#ارسالی_اعضا
✅امروز ۱۸ شهریور، چهل و دومین سالگرد شهادت شهید بزرگوار احمد حایری هست.
۵ گل صلوات هدیه به روح پاک ایشان و همه شهدای راه حق کنیم🕊✨
🌷🌷🌷🌷🌷🌷
نام پدر: رضا
تاریخ ولادت: ۱۳۴۱/۰۴/۰۱
محلولادت: یزد-شهرستانمهریز
تاریخ شهادت: ۱۳۶۱/۰۶/۱۸
محل شهادت: کوشک
مزار: گلزار شهدای دوازده امام
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
6.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥#روایتگری_شهدا
📌خاطره ای جالب از عنایت #امام_رضا به شهیدامام رضایی ابراهیم باقری
🎙راوی شیخ سعید آزاده
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺
✅ بزرگواران ان شاءالله شروع چله بعدی از روز #پنجشنبه 22شهریور خواهد بود که مصادف است با شهادت امام حسن عسگری علیهالسلام و آغاز امامت حضرت ولی عصر عج
💥لطفا به دوستان دیگر اطلاع رسانی کنید
🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺
🌷متوسلین به شهدا🌷💫
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
🟣خاک های نرم کوشک🟣
شهردار
#قسمت_هفتاد_نه
سید کاظم حسینی:
آن شب شستن ظرف ها با حاجی بود هرچند شب یک بار، این کار نوبتش می
شد.
یکسره این طرف و آن طرف می دوید: شناسایی
، تحویل گرفتن نیرو ،ترخیص شان؛ دائم توی خط می رفت و هزار
کار و گرفتاری داشت ولی یکدفعه نشد شهرداری اش ۱ ". را بدهد به دیگری
آن شب غذا که خوردیم ظرف ها را جمع کردیم حاجی شروع کرد به تمیز کردن سفره ظرف ها کنارش بود. یکی از بچه ها خواست به حساب خودش تیزبازی در بیاورد. آهسته بلند شد رو نوک پاهاش آمد پشت حاجی، با احتیاط خم شد.ظرف ها را برداشت و بی سرو صدا زد بیرون
فکر کرد حاجی ندیدش، دید ولی خودش را زد به آن راه ،می دانستم جلوش را نمی گیرد بزرگوارتر از این حرف ها بود
که مابین جمع بزند توذوق کسی زود سفره را جمع کرد. سریع رفت بیرون.
کسی که ظرف ها را برد نشسته بود پای شیر آب، خواست شروع کند به شستن، حاجی از پشت سر ،شانه هاش را گرفت بلندش کرد. صورتش را بوسید و گفت: «تا همین جا که کمک کردی و ظرف ها رو آوردی، دستت درد نکنه
بقیه اش با خودم»
«حاج آقا دیگه تو حالمون نزن، حالا که آستینها رو زدیم بالا.»
حاجی آستین های او را کشید .پایین گفت: «نه آقاجان شما
برو ،برو دنبال کارت.»
پاورقی
۱ وظیفه ای بود که بر اساس آن نظافت، گرفتن غذا و شستن ظرف ها به عهده ی یکی از بچه ها می افتاد.
ادامه دارد....
#رمان_شهدایی
#زندگینامه_شهید_عبدالحسین_برونسی
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌷🌷🌷🌷🌷
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
🟣خاک های نرم کوشک🟣
حالی برای نماز
#قسمت_هشتاد
«حالا این دفعه رو نزن تو پرمون»
اصرارش فایده ای نداشت کوتاه هم نمی آمد از او پیله تر حاجی بود آخرش گفت:«شما می خوای اجر این کارو از من بگیری؟ این کار اجرش از اون شناسایی من بیشتره درسته که من فرماندهی گردان هستم ولی اگر برم دنبال کارها، اون وقت ظرفم رو یکی بشوره و لباسم رو یکی دیگه این که نشد فرماندهی که!»
بالاخره برگشت.وقتی آمد، گفت:«بیخود نیست که این حاجی اگه شب عملیات به نیروها بگه بمیر، می میرن.»
سید کاظم حسینی
یک ساعتی مانده بود به اذان صبح، جلسه تمام شد. آمدیم گردان ،قبل از جلسه هم رفته بودیم شناسایی، تا پام رسید به چادر خسته و کوفته ولو شدم روی زمین، فکر کردم عبدالحسین می خوابد. جورابهاش را در آوردرفت
بیرون !دنبالش رفتم.
پای شیر آب ایستاد. آستین ها را داد بالا و شروع کرد به وضو گرفتن بیشتر از همه ی ما فشار کار روی او بود. طبیعی بود که از همه خسته تر باشد احتمالش را هم نمی دادم حالی برای نماز شب داشته باشد.
خواستم کار او را بکنم حریف خودم نشدم فکر این را می کردم که تا یکی، دو ساعت دیگر سرو کله ی فرمانده ی محور پیدا می شود. آن وقت باز باید می رفتیم دیدگاه و می رفتیم پشت دوربین، خدا می دانست کی برگردیم. پیش خودم گفتم: «بالاخره بدن تو بیست و چهار ساعت احتیاج به یک استراحتی داره که
.»رفتم تو چادر و دراز کشیدم. زود خوابم برد.
اذان صبح آمد بیدارمان کرد.
ادامه دارد....
#رمان_شهدایی
#زندگینامه_شهید_عبدالحسین_برونسی
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌷🌷🌷🌷🌷
💥آنقدر شهید
با تیر و ترکش دیده ایم
که یادمان می رود
#جنگ_نرم هم شهید دارد
جانباز دارد
شیمیایی دارد
درد دارد ...!
👈#بجنگید
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
May 11