روزی معاویه در حضور سران قریش و اشراف قوم گفت:
«برترین مردم از جهت پدر و مادر و عمو و عمه دایی و خاله و جد و جدّه را به من معرفی کنید.»
مالک بن عجلان به پا خاست و به حسن(علیهالسلام) اشاره کرد و گفت:
«این است آن که میگویی: پدرش علیبنابیطالب است و مادرش فاطمه دختر رسولخدا(صلیاللهعلیهوآله) و عمویش «جعفرطیار» و عمهاش «امهانی» دختر ابیطالب و داییاش «قاسم» پسر رسول خدا و خالهاش «زینب» دختر آن حضرت و جدش پیامبرخدا و جدهاش «خدیجه» دختر «خویلد».»
حاضران همه سکوت کردند و حسن(علیهالسلام) برخاست [و جلسه را ترک کرد].
عمروبن العاص روی به مالک کرد و گفت:
«دوستی بنیهاشم تو را واداشت که به دروغ سخن بگویی؟»
مالک پاسخ داد:
«من به جز راست سخن نگفتم و هرآن کس که خشنودی مخلوق را از را ناخشنودی خالق بجوید، در دنیا به آرزوی خود نمیرسد و در آخرت جز بدبختی نصیبی نخواهد داشت. بنیهاشم از همه پاکگوهرتر و بخشندهترند. آیا چنین نیست ای معاویه؟»
و معاویه پاسخ داد: «چرا چنین است.»
📚المحاسن و المساوی، ص۶۷
May 11
هدایت شده از کانال مهدی ابراهیمی
♨️ چرا نگفتیم؟
ما وقتی به قصّه حرّ رسیدیم، به خدا گفتیم : حسین علیه السلام از حرّ گذشت، تو هم از ما بگذر ؛ چرا نگفتیم : تو از حرّ گذشتی، پس ما هم میگذریم از هر که در حقّمان جفا کرده؟
این بود که هر سال آن روضه را شنیدیم و اشک ریختیم، العفو گفتیم و به خدا التماس کردیم گناهمان را ببخشد؛ امّا قطره ای از این گنداب کینه در قلبمان کم نشد.
این روضه حالا خودش شده یک روضه. باید بنشینیم و به حال این روضهٔ مظلوم اشک بریزیم
📚 در میان روضه هایت زندگی کردن خوش است ص۱۴
https://eitaa.com/joinchat/1740308553Cc8382dc76a
🏴
🌹🏴
🏴🌹🏴
اَللَّهُمَّ الْعَنْ أَوَّلَ ظَالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ آخِرَ تَابِعٍ لَهُ عَلَي ذَلِكَ، اَللَّهُمَّ الْعَنِ الْعِصَابَهَ الَّتِي جَاهَدَتِ الْحُسَيْنَ وَ شَايَعَتْ وَ بَايَعَتْ وَ تَابَعَتْ عَلَي قَتْلِهِ، اَللَّهُمَّ الْعَنْهُمْ جَمِيعاً...
خدايا لعنت كن نخستين ستمكاري را كه به حق محمّد و خاندان محمّد ستم كرد، و آخرين كسي را كه در اين ستم از او پيروي نمود.
خدايا لعنت كن جمعيتي را كه با حسين پيكار كردند، و همراهي نمودند و پيمان بستند، و پيروي كردند بر كشتن آن حضرت،
خدايا همه آنان را لعنت كن...
هدایت شده از خـادم ولایت .
چهل روز دیگه این موقع ایران نباشیم صلوات .
مهرخوبان دل و دین از همه بی پَـــروا برد
رُخ شَــطرنج نبُرد آنــچه رخ زیبـــا برد
من به سرچشمه خورشید نه خود بردم راه
ذرٌه یی بودم و مِهــــر تو مــرا بالا برد
خودت آموختِیَم مِهر و خودتِ سوختِیَم
با برافروختــه رویی که قــرار از ما بــرد