إنَّالله وَ انَّا إلَیْه راجِعُون
باغبانی دیگر از باغبانان لالهها ...
باخبر شدیم روز گذشته(۹/۲۶)
خادم الحسین(ع) حاج سید رمضان علمدار
پدر بزرگوار "شهید سیدمجتبی علمدار"
به فرزند شهیدش پیوست.
#روحششاد و با اهل بیت محشور باد🌹🍃
🌷🌿شهدا را یاد کنیم، با ذکر صلوات
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔵روایت شهید والامقام سید مجتبی علمدار پیرامون شلمچه
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
52.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 مستند/ علمدار
#شهید_سید_مجتبی_علمدار🥀
#یاد_شهدا_با_ذکر_صلوات🕊🌺
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
100گل صلوات هدیه میکنیم به "چهارده معصوم(ع) و شهید والامقام سید مجتبی علمدار "
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
🚩قرائت زیارت عاشورا
🕯️به یاد "شهید سید مجتبی علمدار"
💚همنوا با امام زمان(عج)
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
AUD-20220806-WA0119.mp3
8.5M
🚩 زیارت عاشورا
🔹️با نوای استاد علی فانی
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع)
💚💚💚💚💚
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
🦋عشق سرخ
💥قسمت اول
توی یه دشت سرسبز بودم ناگهان یه بانوی بزرگوارکه صورتشان نورانی بود به طرفم آمد یه دسته گل رز سرخ به من داد وگفت:فراموش نکن دنیا یک امتحان است وبالبخندی زیبا مرا محوخودش کرد,توی دشت سرسبز دور خودم میچرخیدم ودسته گل رابو میکردم واز عطر بهشتی اش مدهوش بودم که ناگهان رعد وبرقی زد ودسته گلم پرپر شد وازاون دسته گل بزرگ ,یک غنچه کوچک دردستم باقی ماند,شروع به گریه کردم که با صدای خواهرم زهرا از خواب یا رویا ,بیدارشدم.
زهرا:زینب ،پاشو دختر اذان صبحه,توچرا توخواب هم دیوونه بازی درمیاری,یکدفعه میخندی ویکبار گریه میکنی؟؟
هنوز گیج بودم واز بهت رویایی که دیده بودم,درنیامده بودم,همزمان که پتو راکنارمیزدم گفتم:یه خواب عجیب دیدم,زهرا با دودستش راهم را بست وگفت:تا نگی نمیذارم بری...
زهرا یک سال ازمن کوچکتربودوبه گفته ی مادرم باهزارتا راز ونیاز ودعا وثنا بعداز هفت سال خدا مارا به خانواده عطا کرده,مادر میگه,من هدیه ای از طرف خانوم زینب کبری س هستم وبه خاطرهمین اسمم را زینب گذاشتند...
خوابم رابرای زهرا تعریف کردم,زهرا متفکرانه نگاهی به من انداخت وگفت:ببینم روی دسته گل اسم کسی راننوشته بود؟باتعجب گفتم :نه,برای چی؟؟
زد زیرخنده وگفت:هیچی فکرکردم مادرشوهرت بوده ودسته گل هم ازطرف پسرش😁
فهمیدم داره مسخره ام میکنه,زهرا اخلاقش همینه باهمه چی شوخی داره ,چون یک ساله دیپلم گرفتم وپشت کنکوری هستم,همش میگه باید بپری وشوور کنی,هرروز خدا برام,خواستگار ردیف میکنه وکلی میخنده,اینم دنیای خواهری هست وکیفش به همین چیزاست.
گفتم:بی مززززه منو بگو برای کی درد دل میکنم والاااا
امروز صبح باگذشت چندین ساعت از رویای سحرم,هنوز عطر گلهای بهشتی که ان خانوم بهم داد تو مشامم بود,با همون حال خوش شروع کردم به مرور درسهام,بزارین یه کم از خودم براتون بگم,نوزده سالمه,دختر بزرگ خانواده ی چهارنفرمان هستم,پدرومادرم معلمند وزهرا خواهرکوچکترم معرف حضورتان هست,پارسال امتحان کنکورم راخراب کردم اخه تنها هدفم پزشکی بود که رتبه ام خراب شد اما امسال تمام تلاشم رامیکنم تاموفق بشم,زهرا سال اخردبیرستانه ودوست داره شغل بابا ومامانم را ادامه بدهد,ازلحاظ چهره ام ,چشمای درشت ومشکیم به مامانم رفته وابروهای کمونی وقدبلندم به بابام,به قول زهرا دختر تودل برویی هستم,هرازگاهی خواستگار هم برام میاد اما هیچ کدومشون به دلم ننشسته اند,مادیات اصلا برام مهم نیست ,من تنها خواسته ای که ازهمسرم دارم اینه که ایمانش قوی باشه ودریک کلام مخلص باشه وبتونه تو رسیدن به کمال به منم کمک کنه وبه قول زهراکه مسخره ام میکنه میگه شوورت باید همیشه درحال رکوع به درگاه خداباشه😁😁
مادرم اسمش انیس هست ونزدیک ۲۷ساله که با بابا محمد ازدواج کرده ومیگه که من عنایت حضرت زینب س هستم که بعداز هفت سال از ازدواجشان خونه شان رامنور به قدوم مبارکم کردم😁
ومادرم نذرکرده که هروقت موقعیتش فراهم شد با هم به کربلا وسوریه مشرف بشیم,اما متاسفانه هنوز برات زیارت ما امضا نشده😔
هروقت اسم کربلا میاد دلم یه جوری میشه,میلرزه,میشکنه,اشکم جاری میشه ,کاش وای کاش....هیچی ولش کن..
مامان وبابا بازنشسته شدن وبابا یه سوپرمارکت راه انداخته.....
مامان:زینننب جان,اون گوشی منو بده,خودش راکشت
اوه مامان,بیا باباست سه تماس بی پاسخ هم داری,انگار کارمهمی داره.....
مامان شروع به صحبت کرد ومنم رفتم سراغ درسم....
باصدای شکسته شدن چیزی وجیغ مامان به سمت آشپزخونه رفتم
وای خدامرگم بده ماماان چت شده؟چرا گریه میکنی؟بابا چی گفت؟؟
حال مامان را نمیفهمیدم هم گریه میکرد وهم خنده,یکی ازازاون لیوانای پلوخوریش هم که فقط مهمونا حق دست زدن بهشان راداشتند شکسته بود,اگه زهرابود حتما یه طنز ازاین صحنه میساخت ومیپرداخت.
مامان رابلندکردم رو صندلی نشاندم یه لیوان اب خنک دستش دادم وگفتم بخور مامان جان زبونت باز بشه ببینیم چی شده که خنده وگریه قاطی شده🤔
مامان به رویم لبخندددد شکرینی زد وگفت:....
ادامه دارد...
باماهمراه باشید داستان هیجان انگیز میشود
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
🦋عشق سرخ
💥قسمت دوم
مامان:میدونی بعداز گذشت چندین وچندسال داره آرزوم برآورده میشه ومیتونم نذرم را ادا کنم؟الان بابات زنگ زد,ان شاالله اگر خدابخواهد وامام حسین ع طلب کند,اربعین راهی کربلا هستیم,اونم پای پیاده,امروز بابات رفته دنبال ویزا و...میخواستیم شماراغافلگیرکنیم,ان شاالله هفته اینده راهی سفریم..
خشکم زد,باورم نمیشد منم شدم مثل مامان شوکه شده بودم...
آااااااخ جووووونم وصورت مامان راغرق بوسه کردم...
حال وهوای خونه مان کلا عوض شده بود,یه معنویت خاص ازسرورویمان میبارید,حتی زهرا هم که همیشه شروورمیگفت وادم رابه خنده وامیداشت تورویای سفرزیارتی غرق بود,عصر قرارگذاشتیم که من وزهرا بریم بازار وبراخودمون کوله پشتی سفری, مخصوص پیاده روی اربعین بخریم.
زهرا:زززینب زود باش بریم دیگه,من آماده ام,زود باش یه کیس خوب واست پیدا کردم,طرف اینقددد مخلصه وهمیشه دستش به دعا وکمرش به رکوعه,تمام معیارهای تورا داره,امروز بایدنشونت بدهم,شاید پسندیدی وپریدی وراه منم برای عروس شدن باز شد😂😁
میدونستم زهرا داره فیلمم میکنه ,اما زهراباجدیت گفت ,خودم مکان اختصاصی طرف راشناسایی کردم,خیلی دور نیست سرهمین چهارراهه,وارد خیابان که شدیم,دستم رامحکم گرفت وشروع به کشیدن کرد..
من:عه زهرا داریم میریم خوب مثل بچه ها دستم را گرفتی,ول کن چادرم افتاد عه عه...
سرچهارراه ,زهرا اشاره کردبه روبه روش وازخنده سرخ شد,بگیر طرفو درررر نره یه وقت😂😂
نگاه کردم وای خدای من یکی ازاین گداهای سرچهارراه که بنده خدا کمرش خمیده بود,سوژه زهرا برای من بود...
از عصبانیت خون خودم رامیخوردم,نه برای اینکه من رابازی داده بود ,بلکه برای اینکه این بنده خدا رامسخره کرده بود.
خلاصه آماده کردن وسایل وخرید وبسته بندی و...به سرعت گذشت وما بالاخره راهی سفرشدیم.
بابا تصمیم گرفته بود با ماشین خودمون تا لب مرز بریم واز اونجا هرجور ارباب طلب کردم بریم,یعنی خودش ومارا سپرده بود به دست تقدیر واشاره ی ارباب,چه حالی چه هوایی,به قول زهرا,حتی داخل ماشین هم معنویت قل قل میکرد,برای ما که اولین سفرمان بود,خس تشنه ای راداشتیم که قدم قدم به آب چشمه ای گوارا نزدیک میشدیم وهرچه میگذشت ونزدیکتر میشدیم ,تشنگی ماهم بیشترمیشد.
مرز شلمچه ماشین را داخل پارکینگ گذاشتیم وهرکدام وسایلی راکه مسوولش بودیم برداشتیم وحرکت کردیم به طرف باجه های ورود وخروج زایر.
زهرا:وای زینب اصلا باورم نمیشه
من:منم همینطور,انگاردارم خواب میبینم,
یکدفعه زهرامحکم خوابوند توصورتم,خیلی دردگرفت باعصبانیت برگشتم طرفش
من:چته؟؟چرا میزنی؟
زهرا:نزدم که,میخواستم بفهمی که بیداری خخخخ درضمن گفتم اصلاباورم نمیشه,برای توبود چون اینهمه ادم مخلص دورت راگرفتن زود تند سریع یکی راانتخاب کن ,وقت میگذره هااا
من:بی مزه,اصلا من عروس نمیشم ,به شرطی عروس میشم که داماد راخود خود امام حسین ع انتخاب کنه.😊
زهرا یااماااام حسین ع دستم به دامنت یکی رابرسون😊
عیب زهرا همینه اصلا موقعیتها را درک نمیکنه درهرصورت میخوادمزه بریزه وکلا همیشه میزنه توبرجک معنویت ما...
اما نمیدونستم همین شوخیای زهرا به زودی کاردستم,میده ومسیرزندگیم رادست خوش تحول میکنه...
ادامه دارد...
باماهمراه باشید...
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
Part10_خداحافظ سالار.mp3
12.94M
📗کتاب صوتی
#خداحافظ_سالار
قسمت 0⃣1⃣
<<━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━>>
@motevasselin_be_shohada
#رفیق_آسمانی | شهید، دنبال نقش خودش است
🔹یک نفر مثل مرحمت بالازاده که یازده سال داشته و قدوقواره کوچکی هم داشته به دفتر ریاستجمهوری وقت میرود و میگوید: «میخواهم به جبهه بروم اما اجازه نمیدهند. پس روی این کاغذ بنویس که قاسمبنالحسن و عبداللهبنالحسن علیهما السلام در کربلا نبودند و اینها همه دروغ بوده، تا من برگردم.»
🔸ایشان مینویسند: «مانع رفتن ایشان نشوید.» او به دنبال نقش خودش دارد میگردد. این بچهای که از ولیمعصوم دور است و در این هجمه عجیب دشمن در آخرالزمان زندگی میکند، به غیب ایمان دارد و ندیده عاشق امام زمانش میشود.
ـ - - - - - - - - -
🇮🇷 شهید مرحمت بالازاده
🔅 ولادت: ۱۷ خرداد ۱۳۴۹
❣️شهادت: ۲۱ اسفند ۱۳۶۳
📍محل شهادت: جزیرۀ مجنون
🕌 آرامگاه: گلزار شهدای بهشت فاطمه سلاماللهعلیها - اردبیل
ـ - - - - - - - -
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
✳️ به دنیا دل نبنده هر که مَرده!
🔻 همهی کسانی که با ابرام بودند، میدانند؛ ابرام خیلی دستودلباز بود. اگر کسی به ابرام میگفت عجب ساعت قشنگی، یا عجب لباس قشنگی داری، ساعت یا لباس یا هر وسیلهی دیگری را که داشت، درمیآورد، میگفت بیا! مال تو! هیچوقت دل به چیزی نمیبست. یک جمله داشت که همیشه آن را میگفت: «به دنیا دل نبنده هر که مَرده!»
📚 از کتاب #جوانمرد | روایت زندگی و خاطرات #شهید_ابراهیم_هادی | ج۱
📖 ص ۲۱۳
❤️ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
دلخـوشی ها
همه دلتنـگِ تـوأند
چیزی شبیـه
عطرِ حضورِ شـما کم است!
پ.ن: یار و منتظر و سرباز واقعی امام مهربان زمانمان که اینقدر شیرین باشه خود اماممون چقدر شیرینه
#سردار_قلبم❤️
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
『🎥| #استوری』
گویند:
شهادت مُهرِ قبولیست که بردلت میخورد ...
شهدا؛ دلم لایق مُهرِ شهادت نیست 🖐🏻
اما، شما که نظر کنید
این کویر تشنه دریا میشود با عطر شهادت 🌱
#شهیدانه
#یادشهداباصلوات
#شهیدمحمدرضادهقانامیری
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
410475_465.mp3
1.82M
💚دعای عهد
🔸️با نوای استاد فرهمند
من دعای عهد میخوانم بیا
بر سر این عهد میمانم بیا
🌤🌿🌻
اللهم عجل لولیک الفرج🤲
╼═══•❅✿•❁•✿❅•═══╾
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣