چرا جنی باید عاشق یه روانی بشه که اختلال دو شخصیتی داره؟
#مجموعه_آقای_ایکس
#خون_طلایی
#چشمان_رنگی
@Mrxcollection
آوین نمیدونست نیلا یه دختر تو سری خوره یا فقط حال نداره به آسا و زورگویی هاش جواب متقابل بده
#مجموعه_آقای_ایکس
#ناخن_های_مشکی
@Mrxcollection
#ماجراهای_منو_ویراستارم
#سکانس۸
همیشه شروع کتاب جزء سخت ترین سکانس هاست
چون معمولا کسی که برای خرید کتاب اقدام میکنه صفحه اول رو باز میکنه تا از موضوع داستان و نحوه نوشتن نویسنده مطلع بشه پس سکانس اول باید یه چکیده کوتاه از کتاب رو ارائه بده و جزء زیبا ترین سکانس های کتاب بشه تا بتونه خواننده رو شیفته خودش کنه
و این موضوع باعث شده بود رو شروع کتاب حساس بشیم و همیشه مورد سوءظن قرارش بدیم
از اون موقع تا الان چندین بار اونو تغییر دادیم و هر دفعه جزییات بیشتری رو به اون اضافه می کردیم
اون همیشه موقع دعوا با الکس پشت جنی قایم میشد
ولی اگه الکس به جنی دستور کشتن اونو بده چی؟
#مجموعه_آقای_ایکس
#خون_طلایی
@Mrxcollection
وقتی یه پوسته ی کیک میوفته جایی که باید بیوفته حتی یه خراش کوچیک کنار اسمش یا میزان چربیش هم برای آدرین یه پیغامه
#مجموعه_آقای_ایکس
#چشمان_رنگی
#خون_طلایی
@Mrxcollection
#ماجراهای_منو_ویراستارم
#سکانس۹
بعد از اون هر روز ساعت ها پشت تلفن به حرف زدن درباره کتاب می کردیم
کتاب رو مینوشتم و هرجا که ایده کم میومد از اون کمک می گرفتم
بعد از اون هر روز با هم صمیمی تر میشدیم هر روز با هم تماس میگرفتیم و نه فقط کتاب بلکه درباره همه اتفاقات دیگه هم با هم حرف می زدیم
اون موقع کلاس کاراته میرفتم بهش پیشنهاد دادم که اون هم بیاد
پیاده میرفتیم و همه راه رفت و برگشت رو پشت سر هم ایده میدادیم
برای هر سکانس ایده های زیادی بود ولی اونکه ما میخواستیم همیشه باید چندین روز فکر میکردیم تا به ذهنمون خطور کنه
الکس وقتی فهمید داداشش عاشق جنی شده چه واکنشی نشون داد؟
معلومه خوشحال شد
و خوشحالیشو با یه مشت تو صورت آدرین ابراز کرد
#مجموعه_آقای_ایکس
#خون_طلایی
#چشمان_رنگی
@Mrxcollection
بچه ها انتظار نداشتن جاستین و جاسپر تا یه هفته بعد از دعوا باهم حرف نزنن، مگه دوقلوها پیوند قلبی نداشتن؟!
#مجموعه_آقای_ایکس
#انگشتان_خونین
@Mrxcollection
#ماجراهای_منو_ویراستارم
#سکانس۱۰
اون موقع ها یه چیزی که همیشه هیجان زدمون میکرد نزدیکی تفکراتمون به هم بود
وقتی یکیمون به یه ایده فکر میکرد همون لحظه فرد دیگه اون رو بیان میکرد
انگار ایده ها بین مغزهامون رد و بدل میشد
و این نشونه بیشتر شدن دوستیمون بود
نه فقط افکارمون بلکه نحوه رفتار هامون هم بسیار به هم نزدیک شده بود بچه ها تو کلاس کاراته و بقیه ی کسایی که هر دو مون رو میشناختند میگفتند شبیه به هم می خندید شبیه به هم حرف میزنید و حتی راه میرید
اولا باور نمیکردیم و فقط از رو اجبار بهشون میخندیدیم بعد از یه مدت که همه بهمون میگفتند باورمون شد
وقتی فهمید مامانش کیه به خودش افتخار کرد
مامانش واقعا بین اونو بقیه فرقی نگذاشته بود
البته نه از نوع خوبش
#مجموعه_آقای_ایکس
#خون_طلایی
@Mrxcollection
#ماجراهای_منو_ویراستارم
#سکانس۱۱
وقتی اولین نسخه خون طلایی آماده شد دادم بهش تا به عنوان اولین خواننده نظرش رو بهم بگه و به عنوان ویراستارم اشکالاتشو بر طرف کنه
قرارمون شد هنگام خوندن اونجاهایی که به نظرش مبهم یا زشت میاد رو قرمز کنه و اون جاهایی که جالب بود براش رو سبز کنه
حدودا یک هفته طول کشید تا نسخه اول ویرایش و به دست من برسه
نتایجش فوقالعاده بود:
#ماجراهای_منو_ویراستارم
#سکانس۱۲
تقریبا همه جای کتاب قرمز بود....
دلایل قرمزی ها رو پایینش نوشته بود. و خیلی هاش به نظرم درست بود و اشکال الکی گرفته بود
وقتی ویرایشش رو شروع کردم نسخه 2 شروع به نوشته شدن کرد
خیلی از سکانس ها رو تو نسخه 2 عوض و خیلی هاشو بازنویسی کردم
در پایان نسخه دو حدودا یک سال از شروع نوشتن خون طلایی گذشته بود
تابستان بود و ما آروم آروم از فضای کتاب خارج شدیم و به سرگرمی های دیگه مشغول شدیم