✍️ اگر همسرتان، احترام شما را نگه نمی دارد، برخورد خوب خود را کنار نگذارید و مطمئن باشید رفتار صحیح شما به تدریج او را اصلاح خواهد کرد
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
اگر دوست دارید شوهرتان به شما علاقمند بماند باید از بودن با شما لذت ببرد.
پس برایش در این چهار محور
یعنی هم سخن شدن،دهم سفره شدن، هم سفر شدن و هم بستر شدن، لذتبخش باشید.
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
سوال787
خانم دکتر راهنماییم می کنید
سلام ببخشید من ده که ازدواج کردم و شوهرم شش ساله که یه شغل دولتی پیدا کرده وسرایداره وما باید داخل یه درمانگاهی زندگی کنیم ولی من اصلا موافق نیستم میگم درمانگاه جای زندگی کردن نیست ولیکن تصمیم گرفتیم که منو شوهرم شب جدا از هم بخوابیم اون درمانگاه ومن و بچه هام خونه خودم واز این قضیه خیلی ناراحت هستم که شوهرم تنها می خوابه فردا روزی برامون مشکل نشه لطفا کمکم کنید چی کنم برم با شوهرم درمانگاه یا نه
پاسخ ما👇
سرکارخانم #شمس مشاور خانواده
سلام خواهر خوبم
یه خانم با سیاست و درایت تحت هیچ شرایطی همسرش رو تنها نمی ذاره و ازش غافل نمیشه زن شرعاًوظیفه داره که تمکین کنه هرکجا همسرش گفت بده و باهاش زندگی کنه حتی اگه نوک قله کوه بود مهم اینه که شما در کنار هم خوش باشید مهم اینه که به خاطر شما داره زحمت می کشه تا یه لقمه نون حلال بهتون بده !اگه خدای ناکرده تنهایی اتفاقی براش بی افته خوبه ،اگه خدای ناکرده کسی از این جای خالی تو سوءاستفاده کنه و همسرت رو از دستت بیرون بکشه خوبه ؟اگه به خاطر این دوری بینتون سردی رابطه به وجود بیاد خوبه؟بهتره که مخالفت نکنی وبه دنبال همسرت به درمانگاه بدی واز کنار هم بودن لذت ببرید
موفق باشید
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
.
#رهایی از شب
#ف-مقیمی
#قسمت #بیست وچهارم
یکی دوهفته مانده بود به تاریخ اعزام، که حاج مهدوی بین نماز مغرب وعشا، دوباره اعلام کردکه چنین طرحی هست و خوب است که جوانان شرکت کنند.و گفت در مدت غیبتش آقایی به اسم اسماعیلی امامت مسجد رو بعهده میگیرد!!!
باشنیدن این جمله مثل اسپند روی آتیش از جا پریدم و بسمت فاطمه که مشغول صحبت با خادم مسجد بود رفتم.او فهمید که من بیقرارم.با تعجب پرسید:چیزی شده؟!
من من کنان گفتم:
-مگه حاج آقا مهدوی هم اردو با شما میان؟
فاطمه خیلی عادی گفت:
-بله دیگه.مگه این عجیبه؟
نفسم را در سینه حبس کردم وبا تکان سر گفتم:
-نه نه عجیب نیست.فکر میکردم فقط بسیجیها قراره برن.
فاطمه خندید:
-خوب حاج آقا هم بسیجی هستند دیگه! !!
نمیدونستم باید چکار کنم.
برای تغییر نظرم خیلی دیر بود.اگر الان میگفتم منم میام فاطمه هدفم را از آمدن میفهمید وشاید حتی منو از میدان به در میکرد.ای خدا باید چکار کنم؟ یک هفته دوری از حاج مهدوی رو چطور تحمل میکردم؟!تمام دلخوشی من پشت سر او نماز خوندن بود! از راه دور تماشا کردنش بود.! از کنارش رد شدن بود.انگار افکارم در صورتم هم نمایان شد .چون فاطمه دستی روی شانه ام گذاشت و با نگرانی پرسید:
-چیزی شده؟ !انگار ناراحتی؟!
خنده ای زورکی به لبم اومد:
-نه بابا! چرا ناراحت باشم.؟فقط سرم خیلی درد میکنه.فکر کنم بخاطر کم خوابیه
او با دلخوری نگاهم کرد وگفت:
چقدر بهت گفتم مراقب خودت باش.شبها زود بخواب.الانم پاشو زودتر برو خونه استراحت کن..
در دلم غر زدم:
آخه من کجا برم؟! تا وقتی راهی برای آمدن پیدا نکنم چطور برم خونه واستراحت کنم؟ ! ای لعنت به این شانس.!!!تا همین دیروز صدمرتبه ازم میپرسیدی که نظرم برگشته از انصراف سفر یا خیر ولی الان هیچی نمیگی.!!!
گفتم.:
-نه خوبم!! میخوام یک کم بیشتر پیشت باشم.هرچی باشه هفته ی بعد میری سفر.دلم برات تنگ میشه.باید قدر لحظاتمونو بدونم
به خودم گفتم آفرین.!!! همینه!! من همیشه میتونستم با بهترین روش شرایط رو اونگونه که میخوام مدیریت کنم!
او همونطور که میخواستم،آهی کشید و گفت:-حیف حیف که باهامون نیستی.
از خدا خواسته قیافمو مظلوم کردم و گفتم:وسوسه ام نکن فاطمه...این چندروز خودم به اندازه کافی دارم با خودم کلنجار میرم.خیلی دلم میخواد بدونم اینجا کجاست که همه دارن بخاطرش سرو دست میشکنند.
فاطمه برق امید در چشمانش دوید.بازومو گرفت و به گوشه ای برد.با تمام سعی خودش تصمیم به متقاعد کردن من گرفت.غافل از اینکه من خودم مشتاق آمدنم!
-عسل.بخدا تا نبینی اونجا رو نمیفهمی چی میگم.خیلی حس خوبی داره.خیلیها حتی اونجا حاجت گرفتند!!!
حرفهاش برام مسخره میومد.ولی چهره ام رو مشتاق نشون دادم..
بعد با زیرکی لحنم رو مظلومانه ومستاصل کرد و گفتم:
-اخه فاطمه! ! جواب عمه ام رو چی بدم؟! اگر عمه ام خواست بیاد خونمون چی؟!
اون خیلی ریلکس گفت:
-وای عسل..بخدا داری بزرگش میکنی..این سفر فقط پنج روزه.اولا معلوم نیست عمه ات کی بیاد.دوما اگر خواست در این هفته بیاد فقط کافیه بهش بگی یک سفر قراره بری و آخرهفته بیاد.این اصلا کار سختی نیست
بازیم هنوز تموم نشده بود.با همان استیصال گفتم:واقعا از نظر تو زشت نیست؟!
گفت: البته که نه!!!
گفتم :راست میگی بزار امشب باهاش تماس بگیرم ببینم کی میاد.شاید بیخودی نگرانم.اما..
-اما چی؟
با ناراحتی گفتم:فکر کنم ظرفیت پرشده
او خنده ی مستانه ای تحویلم داد و گفت:
-دیوونه. .تو به من اوکی رو بده.باقیش با من!!
من با اینکه سراز پا نمیشناختم با حالت شک نگاهش کردم و منتظر عکس العملش شدم.او چشمهاش میدرخشید..بیچاره او..اگر روزی میفهمید که چقدر با او دورنگ بودم از من متنفر میشد!
برای لحظه ای عذاب وجدان گرفتم..من واقعا چه جور آدمی بودم؟!
چقدر دروغگو شدم!!
عمه ای که روحش هم از خانه و محل سکونت من اطلاعی ندارد حالا شده بود بهونه ی من برای رفتن یا نرفتن.. آقام اگر زنده بود حتما منو باعث شرمساریش میدونست!!!
🍃🌺
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
➕تفاوت زنان و مردان
➖زنان بیشتر سوال کردن را راهی برای ادامه گفتگو و مکالمه میدانند
➖در حالی که مردان سوال کردن را راهی برای دریافت اطلاعات بیشتر قلمداد میکنند.
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
✨
#راهکارهایی_برای_شاد_نگهداشتن_زندگی_زناشویی
💕 به چشمهای او نگاه کنید
🔆 وقتی با همسرتان صحبت میکنید به صورت او نگاه کنید. برخورد نگاهها باعث میشود که بیشتر ارتباط بین یکدیگر را احساس کنید.
💕 حتی برای اعلام ناموافق بودن از موافقت شروع کنید
🔆 از مجادله و بحث با همسرتان پرهیز کنید. وقتی میخواهید عدم موافقت خود را اعلام کنید ابتدا با مناسبترین و آرامترین راه ممکن با جمله «حق با توست» شروع کنید
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
چنانچه همسرتان با رفتار یا گفتارش باعث آزردگی شما شده است، او را ببخشید..
هرگاه اختلافی به وجود آمد، گذشته ها را به رخ او نکشید، به خصوص اگر از آن اظهار پشیمانی کرده بوده.
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺