part14_salam bar ebrahim.mp3
12.14M
📚کتاب صوتی
#سلام_بر_ابراهیم۲
🕊زندگینامه و خاطرات شهید بی مزار ابراهیم هادی
قسمت 4⃣1⃣
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
7.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
°•💔
همراه شویم بادختر شهید مدافع حرم سعید قارلقی 🥀
شهید مدافع حرم🕊🌿
#سعید_قارلقی
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
من از همسایه های این شهید بزرگوار بودم...یک مشکلی داشتم نیت کردم برای شهید و صلوات فرستادم، الحمدالله مشکلم حل شد
همان شب خواب دیدم شهید در کنار حضرت آقا و امام خمینی(ره) نشسته اند و میگویند به خانواده ام بگویید من حالم عالیست
وقتی این ماجرا را برای مادر بزرگوار شهید تعریف کردم، ایشان منقلب شدند و بیان کردند: همان شب همسر شهید، مهمان حضرت آقا بوده اند و شام هم در بیت حضور داشته اند و حتما پسرم در کنار همسرش بوده است.
شهید مدافع حرم🕊🌹
#حمید_سیاهکالی_مرادی
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ساعتی بعد صدای تکبیر بچهها که حکایت از پیروزی نهایی داشت به آسمان برخواست و با صدای تکبیر ملائکه در هم آمیخت...
🔰#شهید_آوینی
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان زندگی شهید🌹🌹🌹🌹
شهید مدافع حرم🕊🌹
#احمد_مشلب
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃مدافع حرم و ناموس....
شهید مدافع حرم🕊🌹
#بابک_نوری_هریس
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🌸🌿🌤
❤️چله ی توسل به شهدا❤️
❌خیلی ها با این چله حاجت گرفتند❌
نام 40شهید والامقام لیست میشه و هر روز یک شهید بزرگوار معرفی میشه:
همراه با زندگینامه، خاطرات، وصایا و کلیپ شهید عزیز
👈(هر روز متعلق به یک شهید)
♥️🕊
✅ساعت15 داستان و رمان شهدایی
✅کتاب صوتی شهدا
✅مطالب شهیدانه و تلنگری
🦋🌷
خدمت به شهدا سعادتیست لطفا ما را همراهی کنید و با حضور خودتان انگیزه و انرژی بیشتری به خادمین شهدا بدهید
💥شهدا را بشناسیم و به دیگران بشناسانیم
مدیون شهدائیم تا قیام قیامت🥀🕊
👇👇👇👇👇
@motevasselin_be_shohada
@motevasselin_be_shohada
❌لطفا در گروه ها بفرستید تا دوستداران شهدا و حاجت دارها هم در چله شرکت کنند
اجرتان با شهدا♥️🕊
@motevasselin_be_shohada
@motevasselin_be_shohada
💌شما دعوت شده ی خوده شهدائید
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
❣رنگ عشق ❣
🌺 قسمت سوم:
✒میخواهم غرورم برگرده
غرورم له شده بود ... همه از این ماجرا خبردار شده بودن ... سوژه مسخره کردن بقیه شده بودم ...
بدتر از همه زمانی بود که دوست پسر سابقم اومد سراغم و بهم گفت: اگر اینقدر بدبخت شدی که دنبال این مدل پسرها راه افتادی، حاضرم قبولت کنم برگردی پیشم؟
تا مرز جنون عصبانی بودم ... حالا دیگه حتی آدمی که خودم ولش کرده بودم برام ژست می گرفت!
رفتم دانشگاه سراغش ... هیچ جا نبود ... بالاخره یکی ازش خبر داشت ... گفت: به خاطر تب بالا بیمارستانه و احتمالا چند روز دیگه هم نگهش دارن ...
رفتم خونه ... تمام شب رو توی حیاط راه می رفتم ... مرگ یا غرور؟ ... زندگی با همچین آدمی زیر یک سقف و تحملش به عنوان شوهر، از مرگ بدتر بود ... اما غرورم خرد شده بود ...
پسرهایی که جرات نگاه کردن بهم رو هم نداشتن حالا مسخره ام می کردن و تیکه می انداختن ...
عین همیشه لباس پوشیدم ... بلوز و شلوار ... بدون گل و دست خالی رفتم بیمارستان، در رو باز کردم ... و بدون هیچ مقدمه ای گفتم: باهات ازدواج می کنم ...
خیلی تعجب کرده بود ... ولی ساکت گوش می کرد ... منم ادامه دادم ... بدجور غرورم شکسته و مسخره همه شدم ... تو می خوای تا تموم شدن درست اینجا بمونی ... من می خوام غرورم برگرده ...
اینو که گفتم سرش رو انداخت پایین ... ناراحتی رو به وضوح می شد توی چهره اش دید ... برام مهم نبود ...
تمام شرط هات هم قبول ... لباس پوشیده می پوشم ... شراب و هیچ چیز الکل داری نمی خورم ... با هیچ مردی هم حتی دست نمیدم ... فقط یه شرط دارم ... بعد از تموم شدن درست، این منم که باهات بهم میزنم ... تو هم که قصد موندن نداری ... بهم که زدم برو ...
سرش پایین بود ... نمی دونم چه مدت سکوت کرد ... همون طور که سرش پایین بود ازم عذرخواهی کرد و گفت:
تقصیر من بود که نسنجیده به شما پیشنهاد ازدواج دادم. اگر این کار رو نکرده بودم کار به اینجا نمی کشید ... من توی کافه دانشگاه از شما خواستگاری می کنم. شما هم جلوی همه بزن توی گوشم ...
برای اولین بار بود که دلم برای چند لحظه برای یه پسر سوخت ... اما فایده ای نداشت ... ماجرای کتابخونه دهن به دهن چرخیده بود ... چند روز پیش، اون طوری ردم کرده بود حالا اینطوری فایده نداشت ...
خیلی جدی بهش گفتم: اصلا ایده خوبی نیست ... آبروی من رو بردی ... فقط این طوری درست میشه ... بعد رفتنت میگم عاشق یه احمق شده بودم که لیاقتم رو نداشت. منم ولش کردم ... یه معامله است ... هر دو توش سود می کنیم ...
اما من خیال نداشتم تا آخر باهاش بمونم ... فقط یه احمق می تونست عاشق این شده باشه ...
وسایلم رو جمع کردم و رفتم خونه مندلی ... دوست صمیمیم بود ...
به پدر و مادرم گفتم: فقط تا آخر ترم اونجا می مونم ... جرات نمی کردم بهشون بگم چکار می خوام بکنم ... ما جزء خانواده های اصیل بودیم و دوست هامون هم باید به تایید خانواده می رسیدن و در شان ارتباط داشتن با ما می بودن ... چه برسه به دوست پسر، دوست دختر یا همسر ..
◀️ ادامه دارد...