از طریق فضای مجازی خبری پخش شد مردم ساده ما
شاید بهتره بگم بعضی از مردمون که خوبی وطنشون زو نمیخوان
اومدن توی خیابون ذهن بقیه رو تحت تصرف خودشون دراوردن و شدن اغتشاشگر🚶🏼♂️
به خودمون بیایم 🙂
اگه دیر بجمبونیم
یه خانواده یتیم میشه فرقی نداره حالا اغشاشگر باشه یا شهید
مهم اینکه بدونم داریم خون هم وطن مون رو پای مال می کنیم🚶🏼♂️💔
ܩࡎܢ̣ߊح
#چالش همینالانبهپدریامادریاهرکسیکهبراتونخیلیمهمه پیامبدینوبگین(مهمترینداراییمنتو
بزگواران
هرعزیزیمیخواستاستیکربراشبسازیم
بهاینآیدیپیامبده
:جهادنا
#ممنونم_که_با_دقت_مطالعه_میکنید‼️
خانم خوشگله!
دوست #مونث #واقعیت ! انلاینه 😊
الوووو نیستی خواهرررر ؟؟!!!
بیا ی لحظه کارت دارم😩
[حوصلشو نداری؟!, سین نمیکنی چرا😟]
اوه اوه 🙊
هم گروهی #مذکر #مجازیتم که انلاینه!😋
+ سلام علیکم خدمت خواهر بزرگوار خودم خوبید ان شاالله؟✋
[بابا بزار جوهر پی ام ش خشک بشه بعد سین کن!😏]
- سلام برادر☺️
بله الحمدالله عالیییییی ،ممنونم🙏
[عه حالت عالیه؟؟؟؟!
پس چرا جواب اون یکی دوستتو ندادی؟!
اهاااان خب چت با اون حال نمیده ظاهرا !!!
بله بله ...
خداقوت شیطان بزرگوار !
چی گفتی؟!
چ ربطی ب شیطون داره؟!
بله بله واقعا ربطی نداره!
این کارا ب فکر شیطونم نمیرسه اخه]
+ خب خواهرجان، چ خبر از درس و دانشگاه ؟!همه چی خوب پیش میره؟!
- اره خوبه اگه این پسرای مزاحم کلاسمون بزارن!😒😒
[یه خالی بستی تا طرفو حساس کنی؟!
اونم غیرتی شه برات توهم ذوق کنی !!!
بعد میگم اینـکارات بفکر شیطونم نمیرسه ناراحت نشو!]
+ عه عه عه کی جرات کرده خواهر منو اذیت کنه؟!😡
عکس بده جنازه تحویل بگیر !😎
[قند تو دلت اب شد؟! ]
_ ای بابا، برادر.... انقدررررر زیادن ک باید البوم بدم قبرستون تحویل بگیرم ..😜😅😅
[شیطون کم اورد رفت بخوابه😐
شما ادامه بده! ]
+ای بابا😂😂😂
راستی خواهرجان،عکس پروفایلتون خودتونید؟!
[اوه اوه بلاخره ب ارزوت رسیدیا!
روزی صدتا عکس از خودت گذاشتی تا بلاخره طرف رفت سر اصل مطلب! ]
- اره داداشی خودمم!🙈با چادرم که عشقمه😍
[عشقته؟! اون عشقت احیایا حرف و حدیثی درباره حیا نزده باهات تاحالا ؟!]
+به به .... عالییییییییه عالیییییی😊
واقعااااا تو این اشفته بازار اخرالزمان، کم پیدا میشن فرشته هایی مثل شما !🙊
-فرشته تنها ب چه درد میخوره؟!😢
[حتما باید مجرد بودنت رو یاداوری میکردی؟! ]
_ خدا بزرگه خواهر! ایشالا یه روز هردو از تنهایی در میایم!😞
[بپا فشارت نیفته ! 😒]
- مورد که زیاده برای از تنهایی دراومدن!
[ (الان خواستی حس رقابت بهش بدی که عجله کنه عقب نمونه و بیاد خواستگاریت؟!]
- ولی خب دل ادم مهمه که هرجاییی اروم نمیگیره!🙈🙈🙈
+ امان از دست این دل خواهررررر....😞
- عه شما چرا داداشی ؟ مگه شما هم با دلت مشکل داری؟! 😉
[خیره سرت خواستی زیرزبون بکشی الان؟! ]
+یعنی شما نمیدونی؟! 🙈
[بدو خودتو بزن ب اون راه😐]
- نه والا 😶اگه بدونم که میرم خواستگاریش برای داداش گلم😍
[مثلا خواستی بگی عمراااا ن ب ذهنت رسیده ن دلت میخواد ک اون ی نفر خودت باشی؟!!!! ]
+ یعنی تو نمیدونی کیه ؟!🙈
- نه داداشی! 😢
+ یه فرشته س😍🙈🙊
- چه شکلیه؟!🙈
+ شبیه خودت🙈🙈🙈
- واقعاااا😍
+اره خوده خودت😢🙊🙈مهربون و دوست داشتنی🙊
[ قلبت وایساد؟!!! ب هدفت رسیدی؟
داره پیام میاد برات ....
دوست مونث واقعیته ! کارت داره،،
* عزیزم پیاممو خوندی جواب بده منتظرم ...☹️
عه عه عه برای داداشیت ، نه ببخشید برای عشقتم داره پیام میاد.... 😒
*داداشی نیستی؟! ببخشید دیشب یهو رفتم نتم تموم شد.... 😢
به به ! چقد ازین فرشته ها داره عشقت!
#محرمانه
#حیای_مجازی
#دینت_رو_سپر_بی_حیاییت_نکن!
میخوان شهیدم بشن!!!
🍃📝
#عشقینه
#مسافر_عاشق💚
#قسمت_دهم
﴾﷽﴿
با لرزش موبایل بہ حال خود مے آیم جواب میدهم : بلہ؟
_مریم بیا وسایلو بزاریم هتل دوباره بیایم
پاڪ یادم رفتہ بود ڪہ همہ ے کیف و کولہ ها در دست توست! خنده ام میگیرد و پاسخ میدهم : اے واے ببخشید!...باشہ آقا الان میام!
از جایم بلند میشوم و دستم را روے سینہ ام می گذارم و سلامے مے دهم و از حرم خارج مے شوم... نزدیڪ حوض صحن پیدایت میکنم
هنوز مرا ندیده اے و بہ دنبالم میگیردے...
بہ سمتت مے آیم نزدیڪ کہ میشوم بہ شوخے میگویم : آهاے بینم! دنبال کی میگردے؟
رویت را بہ سمت صدایم بر میگردانے و لبخندے گرم میزنے
ساڪ ها را از روے زمین بر میداریم بہ طرف در خروجے حرکت میکنیم بین راه میگویی : زیارت کردے؟ سیر شدے؟
_سیر ڪہ نشدم ولے بریم باز بیایم!
با گوشہ ے چشمم بہ صورتت دقیق میشوم...انگار گوشہ ے چشمانت خیس اند!
پس تو هم حسابے دلتنگ شده بودے!
* * * * * *
خودت را روے تخت مے اندازے و نفس عمیقے میکشے... چادر و روسرے ام را بر میدارم و یڪے یڪے ساک ها را مرتب میکنم و وسایل مورد نیازمان را بیرون می آورم...
تو هم دستت را زیر سرت می گذارے و بہ سقف خیره میشوے!
مشغول کارم میشوم... یڪ آن از جا میپرے و حولہ و لباست را از کنارم بر میدارے و بہ سمت حمام میروے...
حرکتت ناگهانے و خنده دار بود!
از ترس دستم را روے قلبم میگذارم و با تعجب و اندکے خنده نگاهت میکنم و زیر لب میگویم : دیوونہ...!
بے پاسخ فقط گذرا لبخندے میزنے و وارد حمام میشوے
لباس هایم را تا میکنم و در گوشہ اے مے گذارم
بعد از اتمام کارم از جایم بلند میشوم و پرده هارا کنار میزنم
لا بہ لاے ساختمان ها و خانہ ها بہ دنبال حرم میگردم اما پیدا نیست!
باد گرمے بہ صورتم میخورد و موهایم را تکان میدهد
حس خوبے وجودم را فرا میگیرد... همانطور مقابل پنجره می ایستم و چشم هایم را می بندم و نفس عمیقے مے کشم...
_مریـــــــــم
صدایت همراه با شرشر آب بلند میشود
پرده هارا کنار میکشم و پاسخت را می دهم...
حولہ ے کوچکے می خواستے و من هم برایت مے برم!
لبہ ے تخت می نشینم و منتظرت مے شوم
🖊••بھ قلــم:
••مریـم یونسے
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
🍃📝
🍃📝
#عشقینه
#مسافر_عاشق💚
#قسمت_یازدهم
بعد از چند دقیقہ بیرون مے آیی و حولہ ے کوچک نارنجے رنگ را روے شانہ هایت می اندازے و همانطور کہ دکمہ هاے پیراهنت را میبندے بہ سمتم مے آیی
کنارم روے تخت می نشینی و با حولہ ے کوچڪ موهایت را خشک میکنے
بہ تمام حرکاتت نگاه میکنم مثل بچہ ها
وقتے چشمت بہ صورتم مے خورد با تعجب مے پرسے : چرا اینجوری نگاه میکنے؟!
لبخندی میزنم و چیزی نمیگویم بعد از مکث و سکوتے طولانے میپرسم : محمد؟!
_جانم؟
ترس شنیدن جواب مرا از پرسیدن سوالم منع میکند...
اما تو تا حالت چشمانم را میبینی میگویی : چیزی شده؟!
سکوت میکنم و چیزی نمی گویم نزدیک تر میشوی و دستی بہ موهایم میکشے و میپرسی : خانومم؟
این محبت هایت اذیتم میکند یڪ لحظہ نبودنت در ذهنم رد میشود
قلبم تیر میکشد با بغض بہ چشمانت نگاه میکنم
نگران میشوے و میگویی : چیشده مریم؟
هرچہ سعے کردم جلوے اشڪ هایم را بگیرم نشد...
چشمانم خیس شد و قطره اے روے گونہ ام افتاد
زیر چانہ ام را میگیرے و صورتم را مقابل صورتت قرار مے دهے
_مریمی؟ عزیزم؟ آخہ تو چت شده؟ چرا همش ناراحتے و هیچے نمی گے چرا میخواے با اشکات قلبمو خون کنے...
این حرفت تیر خلاصے براے سد چشمانم بود و یکباره صدایم بالا رفت!
طاقت نمے آورے و سرم را در آغوش میگیرے و بہ سینہ ات می چسبانے
صداے تپش هاے تند قلبت در گوشم میپیچد...
صداے تپش هاے قلب مهربانت!
_آخہ چتہ خانومم؟چرا با خودت اینجورے میکنے؟
با خودت با من...
گریہ هایم از سر میگیرند موهایم را از جلوے چشمانم کنار میزنے نمی توانم حرفے بزنم... نمی دانم بگویم یا نہ؟
سرم را بالا میبرم و بہ چهره ات نگاه میکنم...
نگرانی و ناراحتی از چهره ات پیداست...
_بگو عزیزدلم بہ محمد بگو چتہ؟!
از دست من ناراحتے؟!
با سختے صدایت میزنم
_محمــ...محمــــد
_جـــان محمد
_کے میخواے برے؟
_ڪجا...؟
_سوریہ...
_سوریه؟!!!
از جا بلند میشوم و با صداے بلند و هق هق گریہ هایم میگویم: آره سوریہ ...میدونم میخواے بری
بازم میخواے برے...
حیرت زده نگاهم میکنی و میپرسی : حالت خوبہ؟
_کی میخوای بری؟
از لبہ ے تخت بلند میشوے و روبرویم مے ایستے و با جدیت پاسخ میدهے : نمیدونم...
🖊••بھ قلــم:
••مریـم یونسے
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
🍃📝
🍃📝
#عشقینه
#مسافر_عاشق💚
#قسمت_دوازدهم
﴾﷽﴿
_نمی دونے؟!نگو نمیدونم...بگو نمی خوام بگم...
_چت شده مریم؟!اصلا اگہ هم بخوام برم...چرا اینجوری میکنے؟!
_مــــــــحـــــــمد... جنگہ... میفـهمےجنگہ... اگہ اتفاقے برات بیوفتہ... اگہ یہ چیزے بشہ... پس من چے؟!من چے میشم؟! ما هنوز یہ سالم از ازدواجمون نگذشتہ... اصلا اگہ قرار بود هے برے هے برے... چرا همون اول نگفتے؟ حداقل یکم بیشتر راجب این زندگے فکر میکردم...
اصلا کلماتے ڪہ بہ زمان مے آوردم دست خودم نبود... حواسم بہ چیزهایی کہ مے گفتم نبود...
انگار فقط میخواستم بگویم... بگویم... بگویم و بگویم تا آرام شوم...
گریہ هایم شدت گرفتند و گوشہ اے از اتاق نشستم
اما تو...
شڪہ از حـرف هاے من سکوت کردی و بهت زده بہ روبرویت خیره شدے...
بعد از مکث طولانے پرسیدے : یعنے... اگہ... بہت میگفتم... با من ازدواج نمیڪردے؟!
نمے دانستم چہ بگویم... راستش اصلا منظورم این نبود... حرفے براے جواب نداشتم... سکوت کردم و بہ گریہ هایم ادامہ دادم
آهی سوزناڪ کشیدے و از اتاق هتل بیرون رفتے!
بدون حرف و خداحافظے...
* * * * * *
ساعت هاست ڪہ منتظرت هستم... ساعت دوازده شب است و تو هنوز برنگشتے
چند بار با تلفنت تماس گرفتم اما خاموش بود
نگران میشوم... میدانم همہ چیز تقصیر خودم بود... دلت را شکاندم... خدایا چہ کردم؟!
یعنے کجایے؟!
کـاش هیـچوقت آن سـوال را نمی پرسیدم!
روے تـخت دراز میکشم و لا بہ لاے ملافہ ها غلت میزنم...
بالشت زیر سرم را در آغوش میگیرم... یاد حرف هايم ڪہ می افتم احساس شرمندگے میکنم
آنقدر دلم گرفتہ است... کہ حتے کوچکترین خاطره هایمان هم اشکم را در مے آورد
اشڪے از گوشہ ے چشمم روے تـخت می افتد...
چشمانم را میبندم... تصویر چہره ات کہ با حیرت بہ صورتم زل زده بودے و بہ اعتراض هایم گوش میدادے ظاهر میشود
مرا ببـخش مرد زندگے ام... مرا ببـــــخش!
🖊••بھ قلــم:
••مریـم یونسے
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
🍃📝
+مستقیم آقا...آقامستقیم!
وقتی نشستم گفتم:
ببخشید میشه ضبطو خاموش کنید؟!
گفت:اینا مجازه؛ چیز بدی هم نمیخونه...!
+میدونم ولی عزادارم!
○"شرمنده"
و ضبط رو خاموش کرد.
.
○تسلیت میگم اقوام نزدیکتون بوده؟!
+بله مادرم..!
○واقــعا تسلیت میگم.
داغ مادر خیلی سخته،
منم تو بیست و پنج سالگی مادرم مریض بود و زجر میکشید.
بنده ی خدا راحت شد.
+خدا رحمتش کنه!
○خدا مادر شمارم بیامرزه...!
○ مادر شما هم مریض بودن؟!
+نه مجروح بود..!
○مجروح جنگی یاشیمیایی؟!
+نه یه عده اراذل و اوباش ریختن سرمادرم و زدنش.
○جدأ؟!شمام هیچکاری نکردید؟!
+ما نبودیم وگرنه میدونستیم چیکار کنیم...!
○خدا لعنتشون کنه...
یعنی اینقد ضربات شدید بوده؟!
+آره مادرم سه ماه بستری شد بعد از دنیا رفت...!
○عجب پست فطرت هایی بودن!
بغضم گرفت...
سکوتمو که دید گفت:
ظاهرا خیلی ناراحت هستید!
+داغ مادر خیلی سخته!
مخصوصا اگه جوون باشه...!
○آخ آخ جوون بودن؟!
+آره فقط هجده سالش بود...💔
○گرفتی ما رو؟!
شما خودت بیشتر از هیجده سالته!
حرفش رو قطع کردم و گفتم:
مادر شما هم هست...
این هجده ساله فقط مادرسادات نیست بلکه مادرتمام شیعه ها
حضرت زهراست...!(:🌱
یه مکثی کرد و با تعجب نگام کرد و بعد دوباره خیره شد به جاده...!
○ببخشید تازه متوجه شدم
راست میگید هیچوقت اینجوری به قضیه نگاه نکرده بودم...!🖐🏾
.
.
لحظاتی به سکوت گذشت،
○یه سیدی مداحی هم دارم؛
البته برا محرمه...!
خودش داشبورد رو باز کرد
و یه سی دی گذاشت تو ضبط.
چند ثانیه بعد یه نوای آشنا بلند شد.
.
.
#یاحسینغریبِمادر
توییاربابِدلِمن...!(:💔
.
.
من بودم و راننده و صدای مداحی و نگاه خیسم به اطراف...!🚶🏾♂
#فاطمیه
میگهکه :
قسمبهتربتتقسم ، خستهیِدردم . !
چقدربامهرتربتتدردودلکردم . !
ایندفهکربلابیام ، برنمیگردم ؛ برنمیگردم !:)💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️چقدر نام تو زیباست اباعبدالله♥️
#شبزیارتی