کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
🍃؛💫؛🍃 💫؛🍃 🍃 خاطرات اسرای عراقی "سرباز عراقی" ۳ محقق: مرتضی سرهنگی
🍃؛💫؛🍃
💫؛🍃
🍃 خاطرات اسرای عراقی
"سرباز عراقی"
محقق: مرتضی سرهنگی
┄═❁๑❁═┄
🔸 من میدانستم در این حمله اگر زنده بمانم و به عقب برگردم دوباره باید حمله کنم و بالاخره کشته خواهم شد. بنابراین تصمیم گرفتم هر طور که شده خودم را اسیر کنم. برای اینکه بتوانم نقشه ام را عملی کنم. سینه خیز روی زمین دراز کشیدم. آتش نیروهای شما زیاد بود و میترسیدم که در همین حال هم کشته شوم، بنابراین با زحمت زیاد توانستم دو جنازه را روی خودم بیندازم و کاملاً روی خود را بپوشانم تا از خطرات احتمالی مصون بمانم. اینکار برایم دشوار و چندش آور بود ولی چاره ای نداشتم. البته در آن حال یک چیزی به دهانم خورد و دوتا از دندانهایم شکست ولی هر طوری بود تا صبح زیر جسد آن دو نفر ماندم. صبح که هوا روشن شد جنازه ها را کنار انداختم و بلند شدم. البته خیلی ترسیده بودم و مرگ را هر لحظه در کنارم احساس میکردم. همین ترس از مرگ باعث شد که من تا صبح به هیچ چیزی ـــ حتی به خانواده ام ـ فکر نکنم و تنها آرزویم زنده ماندن بود.
یک دفعه متوجه شدم که یک نفر بسیجی در نزدیکی من ایستاده و نگاهم میکند، من شعارهایی از رادیو عربی یاد گرفته بودم. بلافاصله شروع کردم به شعار دادن و آن بسیجی بهطرفم آمد و با هم دیگر روبوسی کردیم و او مرا نزد دوستانش برد. آنها تقریباً هشتاد نفر و همه جوان بودند. تقریباً چهار ساعت با بچه های بسیج بودم.
به مسئولین آنها فهماندم که میخواهم کاری انجام دهم و به او فهماندم که دلم میخواهد زخمیهای شما را به عقب ببرم. او هم قبول کرد و من یکی از زخمی های بسیجی را بر پشتم گرفتم و همراه شش نفر دیگر که تقریباً زخم های سطحی داشتند به عقب آمدیم و آنها را تحویل بهداری دادم. من واقعاً تعجب کردم از اینکه چطور اینقدر نیروهای شما کم زخمی و شهید داشتند.
پایان این قسمت
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#خاطرات_اسرای_عراقی
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
🍂
🍃؛💫؛🍃
💫؛🍃
🍃 خاطرات اسرای عراقی
"اسیر منطقه فاو" 1⃣
محقق: مرتضی سرهنگی
┄═❁๑❁═┄
🔸 بعد از پایان دوره آموزشی ما به منطقه فاو آمدیم و در منطقه ای بین ابوالخصیب و «فاو» که جاده ای استراتژیک از آنجا میگذشت مستقر شدیم. تقریباً چهل کیلومتر مانده به فاو در این منطقه یک گردان کماندوئی در حال سازماندهی بود. بعد از پانزده روز آموزش به نزدیکی جزیره ابوالخصیب آمدیم و بعد از چند روز در حوالی جزیره جنوبی مجنون مستقر شدیم.
تقریباً یکماه ونیم در این منطقه ماندیم. بعد از گذشت این یکماه ونیم ما را مجدداً به منطقه «ام الجباله» در حوالی ابوالخصیب برگرداندند.
دو هفته در این منطقه ماندیم و دوباره واحد ما را به حاشیه جاده العماره بصره آوردند. در این منطقه هم چند بار جابجا شدیم این نقل و انتقالات بکلی ما را فرسوده کرده و خسته شده بودیم. آخرین بار ما را به حوالی «القرنه» آوردند و در نزدیکی یک کارخانه آسفالت سازی مستقر شدیم. در این منطقه فرماندهی داشتم بنام سرهنگ دوم «مناف» که معاون لشگر کماندوئی بود. این سرهنگ یکی از جنایتکاران جنگی و مدتی هم محافظ شخصی برزان تکریتی بود. میدانید که برزان برادر صدام است و بعد از
اختلافی که بین برزان و صدام افتاد این سرهنگ به ارتش بازگشت. البته این سرهنگ در هتل شرایتون زندگی میکرد و در مواقع حمله به منطقه میآمد. یک هفته از استقرار ما در این منطقه گذشته بود که یک روز صبح چهار نفر غیر نظامی را آوردند. این چهار نفر جزو افراد جيش الشعبی بودند که از جبهه فرار کرده بودند. سرهنگ مناف به اتفاق محافظین خود این چهار نفر را اعدام کرد و به ما هم گفت که هر کس از جبهه فرار کند سرنوشتی مانند سرنوشت این چهار نفر خواهد داشت. این چهار نفر در برابر چشمان افراد گردان تیرباران شدند. بعداً جنازه آنها را در یک وانت گذاشته و بردند. البته اورکت یکی از آنها جا ماند در جیبش نامه ای بود که من آنرا خواندم. او اهل ناصریه بود. مغازه سبزی فروشی داشت و صاحب شش فرزند بود.
این اتفاق در ماه یازدهم از سال ۱۹۸۵ افتاد.
شب حمله نیروهای شما به فاو ما را به این منطقه آوردند.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#خاطرات_اسرای_عراقی
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
🍂
🍃؛💫؛🍃
💫؛🍃
🍃 خاطرات اسرای عراقی
"اسیر منطقه فاو" 2⃣
محقق: مرتضی سرهنگی
┄═❁๑❁═┄
🔸 شب حملهی نیروهای شما به فاو، ما را به این منطقه آوردند.
البته به ما نگفتند که ایرانی ها حمله بزرگی کرده اند، فقط گفتند ایرانی ها حمله کوچکی کرده و عقب نشسته اند و شما را برای پاکسازی به این منطقه آورده ایم.
صبح ساعت ۷ به منطقه رسیدیم. ما را هم تهدید کرده بودند که اگر به عقب برگردیم همگی اعدام خواهیم شد.
نیروهای ما کمی که به جلو رفت من هم بعنوان کمک پزشکیار در پشت نیروهای خودمان، متوجه شدیم از سه طرف در محاصره هستیم. نیروهای ایرانی از ما تقاضا میکردند که اسیر شویم. سرگردی بنام « حامد ظاهر سعید» که اهل دیوانیه بود گفت تسلیم نمیشویم و تیراندازی نیروهای شما شدت گرفت. در همانحال این سرگرد مورد اصابت گلوله قرار گرفت که او را به پشت جبهه منتقل کردند. من هم درون سنگر کوچکی بودم و یکی از سربازان مجروح که تیر به گردنش اصابت کرده بود را پانسمان میکردم که در حین پانسمان آن سرباز مرد اسم آن سرباز نبیل علی موسی بود. اهل بغداد و سرباز وظیفه بود. در این حمله از یک گردان پانصد نفری فقط یکی دو نفر مانده بودیم و شاید هم زنده مانده باشند.
من تصمیم گرفتم که بطرف نیروهای شما بیایم، از آن سنگر کوچک بیرون آمدم. اما یک ترکش کاتیوشا بدستم اصابت کرد و مجروح شدم. در موضع ما جنازه های زیادی از نیروهای خودی زمین را پوشانده بود. و تعداد زیادی از تانک ها هم سالم بجای مانده بود. نیروهای شما به گمان اینکه کسانی در این تانک هستند آنها را با آرپیجی و گلوله توپ به آتش میکشیدند.
در زیر این آتش کشنده هرطوری بود خودم را به نیروهای شما رساندم و انها با خوش احلاقی تمام مرا بوسیده و دستم را پانسمان کردند. من به آنها گفتم که از این تان ها نترسید کسی درون آنها نیست. چند نفر از رزمندگان شما بطرف تانک ها رفتند و آنها را سالم به پشت خاکریز آوردند.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#خاطرات_اسرای_عراقی
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
🍃؛💫؛🍃
💫؛🍃
🍃 خاطرات اسرای عراقی
"اسیر منطقه فاو" 3⃣
محقق: مرتضی سرهنگی
┄═❁๑❁═┄
🔸 خون زیادی از دستم رفته و تمام بدنم را ضعف گرفته بود. رزمندگان شما مرا بلافاصله به بیمارستان صحرائی رساندند، تقریباً ساعت ٤ بعد از ظهر بود که حالم بهتر شد و دیدم که مجروحان زیادی از نیروهای عراقی را آورده و به اهواز منتقل میکنند. من هم به همراهشان به بیمارستان اهواز آمدم. دو شب در این بیمارستان بستری بودم و یک عمل خوب روی دستم انجام داده و بعد از گچ گرفتن مرا به تهران منتقل و مجددا به یکی از بیمارستانهای تهران رفتم. ٤٥ روز مداوای تکمیلی روی دستم طول کشید.
در عراق به ما گفته بودند که ایرانیها بدترین رفتار را با اسرای عراقی دارند. از جمله این افراد یک افسر توجیه سیاسی بود بنام «ثابت ابراهیم دیلمی» که در همین منطقه کشته شد.
این افسر در یکی از سخنرانیهای خود به ما گفته بود که اگر از نیروهای ایرانی کسی اسیر شد به او نه آب بدهید و نه غذا و نه چیزی دیگر. او را بترسانید و به مرگ تهدید کنید تا بتوانید اطلاعات بگیرید. اگر اطلاعات داد که کاری نداشته باشید. اگر اطلاعات نداد و زخمی هم بود او را بکشید. همین افسر گفت اگر هر نیروی ایرانی که اسیر شد و ریش داشت بلافاصله آنها را بکشید! عاقبت هم خودش در جبهه کفر کشته شد.
نکته دیگر که میتوانم بگویم این است که نیروهای عراقی خسته شده اند. آنها میفهمند که برای استکبار خدمت میکنند و برای یک مشت سرمایه دار عراقی دارند جانشان را از دست میدهند و میدانند که این جنگ هیچ نتیجه ای جز مرگ برای آنان نخواهد داشت ولی چه میتوانند بکنند. آنها از خدا میخواهند که اسیر بشوند. وضعیت اجتماعی عراق واقعا تکان دهنده است. هیچ کس امنیت ندارد الا یک مشت جانی و تبهکار بعثی. درست است که من در ایران اسیر هستم ولی واقعاً آزادم و از چنگ ارتش عراق و حزب بعث خلاص شده ام. من در ایران آزاد هستم و هیچ تفاوتی بین من و سربازان ایرانی در این اردوگاه نیست.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#خاطرات_اسرای_عراقی
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
🍂
یک جرعه چشاندی به من از عشقت و مستم
یک جرعهی دیگر بچشان، مست ترم کن
شوق سفرم هست در اقصای وجودت
لب تر کن و یک بوسه جواز سفرم کن
دارم سر پرواز در آفاق تو، ای یار
یاری کن و آن وسوسه را بال و پرم کن
عاری ز هنر نیستم اما تو عبوری
از صافی عشقم ده و عین هنرم کن
••••••
برای کسی که مصمّم است پرواز کند
نداشتنِ بال
فقط یک مسئله ساده ست..!
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
🍂
هدایت شده از کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
1_1191543189.mp3
7.87M
ممد نبودی ببینی شهر آزاد گشته
کانال مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در نهانخانه دلم
یادت را تا ابد
جاودانه خواهم کرد
و هرگز لبخند تو را
در انتهای جاده زمین
و ابتدای راه آسمان
از یاد نخواهم بُرد ...
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
میستایمت ...
که شانههای شکوهمندت
آبروی کوهستانهاست
و اردیبهشت نگاهت ،
در چشمان هیچ بهاری نمیگنجد
#نوجوانان
#جبهه_غرب
#دفاع_مقدس
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
#شهید_عبدالعظیم_خلیلزاده
خیلی کم سن وسال بود و شیطنت زیاد میکرد
به خاطر همین وقتی بچهها به اهواز میرفتند
از آنجا سوتک های پهنی با تصویر پسر شجاع
که تازه به بازار آمده بود یا پفـک نمکی برای او
به شوخی سوغاتی می آوردند ...
#نوجوانان
#دفاع_مقدس
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd