غروب بود، درست مثل آخرین غروبی که پدرم را دیدم. رنگهایش زیبا اما دلگیر، یادآور خاطراتی که حالا سونامیِ احساسات را در دلم به راه میاندازند. پدر، ساحل امنِ قلبم بود، اما موجِ تقدیر او را با خود برد و من ماندم با طوفانی از دلتنگی و عشقی که هرگز خاموش نمیشود. غروبها، سونامیِ نبودنش، قویتر از همیشه، قلبم را میلرزاند...
تقدیم به: آیهان
از طرف: خط
در دل آسمون، جایی که ستارهها چشمک میزنند و نور امید میپاشند، فرشتهای بال گشود. فرشته، پیامآور آرامش بود و ستارهها، گواه این آرامش. هر ستاره، قصهای از امید داشت و هر بال فرشته، نوازشی از جنس نور. آسمون، بوم نقاشی خدا بود و فرشته، قلممویی که با نور ستارهها، طرحی از عشق و امید میکشید
تقدیم به: استلا (یا همون هدیه خودمون)
از طرف: خط
خونه، با آغوش مامان، امنترین جای دنیا بود. بوی سبزیِ گلدانهای کنار پنجره، با عطرِ گرمِ پتو قرمز چهارخونهای که دورم پیچیده بود، در هم میآمیخت و آرامش را به رگهایم تزریق میکرد. در این پناهگاهِ سبز و گرم، کتاب، پنجرهای به دنیای ناشناختهها بود. هر صفحه، قدمی به سوی رویاها و هر کلمه، لمسی از حقیقت. خونه، آغوش مامان، پتو، سبزی و کتاب... همه و همه، قصهای از عشق و امنیت را در قلبم حک میکردند.
تقدیم به : چایی هل
از طرف: خط
انسان، تشنهی طراوت است، درست مثل گلی که منتظر شبنم صبحگاهی است. اما این طراوت، تنها در واژهها یافت میشود. واژههایی که میتوانند روح را صیقل دهند، قلب را نوازش کنند و ذهن را به پرواز درآورند. هر واژه، قطرهای از باران است که بر کویر وجود میبارد و جوانهای از امید را میرویاند.
تقدیم به: پیام های ذخیره شده
از طرف : خط
مقایسه، سمی مهلک برای پیمودن مسیر است. وقتی چشم به بوتههای بابونهی همسایه میدوزیم و عطر و رنگشان را با بابونههای خودمان قیاس میکنیم، از زیبایی و عطر مسیر خود غافل میشویم. هر گام در مسیر زندگی، فرصتی برای شکوفایی منحصر به فرد است. بابونههای خودت را با عشق آبیاری کن، بگذار عطرشان تو را به سوی مقصد هدایت کند، بیآنکه مقایسه، ریشه هایت را بخشکاند.
تقدیم به: نرگسی ژون
از طرف: خط