eitaa logo
فرزند پروری ۷ الی ۱۲ سالگی (زمانی)
631 دنبال‌کننده
1هزار عکس
237 ویدیو
2 فایل
ارتباط با مشاور @zamanimoshaver99
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 چهار اصل مهم 🔹 از امام صادق عليه السلام پرسیدند: كار خود را بر چه اساسى استوار ساخته اى؟ فرمودند: بر چهار اصل: ◇ فهمیدم كه عمل مرا كسى ديگر انجام نمى دهد پس (برای انجام آن) تلاش نمودم. ◇ دانستم كه خدا بر کار من آگاه است، پس (از انجام کارهای ناشایست) حيا كردم. ◇ فهمیدم كه روزى مرا ديگرى نمى خورد پس آرام گرفتم. ◇ دانستم كه پايان كار من مرگ است پس براى آن آماده شدم. 📗بحار الانوار/ج۷۵/ص۲۲۸
نوجوانان به دلیل شرایط سنی ای که دارند و در حال استقلال یافتن هستند اصلا تمایلی به شنیدن نصایح و یا جملات دستوری از جانب شما ندارند. سعی کنید مکالمه بین شما و نوجوانتان کاملا دو طرفه و با احترام باشد. جملات دستوری منجر به بی اعتنایی و گاهی پرخاش از طرف فرزندتون میشه. 🗣 سعی کنید فرزندتون رو در بحث ها شرکت بدید طوری که شما رو در مقابل خودش نبینه بلکه کاملا حس کنه که در کنارش ایستادید.
🔰حکایت عابد و سگ 🔶 روزی روزگاری، عابد خداپرستی بود که در عبادتکده ای در دل کوه راز و نیاز خدا میکرد، آنقدر مقام و منزلتش پیش خدا زیاد شده بود که خدا هر شب به فرشتگانش امر میکرد تا از طعام بهشتی، برای او ببرند و او را بدین گونه سیر نمایند... 🔷 بعد از ۷۰ سال عبادت، روزی خدا به فرشتگانش گفت: امشب برای او طعام نبرید، بگذارید امتحانش کنیم. 🔶 آن شب عابد هر چه منتظر غذا شد، خبری نشد، تا جایی که گرسنگی بر او غالب شد. طاقتش تمام شد و از کوه پایین آمد و به خانه بت پرستی که در دامنه کوه منزل داشت رفت و از او طلب نان کرد. 🍞 بت پرست ۳ قرص نان به او داد و او به سمت عبادتگاه خود حرکت کرد. 🐕 سگ نگهبان خانه بت پرست به دنبال او راه افتاد، جلوی راه او را گرفت... 🍞 مرد عابد یک قرص نان را جلوی او انداخت تا برگردد و بگذارد او براهش ادامه دهد، سگ نان را خورد و دوباره راه او را گرفت، 🍞 مرد قرص دوم نان را نیز جلوی او انداخت و خواست برود اما سگ دست بردار نبود و نمیگذاشت مرد به راهش ادامه دهد. 😡 مرد عابد با عصبانیت قرص سوم را نیز جلوی او انداخت و گفت : ای حیوان تو چه بی حیایی! صاحبت قرص نانی به من داد اما تو نگذاشتی آنرا ببرم؟ 🐕 سگ به سخن آمد و گفت: من بی حیا نیستم، من سالهای سال سگ در خانه مردی هستم، شبهایی که به من غذا داد پیشش ماندم، شبهایی هم که غذا نداد باز هم پیشش ماندم، شبهایی که مرا از خانه اش راند، پشت در خانه اش تا صبح نشستم... تو بی حیایی، تو که عمری خدایت هر شب غذای شبت را برایت فرستاد و هر چه خواستی عطایت کرد، یک شب که غذایی نرسید، فراموشش کردی و از او بریدی و برای رفع گرسنگی ات به در خانه یک بت پرست آمدی و طلب نان کردی... 💥 مرد با شنیدن این سخنان منقلب شد و به عبادتگاه خویش بازگشت و توبه کرد...