<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
🟣خاک های نرم کوشک🟣
عنایت ام ابیها( سلام الله علیها)
#قسمت_شصت_و_دو
از بچه ها فاصله گرفتم اسم حضرت فاطمه ی زهرا (سلام الله علیها) را از ته دل صدا زدم و متوسل شدم به وجود شریفش، زمزمه کردم خانم خودتون کمک کنید، منوراهنمایی کنید تا بتونم این بچه ها رو حرکت بدم وضع ما رو خودتون بهتر می دونین
چند لحظه ای راز و نیاز کردم و آمدم پیش نیروها یقین داشتم حضرت تنهام نمی گذارند، اصلاً منتظر عنایت بودم؛ تو آن تاریکی شب و تو آن بیچارگی محض، یکدفعه فکری توی ذهنم افتاد رو کردم به بچه ها محکم و قاطع گفتم:« دیگه به شما احتیاجی ندارم هیچ کدومتون رو نمی خوام فقط یک آر پی چی زن از تو شما بلند شه با من بیاد،دیگه هیچی نمی خوام»
زل زدم به شان لحظه شماری می کردم یکی بلند شود شد. یکی از بچه های آر پی چی زن بود. بلند گفت: «من می آم.»
نگاهش مصمم بود و جدی به چند لحظه نکشید یکی دیگر مصمم تر از او بلند شد.
«منم می آم.»
و پشت بندش یکی دیگر تا به خودم آمدم همه ی گردان بلند شده بودند سریع راه افتادم، بقیه هم پشت سرم. پیروزی مان تو آن عملیات، چشم همه را خیره کرد. اگر با همان وضع قبل می خواستیم برویم، کارمان این جور گل نمی کرد. عنایت ام ابیها (سلام الله علیها) باز هم به دادمان رسیده بود.
حجت الاسلام محمد رضارضایی
توجبهه ها توفیق نداشتم کنار او باشم من از قم اعزام می شدم او از مشهد مقدس فقط دو سه بار قسمت شد که
تو خط مقدم و پشت خط ببینمش
ادامه دارد....
#رمان_شهدایی
#زندگینامه_شهید_عبدالحسین_برونسی
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌷🌷🌷🌷🌷