eitaa logo
ܩࡎܢ̣ߊ‌ح
26 دنبال‌کننده
380 عکس
120 ویدیو
2 فایل
بسم‌رب‌الحسین‌ ܩࡎܢ̣ߊ‌ح=ިوܢܚ݅ܝ̇ߺߊ‌ی‌ܝ‌ߊ‌ܘ تاریخ‌شروع‌خادمی: •۱۰:۳۰• ¹⁴⁰¹.⁹.⁸ بیسیم‌چی‌گردان‌مون👇🏻 https://harfeto.timefriend.net/16698893249584 @Rah_il 〰〰〰〰〰〰〰〰 پشت‌سنگرمونه:)))) @Posht_sangar1401 ____ پیام‌سنجاق‌شده‌رو‌بخونید❌ 70........🚶🏻‍♂️.60
مشاهده در ایتا
دانلود
https://harfeto.timefriend.net/16714645820180 منتظرنظرهاتون‌هستم🙂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
+مستقیم آقا...آقامستقیم! وقتی نشستم گفتم: ببخشید میشه ضبطو خاموش کنید؟! گفت:اینا مجازه؛ چیز بدی هم نمیخونه...! +میدونم ولی عزادارم! ○"شرمنده" و ضبط رو خاموش کرد. . ○تسلیت میگم اقوام نزدیکتون بوده؟! +بله مادرم..! ○واقــعا تسلیت میگم. داغ‌ مادر خیلی سخته، منم تو بیست و پنج سالگی مادرم مریض بود و زجر میکشید. بنده ی خدا راحت شد. +خدا رحمتش کنه! ○خدا مادر شمارم بیامرزه...! ○ مادر شما هم مریض بودن؟! +نه مجروح بود..! ○مجروح جنگی یاشیمیایی؟! +نه یه عده اراذل و اوباش ریختن سرمادرم و زدنش. ○جدأ؟!شمام هیچکاری نکردید؟! +ما نبودیم وگرنه میدونستیم چیکار کنیم...! ○خدا لعنتشون کنه... یعنی اینقد ضربات شدید بوده؟! +آره مادرم سه ماه بستری شد بعد از دنیا رفت...! ○عجب پست فطرت هایی بودن! بغضم گرفت... سکوتمو که دید گفت: ظاهرا خیلی ناراحت هستید! +داغ مادر خیلی سخته! مخصوصا اگه جوون باشه...! ○آخ آخ جوون بودن؟! +آره فقط هجده سالش بود...💔 ○گرفتی ما رو؟! شما خودت بیشتر از هیجده سالته! حرفش رو قطع کردم و گفتم: مادر شما هم هست... این هجده ساله فقط مادرسادات نیست بلکه مادرتمام شیعه ها حضرت زهراست...!(:🌱 یه مکثی کرد و با تعجب نگام کرد و بعد دوباره خیره شد به جاده...! ○ببخشید تازه متوجه شدم راست میگید هیچ‌وقت اینجوری به قضیه نگاه نکرده بودم...!🖐🏾 . . لحظاتی به سکوت گذشت، ○یه سی‌دی مداحی هم دارم؛ البته برا محرمه...! خودش داشبورد رو باز کرد و یه سی دی گذاشت تو ضبط. چند ثانیه بعد یه نوای آشنا بلند شد. . . تویی‌اربابِ‌دلِ‌من...!(:💔 . . من بودم و راننده و صدای مداحی و نگاه خیسم به اطراف...!🚶🏾‍♂
میگه‌که : قسم‌به‌تربتت‌قسم ، خسته‌یِ‌دردم . ! چقدربامهرتربتت‌دردودل‌کردم . ! ایندفه‌کربلابیام ، برنمی‌گردم ؛ برنمی‌گردم !:)💔
آخرین‌بازدید‌ازایتای‌شهید‌
حقققق😂
یعنے: من انتخاب میکنم کھ تو چـہ ببینے...☝🏻
اسیر که شد ، بعثی ها فهمیدن مسیحیه بهش گفتن تو که مسلمون نیستی، علیه ج.ا.ا مصاحبه کن تا پناهندگی بگیری! گفت مسلمون نیستم ، ایرانی که هستم خاک بر سرت فرخ نژاد خاک بر سرت احسان کرمی ای خاک بر سر هرچی سلبریتی وطن فروشه...
داره سه سال میشه ها💔
هدایت شده از مسابقه
🎗شماهم برنده تابلو فرش حرم امام رضا(ع) هستید بدون قرعه کشی🎗 👌مسابقه ای راحت با جوایز مادی و معنوی 💢تعداد زیادی از جوایز بدون قرعه کشی و تعدادی هم با قرعه کشی تقدیم میشه🎁 🖍توضیح مسابقه: ابتدا روی لینک بزنید وارد کانال بشید👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1487536293C55c45547ec بعد 👈فقط👉 از یکی از مدیران بنر بگیرید آیدی مدیران در گروه سنجاق شده✅ ~~~~~~~~~~~~~~ کانال فرهنگی هنری بوی بهشت👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1487536293C55c45547ec کد ۱۱۹۵
فاطمه مادرمه.mp3
11.19M
_دنیای‌من‌مآدرمه....!(:
+ آدمِ یه دیقه‌ای نباش! - یعنی چی؟! + یعنی حالِ خوب و اضطرارت آنی نباشه. یهو نیاد که یهو بره. نگهش دار. اشکاتو سفت بگیر! که همین حالِ اضطرارِ همیشگی بهت آسمون میده :)
شمارا چه شده است که شأن و مقام و ارزشی برایِ خدا قائل نیستید یا قوم ! +خداست آ ، هرچی گفت بگو بر رویِ دیدگان :) .
خوشم میاد که ناراحتی گناهتو با استغفار نه تنها رفع نمیکنی بلکه میذاری رو هم جمع بشه تا این که منجر به ناامیدی میشه و میگی خدا که نمیبخشه پس چرا توبه کنم ؟ !
مُفت نمی‌ارزه اگه تویِ مجازی لبخندِ روی لباته و واسه مامانت اخم میکنیُ صداتُ بلند میکنی ... .
هدایت شده از 『جـهادے براے جهاد』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در انتظار نشستی؟ در انتظار بایست! هنوز حضرت معشوق یار میخواهد، @jahadi_baray_jahad -جهادی برای جهاد
چرا انقد کم میشین💔🤥 ناراحت شدیم🚶🏼‍♂️
در کنار تابوت شهید گمنام به یاد تک تک تون بودم 🙂🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃📝 💚 ﴾﷽﴿ از بازار مـشهد بہ سمت حرم میرویم...خوشبـختانہ هتلمان نزدیڪ حرم است! ساکت و بے توجـہ راه میروے...من هم سعے میکنم پا بہ پایت قدم بردارم آنقدر تند میروے کہ گاهے وقت ها جلو مے افتے از مـن! سردے و سنگینے ات اذیتمـ میکند... از دیشـب تا الآن با خود فکر کردم...اگـر اجازه ندهم بعد ها چہ مے شود؟ نڪند حضـرت زینب مرا بازخواست کند؟! امـا اگر محمد شهید شود چہ؟!نـہ...مے رود باز بر مے گردد...حضرت زینـب امانت دار است!اصلا بهـتر از قـبل محمدم را بر مے گرداند! بہ چهره ات نگاه میکنم خیلے عادی بہ روبرویت نگاه میکنے و اصلا حتے حرفے ام نمی زنی...می گویم : محمد؟ جواب نمے دهے دوباره می گویم : محمـد؟ باز هم جـواب نمے دهے... دلم میشکند...این رفتارت باعث میشود احساس نا امنے کنم...فکر میکنم دیگر مراقبم نیستے! بار دیگر مے گویم : آقا؟ نفس عمیقے میکشی و باز هم سکوت میکنے _مے شہ...فقط بگے...چقد وقت داریم؟! بالاخره نگاهم میڪنے...اما با تعجـب... احـساس پیروزے می کنم! _یعنے چے؟! _از الآن تا وقـت اعـزام بعدیت...چقد وقت داریم؟ دوباره بہ روبرویـت نگاه مے کنے...جواب مے دهے : خیلے ڪم... دلـمـ میگــیرد...با تـرس مے پرسم : مثلا...چ...چقد؟ بعد مڪث طولانے می گویی : ۱۵ روز! یڪ آن قلبم می ایستد و سر جایم خـشک مے شوم ڪمی جلو مے روے...قلبم بہ تپش مے افتد و چشمانـم سیاهے می رود! فقط صدایت را شـنیدم کہ داد زدے: یـا حـسیـــن...مریم...مر...م... 🖊••بھ قلــم: ••مریـم یونسے ☺️ 🍃📝
🍃📝 💚 چــند بار پلک میزنم و چشم هایم را باز میکنم... ساعت سہ و نیم نیمہ شب است... تمــام این مـدت را خواب بودم! غلتے میزنم و رویم را میچـرخانم تو هم برگـشتہ اے! پشـت بہ من روے تخت دراز کشیدے ، حتے لباس بیرونـت را هم عوض نکردی... از تن بے حرکـت و نفس هاے منظمـت معلوم است کہ خوابیدے! از این کہ میبینمت دلگرم میشوم مے نشینم و بہ پنجره نگاه میکنم... سـکوت حاکم است... باد ملایمی پرده هاے کنار زده را تکان میدهند... پنجره آسمان تاریڪ شب را قاب گرفتہ اسـت اثرے هم از ماه نیست... …! رویم را سمتت میکنم... دوست دارم از دلت در بیاورم نکند مرا نبخشے؟! نکند با من بد شوے؟ نکند فکر کنی لیاقت همسری با یک مدافع حرم را ندارم؟! باور کن تمام این حرف ها براے دلتنگی هایی است کہ کشیدم... از فراق دوباره ات میترسم!میترسم! خم میـشوم و بہ صورتت زل میزنم...معلـوم است خیلے خستہ ای نزدیک تر میشوم...نزدیک و نزدیکتر... آنقدر کہ نفس هایم موهایت را تکان میدهد فقـط کمـے مانده تا لبهایم روے ریش هاے مردانہ ات قرار گیـرد... چـشمانم را میبندم و نزدیڪ تر میشوم و آرام گونہ ات را میبوسم! 🖊••بھ قلــم: ••مریـم یونسے ☺️ 🍃📝
🍃📝 💚 ﴾﷽﴿ سوزش بدے از دستم احسـاس میکنم...آرام چشمم را باز میکنم...تصویـر تار و مبهمـت رفتہ رفتہ مشخص میشود!روے صندلے نشستہ اے...با نالہ میگویم : محـــــمــــد... صدایم را کہ میشنوے سریع از جـایت بلند مے شوے و مے آیی بالاے سرم _جـان مـحمـد؟!بیدار شدے؟خوبے؟جاییـت درد نمیکنہ؟ از چشـمانت نگرانےموج میـزند دوباره با نالہ میگویم : بــریم خــونہ... _قربونت برم...بزار سرمت تموم شہ هرجا بخواے میبرمت... چند ثانیہ بہ چشمانـت زل میزنم یاد حرف آخرت باز مے آید بہ ذهنم... قلبم تیـر میکشـد می گویم :آقا پلکے میزنے وجلوے بغضت را میگیرے و جواب میدهی : جـانم؟ _واقــعا میخواے برے؟ _اگہ تو نخواے نمیرم عزیزم...می مونم پیـشت فورا سر کلامت میپرم : نہ برو...باید برے اصلا متوجہ حرفم نبودم و انگـار هرچہ کہ فکر میڪردم بہ زبانم آمد از حـرفم تعجـب میکنے میپـرسے : تو...تو راضے اے؟ چـشمانم را بہ علامـت تایید باز و بستہ میکنم و همچنان بہ چهره ات نگاه میکنم... صورتت در هم میرود...چشـمانت خیس میشود خم میشـوے و پیشانے ام را مے بوسے و همزمان کہ چشمانت را مے بندے اشڪے روے گونہ ات سر میخورد! ! احسـاس میـکنم تمام تنم لرزید...با اینڪہ برایم خیلے سخت بود میپرسم: محمدم...تو میرے اونـجا...شاید شهید بشے... پـس من چے؟من چجورے شهید میشم؟ با صدایے گرفتہ جواب میدهے : تـو؟!...بہ مرور! 🖊••بھ قلــم: ••مریـم یونسے ☺️ 🍃📝