الکس وقتی فهمید داداشش عاشق جنی شده چه واکنشی نشون داد؟
معلومه خوشحال شد
و خوشحالیشو با یه مشت تو صورت آدرین ابراز کرد
#مجموعه_آقای_ایکس
#خون_طلایی
#چشمان_رنگی
@Mrxcollection
بچه ها انتظار نداشتن جاستین و جاسپر تا یه هفته بعد از دعوا باهم حرف نزنن، مگه دوقلوها پیوند قلبی نداشتن؟!
#مجموعه_آقای_ایکس
#انگشتان_خونین
@Mrxcollection
#ماجراهای_منو_ویراستارم
#سکانس۱۰
اون موقع ها یه چیزی که همیشه هیجان زدمون میکرد نزدیکی تفکراتمون به هم بود
وقتی یکیمون به یه ایده فکر میکرد همون لحظه فرد دیگه اون رو بیان میکرد
انگار ایده ها بین مغزهامون رد و بدل میشد
و این نشونه بیشتر شدن دوستیمون بود
نه فقط افکارمون بلکه نحوه رفتار هامون هم بسیار به هم نزدیک شده بود بچه ها تو کلاس کاراته و بقیه ی کسایی که هر دو مون رو میشناختند میگفتند شبیه به هم می خندید شبیه به هم حرف میزنید و حتی راه میرید
اولا باور نمیکردیم و فقط از رو اجبار بهشون میخندیدیم بعد از یه مدت که همه بهمون میگفتند باورمون شد
وقتی فهمید مامانش کیه به خودش افتخار کرد
مامانش واقعا بین اونو بقیه فرقی نگذاشته بود
البته نه از نوع خوبش
#مجموعه_آقای_ایکس
#خون_طلایی
@Mrxcollection
#ماجراهای_منو_ویراستارم
#سکانس۱۱
وقتی اولین نسخه خون طلایی آماده شد دادم بهش تا به عنوان اولین خواننده نظرش رو بهم بگه و به عنوان ویراستارم اشکالاتشو بر طرف کنه
قرارمون شد هنگام خوندن اونجاهایی که به نظرش مبهم یا زشت میاد رو قرمز کنه و اون جاهایی که جالب بود براش رو سبز کنه
حدودا یک هفته طول کشید تا نسخه اول ویرایش و به دست من برسه
نتایجش فوقالعاده بود:
#ماجراهای_منو_ویراستارم
#سکانس۱۲
تقریبا همه جای کتاب قرمز بود....
دلایل قرمزی ها رو پایینش نوشته بود. و خیلی هاش به نظرم درست بود و اشکال الکی گرفته بود
وقتی ویرایشش رو شروع کردم نسخه 2 شروع به نوشته شدن کرد
خیلی از سکانس ها رو تو نسخه 2 عوض و خیلی هاشو بازنویسی کردم
در پایان نسخه دو حدودا یک سال از شروع نوشتن خون طلایی گذشته بود
تابستان بود و ما آروم آروم از فضای کتاب خارج شدیم و به سرگرمی های دیگه مشغول شدیم
آرکا؟
تنها کسی که تونست بعد از الکس توجه آلما رو به خودش جلب کنه و باعث بشه آلما دلش بخواد دوتا پاشو از جا بِکَنه و قطع کنه
#مجموعه_آقای_ایکس
#خون_طلایی
#چشمان_رنگی
@Mrxcollection
جسیکا همیشه از اینکه توجه کامل الکس رو داشت خوشحال بود هرچند که به کتک ختم میشد اما وقتی برادر گمشده ی الکس پیدا شد دیگه توجه اش که هیچ حتی کتک هاش هم مال آدرین بود
#مجموعه_آقای_ایکس
#خون_طلایی
#چشمان_رنگی
@Mrxcollection
#ماجراهای_منو_ویراستارم
#سکانس۱۳
انگار دقیقا مکمل هم بودیم دوتامون احمق و اسکل بودیم اون مدت برامون مهم نبود کجا هستیم و چقدر همه جدی هستن اگه به مشکلی میخوردیم اونقدر با هم دعوا و جیغ و جار می کردیم که از اونجا بیرونمون می کردند
بعضی وقتا که به اون روز ها فکر میکنیم واقعا نمیدونم افراد اطرافمون چجوری می تونستند ما رو تحمل کنند
یادمه که یه سری دوره هایی رو شرکت می کردیم که این ها جهانی بود و جلسه هاش بسیار مهم و جدی بود
کافی بود که به اونجا برسم همه مرتب روی زمین نشسته بودند
ولی من؟
من میپریدم روی سکویی که اونجا بود و از اون بالا جلسه رو با تیکه هام خراب می کردم
#ماجراهای_منو_ویراستارم
#سکانس۱۴
اون دوران شد دوران طلایی رابطه ما
هر روز با هم بیرون بودیم از این ور به اون ور
کتابخونه یکی از پاتوق هامون بود یه جمع کتابخوانی داشتیم با چند تا بچه دیگه که کتاب میخواندند پنج شنبه ها دور هم جمع می شدیم تا کتاب هایی که در طول هفته خوانده بودیم رو نقد کنیم
علاقه ام به کتابخواندن اون روزا خیلی بیشتر از الان بود سرعت خواندنم بالا بود پس حجم و تعداد کتاب های بیشتری نسبت به بقیه میتونستم بخونم
همون موقع ها بود که دوباره نوشتن کتاب رو شروع کردم