فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
محجبه شدن خانم بی حجاب توسط دختر چادری اش در موکب #دختران_انقلاب💔
😭دلنوشته پس از محجبه شدن: یازهرا با این روسری متبرک شاید خودم رو پیدا کنم
#موکب_حجاب
#زن_زندگی_شهادت
🏴صدای دختران انقلاب را از اینجا بشنوید
✅https://eitaa.com/joinchat/3435003923C863f1fbcfc
هدایت شده از • سربازانِسیدعلے | 𝚜𝚊𝚛𝚋𝚊𝚣 •
امروزتویکلاسبحثسیاسیداشتیم ، بعدیکی
ازبچههاگفتدخترعمم (اگهاشتباهنکردهباشم)
تواعتراضاتباغملکشرکتکردهبود ، بعد
دستگیرشکردنآوردنشاهواز ، حالااینترنشنال
وبیبیسیو . . . میگفتناعدامشکردندرصورتی
کهاونتواونلحظهخونشونخواببود 🙂😂
🗣 S.S.A
@Sarbaz_Seyed
ولی من وقتی از خودم متنفر شدم
که داشتم قرآن میخوندم و هی ورق میزدم ببینم چقدر ازش مونده ...
#کلهمتباااه💔
هر وقت فراموش کردی که
جایگاه زن توی دینت کجاست؛
به مادرت نگاه کن :))
+صل الله علیک یا فاطمه الزهرا
هدایت شده از 『جـهادے براے جهاد』
سلام بچه ها،حالتون خوبه؟
امیدوارم که اوقات به کام باشه🌿🌸
-بچه ها قراره ی نذر فرهنگی کتاب داشته باشیم،فعلا فقط تونستیم حدود ۱۵ تا کتاب رو بررسی و انتخاب کنیم
*اگه کتاب خوبی میشناسید، ممنون میشیم معرفی کنید🌱
#فور
https://harfeto.timefriend.net/16723898980008
قول میدی🤝
اگه خوندی؛🙂
تویکی ازگروهها
یــا کانالها که
هستی کپی کنی؟🙂
اللهم!(:
عجل!(:
لولیک!(:
الفرج!(:
اگه پای قولت هستی
کپی کن تا همه برا ظهور
حضرت مهدی(ع)دعا کنن ..تعجیل در فرج امام زمان عج صلوات❤️
میگفت تویِ نمازِ وتر وقتی دارید
اسمِ چهل مومن رو میبرید ،
اسمِ اونی که بهتون بدی کرده رو هم
بگید :)
+قشنگه نه؟
#نذر_فرهنگی🌱
سلام میتونید از کارایی که قراره فردا برای #حاج_قاسم انجام بدید ،برای ما فیلم عکس بفرستید،مطمئنا پخش میشن🌱❤️
@prsh591
هدایت شده از 『جـهادے براے جهاد』
#ساختکانالجهاد
#پروفایل
#نشرحداکثری
@jahadi_baray_jahad
-جهادیبرایجهاد
ستشه؟ ؛)
ببینیم چند نفر ست میکنن🙂
May 11
🍃📝
#عشقینه
#مسافر_عاشق💚
#قسمت_بیست_و_یکم
_الــسلام علیڪ ایها النبے و رحمتہ و برکاتہ...السلام علیـنا و علے عباد اللہ صالحین...الــــــسلام علیـکم و رحمتہ و البرکاتہ...!
نمازم کہ تمام میشـود سجده شڪر میروم و بعد از آن نماز خانہ ے قطار را ترڪ میکنم وقتے وارد اتاقمان میشوم چــادر را عوض میکنم و دوباره چـادر مشڪی ام را سرم میگذارم
نمــاز تو هم ڪہ تمام مـیشود در اتاق را باز میـکنے و وارد ڪوپہ میشوے
با لبخند میگویم : قبول باشہ
_قبول حـق
_براے من دعا ڪردے؟!
_آره عزیزم من همیشہ برات دعا میکنم
آستینت رو پایین میکشے و ڪنارم مینشینے بعد بہ صورتم نگاه میکنے و میپرسے : نخـوابیدے؟!
هـل میشوم و دستے بہ صورتم میکشم و میگویم : چطور؟
_چشمات قرمز شده
_نہ…
_نہ؟!!!
_نہ...چرا...چرا...یعنے خوابیدم...ولے
وسط حرفم میپرے و با تحکم میگویی : نخوابیدے...معلومہ
_نہ...خوابم نبرد
_مـیشہ بپرسم چــرا؟؟؟؟؟
_چـون...خب...خوابہ دیگہ یوقت میاد یوقت نمےآد! بعد با خنده اے مصنوعے میخواستم بحث را عوض کنم کہ دوباره بین کلامم میپرے و با جدیت میگویی : اینجورے فقط خودتو اذیت میکنے چیزے از آینده ے من عوض نمیشہ...
ناراحـت میشوم و بغض میکنم بعد از سکوت بلندے میگویم :شاید دوتا دونہ صلوات بیشتر ، سرنوشت آدما رو عوض کنہ...اصلا اگہ اینم نباشہ حداقل...حداقل...
حداقل خاطره هاے بیـشترے ازت توے ذهنم میمونہ!
سکوت میکنے و چیزے نمیگویے نفس عمیقے میکشے
کمے نزدیڪ تر میشوے و سرم را روے شانہ ات میگذارے و میگویی : بخواب عزیزم!
دلم میگیرد...بہ سختے بغضم را فرو میدهم و آرام چشمم را میبندم...اما اینقدر خـستہ بودم ڪہ بعد از چند ثانیہ خوابم برد!
🖊••بھ قلــم:
••مریـم یونسے
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
🍃📝
🍃📝
#عشقینه
#مسافر_عاشق💚
#قسمت_بیست_و_دوم
یڪ لحظہ از جا میپرم! با خنده مـرا نگہ میداری و میگویی : بیدار شدے؟!!ببخشید خیلی سعے کردم تکون نخورم...رسیدیم!
چند ثانیہ با تعجب نگاهت میکنم اما بعد یادم مے آید کہ توے قطار بودیم...!
هـوا روشن شده...چـادرم را روی سرم مـرتب میکنم و از کوپہ خارج میشویم...دلم برای خانہ امان تنگ شده بود...تا وقت رفتنت سیزده روز مانده!یادم باشد حتما اتاق دوم را براے کودکمان مرتب کنیم! هر چند کہ هنوز جنسیتش مشخص نشده...
یڪ ساعت بعد بہ خانہ میرسیم کیف و کولہ هایمان را وسط هال می گذاریم
بہ سمت اتاق خواب میروے من هم چادرم را در میارم و روے دستہ ے مبل میگذارم
با صداے بلند میگویی : یکم استراحت کن خانوم...بعد از ظهر میخوام یہ جایی ببرمت!
روے مبل مینشینم و دستم را زیر چانہ ام مے گذارم و بعد میگویم : ما که تازه رسیدیم!
لباست را عوض میکنی و از اتاق بیرون مے آیی
حال عوض کردن لباس هایم را ندارم...دلم گرفته است...مدام بہ دنبال چیزے ام کہ مرا از این حال در بیاورد...آرامم کند...میدانم الان نباید اینطور باشم...باید قوت قلبت باشم...باید امیدوارت کنم...امـا...
در یـخچال را باز میکنے و بطرے آب را سر میکشے و بعد میپرسے : آب میخورے؟
_نہ...
_سیب چی؟!
_نہ...
_موزم هست
_چیزے نمیخورم محمد
_از دیشب تا الآن چیزے نخوردی
_گشنہ ام نیست
با کلافگے در یخچال را میبندے
از جا بلند میشوم و بہ سمت اتاق میروم...خودم را روی تخت می اندازم ، بدون اینکہ مانتو و روسرے ام را در بیاورم...
بہ عڪس روی کنار تختے خیره میشوم...
یک عڪس دو نفره از من و تو...!
اصـلا راحت بگـویم...خیلے نا امید شده ام...حوصلہ ام سر میرود...رفتارم شبیہ انسان هاے افسرده شده است!
من نباید اینطور باشم...باید دلگرمت کنم...باید پشـتت باشم...اما...اما مے ترسم!
از اینکہ این عکس ها همینطور دو نفره بمانند مے ترسم! از اینکہ یکے بیاید و دیگرے برود...از اینکہ آرزوے داشتن یڪ عکس سہ نفره در دلم بماند...از نبودت می ترسم!
هنوز سیزده رو مانده...اما از آن روزهایے کہ حسرت همین سیزده روز را می خورم میترسم...
ڪاش هیچوقت روزها شـب نشود و شـب ها روز نشوند...
ڪاش هیچ وقت تمـام نشوند...
آرے!من اینگونہ ام...خیلے دلم گرفتہ است...خیلے...
🖊••بھ قلــم:
••مریـم یونسے
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
🍃📝
🍃📝
#عشقینه
#مسافر_عاشق💚
#قسمت_بیست_و_سوم
_خـوابیدے؟!
رویم را بر میگردانم بہ چارچوب در تکیہ داده اے و در دستت یک لقمہ نان است
بہ سمتم می آیی و لقمہ را بہ طرفم می گیرے میگویی : بخور هیچی نخوردے
سرم را بہ علامت منفی تکان میدهم
نزدیک ترش می آوری و با جدیت میگویی : مریم!
می نشینم و نان را از دستت میگیرم با اینکہ اصلا میلے بہ خوردنش ندارم براے دلخوشی ات یڪ گاز میزنم
لبخند میزنے و نگاهم میکنے
_چـرا لباستو عوض نکردے؟
_حوصلہ ندارم
کنارم روے تخت مینشینی و روسرے ام را در می آورے موهایم را مرتب میکنی و می گویی : حـالا استراحت کن!
🖊••بھ قلــم:
••مریـم یونسے
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
🍃📝
🍃📝
#عشقینه
#مسافر_عاشق💚
#قسمت_بیست_و_چهارم
با هم در جـنگل قدم میزنیم...با دوستان و همسـرانشان بہ جـنگل آمدیم
من با این خانم ها یک وجہ مشترک دارم آن هم این اسـت کہ آنها هم مثل من روز ها منتظر مردشانند تا از سفـر برگردد!
کمے روحیہ ام بهتر شده است...
_خانمے؟میخـواے برات دلبرے کنم؟
می خندم و جواب میدهم : چـطورے؟
_فـقط تمـاشا کن...!
بعد بہ سمـت دوستانت میدوے و داد میزنے : حـالا نوبت من...برید ڪنار!
آنها نزدیڪ یک گودال نسبتا بزرگ وایستاده اند! بہ سمـتشان می دوے و یڪ آن خودت را پرت میکنے در گودال
دلم میریزد...سرجایم خـشک میشوم و با تعجـب و دلهره نگـاهت میکنم
امـا تو با چند حرڪت ورزشے دوباره بالا مے آیی!
نفس عمیقے از روے آسودگی میکشم و در دلم میگویم : دیوونہ!
با خنده بہ طرفم میدوے دستم را مے کشے...
در همان حالت میپرسے : خوشـت اومد؟
_دلبریت این بود؟
_دیگہ ما جور دیگہ اے بلد نیستیم
مے خندم و چیزے نمی گویم
یڪ دفعت دسـتانم را میکشی و مرا بہ جایی دور از جمعیت میبرے!!
بہ دنبالت مے آیم
سر جایت می ایستی و میگویی : چشـماتو ببند!
با تعجـب نگاهت میکنم دوباره میگویی : ببند دیگہ...
دستانم را جلوے صورتم میگیرم
_حالا تا بیست بـشمار...
شبیہ بچہ ها بہ چیز هایی کہ میگویی گوش میدهم
_یڪ...دو...سہ... و تا آخر میشمارم
نوزده...بیست!
چشـمانم را باز میکنم...گم میشوے...با خنده میگویم : قایم باشڪ بازیہ؟؟
چیزے نمے گویی...بہ دور و برم نگاه میکنم تا پیدایت کنم...
پـشت درخت ها...بوتہ ها...
اما نیستے...کم کم خودم هم انرژے میگیرم...
اصـلا...مریم!
تو باید شـاد باشے...باید بہ مردت این شادے را انتقال بدهے...اینجورے میخواهے بدرقہ اش کنے؟!!
بلند میگــویم : الآن پیـدات میکنم...
_اگہ میتونے...
رد صدایت را میگیــرم و بہ دنبالت مے آیم اما نیستے!
تمـام جاها رو میگردم...معلوم نیــست کجایی!
همـینطور کہ بہ دنبالت میگردم ناگهـان روبرویم سـبز میشوے!
هـل میشـوم و دستم را روے قلبم میگذارم
از بالاے یڪ درخت میپرے بلند میشوے و دسـتانت را بہ هم میزنے با خنده میگویم : بالاے درخت بودے؟؟
با لبخند پلکے بہ علامت تایید میزنے
_دیوونہ اے بخدا...!
_تو هم میـتونے دیوونہ شے؟!!!
با شیطنت بہ چشـم هایت زل میزنم و در ذهنم یڪ #نقشہ_دیوونہ میڪشم...!
🖊••بھ قلــم:
••مریـم یونسے
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
🍃📝