#رمان
#روایت_دلدادگی
#قسمت 1️⃣2️⃣ 🎬
آقا سید ، سعی می کرد طوری عمل کند که سهراب از دگرگونی حالش چیزی متوجه نشود ،بنابراین دستش را به ستون رختکن گرفت و روی سکویی که مشتری ها بعد از استحمام می نشستند و چای و غذا می خوردند و قلیانی می کشیدند، نشست. چون صبح زود بود کسی در گرمابه حضور نداشت ، یعنی اگر هم بود ، داخل رختکن حمام جز سهراب و سید کسی نبود.
سهراب ،بی خبر از آنچه که در دل آقاسید می گذشت ، لباس هایش را از تن بیرون آورده بود و لنگ را به خود بسته ، حاضر و آماده ، جلوی آقا سید ایستاد و می خواست حرفی بزند که متوجه ،حال ناخوش آقا سید شد.
روی سکو کنارش نشست ، با دستان پهن و مردانه اش دست آقاسید را گرفت وگفت : چی شده آقا؟ انگار حالتان خوب نیست؟
آقا سید غرق در هیکل مردانه و عضلات آهنین سهراب در حالیکه لبخندی کمرنگ می زد گفت : چیزی نیست ،احتمالا مال هوای دمکرده ی اینجاست، در همین حین غلام ، دلاک حمام که تازه لباس کار به تن کرده بود ،جلو آمد ،تا چشمش به آقا سید افتاد ، مانند دیگر کسانی که تا به حال سهراب دیده بود ، دستی روی سینه گذاشت وگفت : سلام جناب...به به ....چه شده گرمابه ی ما را منور کردید ؟ امر می فرمودید که حمام را قرق می کردم ، اما الان هم دیر نشده ،صبر کنید به میرزا حسن حمامی بگم ، تا وقتی شما حضور دارید ، کسی را نپذیرند و رو به سهراب گفت: شما هم تشریف ببرید و عصر به اینجا بیایید.
آقا سید دستش را به علامت نفی تکان داد و گفت : نه لازم به قرق نیست و با اشاره به سهراب گفت: این جوان هم میهمان من است ....
سهراب که از برخورد غلام و دیگران متوجه شده بود که آقاسید چه ارج و قربی در بین مردم دارد و نمی دانست این بزرگی، به خاطر پاکی و صداقت اوست یا احیانا ثروت و مکنت آقاسید هست.
سهراب اشاره ای به غلام کرد و گفت : دستت درد نکنه آقا...میشه یه لیوان آب خنک برای آقاسید بیاورید؟
غلام دستی به روی چشم گذاشت و از آنها دور شد.
آقاسید با نگاه مهربانی ،سهراب را زیر نظر داشت وگفت : من پسری ندارم ، اما اگر هم داشتم ، دوست داشتم مانند تو باشد، گفتی که از سیستان می آیی و برای مسابقه درست است؟
سهراب همانطور که خیره به او بود و حس ناشناخته ای که در جانش افتاده بود او را گیج میکرد ،سری به نشانه ی بله تکان داد.
آقاسید ،دست سهراب را محکم تر گرفت و گفت : پس با این حساب در اینجا آشنایی نداری....منزل من در این شهر بسیار بزرگ و دارای اتاقهای زیادی ست ، خوشحال می شوم که میهمان من باشی و در ضمن ، اگر هدفت از شرکت در مسابقه بدست آوردن پول و شغل خوبی است ، من می توانم شما را در کنار خودم در شغلی که درآمدش خوب و حلال و طیب است جای دهم...
آیا قبول می کنید؟
سهراب که در دل به اینهمه مهربانی آقا سید عشق می ورزید ، حرفی نزد و خیره به او داشت فکر می کرد ...براستی اگر قصدش از سفر به خراسان پول و شغل مناسب بود ،بی شک پیشنهاد سید را قبول می کرد ، اما هدف او از آمدن به خراسان ، پیدا کردن آن قرآن در قصر حاکم و سر در آوردن از اصل و نسبش بود، پس نمی توانست که ....
ادامه دارد...
📝 به قلم: ط_حسینی
🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋
👇👇👇
@motevasselin_be_shohada
@motevasselin_be_shohada
🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋
الهی 🤲 بین ما و گناه💥سیم خار دار بڪش
و این فاصله را مین💣 گذاری ڪن
بارالها❣ مارا از ترڪش▪️
خمپاره های گناه حفظ ڪن👌
الهی آمین
لحظاتتون خدایی✨
🌤#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌤
━━━━━◈❖✿❖◈━━━━
👇👇👇
@motevasselin_be_shohada
🕊🥀🌴🌹🌴🥀🕊
#خاطرات_شهدا
#شهید_مدافع_حرم
#مهدی_عزیزی
#شهیدم_کن
زماني كه مهدي تازه زبان باز كرده بود از اولين كلمه هايي كه گفت اين بود :
#شهيدم_كن ...
خيلي برايم عجيب بود . بزرگتر كه شد، مي گفت مامان، اين دنيا با همه قشنگي هايش تمام مي شود .
بستگي به ما دارد كه چطور انتخاب كنيم .
مامان #شهدا زنده اند .
سر نمازهايش به مدت طولاني دستش بالا بود و گردنش كج! من هم به خدا مي گفتم : خدايا ! من كه نمي دانم چه مي خواهد هر چي مي خواهد به او بده .
مي دانستم دنبال #شهادت بود .
هيچ گاه هم زير بار ازدواج نرفت .
مهدي همه زندگي ام بود .
شب هاي جمعه مي رفت بهشت زهرا .
صبح هاي جمعه دعاي ندبه اش در بهشت زهرا ترك نمي شد .
مي گفتم خسته مي شي بخواب .
مي گفت مامان آدم با #شهدا صفا مي كند .
به ما هم مي گفت هر چه مي خواهيد از #شهدا بگيريد .
من مريض بودم، دستانش را بالا مي گرفت و مي گفت : خدايا شفاي مامان را بده ! من جبران مي كنم.
آخر هم جبران كرد ...
هميشه كه از در خانه داخل مي آمد صدا مي زد
سلام سردار ...
سلام مولا ...
#روحش_شاد🌷
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
━━━◈❖✿❖◈━━━━
👇👇👇
@motevasselin_be_shohada
🥀 🕊🌹
🇮🇷🌼🌺🍀🌺🌼🇮🇷
#هشتم_آبان_ماه
سالروز #شهادت
#دانش_آموز_شهید
#محمد_حسین_فهمیده
و یاد و خاطره #شهید_والامقام نوجوان را گرامی می داریم .
شادی روح #امام_راحل و #شهدا بالاَخص #شهدای_نوجوان
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
#بزرگ_مردان_کوچک
#هفته_بسیج_دانش_آموزی
#گرامی_باد
👇👇👇
@motevasselin_be_shohada
🇮🇷 🥀🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷🕊🌿
شهر ها میدان مین بود
و میدان گاه جنگ...
گر میانداری نمیکردند میدان دارها...!
#حاج_قاسم🌹
👇👇👇
@motevasselin_be_shohada
🇮🇷🌼🌺🍀🌺🌼🇮🇷
#حدیث_روز
#پيامبر_اکرم_ص:
محبوبترين خلايق نزد خدا نوجوان خوشسيمايي است كه جواني و زيبايي خود را براي خدا و در راه طاعت او بگذارد.
خداوند رحمان به وجود چنين نوجواني برفرشتگان ميبالد و ميفرمايد : " اين است بنده راستين من !"
📚 ميزان الحكمه ، حدیث ۹۰۹۶
#بزرگ_مردان_کوچک
#هفته_بسیج_دانش_آموزی
#گرامی_باد
👇👇👇
@motevasselin_be_shohada
🇮🇷🇮🇷
همیشه میگفت:
از در انداختنت بیرون از پنجره بیا تو!
بجنگواسهخواستههات!ناامیدنشو...!✨
خدا ببینه سفت و سخت
چسبیدی به خواستهات...
بهتمیدهخواستترو!🖐🏻🌿♥️
دعایشهدا بدرقه زندگیتان
👇👇👇
@motevasselin_be_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐ڪلیپ_تصویری
✍سخنرانی استاد پناهیان
🎬موضوع: حســــ🔥ــــرتی ڪہ جانها را میسوزاند
🌤#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌤
━━━━━◈❖✿❖◈━━━━
👇👇👇
@motevasselin_be_shohada
12-maddahi.581.mp3
2.44M
✌️من زینبم عقیدهٔ من ایستادگیست
✊من اسوهٔ مقاومت و ایستادگی
✌️قیام میکنم
🌤🌿🌹
ما همه سرباز توایم خامنه ای
🇮🇷 #زن_عفت_افتخار #حجاب
👇👇👇
@motevasselin_be_shohada