#رمان
#روایت_دلدادگی
#قسمت 7️⃣2️⃣ 🎬
سهراب که متوجه نبود قاب چرمین بر گردنش شد، فوری و با دلهره ،راه رفته را برگشت ، او گمان می کرد که بند قاب پاره شد و جایی افتاده ،وگرنه محال بود که از گردنش خود به خود بیافتد.
با دقت تمام ، نقطه به نقطه حرکتش را بررسی کرد تا رسید داخل حرم ،کفش از پا به در آورد رفت جلوی ضریح، دوباره دستی به روی سینه گذاشت ، سلام داد و با لبخند رو به ضریح گفت : مثل اینکه توبه ی ما را پذیرفتید و دل از این عبد گنهکار نمی کنید...
در همین حین ،پیرمرد خادم به او نزدیک شد و گفت :چه شده جوان ؟ نرفته برگشتی...
سهراب نگاهش را از ضریح گرفت و رو به پیرمرد گفت : راستش...راستش یه قاب چرمین به گردنم بود ، البته از لحاظ مادی ارزش چندانی نداشت اما برای من ،مثل زندگی ام ارزش دارد ، فکر کنم آن را در حرم گم کردم.
پیرمرد در حالیکه با نگاهش کف زمین را جستجو می کرد گفت : من چیزی ندیدم ،مطمئنی اینجا افتاده؟ خوب فکر کن و ببین تا کجا آن را داشتی؟
سهراب همانطور که خیره به لبهای پیرمرد بود گفت : صبر کنید، آری درست است تا گرمابه بر گردنم بود...آنجا ...آهان به آقا سید دادمش...
پیرمرد سری تکان داد و گفت: پس برو از آقاسید پسش بگیر و با زدن این حرف از سهراب دور شد ، سهراب ذهنش مشغول بود که زائر دیگری از کنارش گذشت و به او تنه زد.
سهراب جلو رفت بوسه ای بر ضریح زد و گفت : آقا سید می گفت حاجت روا می کنی،من از شما اصالتم را خواستم ،حال آنکه تنها چیزی هم که نشانه ای از زندگی گذشته ی من بود را نیز از دست دادم،حالا چه کنم؟ در این شهر بزرگ و شلوغ سید را از کجا پیدا کنم؟ و ناگهان خود را به ضریح چسپانید و ادامه داد : امام رضا (ع) ،جان پسرت ، کمکم کن در مسابقه ی فردا برنده شوم ، به قصر راه پیدا کنم و آن قرآنی را که کریم میگفت وگویا نشانی خانواده ی من در آن است را بیابم...امام رضا ع ، جان هر که را دوست داری ناامیدم مکن و با زدن این حرم ،عقب عقب آمد و از درب خارج شد.
سهراب کلا در خیالات خود دست و پا میزد و راه کاروانسرا را در پیش گرفت ،او به فکرش رسید تا از کسبه و آن حجره دار داخل بازار سراغ آقا سید را بگیرد تا قاب چرمین را از او باز پس گیرد...
همانطور که جلو میرفت ، خود را داخل بازار دید، سریع خودش را جلوی همان دکان صبح رسانید ، فروشنده انتهای دکان خم شده بود و مشغول کاری بود،
سهراب سینه ای صاف کرد و با صدای بلند گفت : آهای عمو!! من نشانی آقا سید را می خواهم...
دکان دار کمرش را صاف کرد و به طرف او برگشت و گفت : علیک سلام ،کدام سید؟ در این شهر پر است از آقا سید که هر کدام هرازگاهی گذارشان به اینجا می افتد.
سهراب جلوتر رفت ، خوب که دقت کرد ،این آقا ،فروشنده ی صبح نبود ، پس با من و من گفت : آن آقایی که صبح داخل دکان بود...آن آقا ،سید را می شناسد...
دکان دار نزدیک تر آمد ، همانطور که آجیل های دستش را زیر و رو می کرد از زیر چشم، نگاهی به سهراب انداخت و گفت : صبح پدرم اینجا بود ،ساعتی پیش برای امری فوری از خراسان خارج شد ، به گمانم تا ده روز دیگر هم بر نگردد..
سهراب آهی کشید و بدون اینکه حرفی بزند از جلوی دکان گذشت و با خود گفت : انگار عالم و آدم دست به دست هم داده اند تا سهراب نگون بخت به خواسته اش نرسد .
بعد از طی مسافتی بالاخره به کاروانسرا رسید. یاقوت یک چشم روی صحن کاروانسرا بود ، دست هایش را پشت سرش زده بود و در حال قدم زدن اطراف را از نظر می گذراند، تا چشمش به سهراب با ریخت و قیافه ی جدید افتاد، فی الفور جلو آمد و همانطور که نیشش را باز کرده بود گفت : به به پسر کریم بامرام ، اولش نشناختمت، چی شده تیپ و لباس عوض کردی؟ چقدر شبیه آقا س....و ناگهان ادامه ی حرفش را خورد.
سهراب چشمانش را ریز کرد و گفت : شبیه کی شدم؟!!
یاقوت دستش را تکان داد و گفت : شبیه هیچ ، شبیه آقا زاده ها ، شبیه بزرگان شده ای...
سهراب شانه ای بالا انداخت و راه اتاق را در پیش گرفت ، در حین رفتن متوجه قلندر شد که داشت با خوشحالی ورجه ورجه می کرد و رخت و کلاه نویی را انگار تازه خریده بود و به نظر هم گران قیمت می آمد به رخ دیگران می کشید.
ادامه دارد...
📝به قلم: ط_حسینی
🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋
👇👇👇
@motevasselin_be_shohada
@motevasselin_be_shohada
🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊
🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#شادی_روح_شهدا_صلوات
#شهید_آرمان_علی_وردی
👇👇👇
@motevasselin_be_shohada
🥺 با این کارا شهادت میاد سراغت ، لازم نیست که تا سوریه بری ! اخلاص، حد فاصل خیلی از ماها با این شهداست ...
💔 #شهید_آرمان_علی_وردی در حال آموزش نماز به نوجوانان ...
🌷🕊🇮🇷
👇👇👇
@motevasselin_be_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کیا ترسیدن انقلاب سقوط کنه؟!...
مطمئن باشید این انقلاب میماند و به دست امام زمان میرسه...✌️😎
#اللهم_عجلـــ_لولیڪ_الفرجـ 🤲🌷
╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╮
👇👇👇
@motevasselin_be_shohada
╰═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╯
انتشار حداکثری❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺سروران و بزرگواران عزیز :
✅این کلیپ توسط اینستا حذف شد لطفا در تمامی گروه ها و کانال ها نشر دهید.
╭═━⊰ 🍃🌺🍃 ⊱━═╮
👇👇👇
@motevasselin_be_shohada
╰═━⊰ 🍃🌺🍃 ⊱━═╯
✔️رسانه باشید
⊰•👀❤️🔗•⊱
.
سیـدعلـیلـبتـرکـنـد
جــانرافــدایـشمـیکـنم:)!
.
⊰•❤️🔗•⊱¦⇢#ـرهبـرانھ
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
👇👇👇
@motevasselin_be_shohada
🚨 #تعطیلی_مدارس به دلیل شیوع آنفولانزا به صورت محدود‼️
🔹نوری، وزیر آموزش و پرورش در گفتوگو با باشگاه خبرنگاران جوان:
🔹به دلیل شیوع آنفولانزا ممکن است به صورت محدود تعطیلیهایی داشته باشیم
البته این به معنی تعطیل شدن آموزش نیست و از شبکه شاد برای برگزاری کلاسها استفاده خواهد شد.
👇👇👇
@motevasselin_be_shohada
@motevasselin_be_shohada
🌸🍃🌸🍃🌸
~id @mola113(2).mp3
3.62M
جونِناقابلیدارم
بهتوبیشترازاینبدهکارم...
#حسینجانم
......♥️ حسین ♥️ ......
👇👇👇
@motevasselin_be_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️خداحافظی با اینستاگرام و واتساپ برای همیشه!؟
💠 سردار جلالی، فرمانده پدافند غیر عامل: فیلتر اینستاگرام و واتسآپ با مصوبه شاک(شورای امنیت کشور) انجام شده و تا این شرکتها تعهد ندهند که قوانین داخلی کشور ما را رعایت میکنند این مصوبه قابل تداوم است
👇👇👇
@motevasselin_be_shohada
و اینگونه دخترم با حجاب شد 2.mp3
9.53M
#حجاب
🔴 و اینگونه دخترم با حجاب شد.
🔰تجربه های یک مادر
بفرستید برای هر کسی که دختر داره.👌
👇👇👇
@motevasselin_be_shohada
🌷🍃🌺
⭕سنگ این قوم که سجیل شود می فهمید
❌آسمان غرق ابابیل شود می فهمید...
👇👇👇
@motevasselin_be_shohada
1_1334657646.mp3
3.37M
🦋صدای شهیدان
🕊🌹پیام شهدا
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
🌷🌷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
👇👇👇
@motevasselin_be_shohada
✅خطبهی عقد خوانده میشد اما داماد نبود!
✍لحظهی جاریشدن خطبهی عقدمان مقارن با اذان ظهر شده بود. عاقد، خواندن خطبهی عقد را آغاز کرده بود ولی داماد نبود! بعد از مدتی آمد. هر که پرسید کجا بودی، توضیح خاصی نداد. از غیبتش کمی ناراحت بودم. بهآرامی گفت: «میدانی که #نماز_اول_وقت برایم مهم است. نمیخواستم شروع مهمترین فراز زندگیام با نافرمانی خداوند باشد.» به مسجد رفته و نماز اول وقتش را خوانده بود.
👤 راوی: همسر شهید سعید حسینی
👇👇👇
@motevasselin_be_shohada
دلمون تنگہ برای
اخم؛ لبخند؛ تهدید؛ حرف های قاطعانهٖ حاج قاسم :)💔
این روزا جات خیلی خالیه حاجی
#حاج_قاسم
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
👇👇👇
@motevasselin_be_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹شهید حاج قاسم سلیمانی:
بر محفوظ بودن دختر خودمان حریص باشیم اما بر ولنگاری جامعه بیتفاوت باشیم؟
که کسی جرات نکند در جامعه امر به معروف و نهی از منکر بکند!
👈 قابل توجه اونایی که مدام، یه تیکه ناقص از صحبت های سردار دلها درخصوص دختران بی حجاب نقل میکنند و از کلام آن شهید والامقام، سواستفاده میکنند.
رحمت و رضوان پروردگار متعال بر روح مطهر حاج قاسم عزیز🌷
⭕️ این سخن شهید حاج قاسم سلیمانی رو گوش کنید و به گوش بقیه هم برسونید.
👇👇👇
@motevasselin_be_shohada