مهدیجان همه منتظریم - دلنوشته صوتی.mp3
2.44M
🔊 #صوت_مهدوی
#دلنوشته_صوتی_مهدوی
📝 مهدیجان همه منتظریم
🔅 وقتش رسیده صبح طلوعت فرا رسد
پایان بده بر این شب یلدا شتاب کن...
▫️ ویژه شب #یلدا
واحد مهدویت مصاف، مهدیاران
T.me/joinchat/P8nsdDOK1w-X56wP
Mah o Mahi 2 - Hojat Ashrafzadeh.mp3
4.65M
تو ماهی و من ماهی این برکه کاشی . . .
#حجت_اشرف_زاده 😍💞
#داستان_انار_و_حضرت_زهرا (سلام الله علیها)
منبع: ریاحین الشریعة، ج 1، ص142.
عوالم العلوم و المعارف والأحوال من الآیات و الأخبار و الأقوال، ج 11، قسم 1، ص 502
دورهمےمُشڪنانیها
#داستان_انار_و_حضرت_زهرا (سلام الله علیها) منبع: ریاحین الشریعة، ج 1، ص142. عوالم العلوم و المعارف
حضرت زهرا (س) هیچ وقت از همسرش چیزی را درخواست نمی کرد. روزی بانو در بستر بیماری افتادند. امام علی بر بالین ایشان آمدند و فرمودند:«زهرا جان! چه میل داری تا برایت فراهم کنم؟»
حضرت زهرا(س) مانند همیشه فرمودند:«من از شما چیزی نمی خواهم، ای پسر عمو! پدرم به من سفارش کرده که هرگز چیزی از شوهرت در خواست نکن، مبادا تهیه آن برایش مشکل باشد و در برابر در خواست تو شرمنده شود.»
امام علی (ع) فرمودند: « ای فاطمه! به حق من، هر چه میل داری بگو تا برایت آماده کنم.»
پس از پافشاری امام علی(ع) ، بانو(س) فرمودند:« اکنون که من را سوگند دادی می گویم. اگر اناری برایم فراهم کنی خوب است.»
امام برای به دست آوردن انار خانه را ترک کردند. در راه از مردم می پرسیدند:«در این فصل از سال کسی میوه انار دارد؟»
مردم با تعجب به امام (ع) نگاه می کردند، زیرا فصل انار گذشته بود اما یکی از مسلمانان گفت:«یا علی! فصل انار گذشته، ولی چند روز قبل شمعون یهودی چند انار از طائف آورده بود.»
امام(ع) به در خانه شمعون رفت. شمعون وقت ی که چشمش به علی علیه السلام افتاد با تعجب به امام (ع) نگاه کرد و پرسید :« چه شده است علی؟»
امام ماجرای خانه را تعریف کرد و درخواست خرید انار کرد. شمعون گفت: «چیزی از انارها باقی نمانده است همه را فروخته ام.»
همسر شمعون پشت در بود و سخن آنها را می شنید، به شوهرش گفت: «من یک انار برای خودم برداشته بودم و در زیر برگ ها پنهان کردم.»
آنگاه رفت و انار را آورد و به امام(ع)داد. آن حضرت چهار درهم به شمعون داد. او گفت: قیمتش، نیم درهم
امام فرمود: «همسرت این انار را برای خود ذخیره کرده بود تا روزی از آن نفع بیشتری ببرد. نیم در هم مال خودت و سه درهم و نیم هم مال همسرت.»
امام در حال برگشت به خانه بود که با صدای ناله ی فقیری رو به رو شد. ایشان به دنبال صدا رفتند تا ببیند چه اتفاقی برای آن بنده خدا افتاده است. امام(ع) دیدند مرد فقیر و غریب و نابینایی در خرابه ای بدون سرپرست و غذا روی زمین خوابیده است.
امام فرمودند:« تو کیستی؟ از کدام قبیله ای؟ چند روز است که در اینجا افتاده ای؟»
گفت:« ای جوان صالح! من از اهالی مدائن (ایران) می باشم، در آنجا قرض زیادی داشتم. ناگزیر سوار بر کشتی شدم و با خود گفتم خود را به مولایم امیرمؤمنان می رسانم شاید آن حضرت کمکی به من کند و قرض هایم را ادا نماید - جوان نمی دانست که سرش بر دامن علی علیه السلام است -»
امام (ع) نگاهی به انار کردند و فرمودند:« من یک انار دارم که برای مریض در خانه ام می برم، بیا تا نصف این انار را به تو بدهم»
امام (ع) انار را دو نصف کرده و نصف آن را کم کم در دهان آن جوان می گذاشت تا تمام شد. جوان گفت: «اگر مرحمت فرمایی نصف دیگرش را نیز به من بخورانی، چه بسا حال من خوب شود!»
امام علی (ع) نیم دیگر انار را نیز کم کم به او خوراند تا تمام شد.
سپس امام راه خانه را در پیش گرفت اما از خجالت بر پیشانی اش عرق نشسته بود و نمی دانست چطور دست خالی به خانه رود، از شکاف در به درون خانه نگاهی کرد تا ببیند فاطمه (س) خواب است یا بیدار.
مشاهده کرد همسرش به دیوار تکیه داده و طبقی از انار پیش روی اوست و میل می فرماید، حضرت بسیار خوشحال وارد خانه شد، متوجه شد که این انار مربوط به این دنیا نیست.
پرسید:« فاطمه جان! این انار را چه کسی برای شما آورده است؟»
فاطمه (س) گفت: «ای پسر عمو! وقتی که از پیش من رفتی، چندان طولی نکشید که نشانه سلامتی را در خود یافتم. ناگاه صدای در به گوشم رسید فضه خادمه در را گشود، مردی را دید که طبق انار دارد. آن مرد گفت: این طبق انار را امیرمؤمنان علی علیه السلام برای فاطمه فرستاده است.»
ایده ای جالب برای شب یلدا
#یلدای_فاطمی
#یلدا
#فاطمیه
.
.
.
┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅
👉🏻🇮🇷@moshkenan_d☺
دورهمےمُشڪنانیها
🔵#ای_کمیل ✔️هر افسرده دلی اظهار درد دل میکند، پس کسی که اظهار درد دل با تو نمود، آن را مستور کن،
🔵#ای_کمیل
♦️به وسیلۀ ولایت و دوستی، خود را نجات ده که شیطان در مال و اولاد تو شرکت نکند.
💯ای کمیل، به تحقیق که گناهان تو بیشتر از کارهای نیک تو است و غفلت تو از یاد خدا بیشتر از ذکر و یاد خداست و نعمتهای خدا بیش از عمل و کارهای تو است.
📌ای کمیل، بیرون از نعمتهای خدا نیستی، در حالی که عافیت را به تو عنایت کرده (یعنی سرآمد تمام نعمتها عافیت است) بنابراین هیچگاه از حمد و تمجید و تسبیح و تقدیس و شکرگزاری و یاد او فارغ مباش.
♥️@moshkenan_d
#یلدا
#پنجشنبه
۱ دی ۱۴۰۱
22 دسامبر 2022
۲۷ جمادی الاول ۱۴۴۴
#حسینیهمشکنان
.
.
.
┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅
👉🏻🇮🇷 @moshkenan_d☺
دیشب تو نذاشتی بخوابم الان من نمیذارم 😁😂
#طنز #فان
😂@moshkenan_d
دورهمےمُشڪنانیها
⭕️ دیدار علی کریمی با رئیس جمهور آلمان چقدر حقیر شده که تا کمر خم شده جلوی کشوری که سلاحهای شیمیایی
⭕️ واکنش هیتلر بعد از دیدن عکس علیکریمی و رئیسجمهور آلمان (((:
دورهمےمُشڪنانیها
🍂🍁🍂🍁🍂 🍁🍂🍁🍂 🍂🍁🍂 🍁🍂 🍂 #رمان_کوتاه #دشمن_بزرگ #پارت2 سریع من را به جای دیگری بردند... خیلی سریع! ان
🍂🍁🍂🍁🍂
🍁🍂🍁🍂
🍂🍁🍂
🍁🍂
🍂
#رمان_کوتاه
#دشمن_بزرگ
#پارت3
شوهرم گریه میکرد گوشی تلفن را کوبید روی زمین و داد میزد و اشک میریخت.
زیر دستگاه بودم...
تیم پزشکی قطع امید کرده بود!
درآن حال یاد فرزند ۱۲ روزه ام افتادم.
او را می دیدم و با خود گفتم: کاش همین فرزند را هم نداشتم، اینطوری راحت تر از دنیا میرفتم.
ناگهان کودکم شروع به صحبت با من کرد و گفت: مامان این حرفو نزن؛ من در آینده در زمینه های معنوی برخی مشکلات مردم را برطرف خواهم کرد. برکات زیادی برایت خواهد بود!
و بعد همان بچه ۱۲روزه شروع به نصیحتم کرد و راه و رسم زندگی در دنیا را برایم گفت...
بار دیگر به کنار بدنم برگشتم.
چند ساعتی بود که من بیهوش زیر دستگاه بودم.
یکباره به داخل بدنم رفتم!
احساس کردم جوانی بسیار زیبا پایین پای من ایستاده.
آنقدر چهره اش جذاب بود که محو جمالش شدم.
پشت سر پدرم ایستاده بود و یک سیب سرخ زیبا و خوش بو در دست داشت! مطمئن بودم فرشته مرگ است... نمیخواستم بمیرم؛ هنوز اعمالم درست نبود.
از خدا خواستم زنده بمانم؛ گفتم: خدایا به من فرصت بده تا اشتباهاتم را جبران کنم.
یکباره چیزی به ذهنم رسید...
خدا را به حق حضرت زهرا علیه السلام قسم دادم.
بلافاصله دیدم خانم مهربانی که صورتش را نور مطلق می دیدم بالای سرم آمد و مرا نوازش کرد و بعد با دستان زیبا و ظریف خود از داخل ظرف کوچک و طلایی رنگی که در دست داشت چند قاشق سمنو به من داد.
البته احساس کردم سمنو بود.
من آن را خوردم و یکباره بدنم تکان خورد.
خانم فرمودند: ما تو را شفا دادیم!
از جا بلند شدم و با تعجب به اطرافم نگاه کردم؛ حالم خوب بود!
پدر و مادرم پرستار را صدا زدند... او هم پزشک را خبر کرد و بعد از معاینات اولیه رو به مادرم گفت: این شبیه معجزه است! این خانم اصلا هوشیاری نداشت، ما آماده قطع دستگاه ها و صادر کردن گواهی فوت بودیم!
من همه چیز را مدیون فرزندم و حضرت زهرا(س) میدانم.
پایان🖤
✏️@moshkenan_d