eitaa logo
Mrs.mouse.
29 دنبال‌کننده
691 عکس
67 ویدیو
0 فایل
«به نام خدا» خب من اینجا زیاد حرفی برای گفتن ندارم ولی سعی میکنم بخشی از اتفاقات روزم رو اینجا قرار بدم اینجا خونه ی mrs.mouse عه و اسم چنل هیچ ارتباطی به خود من نداره. [خلاصه که امیدوارم وقتتون گرفته نشه] 🦩🌱🇵🇸
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 
اگه فیلترینگو برنداشت و ۴ سال دیگه اومد گفت نذاشتن خدا شاهده با پتو رگ می‌زنم.
هدایت شده از 
همین یه کارو تو برا ما بکنی بسه. انتظار بیشتر نداریم.😂😂😂
هدایت شده از 
ابتدا فکر میکردم که مملکت،وزیردانا می‌خواهد؛ و مدتی بعد به این نتیجه رسیـدم که مملکت شـاه دانا میخــــواهد؛ اما اکنون میفهمم کــــه مملکت، ملت دانــا میخواهـــــد. _ امیرکبیر ( برگرفته از پروفایل دبیر پیامم)
یه آدم که رئیس جمهوره، همه جمعه هاش رو میره شهر های متفاوت، میره تبریز. با فاصله چند هفته دوباره میاد تبریز که ببینه به مطالباتی که قبلا گفته شه بودند رسیدگی شده یا نه. و در نهایت همونجا توی ورزقان هلکوپترش میفته و شهید میشه. حالا همون تبریز، همون مردم، همونا ۸۰ درصد رای دادن به کسی که احتمالا از روی تمام اون خدمات با بلدزر عبور میکنه. ممنونم از ملت غیور ترک زبانم که فقط به همین دلیل ترک زبانی میلیون ها آدم رو به خاک سیاه نشوندن.
تقدیمی هارو میخوام بدم زیاد انتظار نداشته باشید چون در اون حد نقاشیم خوب نیست
وایبی که از شما میگیرم ☀️ ~
وایبی که از شما میگیرم 🥨 ~
وایبی که از شما میگیرم 🍀 ~
وایبی که از شما میگیرم 🐳 ~
وایبی که از شما میگیرم🐥 ~
وایبی که از شما میگیرم🌟 ~
راستش من تابحال چهره ی پسر نکشیدم و این اولین تجربه ام بود امیدوارم تا اون حد بد نبوده باشه😶
1403/4/16 ✨
این برای امروز بود ولی تازه یادم افتاد بفرستم
یعنی دیروز
1403/4/17
یخورده از دیروزم میخوام بگم 😃 خونه خالمینا خوابیده بودیم با بچه ها(دوستام) و پاشدیم رفتیم خونه مامان بزرگم و حموم رفتم، بعد یخورده گوشی نگاه کردم و کتاب خوندم بعد رفتیم مسجد فرش ها رو عوض کردیم مسجد مرتب کردیم تا ساعت پنج بعد تصمیم گرفتیم بریم باغ بابا بزرگم که یه خونه داره اونجا و تا شب بمونیم و رفتیم خوراکی و وسایل گرفتیم بعد رفتیم دیدیم چراغ اونجا روشن نمیشه🙂 یعنی میشد ولی چون مشکل به وجود می اومد روشن نمی کردیم . و توی تاریکی با چراغ گوشی هامون غذا درست کردیم ،اتیش درست کردیم و روش چای گذاشتیم ، شام خوردیم و رفتیم نشستیم کنار اتیش و چای خوردیم و بازی کردیم و رفتیم خونه و خوراکی خوردیم و رفتیم خونه ی مامان بزرگمینا و تمام . اینم بگم که الان تو زنجانیم و توی یکی از روستاهای های زنجانیم ☀️
اینارو نوشتم اینجا که بمونه اگه نخواستین نخونین😶
1403/4/18