💚 موعـود 💚
#part574 ساره دیگه دلش نمیخواد به خونه بر گرده... دلش خیلی گرفته حتی از رفتن به وپیش امام رضا هم
#part575
پیاله رو بر میداره و اشک چشمشو پاک میکنه، به طرف فروشنده میره و میپرسه:
_ چی میخونید؟
_ کتابای دانشگاهمه
_ من این پیاله رو میخوام، اینا رو با چه خاکی درست میکنن؟
_ نمیدونم ولاااا... خاکه رسه فکر کنم
_ یه جا خوندم اسمش صلصاله...
همون خاکی که ماها باهاش ساخته شدیم
بچه منم از همین خاک ساخته شده
اینو میگه واز مغازه بیرون میزنه
دختر پشت سرش عجیب و غریب نگاهش میکنه
میفهمه ولی واسش مهم نیست
کمی جلوتر
جلوی ماهی فروشی می ایسته
از بوی ماهی هم خوشش میاد، یه ماهی کوچیک تازه واسه خودش میخره
از مغازه کنارش سبزی ولیمو هم تهیه میکنه وبه مقصد خونه خودش سوار
اتوبوس میشه
****
💚 موعـود 💚
#part575 پیاله رو بر میداره و اشک چشمشو پاک میکنه، به طرف فروشنده میره و میپرسه: _ چی میخو
#part576
سعی میکنه زود بره وبرگرده تا وقتی که عمو اومد خونه بابا محمد، اونم خونه
باشه
در خونه رو که باز میکنه، یادش میاد که احسان بیرون از ایران گیر کرده...
و همه اینها،
احتمالا
زیر سر سروره
داخل میشه و سرورو جلوی روش میبینه
با اجبار سلام میده
سرور با تعجب میگه:
_ چه عجب بر گشتی
داشتم، ناامید میشدم
اولین باره تو زندگیم منتظر کسی بودم
دختر تو بارداری
_ خواهشا این قدر، به فکر من نباشین
تو رو خدا احسانو نجات بدین...
باز چه کار کردین، که نمیتونه بیاد ایران؟
_ چی شده مگه؟
_ عتیقه پیدا کردن
از خونه ای که به اسم احسانه
من که میدونم کار شماست
ولی اون بیچاره باید جورشو بکشه
سرور با وحشت جلو میاد:
_ کی بهت گفته اینارو؟
ساره شونشو بالا میندازه و میگه:
_ آقا رضا دوست احسان!
_ نمیدونی کی این کارو کرده؟
_ نع من فقط میدونم، شما
حتما
نقش داری
به نظرم سخته احسانه که هم گیر باشه تو زندونو بازداشتگاه
هم ببینه که من دارم جدا میشم
_ مگه تو میخوای جدا شی؟
_ اره امروز اومدم از شما اجازشو بگیرم منتظرم شمااجازه بدین!
_ بچه
_ بچم پیش خودمه
_ من اگه این مسئله عتیقه رو درست کنم بازم از پسرم جدا میشی؟ احسانم میمیره
_طلاق من به اون ربطی نداره... به پنهون کاری احسان ربط داره که صدر صد
مقصرش، تربیت شما و کارای اشتباه شماست خیلی دلتون میسوخت منو این طور خوار نمیکردین اینقدر اذیتم نمیکردین
به بچه تون پنهان کاری اموزش نمیدادین
تحت فشار قرارش نمیدادین تو تموم مسائل زندگیش اذیتش نمیکردین
ارزششو داشت؟
رمان اتمام رسیده برای درخواست شرایط رمان #کامل به صورت فایل @gavanehelma پیام بدین تخفیف عید هم داریم😍😍✨✨✨✨
🔴 صلواتی پرفضیلت در عصر جمعه برای برآورده شدن ۱۰۰ هزار حاجت و آمرزش ۱۰۰ هزار گناه
🔵 اَللّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ الْأَوْصِيَاءِ الْمَرْضِيِّينَ بِأَفْضَلِ صَلَوَاتِكَ، وَ بَارِكْ عَلَيْهِمْ بِأَفْضَلِ بَرَكَاتِكَ، وَ السَّلامُ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ
🟢 در روایت آمده است که چون در روز جمعه نماز را ادا کردی این صلوات را بگو و هر فردی که این صلوات را بعد از نماز عصر روز جمعه بخواند ، خداوند برای او ۱۰۰ هزار حسنه می نویسد و ۱۰۰ هزار گناه از او را می بخشد. همچنین ۱۰۰ هزار حاجت از او برآورده می شود و خداوند مقام او را در بهشت ۱۰۰ هزار درجه بالاتر می برد.و نیز در روایت آمده است که هر کس این صلوات را هفت مرتبه بگويد خداوند به عدد هر بنده برای او حسنه بنویسد و عملش در آن روز مقبول باشد و بیاید در روز قیامت در حالتی که مابین دیدگان او نوری باشد.
📚
10.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 انتقام سخت از نظر #حاج_قاسم_سلیمانی چیست؟!
🌿☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این الرجبیون!
ماه، ماه خودمه!
بنده هم بنده ی خودمه!
دلم میخواد پنجاه سال اشتباهش و ندید بگیرم...
🎙 #استاد_شجاعی
🌼 #شهید_ابراهیم_هادی
"همیشه گذشتن،مقدمه ی رسیدن است...🌷🕊
✍بزرگیمیگفت:
تڪیهڪنبهشهداء
شهدا تڪیهشان به خداست؛
اصلا کنار گل بشینی بوی گل میگیری
پسگلستانکنزندگیت رابا یاد شهدا...🌱
🌿☘
💚 موعـود 💚
#part576 سعی میکنه زود بره وبرگرده تا وقتی که عمو اومد خونه بابا محمد، اونم خونه باشه در خونه ر
#part577
سرور که حرفی نمیزنه
ماهی رو جلوی صورت سرور تکون میده، میدونه سرور از ماهی متنفره، هم
شکلش، هم بو و طعمش:
_ ماهی میخواین؟
سرور با چندش عقب میکشه و میگه:
_ بمون همین جا
نرو!
بذار احسان بیاد و اینجا ببینِتت
گناه داره بچم...
شونه بالا میندازه و به طرف بالا میره
*
ساره ماهی رو آماده میکنه اما یه ذره هم نمیتونه ازش بخوره
انگاری اشتهاش
کور شده ماهیو جمع میکنه
لباساشو سریع میپوشه شناسنامشو بر میداره و با آژانس به خونه محمد بر میگرده
خونه شلوغه
عمو اومده و توبیخ گرانه به ساره نگاه میکنه:
وکیل قبلی هم اومده در حال صحبت با محمده...
محمدم دست پا شکسته، حرفاشو قبول یا رد میکنه
انگاری حرفای یوسف روی عمو حسین، اثری نداشته که دوباره همین وکیل
اومده.
براش دیگه هیچی مهم نیست!
صحبتاشون 2 ساعت طول میکشه، ساره که از همون اول، خودشو تو اتاق مخفی
میکنه و بیرون نمیاد...
نجمه وارد اتاق میشه وکنار ساره میشینه و میگه:
_ فکر میکردم همش نازه...
آقا احسانم فرداش میاد میبرتت...
زمون ما، اصلا طلاق معنی نداشت... شوهرمون هر مشکلی هم داشت باهاش
میساختیم و زندگی میکردیم...
_ خوب همین کارا رو کردین که این قدر مرد سالاریه... این قدر ظلم به زن
زیاده...
_ طلاق خوبه با چند تا بچه؟
حالا من، تا یه جایی بچه نداشتم، خیلی زنا دور و برم میشناسم که مشکلات
داشتن...
_ اشتباه کردین، باید مردا رو تربیت کرد...
_ اونم میندازت میره یه ترگل ورگل، دست نخورده میگیره...
واسه مردا که فرقی نداره...
_ همچین آسونم نیست...
_ همین قدر آسونه...
_ پس مردی که قراره زنش به این سختی نگهش داره بهتر که از همون اول بره
💚 موعـود 💚
#part577 سرور که حرفی نمیزنه ماهی رو جلوی صورت سرور تکون میده، میدونه سرور از ماهی متنفره، همش
#part578
نجمه از جاش بلند میشه و با غر غر میگه:
_ نه تو حرف منو میفهمی، نه من حرف تو رو درک میکنم...
خوب شد امشب امیر مهدی، نازنینو برد وگرنه خونه عمه هم مسئله میپیچید...
محمد پشتته خوش به حالت...
من که پدر نداشتم ولی خوبه که آدم پدر داشته باشه...
باباها پشت وپناه دختراشونن...
*
چندین برگه رو محمد امضا میزنه و برای بقیه امضاها وکالت دادن ساره
لازمه، وکیل از عمو میخواد که پیش ساره بره، اروم به عموحسین میگه:
_ ببینید این جا متاسفانه یکم سر وصدای بچه هاست
هنوز حرفش تموم نشده که عمو تعارفش به اتاقی که ساره هست میکنه
قبلش به ساره خبر میده، و خودش بیرون میره...
ساره خودشو مرتب میکنه و چادرشو سرش میندازه
وکیل ، داخل اتاق میشه
و درو میبنده، ساره از حرص وترسی که به
جونش افتاده از جاش تکون نمیخوره و بلند نمیشه
وکیل هم در نزدیک ترین فاصله از ساره میشینه و میگه:
_ یه جوری طلاقتو ازش میگیرم که آب از آب تکون نخوره
امشب پدرت از مخفی کاری هاش نوشت...
خیلی راحت میتونی جدا شی
قراره بابات بیاد شهادت بده
وقتی عکس العملی از ساره نمیبینه، صورتشو نزدیک تر میاره:
_ اصلا شوهرت شبا میاد پیشت؟
تایلنده یا برگشته ایران؟
_ ببخشید متوجه نشدم!
_ طلاقتو ازش میگیرم، خودم میگیرمت اگه خوب بود..ادامه..
_ میفهمین چی میگین؟!
_ ازت خوشم اومده، اسمتو دوست دارم
از پول و پله هم بی نیازت میکنم
_ شما خجالت نمیکشید؟
کار من به جایی رسیده که یه مردی که جای پدرمه...
با نیشخند شروری جلو میاد
ساره با دست خودشو عقب میکشه، تا به دیوار پشت سرش برخورد میکنه...
چشمای زشتش، روی لبای ساره زوم شده
و دستشو به طرف ساره دراز میکنه
هنوز دستش به دخترک ترسیده، نرسیده که...
**
فکر میکنید چی میشه😍🤒😬😨🥵