درسته که توفان امتحان داره ولی باید اول دخل باراد رو بیاره چون وقتی داشته رد میشده یه پس گردنی نثار توفان کرده
و توفان؟
اون حالا مشغول خرد کردن دندونای باراده ...
#مجموعه_آقای_ایکس
#چشمان_رنگی
@mrxcollection
مارنی واسه خوردن سیب زمینی سرخ کرده از چنگال استفاده میکرد چون میتونست به سرعت ازش به عنوان سلاح استفاده کنه و بکوبه تو دست جسیکا که دراز شده تا اونا رو از مارنی بدزده...
#مجموعه_آقای_ایکس
#خون_طلایی
@mrxcollection
#ماجراهای_منو_ویراستارم
#سکانس۲۱
اون سال با اینکه مدرسه هامون از هم جدا بود ولی بعضی وقتا تا خونه رو پیاده میومدیم با اینکه نسبتا راه زیادی بود ولی ما انقدر حرف برای گفتن داشتیم که هیچ وقت راه به نظرمون اونقدر آزار دهنده نبود
بعد از مدتی دوباره بحث کتاب باز شد و توی راه درباره کتاب حرف میزدیم
بعضی وقتا وسط خیابون بدون اینکه متوجه باشیم بلند بلند درباره سکانس های قتل و ماموریت حرف میزدیم و وقتی به خودمون میومدیم همه با تعجب بهمون خیره شده بودند
با اینکه گروه شون ۵ نفر بود اما جاسپر همیشه به غیر از خودش سه نفر دیگه رو مدیریت میکرد چون مکس همیشه خواب بود، جاسپر فقط باید حواسش میبود که جاش نزارن
#مجموعه_آقای_ایکس
#انگشتان_خونین
@mrxcollection
#ماجراهای_منو_ویراستارم
#سکانس۲۲
نیلو به طرز عجیبی اکثر بچه های کلاس مارو میشناخت
برای همین زیاد تو مدرسه مون رفت و اومد داشت
بعضی وقت ها بعد مدرسه میومد تو مدرسه مون ماهم با بجه های کلاسمون چند نفر میشدیم و میرفتیم کافی شاپ
می تونید تصور کنید یه دسته بچه مدرسه ای دقیقا سر ظهر بد موقع ترین زمان روز راه بیوفتند برند کافی شاپ چقدر میتونه مسخره باشه که البته ما هیچ کدوممون اهمیتی نمی دادیم
تو همین رفت اومد ها حتی کسایی رو هم نمی شناخت رو شناخته بود
تو همین زمان ها بود که از دریافت خبری از خانوم مهربونی که مسئول کتابخونه بود هم نا امید شدیم و با نیلو تصمیم گرفتیم نگاه دوباره ای به کتاب بندازیم
#ماجراهای_منو_ویراستارم
#سکانس۲۳
شاید با خودتون فکر کنید مگه مرض داشتیم که برای بار هزارم بخوایم کتاب اماده مون رو باز نگری کنیم ولی یه چیزی که قطعا همه نویسنده ها تجربه اش کردن اینه که وقتی کمی از اون فضای کتاب فاصله میگری تازه میبینی که چقدر عیب داره من هنوز هم اگه دوباره کتاب رو به نیلو بدم میتونه هزار تا ایراد بگیره چیزی که مهمه اینه که این حس تبدیل به یه وسواس فکری نشه
آدرین قطعا برای جلب توجه کردن درست نشده چون محض رضای خدا کافیه از کنار هرکسی رد بشه تا برای چندثانیه خیره بشن به چشماش
بالاخره خوشگلیم دردسر داره
#مجموعه_آقای_ایکس
#چشمان_رنگی
@mrxcollection
همه افراد اطراف توفان فکر میکنند توفان عاشق کچاپه درصورتی که توفان کچاپ تو دهنش نمیکنه
اونا فقط لکه ی خونی هستند که از دعواش با باراد مونده
فقط نمیدونه خون خودشه یا باراد ؟
#مجموعه_آقای_ایکس
#چشمان_رنگی
@mrxcollection
#ماجراهای_منو_ویراستارم
#سکانس۲۴
اگه تبدیل به وسواس فکری بشه هیچ وقت احساس کافی بودن بهتون دست نمی ده و باعث میشه نا امید بشید و اعتماد به نفستون رو برای بهتر کردنش از دست بدید اتفاقی که اون سال برای ما افتاد
و ما به نظرمون اومد شخصیت ها راحت از قضایا فرار می کنند و چالش واقعی ای رو تو کتاب تجربه نمی کنند پس اومدیم و سکانس های پر چالش تری اضافه کردیم توی یکی از سکانس ها ما هم همراه با شخصیت گیر کردیم
ما یه سری چاله کندیم تا شخصیت تو اون ها گیر کنه ولی راه بیرون اوردن شخصیت رو بلد نبودیم و عملا گیر کرده بودیم
#ماجراهای_منو_ویراستارم
#سکانس۲۵
وقتی دیدیم واقعا به هیچ نتیجه ای نمیرسیم تصمیم گرفتیم فانتزی ای که خیلی وقت بود در بارش فکر میکردیم رو انجام بدیم و اون هم این بود که یه کتاب بنویسیم درباره چند تا پسری که زندگی عادی ای دارند و مجبور می شوند دست به کارهای وحشتناکی بزنن شروع یک کتاب جدید انقدر هیجان انگیز بود که مارو دوباره برای جدی نشستن پای کتاب مصمم کنه
توجه شما رو جلب میکنیم به پوستری که یکی از خواننده های مهربون و دوست داشتنی مون برای کتاب خون طلایی تهیه کرده
خیلی خیلی ممنونیم ازت ✨
#مجموعه_آقای_ایکس
#خون_طلایی
@mrxcollection
اونا مهم ترین تصمیمات زندگیشونو با سنگ کاغذ قیچی گرفتند
#مجموعه_آقای_ایکس
@mrxcollection