ده ماه از سال۹۷ گذشت؛میخوام دعا کنم🙏
نه برای خودم😔
برای اعضای گروه که...
بعضیاشون خیلی گرفتارن...
بعضیاشون خیلی دلشکستن...
بعضیاشون خیلی تنهان...
بعضیاشون خیلی ناامیدن...
بعضیاشون عاشقن...
بعضیاشون درآرزوی رفتن به مکانهای مقدس...
بعضیاشون درآرزوی داشتن فرزند...
بعضیاشون گره سختی افتاده تو زندگیشون...
بعضیاشونو میشناسم...
بعضیاشونو نمیشناسم...
خداجون هوای دلاشونو داشته باش.
یه دستی به سروگوش زندگیشون بکش.
نذارایمانشون ضعیف بشه.دستشونو بگیر.
خدادل این دوستای مهربونو شاد کن.
خدایا به یگانگیت قسمت میدم نذارآرزوهاشون آرزوبمونه...🙏🙏🙏
آمین🌹
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
➕کلمهی "نه" یکی از کوچکترین کلمات در زبان ماست، اما همین کلمهی کوچک اگر در وقت مناسب به کار برده نشود، میتواند تأثیرات منفی زیادی داشته باشد.
➖زمانی که فرزندان کلمهی "نه" را از والدین خود میشنوند، ناامیدی زیادی نسبت به خود، والدین و حتی دنیا احساس میکنند.
➖بهتر است به جای اینکه پاسخ منفی به طور مستقیم به فرزندان داده شود، از کلمات دیگری که بار منفی کمتری دارد استفاده شود.
➖عوض کردن موقعیت یا استفاده از عباراتی مانند: "در اولین فرصت دربارهی این مسئله حرف میزنیم." یا "باید راجع به این موضوع فکر کنم"، تأثیر بهتری نسبت به کلمهی "نه" دارند.
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
➕دوستت دارم اما آمادگی ازدواج کردن را ندارم
➖شاید شما ھم این جمله را شنیده باشید نمی گوییم که مرد مقابل شما این ادعا را به دروغ مطرح کرده اما این جمله به شما می گوید که این مرد جز دوستی یا حتی یک رابطه رمانتیک، به دنبال چیز دیگری نیست. چنین مردی یا قصد ازدواج ندارد یا قصد ازدواج با شما را ندارد. پس بیھوده منتظر ننشینید.
➕یا جمله با هم باشیم اما به هم وابسته نشویم
➖این جمله یعنی این رابطه یک روز تمام خواهد شد و شما باید آماده باشید که بعدا نگویید چرا با من اینکارو کردی ، چرا که در پاسخ خواهید شنید
من که گفته بودم وابسته نشیم
بسیاری از دخترھا تصور می کنند اگر دشواری ھای یک رابطه را تحمل کنند و به قول خودشان این مرد ازدواج گریز را عاشق و وابسته کنند، به مقصودشان می رسند. اما باور کنید حتی اگر نقشه شما عملی شود، این مرد گزینه مناسبی برای ازدواج نخواھد بود.
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
➕انسانهای ضعیف ، سه گزینه پیش روی خود دارند :
➖ گزینه اول «تسلیم شدن» است .
اینکه خود را به دست شرایط بسپاریم و بگوییم : به هر حال اینها اتفاق افتاده و این وضعیت زندگی من است و اوضاع نامناسب را نمیتوان تغییر داد و بهتر است آن را بپذیرم.
واقعیت این است که تسلیم شرایط شدن، درد و رنج وضعیت موجود را تا حدی کاهش میدهد و شاید به همین دلیل است که انسانها، این گزینه را انتخاب میکنند. به هر حال اگر شما از وضعیت شغلی خود ناراضی باشید و بگویید که «همین است که هست و خیلیهای دیگر هم مانند من هستند که از شرایط خود ناراضی هستند…». همین نوع تفکر، میتواند کمی به شما آرامش دهد. اگر چه منجر به بهبود وضعیت نمیشود.
➖گزینه دوم ، افسردگی است.
این رفتار (دقت کنید که در ادبیات گلاسر، افسردگی یک وضعیت روحی نیست بلکه یک رفتار است) میتواند موجب جلب محبت دیگران، توجیه رفتارهای نادرست شما و همینطور تنشهای ذهنی کمتر برای شما باشد.
➖ گزینه سوم ، اعتیاد منفی است .
اعتیاد منفی (مواد مخدر، الکل و مراجعه دائمی به سایتهای پ.و.ر.ن) روشی بسیار قدرتمند و اثربخش برای فرار از مشکلات و تحمل بهتر درد و رنج است. تنها مشکل انتخاب این روش از آنجا ناشی میشود که پس از اینکه درد و رنج و منشاء مشکل از بین رفت ، شما همچنان باید با اعتیادی دست و پنجه نرم کنید که سالها همراه شما باقی خواهد ماند…
✔️ گلاسر در مقابل گزینه قدرتمند سوم، راهکار دیگری را مطرح میکند که آن را «اعتیاد مثبت» نامیده است .
او معتقد است عادتهای منفی به خودی خود حذف نمیشوند و تلاش برای حذف آنها نیز چندان اثربخش نخواهد بود مگر آنکه، عادتهای رفتاری مثبت (اعتیاد مثبت) جایگزین آن شود.
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
سوا ل786
سلام
سلام خوب هستید یه سوال داشتم دختری دارم ۱۴ ساله که مادرش بااو کنار نمیاد باید چکار کنم که رابطه اینها باهم خوب بشه؟
مشاور✍
سلام بفرمایید
شما پدرش هستی
کاربر🖍
بله
مشاور✍
فرزند شما تک فرزندهستش
خدای ناکرده مادر مشکل یا مریضی دارند
آیا شما توجه تون به دخترتان بیش از توجه به مادرش هست
کاربر🖍
نه دوتا دختر دارم ۱۴ ساله و۱۰ ساله
مادرش هیچ مشکلی نداره فقط رفتارش با دختر بزرگم خیلی تند هست
پاسخ ما👇
سرکارخانم #شمس مشاور خانواده
با سلام خدمت شما برادر خوب و وظیفه شناس
میدانید که دختر عزیز شما وارد دوران بلوغ شده اند که این دوره برای هرکسی به طریقی طی میشه یکی ساکت و گوشه گیر میشه یکی مدام می خنده یکی حساس زودرنج میشه وسریع میزنه زیر گریه یکی پرخاشگر ناسازگار میشه و این صبر و حوصله بالای خانواده رو طلب میکنه واینکه بتونند خوب همدلی کنند و این عزیزان رو درک کنند به خاطر به هم ریختگی هورمونهای داخلی اینها کنترل خاصی روی خودشون ورفتارشون ندارند و دچار تعارض دوگانگی شخصیتی میشن نمی دانند که بچه هستند یا بزرگ تعادلی توی رفتار و حالات روحی خودشون ندارند و حتی نمیتوانند تسلطی روی اعضاء بدن مثل دست و پای خود داشته باشند راحت لیوان از دستشان می افته وخیلی اعضاء باهم هماهنگ نیست به دلیل رشد سریع اندام
در این دوره اندام رشد داره احساسات هم رشد داره اما عقل همچنان در مرتبه کودکی باقی مونده اغلب مادرها ویا پدرها نگاه میکنند که بچه شون بزرگ شده خب توقع اینها هم بالا می ره غافل از اینکه هنوز عقلشان تکامل نیافته همین ناآگاهی از حالات نوجوانان و توقعات نابجا باعث میشه که همدیگر رو خوب درک نکنند کنتاکت به وجود بیاد بینشون لطفا با نوجوان هم دل باشید و درکش کنید صددرصد بهش توجه همراه با محبت داشته باشید قبولش داشته باشید و ازش تعریف کنید البته نه با اغراق واز خطاهای جزئی انها چشم پوشی کنید وخیلی سخت گیری نکنید و بهشون الگو بدین سعی کنید که با اخلاق ورفتار نیکو عامل جذب انها باشید و الگوی آنها باشید تا خوب تربیت بشن و این مرحله رو پشت سر بگذارن چون خطر ناک ترین مرحله زندگی هرکس هستش و معروف به دوره بی عقلی است خانم شما باید آگاهی پیدا کنه به این مرحله از زندگی فرزندش و تا میتونه با آرامش و محبت برخورد کنه تا دخترتان احساس راحتی نه و راحت بتونه براتون حرف بزنه وخدای ناکرده به انحراف کشیده نشود واقعا از این بابت هشدار
محبت محبت محبت و توجه منطقی لطفا
دیگه اینکه حتما خود شما هم نسبت به او محبت داشته باشید چون از لحاظ روانی نیاز مند محبت و توجه پدر هستش تا جذب دیگری نشه ودر این مسیر همراه و همقدم و تکیه گله همسرتان باشید تا انشاالله به سرمنزل مقصود برسید
موفق باشید
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
.
#رهایی از شب
#ف-مقیمی
#قسمت #بیست وسوم
روزها از پی هم گذشتند ومن تبدیل به یک دختری با شخصیت دوگانه و رفتارهای منافقانه شدم.اکثر روزها با کامرانی که حالا خودش رو به شدت شیفته و واله ی من نشان میداد سپری میکردم و قبل از اذان مغرب یا در برخی مواقع که جلسات بسیج وجود داشت ظهرها در مسجد شرکت میکردم! بله من پیشنهاد فاطمه رو برای عضویت بسیج پذیرفتم چون میخواستم بیشتر کنار او باشم و بیشتر بفهمم.!
به لیست برنامه هام یک کار دیگه هم اضافه شده بود و آن کار، دنبال کردن آقای مهدوی بصورت پنهانی از در مسجد تا داخل کوچه شون بود.اگرچه اینکار ممکن بود برایم عواقب بدی داشته باشد ولی واقعا برام لذت بخش بود.
ماه فروردین فرا رسید و عطر دل انگیز گلهای بهاری با خودش نوید یک سال دلنشین و خوب را میداد.کامران تمام تلاشش را میکرد که مرا با خودش به مسافرت ببرد و من از ترس عواقبش هربار به بهانه ای سرباز میزدم.ازنظر من او تا همینجا هم خیلی احمق بود که اینهمه باج به دختری میداد که تن به خواسته اش نداده.! شاید اوهم مرا به زودی ترک میکرد و میفهمید که بازیچه ای بیش نیست.اما راستش را بخواهید وقتی به برهم خوردن رابطه مون فکر میکردم دلم میگرفت! او دربین این مردهای پولدار تنها کسی بود که چنین حسی بهم میداد.احساس کامران به من جنسش با بقیه همتایانش فرق داشت.او محترم بود.زیبا بود و از وقتی من به او گفتم که از مردهای ابرو بر داشته خوشم نمیاد شکل و ظاهری مردانه تر برای خودش درست کرده بود.اما با او یک خلا بزرگ حس میکردم.وهرچه فکر میکردم منشا این خلا کجاست؟ پیدا نمیکردم!.
هرکدام از افراد این چندماه اخیر نقشی در زندگی من عهده دار شده بودند و من احساس میکردم یک اتفاقی در شرف افتادنه! روزی فاطمه باهام تماس گرفت و باصدای شادمانی گفت:اگر قرار باشه از طرف بسیج بریم مسافرت باهامون میای؟
با خودم گفتم چرا که نه! مسافرت خیلی هم عالیه! میریم خوش میگذرونیم برمیگردیم.ولی او ادامه داد ولی این یک مسافرت معمولی نیستا
با تعحب پرسیدم :
-مگر چه جور مسافرتیه؟
گفت اردوی راهیان نوره.قراره امسال هم بسیج ببره ولی اینبار مسجد ما میزبانی گروه این محله رو بعهده داره.
با تعجب پرسیدم:راهیان نور؟!!! این دیگه چه جور جاییه؟!
خندید:
-میدونستم چیزی ازش نمیدونی!راهیان نور اسم مکان نیست.اسم یک طرحه! و طرحش هم دیدار از مناطق جنگی جنوبه.خیلی با صفاست. خیلی..
تن صداش تغییر کرد.
وچنان با وجد مثال نزدنی از این سفر صحبت کرد که تعجب کردم!
با خودم فکر کردم اینها دیگه چه جور آدمهایی هستند؟! آخه دیدار از مناطق جنگی هم شد سفر؟! بابا ملت به اندازه ی کافی غم وغصه دارن..چیه هی جنگ جنگ جنگ!!!!!
فاطمه ازم پرسید نظرت چیه؟
طبیعتا این افکارم رو نمیتونستم باصدای بلند برای او بازگو کنم!!! بنابراین به سردی گفتم نمیدونم! باید ببینم!حالا کی قراره برید؟!
-برید؟!!! نه عزیزم شما هم حتما میای! ان شالله اوایل اردیبهشت.
باهمون حالت گفتم:مگه اجباریه؟!
-نه عزیزم.ولی من دوست دارم تو کنارم باشی.
اصلا حتی یک درصد هم دلم نمیخواست چنین مکانی برم.بهانه آوردم :
-گمون نکنم بتونم بیام عزیزم.من اردیبهشت عمه جانم از شهرستان میاد منزلم .ونمیتونم بگم نیاد وگرنه ناراحت میشه و دیگه اصلا نمیاد.
با دلخوری گفت:
-حالا روز اول اردیبهشت که نمیاد توام!!بزار ببینیم کی قطعیه تا بعد هم خدابزرگه.
چند وقت بعد زمان دقیق سفر معلوم شد و فاطمه دست از تلاشش برای رضایت من برنمیداشت.اما من هربار بهانه ای میاوردم و قبول نمیکردم.او منو مسؤول ثبت نام جوانان کرد و وقتی من اینهمه شورو اشتیاق را برای ثبت نام در این اردو میدیدم متاسف میشدم که چقدر جوانان مسجدی افسرده اند!!!
ادامه دارد. ..
🍃🌺
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
.
✍️ اگر همسرتان، احترام شما را نگه نمی دارد، برخورد خوب خود را کنار نگذارید و مطمئن باشید رفتار صحیح شما به تدریج او را اصلاح خواهد کرد
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
اگر دوست دارید شوهرتان به شما علاقمند بماند باید از بودن با شما لذت ببرد.
پس برایش در این چهار محور
یعنی هم سخن شدن،دهم سفره شدن، هم سفر شدن و هم بستر شدن، لذتبخش باشید.
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
سوال787
خانم دکتر راهنماییم می کنید
سلام ببخشید من ده که ازدواج کردم و شوهرم شش ساله که یه شغل دولتی پیدا کرده وسرایداره وما باید داخل یه درمانگاهی زندگی کنیم ولی من اصلا موافق نیستم میگم درمانگاه جای زندگی کردن نیست ولیکن تصمیم گرفتیم که منو شوهرم شب جدا از هم بخوابیم اون درمانگاه ومن و بچه هام خونه خودم واز این قضیه خیلی ناراحت هستم که شوهرم تنها می خوابه فردا روزی برامون مشکل نشه لطفا کمکم کنید چی کنم برم با شوهرم درمانگاه یا نه
پاسخ ما👇
سرکارخانم #شمس مشاور خانواده
سلام خواهر خوبم
یه خانم با سیاست و درایت تحت هیچ شرایطی همسرش رو تنها نمی ذاره و ازش غافل نمیشه زن شرعاًوظیفه داره که تمکین کنه هرکجا همسرش گفت بده و باهاش زندگی کنه حتی اگه نوک قله کوه بود مهم اینه که شما در کنار هم خوش باشید مهم اینه که به خاطر شما داره زحمت می کشه تا یه لقمه نون حلال بهتون بده !اگه خدای ناکرده تنهایی اتفاقی براش بی افته خوبه ،اگه خدای ناکرده کسی از این جای خالی تو سوءاستفاده کنه و همسرت رو از دستت بیرون بکشه خوبه ؟اگه به خاطر این دوری بینتون سردی رابطه به وجود بیاد خوبه؟بهتره که مخالفت نکنی وبه دنبال همسرت به درمانگاه بدی واز کنار هم بودن لذت ببرید
موفق باشید
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
.
#رهایی از شب
#ف-مقیمی
#قسمت #بیست وچهارم
یکی دوهفته مانده بود به تاریخ اعزام، که حاج مهدوی بین نماز مغرب وعشا، دوباره اعلام کردکه چنین طرحی هست و خوب است که جوانان شرکت کنند.و گفت در مدت غیبتش آقایی به اسم اسماعیلی امامت مسجد رو بعهده میگیرد!!!
باشنیدن این جمله مثل اسپند روی آتیش از جا پریدم و بسمت فاطمه که مشغول صحبت با خادم مسجد بود رفتم.او فهمید که من بیقرارم.با تعجب پرسید:چیزی شده؟!
من من کنان گفتم:
-مگه حاج آقا مهدوی هم اردو با شما میان؟
فاطمه خیلی عادی گفت:
-بله دیگه.مگه این عجیبه؟
نفسم را در سینه حبس کردم وبا تکان سر گفتم:
-نه نه عجیب نیست.فکر میکردم فقط بسیجیها قراره برن.
فاطمه خندید:
-خوب حاج آقا هم بسیجی هستند دیگه! !!
نمیدونستم باید چکار کنم.
برای تغییر نظرم خیلی دیر بود.اگر الان میگفتم منم میام فاطمه هدفم را از آمدن میفهمید وشاید حتی منو از میدان به در میکرد.ای خدا باید چکار کنم؟ یک هفته دوری از حاج مهدوی رو چطور تحمل میکردم؟!تمام دلخوشی من پشت سر او نماز خوندن بود! از راه دور تماشا کردنش بود.! از کنارش رد شدن بود.انگار افکارم در صورتم هم نمایان شد .چون فاطمه دستی روی شانه ام گذاشت و با نگرانی پرسید:
-چیزی شده؟ !انگار ناراحتی؟!
خنده ای زورکی به لبم اومد:
-نه بابا! چرا ناراحت باشم.؟فقط سرم خیلی درد میکنه.فکر کنم بخاطر کم خوابیه
او با دلخوری نگاهم کرد وگفت:
چقدر بهت گفتم مراقب خودت باش.شبها زود بخواب.الانم پاشو زودتر برو خونه استراحت کن..
در دلم غر زدم:
آخه من کجا برم؟! تا وقتی راهی برای آمدن پیدا نکنم چطور برم خونه واستراحت کنم؟ ! ای لعنت به این شانس.!!!تا همین دیروز صدمرتبه ازم میپرسیدی که نظرم برگشته از انصراف سفر یا خیر ولی الان هیچی نمیگی.!!!
گفتم.:
-نه خوبم!! میخوام یک کم بیشتر پیشت باشم.هرچی باشه هفته ی بعد میری سفر.دلم برات تنگ میشه.باید قدر لحظاتمونو بدونم
به خودم گفتم آفرین.!!! همینه!! من همیشه میتونستم با بهترین روش شرایط رو اونگونه که میخوام مدیریت کنم!
او همونطور که میخواستم،آهی کشید و گفت:-حیف حیف که باهامون نیستی.
از خدا خواسته قیافمو مظلوم کردم و گفتم:وسوسه ام نکن فاطمه...این چندروز خودم به اندازه کافی دارم با خودم کلنجار میرم.خیلی دلم میخواد بدونم اینجا کجاست که همه دارن بخاطرش سرو دست میشکنند.
فاطمه برق امید در چشمانش دوید.بازومو گرفت و به گوشه ای برد.با تمام سعی خودش تصمیم به متقاعد کردن من گرفت.غافل از اینکه من خودم مشتاق آمدنم!
-عسل.بخدا تا نبینی اونجا رو نمیفهمی چی میگم.خیلی حس خوبی داره.خیلیها حتی اونجا حاجت گرفتند!!!
حرفهاش برام مسخره میومد.ولی چهره ام رو مشتاق نشون دادم..
بعد با زیرکی لحنم رو مظلومانه ومستاصل کرد و گفتم:
-اخه فاطمه! ! جواب عمه ام رو چی بدم؟! اگر عمه ام خواست بیاد خونمون چی؟!
اون خیلی ریلکس گفت:
-وای عسل..بخدا داری بزرگش میکنی..این سفر فقط پنج روزه.اولا معلوم نیست عمه ات کی بیاد.دوما اگر خواست در این هفته بیاد فقط کافیه بهش بگی یک سفر قراره بری و آخرهفته بیاد.این اصلا کار سختی نیست
بازیم هنوز تموم نشده بود.با همان استیصال گفتم:واقعا از نظر تو زشت نیست؟!
گفت: البته که نه!!!
گفتم :راست میگی بزار امشب باهاش تماس بگیرم ببینم کی میاد.شاید بیخودی نگرانم.اما..
-اما چی؟
با ناراحتی گفتم:فکر کنم ظرفیت پرشده
او خنده ی مستانه ای تحویلم داد و گفت:
-دیوونه. .تو به من اوکی رو بده.باقیش با من!!
من با اینکه سراز پا نمیشناختم با حالت شک نگاهش کردم و منتظر عکس العملش شدم.او چشمهاش میدرخشید..بیچاره او..اگر روزی میفهمید که چقدر با او دورنگ بودم از من متنفر میشد!
برای لحظه ای عذاب وجدان گرفتم..من واقعا چه جور آدمی بودم؟!
چقدر دروغگو شدم!!
عمه ای که روحش هم از خانه و محل سکونت من اطلاعی ندارد حالا شده بود بهونه ی من برای رفتن یا نرفتن.. آقام اگر زنده بود حتما منو باعث شرمساریش میدونست!!!
🍃🌺
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺