🍀چهار عامل که باعث شد مصطفی، مصطفی شود آن هم از زبان پدرش
🔹 «اول؛ احترام وافر به پدر و مادر.
🔹دوم؛ سرباز خوب برای ایران. شبانه روز کار میکرد. روزی سه، چهار ساعت بیشتر نمیخوابید. جوان رشیدی بود ولی به خاطر کثرت کار جسم لاغری داشت.
🔹سوم؛ مرید خوبی برای رهبر بود. آن بصیرت و ولایتمداری را به خوبی اجرا میکرد. آقا گفتند شهادت این جوان مانند تیری در قلب ما نشست. آقا در نماز جمعه گفتند شهادت این جوان دل ما را سوزاند. شهادت این جوان حداقل سه ماه انقلاب را بیمه کرد.
و
🔹چهارم؛ بندهٔ خوبی برای خدا بود. هر کاری که میکرد برای خدا بود. اگر آن پرده امنیتی بیفتد میبینید که چه عنصر عجیبی را از دست دادهاید. با ۳۲ سال سن کاری میکرد که دانشمندان هستهای از دستشان برنمی آمد. خدا حقش را ادا کرد».
@mostafaahmadiroshan
#مدیر_انقلابی
🔸مصطفی از لحاظ فنی خیلی بچه باسواد و مسلطی بود. چون خودش جزو آن تیمی بود که اولین بار غنی سازی را انجام دادند.
کاری که میکرد این بود که از "الف" تا "ی" در کار دخالت میکرد! دقیقا دخالت میکرد و اصرار دارم روی این لغت.
بعنوان مدیر می آمد توی کار و میپرسید:
این بخش از کار را چه کردی؟ فلان قسمت از قطعه ای که سفارش دادی چجوری آوردی؟ با چه کسی قرارداد بستی؟ چجوری قرارداد بستی؟ و...
🔹دخالتی که میکرد واقعا فایده داشت. مصطفی رایگان مشاوره فنی میداد! بیشتر هم در بحث فنی دخالت میکرد. در کار بازرگانی چندان دخالت نمیکرد. چون در بازرگانی من مسلط تر بودم. این کار برای او هم فایده داشت و با مباحث بازرگانی آشنا میشد. با من که آشنا شد تازه آمده بود به بخش بازرگانی. این دخالتش باعث اشراف و تسلطش به مباحث بازرگانی میشد.
🔸روحیه ی من کلی نگر بود و مصطفی جزئی نگر، لازم بود او در کار من دخالت کند. دق او در کار باعث میشد تا آن چیزهایی که من دقت نکرده بودم لحاظ شود و پروژه به نتیجه برسد.
من همیشه میگفتم توکل برخدا و قرار داد را میبستم. مصطفی میگفت: توکل جای خودش ولی کار باید درست انجام شود.
🔹مثلا میگفت: فلان پیمانکار آمده پیش من و فکر میکند من هم مثل بقیه مدیر ها درباره فلان موضوع بی اطلاعم! واقعا هم مدیر های دیگر یا اطلاع نداشتند یا لااقل کم اطلاع بودند. یعنی در کار بازرگانی دانش ندارند یا اگر هم دانش داشته باشند آن دانش در نشده است.
🔸مصطفی طرفدار حق دو طرفه بود. مدیر های دولتی عموما یک طرفه فکر میکنند. یعنی فقط بیت المال را سفت میچسبند با اینکه بیت المال است! اولویت اول و آخر است! آنها طرف دیگر ماجرا را نادیده میگیرند یعنی به خود حق میدهند حق الناس، حق پیمانکار را تضییع کنند. مصطفی هردو طرف را سفت میچسبید و تمام تلاشش را میکرد که حق تو که داری برایش کار میکنی را تا ریال آخر بدهد.
@mostafaahmadiroshan
#مصطفای_شهید| قسمت دوم
امام علی (ع): بر شما باد به تلاش و سختکوشی و مهیا شدن و آماده گشتن.
@mostafaahmadiroshan
💙 دو ارزش در جوان شما به خوبی تبلور پیدا کرد که هرکدام به تنهایی مایهی افتخار است.
یکی جنبهی علم و تحقیق و تسلط بر کار مهمی که زیر دستش بود... این یک بُعدش است که مایهی افتخار است هم برای خانواده و اطرافیان، هم برای ما.
بُعد دوم اهمیتش بیشتر است که همان بُعد معنوی و الهی است. بُعد دوم همان چیزی است که او را آماده میکند برای شهید شدن...
💙 از فرمایشات رهبر انقلاب در منزل شهید
@mostafaahmadiroshan
🌱 #روایت_یک_دیدار...
🔻قسمت اول
🔹سرم را تکیه داده بودم به شیشهی ماشینی که از لابهلای اتومبیلهای توی خیابان به سرعت میرفت تا به موقع برسیم خانهی مصطفی؛ به موقع یعنی زودتر از رهبر انقلاب.
🔹مصطفی سر جمع ۷ ماه و ۷ روز بزرگتر از من بود و پسرش هم تقریباً همسن دخترم. فکر کردم به اینکه اگر اتفاقی – مثلاً تصادف- برایم پیش بیاید حال خانوادهام چطور خواهد شد؛ پدر، مادر، همسر، دخترم، برادرها و بقیه. از روی محبت، هیچ دلم نخواست که تصورشان بکنم؛ ولی چند دقیقهی بعد قرار بود برسم به خانهی جوانی همریش و همسنوسال خودم که اتفاقی برایش افتاده و حال خانوادهاش را تصویر کنم. خانوادهای که دیگر او را نخواهند دید.
ادامه دارد...
✍🏻 مهدی قزلی
@mostafaahmadiroshan
7.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷آهای!
کوه غیرت...
صدامونو داری...
هوامون خرابه💔
هوامونو داری...
بیا!
دونه دونه گره ها رو وا کن
خودت که
نشون دلامونو داری...
☘با شهیدمون حرف بزنید...
چی میخواید ازش...
@mostafaahmadiroshan
🌱❤️ داشتیم باهم قدم میزدیم گفت: "خیلی از خدا خواستم عاقبت به خیر شم، ولی..." کلاهش رو برداشت و گفت: "این تن بمیره من ازش خواستم #شهید شم. من شهید میشم من تو عرفه گرفتم که شهید میشم."
🌱به نقل ازهمکار شهید
🌱در مستند لبه روشنایی ۱
@mostafaahmadiroshan
#تاظهور | قسمت اول
تابستان بود؛ سال سوم دبیرستان.
سه شنبه صبح ها میرفتیم مسجد مهدیه ی همدان؛ زیارت عاشورا.
فکر میکردیم هرکس ببشتر اشک بریزد خوشبخت تر است.😭
اگر یک روز کم گریه میکردیم، تا فردا از غصه دق میکردیم...
مصطفی بعضی وقتها میگفت: تو نمیذاری من گریه ام بگیره! بیا از هم جدا بشینیم.
میرفت یک گوشه مینشست و به قول مداح ها برای خودش نمکی گریه میکرد...😢
📚 کتاب یادگاران ۲۲
💠 چه خوبه بخاطر امام زمان (عج) بخاطر تعجیل در ظهور رابطه معنوی مون رو با خدا تقویت کنیم...
یک قرار عاشقانه ی روزانه بذاریم یک دعا رو هدیه به آقا جانمون بخونیم...
بخاطر اون دعا سعی کنیم کمتر گناه کنیم...
تا امام زمان باهامون رفیق بشه....
⁉️کی میخواد امام زمان باهاش رفیق شه؟
⁉️کی میخواد با مصطفای شهید قرار بذاره که هر روز یه دعا بخونه به نیت پاک موندن نفسش بخاطر صاحب الزمان؟ خصوصا اینکه نزدیک ماه رمضان هم هست...
کدوم دعا رو میخونید؟🤲
شهیدمون رو هر روز صدا کنید و بگید حواست باشه من دارم میخونم... تو هم هوامو داشته باش
@mostafaahmadiroshan
🍃🌸 #نقش_یک_خانم | قسمت دوم
🌸 خانم ها، سختی هایی که شما از ناحیه ی شغل همسرتان متحمل می شوید، یک ذره اش هدر نمیرود؛ پای خدا حساب کنید، و پاداش آن را از خدا بخواهید، و خدا پاداش خواهد داد.
🌸 من همیشه گفته ام، در این قضایا، اجر خانم ها حداقل نیمی از مجموع اجر است. از من میپرسند چرا میگویید "حداقل" عادلانه، پنجاه درصد، پنجاه درصد، زن و شوهر اجر خدا را تقسیم کنند. چرا اجر زن ها بیشتر باشد؟
🌸 من میگویم به خاطر اینکه وقتی مرد کاری انجام میدهد جلوی چشم قرار دارد و همه آن را میبینند؛ لذا مقداری ستایش و جانب داری و تحسین از مردم دریافت میکند، این میشود یک مقدار از اجرش.
🌸 اما خانمی که در خانه است، کسی نمیداند او چه کشیده و چه دارد میکشد، ستایش و کف زدن و هورا کشیدن و صلوات فرستادن، دیگر برای او نیست؛ پس همین اندازه، اجر او بیشتر میشود.
🍃|مقام معظم رهبری
۲ مهر ۱۳۸۳
کتاب خانواده، ص ۱۱۴|🍃
@mostafaahmadiroshan
#بعد_از_شهادت
🔹مصطفی مرد بزرگی بود. این را من بدون اغراق می گویم. نه حالا به صرف این که مادرش هستم. من به جز مادر بودن دوستش هم بودم. مشاور همدیگر بودیم. مصطفی واقعا مرد بزرگی بود. این مرد بزرگ، مادری نمی خواست که پشت سرش شیون کند، مو پریشان کند و مردم را دور خودش جمع کند. من روز تشییع جنازه، کنار هیچ کس راه نمی رفتم. برای خودم تنها می رفتم و آن حرف هایی که زدم، دقیقا حس می کنم حرف خود مصطفی بود. خواست خود مصطفی بود که من بگویم و الا من در خودم به شخصه چنین قدرتی را نمی دیدم. یعنی اگر در خواب می دیدم که یک مو از سر مصطفی کم شده، دیوانه می شدم. اگر فقط یک روز با او تماس تلفنی نداشتم، آن روز شب نمی شد. آن روز خواهرهایش می گفتند: «بچه ها، سر به سرش نذارین. دور و برش نپلکین. امروز عزیز دردونه ش بهش زنگ نزده.» من اهل جانماز آب کشیدن نیستم. یک مسلمان عادی هستم. ولی وقتی حرف می زنم و واقعا به یک چیزی اعتقاد دارم، تا آخرش می ایستم.
🔺به نقل از مادر شهید
منبع: کتاب من مادر مصطفی
@mostafaahmadiroshan
#مدیر_انقلابی
🔹کالایی را برای نمونه آورده بودم. کسی که باید کالا را بهش تحویل میدادم و مصطفی هم دوستش داشت و خط قرمزش بود پول ما را نداد! و هی می انداخت عقب تا اینکه از مسئولیت جابجا شد و پول کالا ماند. ۳ سال از عقب افتادن پولم گذشته بود و آن زمان ۶ ماه مانده بود به شهادت مصطفی...
🔸مصطفی افتاده بود دنبال کار من. هرچقدر گفتم ول کن گوش نکرد. مبلغ خیلی جزئی بود.
این قضیه اصلا به مصطفی ربطی نداشت ولی تا آخر پیگیری کرد و از معدود دفعاتی بود که با آن شخص دعوا هم کرد.
به او گفت: تو حق فلانی را ندادی که حالا من باید بیفتم دنبال کار!
سر قضیه حرف ها شنید، گوشش به این حرفها عادت کرده بود و اعتنایی نمیکرد.
🔹ما باهم خیلی صمیمی بودیم. همه گفتند ببین افتاده دنبال کار رفیقش...
پشت سرش حرف زدند به من گفت: که در یکی از معاونت ها به او گفته اند برای این قضیه دارند برای شما پرونده درست میکنند. بهتر است دنبال این قضیه را نگیرید. مصطفی میگفت: به آنها گفته ام این حق است و من حق را پیگیری میکنم و نتیجه را هم میسپارم به خدا.
🔸خیلی زیرکانه کار را پیگیری کرد. با سیستم بولدوزری جلو رفتن در این جور کارها مخالف بود. اگر موفقیتی داشت بخاطر زیرکی و توکلش بود. زیرک برای مصطفی واقعا واژه مناسبی بود. در نهایت پول را گرفت و به من پس داد. حق الناس خیلی برایش مهم بود
ادامه دارد...
@mostafaahmadiroshan