eitaa logo
المصيبة الراتبة | مقتل شناسی
5.9هزار دنبال‌کننده
425 عکس
251 ویدیو
37 فایل
🚩 اَلسَّلَامُ عَلَيكَ يَا صَاحِبَ المُصِيبَةِ الرَّاتِبَةِ 🚩 📎 پایگاه علمی - پژوهشی #مقتل و #مقتل_شناسی 📎 اِحیاء تراث شیعی و نسخ خطی 📌 ارتباط با ادمین: 🆔 @mosibatoratebah_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
✅اولین کسی که برای عزاداران امام حسین غذا طبخ می کرد.. المحاسن عن عمر بن علیّ بن الحسین علیه السلام: لَمّا قُتِلَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیهما السلام، لَبِسنَ نِساءُ بَنی هاشِمٍ السَّوادَ وَالمُسوحَ، وکُنَّ لا یَشتَکینَ مِن حَرٍّ ولا بَردٍ، وکانَ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیهما السلام یَعمَلُ لَهُنَّ الطَّعامَ لِلمَأتَمِ. .. المحاسن به نقل از عمر بن على بن الحسین علیه السلام: وقتى حسین بن على علیه‌السلام کشته شد، زنان بنى هاشم، لباس سیاه و خشن بر تن کردند و از هیچ گرمى و سردى‏اى، شِکوه نمى‏کردند. على بن الحسین علیه‌السلام در [موقع‏] سوگوارى آنان، غذا تهیّه مى‏کرد 📖 المحاسن: ج ۲ ص ۱۹۵ ح ۱۵۶۴، بحار الأنوار: ج ۴۵ ص ۱۸۸ ح ۳۳ @maghtal61
مهاجر: الملهوف: إنَّ زَینَ العابِدینَ علیه السلام أومَأَ إلَى النّاسِ أنِ اسکُتوا، فَسَکَتوا، فَقامَ قائِما، فَحَمِدَ اللّهَ و أثنى عَلَیهِ، وذَکَرَ النَّبِیَّ بِما هُوَ أهلُهُ فَصَلّى عَلَیهِ، ثُمَّ قالَ: أیُّهَا النّاسُ! مَن عَرَفَنی فَقَد عَرَفَنی، ومَن لَم یَعرِفنی فَأَنَا اعَرِّفُهُ بِنَفسی: أنَا عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ بنِ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ، أنَا ابنُ المَذبوحِ بِشَطِّ الفُراتِ مِن غَیرِ ذَحلٍ ولا تِراتٍ، أنَا ابنُ مَنِ انتُهِکَ حَریمُهُ وسُلِبَ نَعیمُهُ وَانتُهِبَ مالُهُ وسُبِیَ عِیالُهُ، أنَا ابنُ مَن قُتِلَ صَبرا وکَفى بِذلِکَ فَخرا. أیُّهَا النّاسُ! ناشَدتُکُمُ اللّهَ، هَل تَعلَمونَ أنَّکُم کَتَبتُم إلى أبی وخَدَعتُموهُ، و أعطَیتُموهُ مِن أنفُسِکُمُ العَهدَ وَالمیثاقَ وَالبَیعَةَ وقاتَلتُموهُ وخَذَلتُموهُ؟! فَتَبّا لِما قَدَّمتُم لِأَنفُسِکُم وسوءا لِرَأیِکُم، بِأَیَّةِ عَینٍ تَنظُرونَ إلى رَسولِ اللّهِ صلى الله علیه و آله إذ یَقولُ لَکُم: قَتَلتُم عِترَتی وَانتَهَکتُم حُرمَتی فَلَستُم مِن امَّتی؟! قالَ الرّاوی: فَارتَفَعَت أصواتُ النّاسِ مِن کُلِّ ناحِیَةٍ، ویَقولُ بَعضُهُم لِبَعضٍ: هَلَکتُم وما تَعلَمونَ. فَقالَ علیه السلام: رَحِمَ اللّهُ امرَأً قَبِلَ نَصیحَتی وحَفِظَ وَصِیَّتی فِی اللّهِ وفی رَسولِهِ و أهلِ بَیتِهِ، فَإِنَّ لَنا فی رَسولِ اللّهِ اسوَةً حَسَنَةً. فَقالوا بِأَجمَعِهِم: نَحنُ کُلُّنا یَابنَ رَسولِ اللّهِ سامِعونَ مُطیعونَ، حافِظونَ لِذِمامِکَ 1 غَیرَ زاهِدینَ فیکَ ولا راغِبینَ عَنکَ، فَأمُرنا بِأَمرِکَ یَرحَمُکَ اللّهُ، فَإِنّا حَربٌ لِحَربِکَ وسِلمٌ لِسِلمِکَ، لَنَأخُذَنَّ یَزیدَ ونَبرَأُ مِمَّن ظَلَمَکَ وظَلَمَنا. فَقالَ علیه السلام: هَیهاتَ هَیهاتَ! أیُّهَا الغَدَرَةُ المَکَرَةُ، حیلَ بَینَکُم وبَینَ شَهَواتِ أنفُسِکُم، أتُریدونَ أن تَأتوا إلَیَّ کَما أتَیتُم إلى أبی مِن قَبلُ؟! کَلّا ورَبِّ الرّاقِصاتِ، فَإِنَّ الجُرحَ لَمّا یَندَمِل، قُتِلَ أبی صَلَواتُ اللّهِ عَلَیهِ بِالأَمسِ و أهلُ بَیتِهِ مَعَهُ، ولَم یُنسِنی ثُکلَ رَسولِ اللّهِ صلى الله علیه و آله وثُکلَ أبی وبَنی أبی، ووَجدُهُ بَینَ لَهَواتی، ومَرارَتُهُ بَینَ حَناجِری وحَلقی، وغُصَصُهُ تَجری فی فِراشِ صَدری، ومَسأَلَتی أن لا تَکونوا لَنا ولا عَلَینا. ثُمَّ قالَ: لا غَروَ إن قُتِلَ الحُسَینُ وشَیخُهُ قَد کانَ خَیرا مِن حُسَینٍ و أکرَما فَلا تَفرَحوا یا أهلَ کوفانَ بِالَّذی أصابَ حُسَینا کانَ ذلِکَ أعظَما قَتیلٌ بِشَطِّ النَّهرِ روحی فِداؤُهُ جَزاءُ الَّذی أرداهُ نارُ جَهَنَّما ثُمَّ قالَ علیه السلام: رَضینا مِنکُم رَأسا بِرَأسٍ، فَلا یَومَ لَنا ولا عَلَینا. 2 ۲۲۸۱. الملهوف: امام زین العابدین علیه السلام به مردم اشاره کرد که: «ساکت شوید». آنان ساکت شدند. امام علیه السلام برخاست و پس از حمد و ثناى خداوند و یادکرد پیامبر صلى الله علیه و آله آن گونه که سزامندش بود و درود فرستادن بر او فرمود: «اى مردم! هر کس مرا مى‏شناسد، که مى‏شناسد. هر کس مرا نمى‏شناسد، خودم را به او مى‏شناسانم. من، على بن الحسین بن على بن ابى طالب هستم. من پسر کسى هستم که در رود فرات، بدون آن که کسى از شما را کشته باشد و خونى ریخته باشد، سر بُریده شد. من پسر کسى هستم که حریمش هتک شد و نعمتش سلب گردید و مالش به غارت رفت و خانواده‏اش اسیر شدند. من پسر کسى هستم که او را در میان گرفتند و پس از مدّتى کشتند و این براى افتخار من، کافى است. اى مردم! شما را به خدا سوگند مى‏دهم، آیا مى‏دانید که شما به پدرم نامه نوشتید و به او نیرنگ زدید و از سوى خود با او عهد و پیمان بستید و دست بیعت به او دادید و سپس با او جنگیدید و او را وا نهادید؟! نابود باد آنچه براى خود، پیش فرستاده‏اید و بدا به رأیتان! با چه چشمى به پیامبر خدا صلى الله علیه و آله مى‏نگرید، آن گاه که به شما مى‏گوید: «خاندانم را کُشتید و حرمتم را هتک کردید. پس شما از امّت من نیستید»». صداى مردم از هر سو بلند شد و به همدیگر گفتند: هلاک شده‏اید و نمى‏دانید! امام علیه السلام فرمود: «خدا، رحمت کند کسى را که اندرزم را بپذیرد و سفارشم را در باره خدا، پیامبر صلى الله علیه و آله و خاندانش حفظ کند، که پیامبر خدا، الگویى نیکو براى ماست». آنان، همگى گفتند: اى فرزند پیامبر خدا! همه ما گوش به فرمان و مطیعیم و عهد تو را پاس مى‏داریم. نه به آن، بى‏رغبتى مى‏کنیم و نه از آن، روى مى‏گردانیم. خدا، تو را رحمت کند! هر فرمانى که مى‏خواهى، بده. جنگ تو، جنگ ما و صلح تو، صلح ماست. ما [حمله مى‏کنیم و] یزید را دستگیر مى‏کنیم و از هر که بر تو و ما ستم کرده، بیزارى مى‏جوییم. امام علیه السلام فرمود: «دور باد، دور باد! اى خیانتکاران مکّار! میان شما و هوس‏هایتان، فاصله افتاده است. آیا مى‏خواهید با من همان کنید که پیش‏تر با پدرم ک
ردید؟! هرگز! به پروردگارِ اختران، سوگند که هنوز زخم، التیام نیافته است. پدرم که درودهاى خدا بر او باد و خانواده‏اش، همین دیروز کشته شده‏اند و هنوز از دست رفتن پیامبر خدا صلى الله علیه و آله و پدرم و پسران پدرم را از یاد نبرده‏ام و اندوهش میان سینه‏ام، و تلخى‏اش در گلو و حلقم، و غصّه‏هایش در تخت سینه‏ام جارى است و درخواستم این است که نه با ما و نه بر ضدّ ما باشید». سپس فرمود: شگفت نیست، اگر حسین کشته شد؛ چرا که پدرش نیز [کشته‏] شد؛ همو که از حسین، بهتر و شریف‏تر بود. اى کوفیان! به آنچه بر حسین گذشته، شادى نکنید که این، جرمش بزرگ‏تر است. کشته‏اى به کنار رود [فرات‏]! جانم فدایش! سزاى کسى که او را به خاک افکنْد، دوزخ است. سپس فرمود: «ما در عوضِ هر یک کشته، به همان کشتگان [شما در میدان جنگ‏]، راضى هستیم و دیگر، پس از این، هیچ روزى، نه به سود ما و نه به ضرر ما، جنگى نخواهیم داشت». پاورقی : 1 : الذِّمَّةُ والذِّمامُ: وهما بمعنى العهد، والأمانُ، والضمانُ، والحُرمة والحقّ (النهایة: ج ۲ ص ۱۶۸ «ذمم») 2 : الملهوف: ص ۱۹۹، الاحتجاج: ج ۲ ص ۱۱ @maghtal61
. المناقب لابن شهر آشوب: لَمّا جاؤوا بِرَأسِ الحُسَینِ علیه السلام ونَزَلوا مَنزِلًا یُقالُ لَهُ ◀️قِنَّسرینَ،▶️ اطَّلَعَ راهِبٌ مِن صَومَعَتِهِ إلَى الرَّأسِ، فَرَأى نورا ساطِعا یَخرُجُ مِن‏ فیهِ، ویَصعَدُ إلَى السَّماءِ، فَأَتاهُم بِعَشَرَةِ آلافِ دِرهَمٍ، و أخَذَ الرَّأسَ، و أدخَلَهُ صَومَعَتَهُ، فَسَمِعَ صَوتا ولَم یَرَ شَخصا، قالَ: طوبى لَکَ، وطوبى لِمَن عَرَفَ حُرمَتَهُ، فَرَفَعَ الرّاهِبُ رَأسَهُ، وقالَ: یا رَبِّ، بِحَقِّ عیسى تَأمُرُ هذَا الرَّأسَ بِالتَّکَلُّمِ مَعی. فَتَکَلَّمَ الرَّأسُ، وقالَ: یا راهِبُ، أیَّ شَی‏ءٍ تُریدُ؟ قالَ: مَن أنتَ؟ قالَ: أنَا ابنُ مُحَمَّدٍ المُصطَفى، و أنَا ابنُ عَلِیٍّ المُرتَضى، و أنَا ابنُ فاطِمَةَ الزَّهراءِ، و أنَا المَقتولُ بِکَربَلاءَ، أنَا المَظلومُ، أنَا العَطشانُ، فَسَکَتَ. فَوَضَعَ الرّاهِبُ وَجهَهُ عَلى وَجهِهِ، فَقالَ: لا أرفَعُ وَجهی عَن وَجهِکَ حَتّى تَقولَ: أنَا شَفیعُکَ یَومَ القِیامَةِ. فَتَکَلَّمَ الرَّأسُ، فَقالَ: ارجِع إلى دینِ جَدّی مُحَمَّدٍ صلى الله علیه و آله. فَقالَ الرّاهِبُ: أشهَدُ أن لا إلهَ إلَا اللّهُ، و أشهَدُ أنَّ مُحَمَّدا رَسولُ اللّهِ، فَقَبِلَ لَهُ الشَّفاعَةَ. فَلَمّا أصبَحوا أخَذوا مِنهُ الرَّأسَ وَالدَّراهِمَ، فَلَمّا بَلَغُوا الوادِیَ نَظَرُوا الدَّراهِمَ قَد صارَت حِجارَة . المناقب، ابن شهرآشوب: هنگامى که سر حسین علیه السلام را آوردند و در منزلى به نام قِنَّسرین 6 فرود آمدند، راهبى از دِیْرش به سوى سر، حرکت کرد و نورى را دید که از دهان آن، ساطع‏ بود و به آسمان مى‏رفت. راهب، ده هزار درهم به آنان (نگهبانان) داد و سر را گرفت و به درون دِیرش برد و بدون آن که شخصى را ببیند، صدایى شنید که مى‏گفت: «خوشا به حالت! خوشا به حال آن که قَدر این سر را شناخت!». راهب، سرش را بلند کرد و گفت: پروردگارا! به حقّ عیسى، به این سر بگو که با من، سخن بگوید. سر به سخن آمد و گفت: «اى راهب! چه مى‏خواهى؟». گفت: تو کیستى؟ گفت: «من، فرزند محمّدِ مصطفى و پسر علىِ مرتضى هستم. پسر فاطمه زهرا و مقتول کربلایم. من، مظلوم و تشنه‏کامم» و ساکت شد. راهب، صورت به صورتش نهاد و گفت: صورتم را از صورت تو بر نمى‏دارم تا بگویى: «من، شفیع تو در روز قیامت هستم». سر به سخن در آمد و گفت: «به دین جدّم محمّد، درآى». راهب گفت: گواهى مى‏دهم که خدایى جز خداوند نیست و گواهى مى‏دهم که محمّد، پیامبر خداست. آن گاه حسین علیه السلام پذیرفت که شفاعتش کند. صبحدم، آن قوم، سر و دِرهم‏ها را گرفتند و چون به وادى رسیدند، دیدند که درهم‏ها سنگ شده است. ◀️ قِنَّسرین، شهرى در شام، به فاصله یک روز راه از حَلَب در مسیر حِمْص و نزدیک عواصم است که تا سال ۳۵۱ ق، آباد و پُر جمعیّت بوده است؛ امّا پس از غلبه رومیان و قتل ساکنان شهر، اهالى آن جا ترسیدند و در شهرها پراکنده شدند. 📖📖المناقب لابن شهرآشوب: ج ۴ ص ۶۰ نقلًا عن النطنزی فی الخصائص، بحار الأنوار: ج ۴۵ ص ۳۰۳ ً @maghtal61
✅ بيائيد تجهيز و تكفين نمائيم يك مؤ من را؛ بلكه رئيس مؤ منين و رأس مؤ منين را! كه عبارت از ابى عبدالله الحسين (عليه السلام ) بوده باشد. بدان كه مشهور ميان مردم اين است كه آن بزرگوار سه شبانه روز بى دفن مانده . اما من مى گويم چهل شبانه روز است بى دفن ! به جهت آنكه عمده اعضاى بدن سر است ، و سر تا دفن نشده ، تجهيز تمام نمى شود. و در خصوص سر اخبار مختلف است ؛ لكن در هر صورت به بدن ملحق گشته بعضى از روايات دلالت دارد كه شيعه مخفى آورده بالاى سر حضرت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) دفن نموده و بعضى ديگر دلالت دارد كه در شام دفن شده . بعضى ديگر مى گويند در مصر دفن شده . الآن هم گنبد و بارگاه دارد و از موكل سر انور نقل شده مى گويد كه سر مبارك بالاى نيزه بود كه ناگاه جمال عديم المثال حضرت رسول (صلى الله عليه و آله ) به نظر آمد، و آن سر اطهر از بالاى نيزه خم شده در آغوش پيغمبر نشست و غايب شد. بارى ، اربعين خودش خصوصيت زيارت را دارد، و سرش يا به جهت ورود اهل بيت است ، يا آمدن اول زوار كه ((جابر بن عبدالله )) است ، و يا دفن سر است . على اى حال ، ما بايد تكفين و تجهيز نمائيم : اما تابوت لازم ندارد؛ به جهت آنكه چند تابوت دارد: تابوت طشت طلا! تابوت بالاى نيزه ! تابوت طبق ! اما كفن هم نمى خواهد، به جهت محفوف بودن آن سر به نورى كه ساطع بود از او به آسمان . چنانكه شخصى شامى روايت مى كند: نشسته بودم در غرفه كه نورى ساطع شد. نگاه كردم ، ديدم از سر مبارك آن حضرت است . و چنانچه راهب مى گويد كه در ميان قافله سر نورانى ديدم كه مبلغ كثيرى داد و يك شب نگاه داشت . بارى ، كفن نمى خواهد و حنوط هم نمى خواهد، به جهت آنكه همان راهب با مشك و كافور حنوط كرده ، مانده همين غسلش . آيا مى توانيد كه به آب ديده او را غسل دهيم ؟ نمى دانم كدام مصيبتش را بيان نمايم ! هر چند بدن مبارك ، سه روز، زخم دار، در زمين مانده ؛ لكن برآورد مى كنم مصيبت سر زيادتر است : جدا شدن از بدن را بيان كنم ! يا زخمهايش را! يا عريان گشتن و عمامه برداشتن را؟! اينها همه مصيبت ظاهرى وى ، اما مصيبت باطنى آن سر: هديه بردن به عمر بن سعد و از آنجا به ابن زياد، از آنجا به شام ! و اما مصيبت هم ظاهرى و هم باطنى : مقابل ابن زياد گذاشته شدن را بگويم ؟! و يا چوب بالا نمودن و بر لب مبارك گذاشتن را بگويم ؟! و يا خنده كردنش را بگويم ، كه اشد مصائب است ؟! بعد از اين دفن ظاهرى ، اميد آن هست كه در دل خود دفن نموده ، و به سبب آن از فيوضات وى بى بهره نباشيم . و السلام عليه و على آبائه الطيبين و أبنائه الطاهرين و رحمه الله و بركاته @maghtal61
🏴ورود کاروان اسرا به شام . بستان الواعظین: إنَّ الحُسَینَ علیه السلام استَسقى ماءً حینَ قُتِلَ؛ فَمُنِعَ مِنهُ، وقُتِلَ وهُوَ عَطشانُ، و أتَى اللّهَ حَتّى سَقاهُ من شَرابِ الجَنَّةِ، وذُبِحَ ذَبحا، وسُبِیَت حَرَمُهُ وحُمِلنَ مُکَشَّفاتِ الرَّؤوسِ عَلَى الاکُفِ بِغَیرِ وِطاءٍ، حَتّى دَخَلنَ دِمَشقَ ورَأسُ الحُسَینِ بَینَهُنَّ عَلى رُمحٍ، إذا بَکَت إحداهُنَّ عِندَ رُؤیَتِهِ ضَرَبَها حارِسٌ بِسَوطِهِ، ووَقَفَ أهلُ الذِّمَّةِ لَهُنَّ فی سوقِ دِمَشقَ یَبصُقونَ فی وُجوهِهِنَّ، حَتّى وَقَفنَ بِبابِ یَزیدَ، فَأَمَرَ بِرَأسِ الحُسَینِ علیه السلام فَنُصِبَ عَلَى البابِ وجَمیعُ حَرَمِهِ حَولَهُ، ووُکِّلَ بِهِ الحَرَسُ، وقالَ: إذا بَکَت مِنهُنَّ باکِیَةٌ فَالِطموها. فَظَلَلنَ ورَأسُ الحُسَینِ علیه السلام بَینَهُنَّ مَصلوبٌ تِسعَ ساعاتٍ مِنَ النَّهارِ. وإنَّ امَّ کُلثومٍ رَفَعَت رَأسَها، فَرَأَت رَأسَ الحُسَینِ علیه السلام فَبَکَت، وقالَت: یا جَدّاه تُریدُ رَسولَ اللّهِ صلى الله علیه و آله هذا رَأسُ حَبیبِکَ الحُسَینِ مَصلوبٌ، وبَکَت، فَرَفَعَ یَدَهُ بَعضُ الحَرَسِ ولَطَمَها لَطمَةً حَصَرَ وَجهَها، وشَلَّت یَدُهُ مَکانَ بستان الواعظین: حسین علیه السلام زمانى که کشته شد، آب خواست، ولى به او ندادند و با زبان تشنه، کشته شد و نزد خدا رفت و خداوند، او را از نوشیدنى بهشتى، سیراب ساخت. او را آن‏چنان، سر بُریدند و خانواده‏اش را به اسارت بردند و در حالى سرهایشان باز بود، با مَرکب‏هاى بدون جهاز و پالان، حرکتشان دادند، تا وارد دمشق شدند، در حالى که سرِ حسین علیه السلام، در میانشان بر بالاى نیزه بود. هرگاه یکى از آنان با دیدن سر مى‏گریست، نگهبانان، او را با تازیانه مى‏زدند. اهل ذمّه، در بازار دمشق براى تماشاى آنان، صف کشیده بودند و به صورتشان، آب دهان مى‏انداختند تا این که بر درِ کاخ یزید، متوقّف شدند. یزید، دستور داد تا سر حسین علیه السلام را بر در بیاویزند، در حالى که خانواده امام علیه السلام در اطرافش بودند. همچنین، نگهبانانى را بر آن گماشت و دستور داد که: هرگاه یکى از آنان گریست، او را بزنید. آنان، همچنان ماندند، در حالى که سر حسین علیه السلام در میان آنها به مدّت هفت ساعت، در روز آویزان بود. امّ کلثوم، سرش را بلند کرد و سرِ حسین علیه السلام را دید و گریست و گفت: اى پدر بزرگ (منظورش پیامبر خدا صلى الله علیه و آله بود)! این، سرِ حبیب تو حسین است که آویزان شده است. سپس گریست. یکى از نگهبانان، دستش را بالا برد و به صورت امّ کلثوم زد که به تمامى صورت او آسیب زد. در دَم، دست نگهبان، از کار افتاد. 📖📖 بستان الواعظین: ص ۲۶۳ ح ۴۱۹ نقلًا عن کتاب التعازی والعزا @maghtal61
مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی عن زید عن أبیه [زین العابدین‏] علیه السلام: إنَّ سَهلَ بنَ سَعدٍ قال: خَرَجتُ إلى بَیتِ المَقدِسِ حَتّى تَوَسَّطتُ الشّامَ، فَإِذا أنَا بِمَدینَةٍ مُطَّرِدَةِ الأَنهارِ کَثیرَةِ الأَشجارِ، قَد عَلَّقُوا السُّتورَ وَالحُجُبَ وَالدّیباجَ ، وهُم فَرِحونَ مُستَبشِرونَ، وعِندَهُم نِساءٌ یَلعَبنَ بِالدُّفوفِ وَالطُّبولِ، فَقُلتُ فی نَفسی: لَعَلِّ لِأَهلِ الشّامِ عیدا لا نَعرِفُهُ نَحنُ، فَرَأَیتُ قَوما یَتَحَدَّثونَ، فَقُلتُ: یا هؤُلاءِ! ألَکُم بِالشّامِ عیدٌ لا نَعرِفُهُ نَحنُ؟! قالوا: یا شَیخُ! نَراکَ غَریبا. فَقُلتُ: أنَا سَهلُ بنُ سَعدٍ، قَد رَأَیتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله علیه و آله وحَمَلتُ حَدیثَهُ. فَقالوا: یا سَهلُ! ما أعجَبَکَ السَّماءُ لا تَمطُرُ دَما! وَالأَرضُ لا تَخسِفُ بِأَهلِها! قُلتُ: ولِمَ ذاکَ؟ فَقالوا هذا رَأسُ الحُسَینِ علیه السلام عِترَةِ رَسولِ اللّهِ صلى الله علیه و آله، یُهدى مِن أرضِ العِراقِ إلَى الشّامِ، وسَیَأتِی الآنَ. قُلتُ: وا عَجَباه! یُهدى رَأسُ الحُسَینِ علیه السلام وَالنّاسُ یَفرَحونَ؟! فَمِن أیِّ بابٍ یُدخَلُ؟ فَأَشاروا إلى بابٍ یُقالُ لَهُ: بابُ السّاعاتِ، فَسِرتُ نَحوَ البابِ، فَبَینَما أنَا هُنالِکَ، إذ جاءَتِ الرّایاتُ یَتلو بَعضُها بَعضا، وإذا أنَا بِفارِسٍ بِیَدِهِ رُمحٌ مَنزوعُ السِّنانِ، وعَلَیهِ رَأسُ مَن أشبَهُ النّاسِ وَجها بِرَسولِ اللّهِ صلى الله علیه و آله، وإذا بِنِسوَةٍ مِن وَرائِهِ عَلى جِمالٍ بِغَیرِ وِطاءٍ. فَدَنَوتُ مِن إحداهُنَّ فَقُلتُ لَها: یا جارِیَةُ مَن أنتِ؟ فَقالَت: سُکَینَةُ بِنتُ الحُسَینِ. فَقُلتُ لَها: ألَکِ حاجَةٌ إلَیَّ؟ فَأَنَا سَهلُ بنُ سَعدٍ مِمَّن رَآى جَدَّکِ وسَمِعَ حَدیثَهُ. قالَت: یا سَهلُ! قُل لِصاحِبِ الرَّأسِ أن یَتَقَدَّمَ بِالرَّأسِ أمامَنا، حَتّى یَشتَغِلَ النّاسُ بِالنَّظَرِ إلَیهِ فَلا یَنظُرونَ إلَینا، فَنَحنُ حَرَمُ رَسولِ اللّهِ. قالَ: فَدَنَوتُ مِن صاحِبِ الرَّأسِ وقُلتُ لَهُ: هَل لَکَ أن تَقضِیَ حاجَتی وتَأخُذَ مِنّی أربَعَمِئَةِ دینارٍ؟! قالَ: وما هِیَ؟ قُلتُ: تَقَدَّم بِالرَّأسِ أمامَ الحَرَمِ. فَفَعَلَ ذلِکَ وَدَفعتُ لَهُ ما وَعَدتُهُ. سهل نقل میکند: به سوى بیت المقدّس، روانه شدم و به [شهرهاى‏] شام رفتم. در شهرى پُر آب و درخت دیدم که پارچه و پرده و دیبا آویخته‏اند و شاد و خوش‏حال اند و زنانى هم پیش آنان، دف و طبل مى‏زنند. با خود گفتم: شاید شامیان، عیدى دارند که آن را نمى‏شناسیم. دیدم مردمى سخن مى‏گویند. گفتم: اى مردم! آیا شما در شام، عیدى دارید که ما آن را نمى‏شناسیم؟! گفتند: اى پیرمرد! تو را غریبه مى‏بینیم؟ گفتم: من سهل بن سعد هستم. پیامبر خدا صلى الله علیه و آله را دیده‏ام و از او حدیث شنیده‏ام. گفتند: اى سهل! آیا تعجّب نمى‏کنى که آسمان، خون نمى‏بارد و زمین، ساکنانش را فرو نمى‏برد؟ گفتم: چرا این گونه شود؟ گفتند: این، سر حسین، از خاندان پیامبر خدا صلى الله علیه و آله است که آن را از سرزمین عراق به شام، هدیه مى‏برند و اکنون مى‏رسد. گفتم: شگفتا! سر حسین را به هدیه مى‏برند و مردم، خوش‏حالى مى‏کنند؟! از کدام دروازه مى‏آورند؟ مردم به دروازه‏اى به نام «دروازه ساعات»، اشاره کردند. به سوى آن رفتم و آن‏جا که بودم، پرچم‏هایى پى در پى آمد و اسب‏سوارى را دیدم که به دستش نیزه سرشکسته‏اى بود و سرى بر آن بود که شبیه‏ترینِ صورت‏ها به پیامبر خدا صلى الله علیه و آله بود و در پى آن، زنانى سوار بر شتران بدون جهاز آمدند. به یکى از آنها نزدیک شدم و به او گفتم: اى دختر! تو کیستى؟ گفت: سَکینه دختر حسین. به او گفتم: آیا درخواستى از من دارى؟ من، سهل بن سعد هستم که جدّت را دیده و از او حدیث شنیده‏ام. سکینه گفت: اى سهل! به حامل سر بگو که سر را جلوى ما ببرد تا مردم به دیدن او سرگرم شوند و به ما نگاه نکنند، که ما حرم پیامبر خدا هستیم. به یکى از آنها نزدیک شدم و به او گفتم: اى دختر! تو کیستى؟ گفت: سَکینه دختر حسین. به او گفتم: آیا درخواستى از من دارى؟ من، سهل بن سعد هستم که جدّت را دیده و از او حدیث شنیده‏ام. سکینه گفت: اى سهل! به حامل سر بگو که سر را جلوى ما ببرد تا مردم به دیدن او سرگرم شوند و به ما نگاه نکنند، که ما حرم پیامبر خدا هستیم. سهل گفت: به حامل سر، نزدیک شدم و به او گفتم: آیا درخواستم را اجابت مى‏کنى تا در عوض، چهارصد دینار بگیرى؟ گفت: درخواستت چیست؟ گفتم: سر را جلوتر از اهل حرم، حرکت بده. او چنین کرد و من هم آنچه را وعده داده بودم، به او پرداختم. 📖 مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی: ج ۲ ص ۶۰؛ بحار الأنوار: ج ۴۵ ص ۱۲ @maghtal61
🏴🏴خواسته حضرت ام کلثوم ازشمر الملهوف: سارَ القَومُ بِرَأسِ الحُسَینِ علیه السلام ونِسائِهِ وَالأَسرى مِن رِجالِهِ، فَلَمّا قَرُبوا مِن دِمَشقَ دَنَت امُّ کُلثومٍ مِنَ الشِّمرِ وکانَ مِن جُملَتِهِم فَقالَت: لی إلَیکَ حاجَةٌ. فَقالَ: وما حاجَتُکِ؟ قالَت: إذا دَخَلتَ بِنَا البَلَدَ فَاحمِلنا فی دَربٍ قَلیلِ النَّظّارَةِ، وتَقَدَّم إلَیهِم أن یُخرِجوا هذِهِ الرُّؤوسَ مِن بَینِ المَحامِلِ ویُنَحّونا عَنها، فَقَد خُزینا مِن کَثرَةِ النَّظَرِ إلَینا ونَحنُ فی هذِهِ الحالِ. فَأَمَرَ فی جَوابِ سُؤالِها أن تُجعَلَ الرُّؤوسُ عَلَى الرِّماحِ فی أوساطِ المَحامِلِ بَغیا مِنهُ وکُفرا وسَلَکَ بِهِم بَینَ النَّظّارَةِ عَلى تِلکَ الصِّفَةِ، حَتّى أتى بِهِم إلى بابِ دِمَشقَ، فَوَقَفوا عَلى دَرَجِ بابِ المَسجِدِ الجامِعِ حَیثُ یُقامُ السَّبیُ. الملهوف: سر حسین علیه السلام و نیز زنانش و مردان اسیر خاندان را حرکت دادند و چون به دمشق رسیدند، امّ‏کلثوم به شمر که از افراد آن گروه بود نزدیک شد و به او گفت: درخواستى از تو دارم. گفت: درخواستت چیست؟ گفت: هنگامى که ما را به شهر در آوردى، ما را از دروازه‏اى ببر که تماشاگر کمترى دارد و به آنها بگو که این سرها را از میان ما بیرون ببرند و دور کنند که از کثرتِ نگاه‏هایشان به ما، در این حال، خوار شده‏ایم. شمر، از سرِ سرکشى و ناسپاسى، در پاسخ درخواست او فرمان داد که سرها را بر سر نیزه و در وسط کاروان، حرکت دهند و به همان حال، آنها را از میان تماشاگران عبور دادند تا آنها را به دروازه دمشق رساند و بر راه‏پلّه مسجد جامع، آن جا که اسیران را نگاه مى‏دارند، ایستادند. 📖📖 الملهوف: ص ۲۱۰، مثیر الأحزان: ص ۹ @maghtal61
. مثیر الأحزان عن علیّ بن الحسین [زین العابدین‏] علیه السلام: ادخِلنا عَلى یَزیدَ ونَحنُ اثنا عَشَرَ رَجُلًا مُغَلَّلونَ، فَلَمّا وَقَفنا بَینَ یَدَیهِ، قُلتُ: أنشُدُکَ اللّهَ یا یَزیدُ، ما ظَنُّکَ بِرَسولِ اللّهِ لَو رَآنا عَلى هذِهِ الحالِ؟... وقالَت فاطِمَةُ بِنتُ الحُسَینِ: یا یَزیدُ بَناتُ رَسولِ اللّهِ سَبایا! فَبَکَى النّاسُ وبَکى أهلُ دارِهِ حَتّى عَلَتِ الأَصواتُ. فَقالَ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام: و أنَا مَغلولٌ، فَقُلتُ: أتَأذَنُ لی فِی الکَلامِ؟ فَقالَ: قُل ولا تَقُل هُجرا. قُلتُ: لَقَد وَقَفتُ مَوقِفا لا یَنبَغی لِمِثلی أن یَقولَ الهُجرَ، ما ظَنُّکَ بِرَسولِ اللّهِ لَو رَآنی فی غُلٍّ؟ فَقالَ لِمَن حَولَهُ: حُلّوهُ، ثُمَّ وَضَعَ رَأسَ الحُسَینِ علیه السلام بَینَ یَدَیهِ، وَالنِّساءَ مِن خَلفِهِ؛ لِئَلّا یَنظُرنَ إلَیهِ، فَرَآهُ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام، فَلَم یَأکُل بَعدَ ذلِکَ الرَّأسَ. . مثیر الأحزان: امام زین العابدین علیه السلام فرمود: «ما را که دوازده مردِ در بند بودیم، بر یزید، وارد کردند. هنگامى که پیشِ روى او ایستادیم، گفتم: اى یزید! تو را به خدا سوگند مى‏دهم که گمان مى‏برى اگر پیامبر خدا صلى الله علیه و آله ما را بر این حال مى‏دید، چه مى‏کرد؟... فاطمه دختر حسین علیه السلام نیز گفت: اى یزید! دختران پیامبر خدا، اسیر مى‏شوند؟! مردم گریستند و اهل خانه یزید هم گریستند، تا آن جا که ناله و شیون، بلند شد. من در غُل و زنجیر بودم. گفتم: آیا اجازه سخن گفتن به من مى‏دهى؟ گفت: بگو؛ ولى بیهوده‏گویى مکن. گفتم: در جایى ایستاده‏ام که سزامند همچون منى نیست که بیهوده‏گویى کند. گمان مى‏برى اگر پیامبر خدا صلى الله علیه و آله مرا در غل و زنجیر مى‏دید، چه مى‏کرد؟ یزید به اطرافیانش گفت: بندهاى او را بگشایید. سپس سرِ حسین علیه السلام را جلوى خود نهاد و زنان را در پشتِ سرش جاى داد تا به آن سر ننگرند». امّا على بن الحسین علیه السلام آن سر را دید و پس از آن، دیگر کلّه [ى گوسفند] نخورد. @maghtal61
🏴دستها را برگردنها بسته بودند شرح الأخبار عن محمد بن علیّ بن الحسین بن علیّ بن أبی طالب [الباقر] علیه السلام: قُدِمَ بِنا عَلى یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ لَعَنَهُ اللّهُ بَعدَما قُتِلَ الحُسَینُ علیه السلام ونَحنُ اثنا عَشَرَ غُلاما، لَیسَ مِنّا أحَدٌ إلّا مَجموعَةً یَداهُ إلى عُنُقِهِ، وفینا عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام. شرح الأخبار به نقل از محمّد بن على بن الحسین بن على بن ابى‏طالب (امام باقر علیه السلام): پس از کشته شدن حسین علیه السلام، ما را که دوازده پسربچّه بودیم، بر یزید بن معاویه که خدا، لعنتش کند وارد کردند. هیچ یک از ما نبود، جز آن که دستانش را به گردنش بسته بودند و [پدرم‏] على بن الحسین علیه السلام نیز در میان ما بود @maghtal61
الأمالی للصدوق عن حاجب عبید اللّه بن زیاد: ادخِلَ نِساءُ الحُسَینِ علیه السلام عَلى یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ، فَصِحنَ نِساءُ آلِ یَزیدَ وبَناتُ مُعاوِیَةَ و أهلُهُ، ووَلوَلنَ و أقَمنَ المَأتَمَ، ووُضِعَ رَأسُ الحُسَینِ علیه السلام بَینَ یَدَیهِ. فَقالَت سُکَینَةُ: وَاللّهِ ما رَأَیتُ أقسى قَلبا مِن یَزیدَ، ولا رَأَیتُ کافِرا ولا مُشرِکا شَرّا مِنهُ ولا أجفى مِنهُ، و أقبَلَ یَقولُ ویَنظُرُ إلَى الرَّأسِ: لَیتَ أشیاخی بِبَدرٍ شَهِدوا جَزَعَ الخَزرَجِ مِن وَقعِ الأَسَلِ 5 ثُمَّ أمَرَ بِرَأسِ الحُسَینِ علیه السلام، فَنُصِبَ على بابِ مَسجِدِ دِمَشقَ الأمالى، صدوق به نقل از دربان عبید اللّه بن زیاد: زنان حسین علیه السلام را بر یزید بن معاویه، وارد کردند و زنان خاندان یزید و دختران معاویه و خانواده‏اش صیحه زدند و فریاد کشیدند و نوحه سر دادند. سرِ امام حسین علیه السلام پیشِ روى یزید، نهاده شد. سَکینه گفت: به خدا سوگند، سنگ‏دل‏تر از یزید و کافر و مشرکى بدتر و جفاکارتر از او ندیده‏ام. یزید، در حالى که به سر مى‏نگریست، شروع به خواندن کرد: کاش پدرانم در بدر، اکنون بودند و بى‏تابى خزرج را از زخم سلاح مى‏دیدند! سپس فرمان داد سرِ حسین علیه السلام را بر درِ مسجد دمشق، نصب کنند. @maghtal61
🏴من از شنیدن لفظ کنیز بیزارم...آه الإرشاد عن فاطمة بنت الحُسَینِ: لَمّا جَلَسنا بَینَ یَدَی یَزیدَ رَقَّ لَنا، فَقامَ إلَیهِ رَجُلٌ مِن أهلِ الشّامِ أحمَرُ، فَقالَ: یا أمیرَ المُؤمِنینَ، هَب لی هذِهِ الجارِیَةَ یَعنینی وکُنتُ جارِیَةً وَضیئَةً، فَارعِدتُ وظَنَنتُ أنَّ ذلِکَ جائِزٌ لَهُم، فَأَخَذتُ بِثِیابِ عَمَّتی زَینَبَ، وکانَت تَعلَمُ أنَّ ذلِکَ لا یَکونُ. فَقالَت عَمَّتی لِلشّامِیِّ: کَذَبتَ وَاللّهِ ولَؤُمتَ، وَاللّهِ ما ذلِکَ لَکَ ولا لَهُ. فَغَضِبَ یَزیدُ وقالَ: کَذَبتِ، إنَّ ذلِکِ لی، ولَو شِئتُ أن أفعَلَ لَفَعَلتُ. قالَت: کَلّا وَاللّهِ، ما جَعَلَ اللّهُ لَکَ ذلِکَ، إلّا أن تَخرُجَ مِن مِلَّتِنا وتَدینَ بِغَیرِها. فَاستَطارَ یَزیدُ غَضَبا، وقالَ: إیّایَ تَستَقبِلینَ بِهذا؟! إنَّما خَرَجَ مِنَ الدّینِ أبوکِ و أخوکِ. قالَت زَینَبُ: بِدینِ اللّهِ ودینِ أبی ودینِ أخِی اهتَدَیتَ أنتَ وجَدُّکَ و أبوکَ إن کُنتَ مُسلِما. قالَ: کَذَبتِ یا عَدُوَّةَ اللّهِ. قالَت لَهُ: أنتَ أمیرٌ تَشتُمُ ظالِما وتَقهَرُ بِسُلطانِکَ. فَکَأَنَّهُ استَحیا وسَکَتَ. فَعادَ الشّامِیُّ فَقالَ: هَب لی هذِهِ الجارِیَةَ! فَقالَ لَهُ یَزیدُ: اغرُب، وَهَبَ اللّهُ لَکَ حَتفا قاضِیا. الإرشاد به نقل از فاطمه دختر امام حسین علیه السلام: هنگامى که پیشِ روى یزید نشستیم، دلش به حال ما سوخت. مردى سرخ‏رو از شامیان برخاست و گفت: اى امیر مؤمنان! این دختر را (منظورش من بودم که دخترى زیبا بودم) به من ببخش. بر خود لرزیدم و گمان کردم که این، برایشان رَواست. لباس عمّه‏ام زینب علیها السلام را گرفتم و او مى‏دانست که این، نمى‏شود. عمّه‏ام به آن مرد شامى گفت: به خدا سوگند، خطا کردى و پَستى نشان دادى. به خدا سوگند، این، نه حقّ توست و نه حقّ یزید. یزید، خشمگین شد و گفت: تو خطا کردى. این، حقّ من است و اگر بخواهم چنین کنم، مى‏کنم. زینب علیها السلام گفت: به خدا سوگند، هرگز! خداوند، این حق را براى تو ننهاده است، مگر آن که از دین ما خارج شوى و به دین دیگرى بگروى. یزید، از خشم، عقل از سرش پرید و گفت: با این گونه سخن، با من رویارو مى‏شوى؟! آنانى که از دینْ خارج شده‏اند، پدر و برادرت هستند. زینب علیها السلام گفت: تو و جدّ و پدرت، اگر مسلمان باشید، به دین خدا و دین پدرم و دین برادرم، هدایت شده‏اید. یزید گفت: اى دشمن خدا! دروغ گفتى. زینب علیها السلام به او گفت: تو امیرى و به ستم، ناسزا مى‏گویى و به قدرتت، [نه بُرهانت،] چیره‏اى. یزید، گویى خجالت کشید و ساکت شد. آن شامى، دوباره گفت: این دختر را به من ببخش. یزید به او گفت: دور شو! خداوند، به تو مرگى دهد که زندگى‏ات به پایان رسد 📖📖الإرشاد: ج ۲ ص ۱۲۱ @maghtal61