<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
💣 اعترافات یک زن از جهاد نکاح
✒قسمت سی و هفتم
با تردید و ترس پرسیدم: شما چکار میکنید یعنی شغلتون چیه؟
یه دستمال از جعبهی دستمال کاغذی برداشت و عرق پیشونیش رو پاک کرد و گفت: بخوام مختصر بگم من با همسر خانوم مائده و داداششون همکارم...
گفتم: همکار! خوب همکار در چه کاری؟
سرش را آورد بالا مستقیم توی چشمام نگاه کرد...
نفسم بالا نمیاومد. ایندفعه من جهت چشمهام را عوض کردم...
از نوع نگاهش دلم میخواست بشینم زار زار گریه کنم. خدایا من چقدر بدبختم خواستگارمن کیه! خواستگار فرزانه کیه!
خدایا میدونم که هیچ کارت بی حکمت نیست ولی من ظرفیت چنین چیزهایی رو ندارم...
دستی به محاسنش کشید و گفت: من راجع به شغلم باید مفصل باهاتون صحبت کنم چون شرایط خاص کاری دارم و میدونم هر دختری حاضر نیست این جور سختیها رو تحمل کنه...
بعد با یک حالت خاصی که صداش هم می لرزید ادامه داد با توجه به صحبتهای مامانم از روحیات شما احساس میکنم لطف خدا شامل حالم میشه؛ اگر شما توی زندگی همراهم باشید...
ترجیح دادم دیگه حرف نزنیم ...
فشارم افتاده بود، دستهام مثل یک تیکه یخ منجمد چسبیده بودن به چادرم ...
خیلی خودم را کنترل کردم ولی چند قطره اشک که دیگه سد احساسات من نمی تونست جلوشون را بگیره از گوشهی چشمم سرازیر شد روی گونههام...
سکوت کردم...
سکوتم که طولانی شد. گفت: شما چیزی نمیخواید بگید؟
باتوجه به حرف مامان مستقیم نگفتم نه! هر چند که دلم میخواست صراحتا با به چالش کشیدن عقایدش نابودش کنم که بره و دیگه هیچ وقت این اطراف پیداش نشه...
ولی به خاطر مامانم چارهای نبود. گفتم: من باید بیشتر فکر کنم و بعد از روی صندلی بلند شدم...
با کمی تعجب پرسید: نمیخواید ملاک هاتون رو بگید یا شرایط من را بدونید؟!
نفس عمیقی کشیدم و گفتم: اگر به نتیجه رسیدم جلسهی دیگهای راجع به بقیهی موارد هم صحبت میکنیم ...
توی دلم گفتم: البته دیگه تو خواب اگر من رو ببینی...
ناچار بلند شد و گفت: باشه چشم! پس منتظرم...
لبخند مصنوعی زدم و رفتیم پیش خانوادهها...
تا نشستیم فاطمه خانم گفت: چقدر زود حرفهاتون تموم شد. خوب حالا دخترم نظرت چیه؟
خیلی سخته همهی نگاهها به سمتت باشه و منتظر باشند ببینن چی میخوای بگی ...
سعی کردم لرزش دستم رو با محکم گرفتن چادرم مهار کنم با همون لبخند مصنوعی و صدای لرزان گفتم: توکل بر خدا بعد هم سرم رو انداختم پایین ...
مامانم به دادم رسید و گفت: فاطمه خانم هر چی خیره...
بعد هم خیلی حرفهای بحث رو برد زمان خواستگاری خودشون و آداب و رسومهای آن زمان...
تمام این مدت من هم در سکوت محض نشسته بودم و شنوندهی از هر دری سخنی در جلسهی خواستگاری بودم، مثل بقیه با ظاهری آروم ولی دلی آشوب...
او هم ساکت نشسته بود با همان جذبهی خاصش! انگشتهای دستش مدام بهم گره میخورد و باز میشد. انگار درونش متلاطم بود نمی دونم شاید احساس کرده بود که جوابم منفیه...
◀️ ادامه دارد ...
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
💣 اعترافات یک زن از جهاد نکاح
✒قسمت سی و هشتم
بعد از رفتن مهمونها اینقدر حالم بد بود که خانوادم ترجیح دادن بعداً راجع به خواستگاری صحبت کنن.
رفتم داخل اتاق خودم، دلم گرفته بود و آروم و قرار نداشتم...
مدام رفتارهای خودم رو بررسی میکردم که کجا پا کج گذاشتم که اینطوری شد... از اون آدمهایی هم که برای هر چیزی طلبکار خدا میشن نبودم...
میدونستم هیچی بی حکمت نیست یا تنبیهه و باید متوجه خطام میشدم یا امتحانه و با صبر ارتقا میگرفتم و رشد میکردم...
دلم آرامش میخواست، سجادم رو باز کردم رفتم سجده و اینقدر اشک ریختم و گریه کردم که وقتی از سجده بلند شدم سجادم خیس شده بود...
فردا صبح با آقای جلالی هماهنگ کردم زودتر برم خونهی خانوم مائده تا سریع تر مصاحبه رو تموم کنم و ببینم واقعا شوهر این خانم چکاره است؟ آخر این ماجرا به کجا میرسه!
فرزانه که مرخصی بود.
تنهایی به سمت خونه خانم مائده راه افتادم هنوز تاثیرات حال بد دیشبم در چهرهام نمایان بود
رسیدم خونه خانم مائده زنگ را که زدم ایندفعه به جای خانم مائده، صدای آقا رسول اومد؛ بفرمایید! کیه؟
کمی هول شدم و جا خوردم. خیلی جدی گفتم: از خبر گزاری مزاحم میشم با خانم مائده کار داشتم
گفت: بله بله! بفرمایید بالا، و در باز شد...
کمی ترسیدم که چرا خانم مائده خودش آیفون را جواب نداد، دو دل شدم برم داخل یا نه!
به خودم گفتم آدم عاقل ریسک نمیکنه!
دوباره آیفون رو زدم دوباره رسول برداشت. کمی با استرس گفتم: میشه لطف کنید، بگید خانم مائده بیان دم در؟
گفت: چرا؟ خوب تشریف بیارید بالا!
گفتم: ممنون میشم، بگید بیان پایین کارشون دارم...
گفت: باشه پس کمی صبر کنید...
چند دقیقهای ایستادم. ترجیح دادم صبر کنم و تحلیلهای فرزانه را نداشته باشم که استرس بیشتری بگیرم!
بعد از چند دقیقه خانم مائده اومد دم در و گفتن چیزی شده چرا تشریف نیاوردید بالا؟
گفتم ببخشید اومدید پایین خواستم خیالم راحت بشه شما هستید! البته جسارت نباشه ولی خوب دنیاست دیگه با آدمهای عجیب غریب. بهتر دیدم احتیاط کنم...
لبخندی روی لبش نقش بست و گفت: آفرین خانم! واقعا کار درستی کردید حالا بفرمایید بالا. سر پا نایستید...
نشستم روی صندلی و منتظر خانم مائده بودم، بعد از چند لحظه اومد نشست و گفت: دوستتون چرا نیومدن؟
گفتم: کاری براشون پیش اومد. دیگه من تنها اومدم که مصاحبه تموم بشه اگه خدا بخواد...
گفت: جواب سوال دوستتون اون دفعه موند...
سری تکون دادم و گفتم: بله از همون جا شروع کنید دفعهی قبل طوری صحبت کردید که انگار همسرتون خیلی مهربونه و منطقی بوده. ولی گفتید که اذیتتون میکرد. چطوری اینها با هم جمع میشه!
نگاهی کرد و گفت: راستش هم مهربون بود هم منطقی ولی واقعا بعضی وقتها اذیتم میکرد حتی از همون اول ازدواجم که درست نمیشناختمش اینجوری بود!
هر فردی ممکنه یه چیز خاصی اذیتش کنه. یکی ممکنه حرف بد بشنوه، یکی ممکنه از کتک خوردن اذیت بشه، یکی دیگه ممکنه از دروغ گفتن اذیت بشه و هر کسی با هر روحیاتی، نوع اذیت شدن آدم ها با هم فرق می کنه! درسته؟
با چشمهام حرفهاش رو تایید کردم.
ادامه داد: ولی چیزی که من رو زجر میده و واقعا اذیت میشم اینه که طرف نه تنها که هیچ کاری نکنه و به روم نیاره حتی بدتر در عوض کار بدم خوبی کنه، یعنی شرمندم کنه!
و این یکی از ویژگیهای بارز همسرم بود اصلا یادم نمیاد دعوام کرده باشه حتی وقتی خیلی غر میزدم یا کم صبری میکردم ...
من دوست ندارم شرمنده بشم ولی همسرم بارها در مقابل جر و بحثهای من نه تنها چیزی نمیگفت که رأفت به خرج میداد و این خیلی برای من سخت بود...
البته صبوریهاش بی تأثیر نبود و خیلی به من کمک کرد تا معنی جهاد و مبارزه رو بهتر بفهمم...
وقتی رفتیم سوریه پسر دومم هم به دنیا اومده بود و این ویژگی همسرم توی سوریه خیلی به دادم رسید خصوصا اینکه بیشتر وقتها نبود و من با بچهها تنها بودم...
گفتم: ببخشید ولی من گیج شدم همسر شما کارش چی بود؟
اصلا شما برای چی رفتید سوریه؟!
◀️ ادامه دارد ...
Part26.mp3
10.61M
📚نمایش صوتیکتاب
#پایی_که_جا_ماند_(2)
✨بر اساس خاطرات سید ناصر حسینی پور از زندان های مخفی عراق
#دفاع_مقدس
قسمت 1⃣1⃣
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝متوسلین به شهدا💝
هدایت شده از چله توسل به شهید نوید🌷🕊
📝 "دعوت کردنِ مردم به امام زمان و شناساندنِ حضرت"
🔹 هر کس به میزان علم و دانش خود، باید مردم را به سوی امام دعوت نماید و مردم را به ایشان نزدیک نماید و نشر معارف مهدویت از جمله این کارهاست. شخص دعوت کننده باید علاوه بر حکمت علمی، دارای حکمت عملی بوده و بصورت عملی مردم را با حضرت آشنا نماید زیرا تاثیر بیشتری دارد.
❤️ امام معصوم میفرماید: همانا عالِمی که به مردم معارف دینشان را یاد میدهد و ایشان را به امامشان دعوت میکند، از هفتاد هزار عابد، برتر است.*۱
🌸 آیت الله موسوی اصفهانی نویسنده کتاب ارزشمند مکیال المکارم میفرماید: (وظیفه ما در زمان غیبت) دعوت کردنِ مردم و هدایت آن ها به سمت امام زمان است و این کار از "مهمترین" طاعات و "واجبترین" عبادات است.*۲
📚 ۱. مکیال المکارم ج ۲ ص ۲۷۴
۲. مکیال المکارم بخش ۸
💢 مبادا مولایمان را چشم به راه بگذاریم...
#التماس_دعای_فرج
╼═┈┈┈┈┈•✹•┈┈┈┈═╾
✅ روے لینڪ زیر ڪلیڪ ڪنید.
╭〰⊰🍁〰☀️🍂⊱〰╮
🎆عالم پس از مرگ🔥👇
@Alame_pasaz_marg
╰〰⊰🍂☀️〰🍁⊱〰╯
🔴 نشر دهید✔️
27.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹شناخت امام زمان عج
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شستشو و غبار روبی حرم مطهر سیدالشهدا علیه السلام در آستانه محرم
😭💚
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
1_5481231280.mp3
3.45M
سلام آقا...✋
یا حسین ع🚩
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
💐بزرگوارانی که با توسل به شهدای والامقام حاجت گرفتند و یا خاطره یا رویای صادقه ای داشتند برای بنده ارسال کنند تا در کانال به اشتراک گذاشته شود.
#توسل
#کرامات_شهدا
@hasbiallah2 👈آیدی خادم شهدا
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
ارسالی اعضای محترم کانال⤵️
سلام وقت بخیر،من خانم مجردی هستم بارهاتوسل کردم به شهیدهادی وازشون خواستم برام واسطه گری کنندهروقت چله یاختم قرآن براشون میگرفتم خاستگارمیومداماازدواج من به مشکل میخوردوانجام نمیشدخیلی ناراحت میشدم یه مدت پیش خاستگاری داشتم که به سرانجام نرسیددیگه خسته شده بودم تااینکه بعدازچندماه متوجه شدم اون خاستگارکه برای من جورنشددرنوبت طلاقه.درست هست من ازایشون فراهم شدن زمینه ازدواجم روخواستم ولی مصلحت من نبودامابواسطه ی این توسل های که به شهیدهادی داشتم جلوی یه اتفاق ومشکل بزرگترگرفته شدشایداگراون روززمینه ی ازدواج من فراهم شده بودخدای ناکرده این مشکل برای من پیش میومد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلمۍ از وداع جانســوز همســر #شهیدحمیدسیاهڪالی با پیڪرهمسرش😔
#یادت_باشد
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
410475_465.mp3
1.82M
💚دعای عهد
🔸️با نوای استاد فرهمند
من دعای عهد میخوانم بیا
بر سر این عهد میمانم بیا
🌤🌿🌻
اللهم عجل لولیک الفرج🤲
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝متوسلین به شهدا💝
🌻💐🌻💐🌻💐🌻
💚سلام به چهارده معصوم(ع):💚
🌷⃟ *صلي اللهُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ
🌷⃟ *صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يا اميرالمُومنِينَ
🌷⃟ *صَلی اَللّهُ عَلَیکِ یا فاطِمهُ الزَّهرَاءُُ
🌷⃟ *صلي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا حَسَنَ بْنَ عَلِی
🌷⃟ *صلي اَللَّهِ عَلَيْكَ يا اباعبداللَّه
🌻💐🌻💐🌻💐🌻
🌷⃟ *صلي الله عَلَيْكَ يَا عَلِيَّ بْنَ اَلْحُسَيْنِ
🌷⃟ *صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا محمدبن عَلِيٍ
🌷⃟ *صَلي اَللَّهِ عَلَيْكَ ياجعفربنَ مُحَمَّدٍ
🌻💐🌻💐🌻💐🌻
🌷⃟ *صَلي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياموسيُّ بْنُ جَعْفَرٍ
🌷⃟ *صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياعلي بن موسي
🌷⃟ *صَلِي اَللَّهِ عَلَيْكَ يَا محمدبن عَلِيٍ اَلْجَوَاد
🌻💐🌻💐🌻💐🌻
🌷⃟ *صَلي اَللَّهُ عَلَيْك ياعلي بْنَ مُحَمَّدٍ
🌷⃟ *صَلَّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا حَسَنَ بْنَ عَلِيٍ العسکري
🌷⃟ *صلي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياحجه بْنَ اَلْحَسَنِ. اَلْمَهْدِيُّ عَجَّلَ اَللَّهُ تعالی فَرَجَهُ الشريف
🌻💐🌻💐🌻💐🌻
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
🌻💐🌻💐🌻💐🌻
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
❣بسم رب الشهدا و الصدیقین❣
1⃣1⃣ یازدهمین چله ی کانال متوسلین به شهدا
💫 امروز " شنبه 24 تیر ماه"
📌روز " سی و نهم " چله صلوات و زیارت عاشورا《هدیه به چهارده معصوم(ع) و شهید امروز》
🌻شهید والامقام
" خلیل رحمانیان "🌷🌷🌷
معرف: آقای حسام الدین رازانی از اقوام شهید بزرگوار 🌺
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@motevasselin_be_shohada
بسیجی شهید خلیل رحمانیان🌻
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
تاریخ ولادت: ۱۳۴۶/۹/۶
محل ولادت: آبادان _خوزستان
تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۲/۱۳
محل شهادت: شلمچه_عملیات کربلای۵
مزار: گلزار شهدای جهرم
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝متوسلین به شهدا💝
🌷🌿🕊🥀🌿🕊🌷
🔰زندگینامه شهید خلیل رحمانیان
🌺🌿دانش آموز و بسیجی شهید خلیل رحمانیان کوشککی فرزند علیرضا در سال 1346/9/6 در استان خوزستان شهرستان آبادان دیده به جهان گشود.
تحصیلات ابتدایی را در دبستان فروغی و تحصیلات متوسطه خود را در هنرستان فنی آیتالله حقشناش در رشته برق تا مقطع سوم دبیرستان گذراند.
در سال 1359 و با آغاز جنگ تحمیلی و حملات عراق به آبادان، به اتفاق خانواده به جهرم مهاجرت کردند.
در سال 1365/1/15 داوطلبانه اولین بار به جبهههای جنگ اعزام شد و در سال 1365/5/3 به خاطر مجروحیت بازگشت و در سال 1365/11/20 بار دوم به جبهه اعزام شد.
شهید خلیل رحمانیان سرانجام در تاریخ 13اسفندماه سال 1365 در منطقه جنگی شلمچه سه راه مرگ، عملیات کربلای 5 در درگیری مستقیم با دشمن بعثی به شهادت رسید و پیکر پاکش در گلزار شهدای جهرم به خاک سپره شد.
🌹🌿✨
سیره شهدا:
شهید رحمانیان هرگز حاضر نبود لباس هاي نو بپوشد مي گفت : من در محضر دوستانم كه وضعيت مالي مناسبي ندارند خجالت ميكشم . به برادر بزرگترش می گفت : ابتدا لباس و کفش من را بپوش تا خیلی مشخص نیست که نو است ...
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
💐✨🌿💐✨🌿💐✨
🌺✨خاطره از شهید خلیل رحمانیان از زبان خواهر گرامیشان
☘زمان انقلاب شهید خلیل کلاس پنجم ابتدایی بود در آبادان مجاهدین خلق هنگام شب اعلامیه در منازل شرکت نفت میریختند
شهید خلیل هرشب چوبی برمیداشت و بر سر آن آدامسی میچسباند
و اعلامیههای مجاهدین را ساعتها طول میکشید تا جمع کند و آنها را با کمک مادرش میسوزاند. 💫
مجاهدین خلق دکهای در نزدیکی منازل شرکت نفت زده بودند و به بچهها و نوجوانان کتاب بصورت امانت و یا حتی هدیه اهدا میکردند. چند روز پی در پی شهید کتاب از آنها میگرفت و آنها را میسوزاند تا اینکه یکی از مجاهدین خلق متوجه شده بودند که او کتابها را برنمیگرداند. 🌿
میخواستند او را کتک بزنند که پدر شهید متوجه شده و با آنها درگیر میشود.
🦋✨
🔸زمان جنگ برادر شهید حاج اسماعیل ماشینهای بچههای رزمنده را به خانه آنها میبرد و شهید با کمک خواهرش ماشینها را با گل که خودش با کمک خواهرش درست کرده بود استتار میکرد و از اینکه توانسته بود کاری بکند لذت میبرد.🌱🌸
#شهید_خلیل_رحمانیان🕊
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝متوسلین به شهدا💝
♥️نامه شهید ۵ روز قبل از شهادت
با عرض سلام به پدر و مادر عزیز خودم امیدوارم که حال شما خوب باشد و هیچگونه اختلافی نداشته باشید
اگر حال اینجانب را بپرسید خیلی خوب است و دعا گوی شما هستم هر لحظه در فکر شما هستم و از همین جا سلام گرم خود را به تکتک اعضای خانواده میرسانم
در اینجا که ما هستیم در کنار ما حسین حاجی نجات و محمدرضا رحمانیان میباشند و همه سلام و سلامتی شما را از من جویا بودند
دیگر صحبتی ندارم امیدوارم که من را ببخشید اگر شما را اذیت کردم ، اگر برایم اتفاقی افتاد بیشتر از یکبار به مردم غذا ندهید (حتی اقوام ) زیرا اگر در این موقعیت جنگ که دشمنان دست به دست هم دادهاند بر ضد اسلام ، میتوان این خرجها را خرج جنگ و غیره کرد
خدانگهدار به امید دیدار
این نامه در تاریخ ۶۵/۱۲/۰۸ توسط یکی از دوستان و همکلاسی هایم نوشته شده است
«از اعضای خانواده میخواهم که به مادر احترام مخصوصی بگذارند »
خلیل رحمانیان
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
🌻🍃وصیت نامه شهید خلیل رحمانیان
🌷بسم الله الرحمن الرحیم
ولا تحسبن الذین قتلو فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون مپندارید کسانیکه در راه خدا شهید میشوند مرده اند بلکه زنده هستند و نزد پروردگارشان روزی دارند
🌷با سلام و دورد به آقا امام زمان و سلام به رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران امام خمینی و بادرود و سلام به خانواده شهدا و با درود و سلام بر رزمندگان اسلام این جان برکفان توحید
🌷عزیزان من با یاد شهدای کربلا برای شهیدان کربلاهای ایران این یاوران امام حسین (ع) گریه کنید که آنان ندای هل من ناصر سرور شهیدان را لبیک گفتند برادران و خواهران مسلمان سفارش من به شما این است که دنباله رو امام عزیز باشید و پیام ایشان را سرلوحه زندگی خود قرار دهید.
🌷خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار جمهوری اسلامی به دست مهدی بسپار
والسلام
خلیل رحمانیان
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝متوسلین به شهدا💝
23.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹خاطره گویی
نحوه شهادت از زبان برادر شهید
راوی جانباز عزیز حاج ابراهیم رحمانیان
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷طریقه شناسایی پیکر شهید از زبان برادر شهید
راوی حاج اسماعیل رحمانیان
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهدا شرمنده ایم...
#شهید_خلیل_رحمانیان🕊💐
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝