eitaa logo
متوسطه دوم سما ( دهم _ یازدهم _ دوازدهم ) نمونه سؤالات نهایی، انجمن علمی
13.6هزار دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
8هزار ویدیو
13.4هزار فایل
"دبیرستانی عزیز با مدرسه‌ مجازی‌ سما همیشه‌ "20" شو🧠🌱" هرچیزی‌ که‌ از‌ دوم‌ متوسطه‌‌ نیاز داری👇🏻 ✅کلیپ‌ آموزشی ✅جزوه ✅تست ✅رفع‌ اشکال‌ و.. 🌐 تبلیغات‌ نور: https://eitaa.com/joinchat/2777415767Cf7bf281843 🚫کپی‌ غیرمجاز انتشار(با لینک) بلامانع
مشاهده در ایتا
دانلود
سوال قطعی 2⃣ حسابان امتحان نهایی یازدهم 🌨 📚برای دوستت هم بفرست❤️ ❄️ ✍📗📕📋 @motevasetedovom ----------------------------- -------------------- 🔻سایر کانال های خودتون، لینکشون اینجا سنجاقه👇بینید🔻 https://eitaa.com/joinchat/2777415767Cf7bf281843 😍فوروارد یادت نره 😘
✨📕✨ 📖خاطرات: «اُمِّ وَهَب» 🦋همسرِ نوشتهٔ: ✅قسمت: چهارم زهرا بُهت‌زده و نگران به سارا گفت: «مثل اینکه بابا مجروح شده!» اما من چیزی نگفتم چرا که نمی‌خواستم نگرانی‌شان را تشدید کنم، هرچند درون خودم غوغا بود. نه من و نه دخترها اصلاً نفهمیدیم که چگونه از پله‌های هواپیما پایین آمدیم و به حسین رسیدیم. فقط می‌خواستیم خودمان را به او برسانیم و ببینیم چه بلایی سر چانه‌اش آمده است؟! به حسین که رسیدیم، پیش‌دستی کرد و همراه سلام دخترانش را در آغوش کشید. همان‌جا فهمیدم که نگرانی‌مان بی‌جا بوده است، اما سارا بلافاصله از آغوش پدر که بیرون آمد، با احتیاط دستش را کشید روی محاسن سفید بابا و با اندوه اما پُر از عاطفه پرسید: «مجروح شدی بابا؟» حسین خندید و پُرانرژی گفت: «نه عزیزم! می‌بینی که سالم و سرحالم.» سارا ادامه داد: «پس چرا صورتت رو پوشونده بودی؟!» حسین سرش را کج کرد با لبخندی شیرین و پُر از محبت جواب داد: «می‌دونستم که از دیدنم تعجب می‌کنین، خواستم کم‌کم به قیافم عادت کنین!» نگاهش را چرخاند به سمت من و زل زد به چشمانم! پیش دخترها خجالت کشیدم و سرم را پایین انداختم، گفت: «شما چطوری حاج خانم؟!» هنوز محو قیافهٔ ناآشنایش بودم جواب دادم: «الحمدللّه، همین‌که شما رو سالم و سرحال می‌بینیم خوبِ خوبیم! شما چرا این‌جوری شدی؟ یاد روزهای جنگِ خودمون افتادم، چقدر موهات بلند شده، یعنی اینجا هم فرصت رفتن به سلمانی ندارید؟» خندید و گفت: «چند روزی که اینجا باشید می‌بینید که همون شرایط جنگ خودمونه، شاید هم بدتر! اینجا ریش و قیچی دست مُسَلحینه که البته اگه دستشون برسه، به جای ریش گردن می‌زنن.» منظور حسین از مُسلّحین همان مخالفین دولت بودند که من آن‌ها را به عنوان تکفیری می‌شناختم. خواستم بپرسم «چرا میگی مسلحین؟» که با حرکتِ دست انگار به کسی اشاره کرد، تازه متوجه اطراف شدم. جوانی به نظرم عرب، پُشت سر حسین ایستاده بود جلوی ماشینی که با وجود چند سوراخ، هنوز شکل و شمایل ماشین‌های ضد گلوله را داشت. جوان نجیبانه جلو آمد، طوری که او نشنود از حسین پرسیدم: «محافظ شماست؟!» حسین حرفم را نشنیده گرفت، عادت داشت که وقتِ معرفی یک نفر به دیگران از خوبی‌های طرف بگوید. دستش را روی شانه جوان گذاشت و گفت: «اسم این جوونِ عزیز ابوحاتمه! اصالتاً لُبنانیه اما خونه زندگی‌ش تو دمشقه. ابوحاتم یک شیعهٔ مُحبِ اهل‌بیته، خیلی هم عاشق خانم حضرت زینبه، فرزند شهید هم هست، پدرش رو به جُرم عشق به حضرت زینب سر بُریدن.» جوان سرش را پایین انداخت. حسین اضافه کرد: «من عربی یاد نگرفتم ولی ابوحاتم فارسی رو خوب بلده!» لبخند شیطنت‌آمیزی زد و ادامه داد: «پس حواستون باشه چی می‌گید!» من و دخترها بی‌صدا خندیدیم و ابوحاتم که خجالتی و باحیا به نظر می‌رسید، شاید برای اینکه از این فضا خارج شود فوراً رفت سمت ساک‌ها و پُشت ماشین جای‌شان کرد.
27.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آموزش خط تحریری نستعلیق استاد ایزدی ----------------------------- -------------------- 🔻سایر کانال های خودتون را از اینجا https://eitaa.com/joinchat/2777415767Cf7bf281843
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دغدغه‌اش تحصیل دختران ایرانی بود، بانو مجتهده امین 🇮🇷🇮🇷 . 🇮🇷🇮🇷 @ebtedaetv. @motevaseteaval @motevasetedovom ‌ ----------------------------- -------------------- ㉤🔻سایر کانال های خودتون را از اینجا👇👇بینید🔻㉤ https://eitaa.com/joinchat/2777415767Cf7bf281843
❣سلام امام زمانم ❣ 💠 السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْخَلَفُ الصَّالِحُ لِلْأَئِمَّةِ الْمَعْصُومينَ الْمُطَهَّرينَ... 🌱سلام بر تو ای صاحب علم علی علیه السلام و ای آیینه دار صبر حسن علیه السلام و ای وارث شجاعت حسین علیه السلام و ای میراث دار غربت فرزندان حسین علیهم السلام🥺 اللهم عجل لولیک الفرج 🤲
گفتی کِی موهام درمیاد دقیقا؟؟😁😂 ----------------------------- -------------------- 🔻سایر کانال های خودتون را از اینجا https://eitaa.com/joinchat/2777415767Cf7bf281843
@DAHOM1O_سوالات_عظیم_نوبت_دوم_امادگی_زبان_انگلیسی_.pdf
32.84M
📚 فایل عظیم نمونه سوالات 📌 درس ✏ پایه 🔬رشته : 🎁(هر چی نمونه سوال درس زبان تو فضای مجازی بود تو این فایل جمع آوری شده است) 📚برای دوستت هم بفرست❤️ ✍📗📕📋 @motevasetedovom ----------------------------- -------------------- 🔻سایر کانال های خودتون، لینکشون اینجا سنجاقه👇بینید🔻 https://eitaa.com/joinchat/2777415767Cf7bf281843 😍فوروارد یادت نره 😘
@motavasseteyiha1_جزوه_کنکوری_آرایه.pdf
1.67M
📓جزوه کنکوری آرایه تشبیه ادبیات 📚 🌨 📚برای دوستت هم بفرست❤️ ❄️ ✍📗📕📋 @motevasetedovom ----------------------------- -------------------- 🔻سایر کانال های خودتون، لینکشون اینجا سنجاقه👇بینید🔻 https://eitaa.com/joinchat/2777415767Cf7bf281843 😍فوروارد یادت نره 😘
@DAHOM1O_سوالات_عظیم_نوبت_دوم_تفکر_و_سواد_.pdf
11.46M
📚 فایل عظیم نمونه سوالات 📌 درس ✏ پایه 🔬رشته : 🎁(هر چی نمونه سوال درس سواد تو فضای مجازی بود تو این فایل جمع آوری شده است) 📚برای دوستت هم بفرست❤️ ✍📗📕📋 @motevasetedovom ----------------------------- -------------------- 🔻سایر کانال های خودتون، لینکشون اینجا سنجاقه👇بینید🔻 https://eitaa.com/joinchat/2777415767Cf7bf281843 😍فوروارد یادت نره 😘
قطعی چهارم امتحان نهایی یازدهم مبحث : لگاریتم 🌨 📚برای دوستت هم بفرست❤️ ❄️ ✍📗📕📋 @motevasetedovom ----------------------------- -------------------- 🔻سایر کانال های خودتون، لینکشون اینجا سنجاقه👇بینید🔻 https://eitaa.com/joinchat/2777415767Cf7bf281843 😍فوروارد یادت نره 😘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
طراحی های خلاقانه 💡ایده های خلاقانه ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‎‌ بفرست برای دوستت ❤️ ----------------------------- -------------------- 🔻سایر کانال های خودتون، لینکشون اینجا سنجاقه👇بینید🔻 https://eitaa.com/joinchat/2777415767Cf7bf281843 😍فوروارد یادتون نره 😘
(@DAHOM1O) سوالات عظیم نوبت دوم دینی ).pdf
19.31M
📚 فایل عظیم نمونه سوالات 📌 درس ✏ پایه 🔬رشته : 🎁(هر چی نمونه سوال درس دینی تو فضای مجازی بود تو این فایل جمع آوری شده است) 📚برای دوستت هم بفرست❤️ ✍📗📕📋 @motevasetedovom ----------------------------- -------------------- 🔻سایر کانال های خودتون، لینکشون اینجا سنجاقه👇بینید🔻 https://eitaa.com/joinchat/2777415767Cf7bf281843 😍فوروارد یادت نره 😘
خرداد 1400 (1).pdf
1.79M
فایل های امتحان نهایی ۱۴۰۰ خرداد ، شهریور و دی ماه با کیفیت بالا سوال و پاسخ 🌨 📚برای دوستت هم بفرست❤️ ❄️ ✍📗📕📋 @motevasetedovom ----------------------------- -------------------- 🔻سایر کانال های خودتون، لینکشون اینجا سنجاقه👇بینید🔻 https://eitaa.com/joinchat/2777415767Cf7bf281843 😍فوروارد یادت نره 😘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حرکت فیل: فیل درقطرها حرکت می کند شبیه علامت × در ریاضی ----------------------------- -------------------- 🔻سایر کانال های خودتون را از اینجا https://eitaa.com/joinchat/2777415767Cf7bf281843
✨📕✨ 📖خاطرات: «اُمِّ وَهَب» 🦋همسرِ نوشتهٔ: ✅قسمت: پنجم برخلاف تصور ما که فکر می‌کردیم ابوحاتم باید رانندگی کند، حسین پُشت فرمان نشست و حرکت کردیم. در طول مسیر به خاطر حضور جوان سوری جز چند کلمه‌ای معمولی، صحبتی بین‌مان ردوبدل نشد و بیشتر مشغول نگاه کردن فضای دمشق بودیم. به هر طرف که نگاه می‌کردیم، ویرانه بود. همه‌جا از روی دیوار ساختمان‌ها گرفته تا بدنهٔ ماشین‌ها و حتی آمبولانس‌ها نقشی از جنگ نشسته بود. زهرا و سارا کنجکاوانه، اطراف را ورانداز می‌کردند. این‌همه ویرانی و خرابی برای‌شان تازگی داشت اما برای من نه! چرا که من ویرانیِ جنگ را سال‌های سال توی اهواز، دزفول، کرمانشاه و سرپل‌ذهاب، با گوشت و پوست و استخوانم درک کرده بودم و دیدن صحنه‌هایی این‌چنین برایم عادی بود. هرچه به مرکز شهر نزدیک‌تر می‌شدیم، ویرانه‌ها بیشتر می‌شد. دمشق به خرمشهرِ اولین روزهای آزادی از دست بعثی‌ها شبیه‌تر بود تا به اهواز و دزفول و کرمانشاه. طبقات ساختمان‌های بلند بتونی مثل کاغذهای یک کتاب قدیمی و نم کشیده، خوابیده بودند روی هم، کج و معوج و چشم آزار. یاد غربت و ماتم آن روزها افتادم، زیر لب شروع کردم به خواندن آیةالکرسی. دخترها اما هیجان‌زده از موقعیت مُسلّحین پرسیدند و پدرشان که می‌دانست دخترانش مثل خود او با ترس بیگانه‌اند، حرف آخر را همان اول زد: «تقریباً همه‌جا دست اوناست، تا پُشتِ کاخ ریاست جمهوری بشار اسد هم اومدن!» به دخترها نگاه کردم تا ببینم تصور همیشگی‌ام در مورد آن‌ها درست بوده است یا اینکه اشتباه می‌کردم و شرایط امن ایران بوده که باعث می‌شده هیچ‌گاه ترس را در چهرهٔ آن‌ها نبینم. اما بازهم مثل همیشه واهمه‌ای در وجودشان نبود. برعکس گویی شوقی برای ورود به صحنه‌های خطرناک‌تر در چهره‌شان نمایان بود. وارد شهر شدیم. شهر اگرچه خالی از سکنه نبود اما شکل و شمایل یک شهر کاملاً جنگ‌زده را داشت؛ تیرهای برق خمیده، سیم‌ها و کابل‌ها آویزان و بُریده، کرکرهٔ مغازه‌ها پایین یا مچاله، درختان اُکالیپتوس خیابان‌ها هم با چترهای شکسته‌شان گویی که صاعقه خورده بودند. کمتر کسی در پیاده‌روها تردد می‌کرد و اغلب خودروهایی هم که توی خیابان‌ها حرکت می‌کردند یا ماشین‌های نظامی بودند یا آمبولانس‌ها. وقتی ماشین ما از کنار خیابانی اصلی که نزدیک کاخِ بشّار بود گذشت، صدای تیراندازی‌هایی مُمتد از دور به گوشمان خورد. حسین پایش را روی پدال گاز فشار داد تا سریع‌تر از آن منطقه دور شویم و گفت: «بچه‌ها! می‌دونید این سروصداها به خاطر چیه؟!» زهرا و سارا سکوت کردند، منتظر بودند تا پدرشان خبری از درگیری‌های اطراف کاخ بدهد اما او با خنده‌ای که پنهانش می‌کرد خیلی جدی گفت: «مسلّحین خبردار شدند که شما اومدید، می‌خوان بهتون خیرمَقدم بگن، البته به زبون خودشون.» دخترها که انتظار چنین جوابی نداشتند، از بودنِ جوان سوری توی ماشین غافل شدند و زدند زیر خنده! همان روحیهٔ شجاعت و نترسیِ حسین مثل خون توی رگ و ریشه‌شان جاری بود. آن‌ها بدون اینکه جنگ و سختی‌هایش را تجربه کرده باشند، خودشان را برای هر شرایطی آماده کرده بودند و حالا فارغ از همه خطرات اطراف، غرق در شادی بودند.
❣️سلام_امام_زمانم❣️ سلام ای همه هَستیَم، تمام دلم سلام ای که به نامت،سرشته آب وگلم سلام حضرت دلبر، بیا و رحمی کن به پاسخی بنوازی تو قلب مشتعلم.. امام خوب زمانم هر کجا هستید با هزاران عشق و ارادت سلام 🌤🌤