#ماجراهای_منو_ویراستارم
#سکانس۱۷
خواننده ای که میخواستیم باید ویژگی های خاصی میداشت مثلا کتاب زیاد خونده باشه تا مثل یک مبتدی از هر داستانی خوشش نیاد دید نقادانه داشته باشه و بتونه داستان رو خوب نقد کنه و مهم تر از همه هیچ کدوممون رو درست نشناسه تا کسی نفهمه که ما داریم چیزی مینویسیم
خب قاعدتا که خیلی ویژگی های سختی بود و هنوز هم خواننده خوبی پیدا نکردیم
درسته که لورا میتونست ۱۰۰ کیلومتر رو تو ۱۰ دقیقه بره ولی اگه بهش میگفتن بیاد اتاق تمرین مسیر اتاقش تا اونجا رو سه روزه میرفت
#مجموعه_آقای_ایکس
#خون_طلایی
@Mrxcollection
جاستین اونقدر همیشه بد اخلاق بود که حتی الکس و حتی جسیکا هم ازش دوری میکردن
#مجموعه_آقای_ایکس
#خون_طلایی
#انگشتان_خونین
@Mrxcollection
#ماجراهای_منو_ویراستارم
#سکانس۱۸
اواخر تابستون بود و تصمیم گرفتیم از همون کلوب کتابمون یه نفر رو پیدا کنیم
از بین بچه ها یک نفر رو که نقد خوب به داستان ها وارد می کرد رو پیدا کردیم یه گوشه کشیدیمش و شرایط رو براش توضیح دادیم
قرار شد پی دی اف کتاب رو براش بفرستیم
تغییرات نهایی رو روی کتاب وارد کردیم و براش فرستادیم اون زمان نزدیک شروع مدرسه ها بود مقطع ما هم خیلی مهم پس کتابخونه رفتن رو آروم آروم کم کردیم
آیینه عیب ها رو فریاد نمیزنه ولی جسیکا که آیینه نیست ، تا چیزی که از تو فهمیده رو تو چشم همه نکنه ول کن نیست
#مجموعه_آقای_ایکس
#خون_طلایی
@mrxcollection
#ماجراهای_منو_ویراستارم
#سکانس۱۹
هر روز منتظر بودیم که اون بچه کتاب رو بخونه و نظرش رو بهمون بگه ولی اون هیچ وقت دیگه جواب پیام هامون رو نداد هیچ وقت دیگه هم ندیدمش
ضربه بزرگی بود و واقعا ناامید شدیم
هیچ وقت نفهمیدیم آیا هرگز اون کتاب رو خونده یا نه
ولی شروع مدرسه ها نزاشت زیاد تو این فاز بمونیم و ما رو از فکر کتاب شوت کرد تو فکر درس و مشق این شد که برای بار دهم کتاب رها شد ولی ما؟
نه ما بعد از کتاب هیچ وقت همدیگه رو رها نکردیم با اینکه مدرسه هامون از هم جدا بود ولی همیشه یه راهی برای پیش همدیگه بودن پیدا می کردیم