایا میشه ادامه مسیر دادیا نه و این تویی که قرار با ایشون زندگی کنی نه خانواه ودر کل این تویی که تسخیص میدی مناسب هم هستید یا نه به شرط اینکه تصمیم گیری از روی عقل ومنطق باشه نه از روی احساس ویا خدای ناکرده لج بازی ویا از اون دسته دخترها که تا میگن دم کشمش فوری به تریش قباش برمیخوره ونداسر میده که من طلاق پس توصیه میکنم به انفاق همسرتون لازمه که به مشاور متعهد مراجعه کنید تا انشاالله به نتیجه برسید
واما در رابطه با ادامه تحصیل میبایست جزً شروط ازدواج باشه ودر سند ازدواجتون ثبت میشد اما در کل میشه با سیاست ومتانت ومحبت ورفتار درست کاری کرد که همسرت همه خواسته هات رو براورده کند
پس مراقب رفتار گفتار وکردتر خودت باش !خوشبخت باشی
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
دوستان خوبم 🌻
یکشنبه تون پراز برکت
یکشنبه تون پراز آرامش
یکشنبه تون پراز شادی
یکشنبه تون پراز معجزه
یکشنبه تون پراز خوشبختی و
یکشنبه تون بخیر و خوشی💐
ظهرتون عالی 👌🏻
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
"زباله های درون"
بوی رایحه خوش از کسی که زباله حمل میکند بر نخواهد خواست. تا زبالهها را دور نریزی و خود را نشویی این بو، هم خودت و هم دیگران را آزار میدهد.
زبالههای درون نیز چنین است. باید آنها را از وجود خود بزدایی.
زبالههایی همچون:
منیت، حسادت، حرص و تعصب، خشم. رقابت، مقایسه و تنفر و....
مراقبه و آگاهی، شما را به پاکسازی درونی سوق میدهد....
@onlnmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
❖
مــ♥ــادرجان چه زیبا برایم گفتی
هر مردی احتیاج به چهار زن دارد:
تعجب نکنید
اولین زن مادر اوست
زنی که با مهربانی او را بزرگ میکند و به او راه رفتن را یاد میدهد
با عشق به او حرف زدن و راه درست زندگی را نشان میدهد
زن دوم خواهر اوست
که با او غیرت را یاد میگیرد و همبازی شدن را
زن سوم همسر اوست
کسی که عشق را با او تجربه میکند همراه شدن و یکی شدن
اما آخرین زن و از همه مهمتر دختر اوست
که دنیا را با او تجربه میکند
امیدوارم در زندگی
همه آقایان این چهار زن باشند 🌼🍃
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀
سوال537
با سلام فرزند پسری دارم که پرخاشگری میکند و فحش وناسزا میگوید مرا راهنمایی کنید.فرزند پسرم هشت ساله است.
پاسخ ما👇
سرکارخانم#شمس مشاور خانواده
باسلام میدونی که کودکان ایینه خانواده هستند در واقع انعکاس دهنده فتار ما هستند علتش تحقیر توهین ومسخره کردن همراه با خشونت وتنبیه میباشد واینکه همیشه خواستین با بالا بردن صدای خود ازش کاری رو بخواین لط۴ا سعی کنید با ارامش ومحبت معقول باهاش رفتارکنید اگه از جانب شما خاطر جمع بشه که محبت شما واقعی هست نه نمایشی مطمئن باش یه ارامش میرسه اگه که خدای ناکرده حرف زشت میزنند بهش شون توجه نکن وهرگاه رفتار مثبتی دیدی توجه داشته باشید تا متوجه بشه که شما مخالف رفتارهای منفی هستید اما دعوا وخشونت ممنوع
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
📌
#به_همین_سادگی
#رمان عاشقانه مذهبی
#پارت۷۷
نشونه رفت که یادم رفته بود ببرمش آشپزخونه. امیرعلی هم مشخص بود حسابی آماده به خندهست ولی به خاطر من خودش رو کنترل میکنه که نخنده. بابابزرگ: جریان چیه؟ چی میگی بابا؟ عمه خندهش رو جمع کرد و گفت: -هیچی باباجون، امشب تولد امیرعلیه، محیا جون براش کیک درست کرده. با این حرف عمه سیل تبریکات امیرعلی رو نشونه رفت و تحسینها من رو. خوشحال شده بودم که این بار محسن گفت: -ای بابا آقا امیرعلی میخوردینش دیگه، فوقش میاومدیم بیمارستان عیادتون؛ حالا همهمون بدبخت میشیم. اونجوری فقط خرج یه کمپوت میافتاد گردنمون. همه به قیافهی زار محسن خندیدن، مامان و بابا هم میون خنده به محسن و محمد چشمغره رفتن؛ ولی مگه مهم بود برای این دو نفر که همونطور بیخیال نشسته بودن و انگار نه انگار. این بار عطیه دنبالهی حرف رو گرفت: -بفرما من خواهر شوهرشم یه چیزی میگم میگین نگو بده، اینها که دیگه داداشهای خودشن
صدای خندهها بالاتر رفته بود و من کلی حرص خوردم. مامانبزرگ پایی رو که از درد دراز کرده بود، جمع کرد. -خب شما هم. اتفاقاً این کیک خوردن داره، پاشو مادر، محیا برو بیار برشش بدم هر کسی یه تیکه بخوره. با خجالت گفتم: -آخه خیلی کوچیکه، تازه نمیدونم واقعا مزهش خوبه یا نه؟ مامان بزرگ: خوبه مادر، تو اینجوری نگو تا این فسقلیها هم سر به سرت نذارن، پاشو. با بریده شدن کیک و تقسیمش نگاهم رو به امیرعلی دوختم، توی این جمع نظر اون برام مهمتر بود راجعبه این کیک پردردسرم؛ گمونم سنگینی نگاهم رو حس کرد که سربلند کرد و با یه لبخند مهربون لب زد. -عالی بود ممنون. -خیلی خوشمزه بود محیا جون، انشاءالله شیرینی عروسیتون. با این حرف زنعمو نسرین، تیکه کیکی که تو دهنم گذاشته بودم پرید تو گلوم و کلی سرفه کردم و خجالت کشیدم و نتونستم درست جواب تشکر و تعریف بقیه رو بدم. عطیه هم همونطور که با مشت محکم میکوبید پشتم و عقدههاش رو خالی میکرد. آروم گفت
خب حالا چرا هول میکنی، زن عمو نگفت شیرینی زایمانت که. هجوم خون رو به صورتم حس کردم و سرفههام بیشتر شد و خندهی ریز ریز نفیسه و دخترعموی بزرگم که مثلا با هم مشغول حرف زدن بودن نشون میداد حرف عطیه رو شنیدن. با ببخشیدی رفتم توی آشپزخونه و یه لیوان آب سر کشیدم تا نفسم بالا اومد. -زندهای؟ خصمانه به عطیه که تو آشپزخونه سرک میکشید نگاه کردم، لبخند دندوننمایی زد. -مگه دستم بهت نرسه عطی، دونه دونه اون گیسهات رو میکنم. زبونش رو برام درآورد. -بیخود بچه پررو؛ ولی خودمونیم محیا از این به بعد شبهای تولد امیرعلی سعی کن کیک سه طبقه بپزی چون تجربهی امشب ثابت کرده که همه در چنین شبی میان خونهی ما عید دیدنی و ما هم با مهمونهامون صددرصد میایم خونه شما، نمیشه که شب تولد داداشم نباشیم. -ده دقیقه جدی باش. -جدی میگم. مهمونهای توی هال گفتهی من رو تصدیق میکنه، فقط دفعه بعد حواست باشه؛ چون به احتمال زیاد رفتین خونه
خودتون و شرتون کم شده... چپ چپ نگاهش کردم که ادامه داد: -حواست باشه اینجوری هول نشی چون قطعا اون موقع دعا میکنن بیان شیرینی بچهدارشدنت رو بخورن. چشمهام گرد شد و دستم رفت سمت دمپاییم و پرتش کردم سمت عطیه که جا خالی داد و من داد زدم: -مگه دستم بهت نرسه بیحیا. صدای خندهی بلندش حیاط رو پر کرد و من باز هم از پارچ آب برای خودم آب ریختم. با خالی شدن لیوان اون رو توی سینک گذاشتم و همزمان از زمین کنده شدم و هی بلندی از دهنم خارج شد. امیرعلی خندون با بلند کردنم من رو روی سنگ کابینت گذاشت، درست جایی که در معرض دید نباشه. -چرا هی؟ ترسوندمت؟ اومدم تشکر. سرم پایین افتاد و من تو این عشوهها لااقل خوب بودم. -من که کاری نکردم. چونهم رو گرفت و سرم رو بلند کرد، نگاهش خاص بود. -اجازه هست؟ چشمهام پرسشی توی چشمهاش به نوسان افتاد. -نگفتی؟ واسه تشکر اجازه هست؟....
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
خــوشدلی خواهی
پی او گیر
کاندر باغ مهـر...!
صبح را از بوی این گل،
ذوق خندان گشتن است...
سلام، روز خوش
💕💕💕
#همسرداری
قدرشناسی رابطه با همسرتان را مثبت میکند💖
کسانی بیشتر از بودن با شما لذت می برند که بدانند شما علاوه بر اینکه بدیهایشان را میشمارید، لطفهایشان را هم همیشه به یاد دارید. حالا این آدم چه پدرتان باشد، چه مادرتان، چه همسرتان، چه کارفرمایتان، چه استاد دانشگاهتان، چه همکارتان و چه دوستتان، از آدم قدرشناس بیشتر خوشش میآید.
به همین خاطر است که روانشناسها میگویند قدرشناسی روابط ما با دیگران را مثبت میکند، بهخصوص وقتی این فرد همسرتان باشد یعنی کسی که میخواهید یک عمر با او زندگی کنید. اصلاً بخش زیادی از رضایت زندگی به همین رابطهی مثبت برمیگردد.
🔹🔹رضایت از زندگی را بالا میبرد
آدمهای قدرشناستر آدمهای راضیتری هستند، از زندگی خود بیشتر لذت می برند و خوبیهای همسر را بیشتر میبینند و درک میکنند. ایــن رضایت از زندگی خودش کم چیزی نیست. اصلاً یک جـــورهایی رضایت از زندگــی خود خوشبختی است.
🔹🔹 افسردگی را کم میکند
قدرشناسی افسردگی را کم میکند. میدانید چرا؟
👌راستش را بخواهید افسردگی از یک نوع خودخواهی خیلی عمیق اما خیلی پنهان سرچشمه میگیرد. تا وقتی که ما در مقام گیرندهی مطلق باشیم و توقع داشته باشیم همه چیز و از جمله محبت را دودستی به ما تقدیم کنند، معلوم است که افسرده میشویم. چون که ذاتاً دنیا این جور جایی نیست که مفتی مفتی و بدون تعامل تو را به چیزی برساند. آدمهای قدرشناس به این دلیل افسرده نمیشوند که این حس قدردانی با آن حس پنهان خودخواهی مقابله میکند.
🔸🔸🔸خشم و حسادت را کمرنگ میکند
هم خشم و هم حسادت یک جورهایی از ناکامی سرچشمه میگیرد. خشم به این خاطر شکل میگیرد که ما برای رسیدن به هدفمان با مانع روبهرو شدهایم و حسادت هم به این خاطر که ما دلمان میخواسته است در جایگاه یک نفر دیگر باشیم اما الان نیستیم. اما حس قدردانی به معنای رضایت لااقل از جنبههای مثبت وضعیت فعلی است. یعنی دقیقاً برخلاف حسهایی که به خشم و حسادت دامن میزند.
#مشاوره_انلاین
@onlinmoshavereh
مطالب کانال ما رو حتما بخون😍
💕💕💕
#ازدواج
✅ چند توصیه کوتاه برای رهایی از افسانه های ازدواج
✔️- ازدواج را به عنوان درمان مشکلات روانی و رفتاری خود نپندارید و حتما سعی کنید قبل از ازدواج آن ها را برطرف کنید.
✔️- ازدواج را راهی برای فرار از مشکلات در نظر نگیرید چون جریانی است برای تکامل و هر نوع تکاملی سختی ها و مشکلات خاص خود را دارد.
✔️- آگاه باشید که در هر خانواده ای مشکلاتی وجود دارد و شما مسئول همه ی اشتباهات نیستید ولی بی شک شما مسئول انتخاب خود هستید و خواهید بود. پس با چشم باز انتخاب کنید.
✔️- حرف آخر را خودتان بزنید. اگرچه دیگران ممکن است برای انتخاب به شما توصیه هایی کنند یا تحت فشارتان بگذارند اما انتخاب با شماست. بی تردید در صورت عدم موفقیت شما در ازدواجتان آن ها خود را مسئول ازدواج نافرجام شما نمی دانند.
✔️- بهتر است دوستی قبل از ازدواج، به صورت آشنایی قبل_از_ازدواج و تحت نظر خانواده ها و به صورت خواستگاری رسمی صورت بگیرد تا به جای تبادل احساسی و درگیری های عاطفی به مسائل منطقی فرآیند شناخت منجر شود.
✔️- خوشبختی به خودی خود رخ نمی دهد، بلکه ساخته می شود. به اندازه انتخاب_همسر خوب، تلاش در حفظ آن نیز مهم است.
🆔
يه نگاه به 5سال پيشت كن،
كدوم از اون دغدغه هات
الان دغدغت هستن؟
اصلا يادت مياد چى بودن؟
زندگى يعنى همين،
فراموشى و فراموشى و فراموشى..
@onlinmoshavereh