روزی میرزا جواد آقا سبزواری از شاگردان علامه بحرالعلوم به سفارش حاج شیخ عبدالوهاب مشیر خراسانی به همراه حاج آقا میرزا محمد تقی تربتی فیض آبادی معروف به #آخوند_سجستانی و حاج سید علینقی معروف به #ملک_المتکلمین ، خدمت استاد حاج میرزا آقا ابوالحسن نجفی معروف به #مرشد حضور یافتند.
ایشان تشریف نداشتند همگی برگشتند.
———~———~—🆔—~——~———
📎 کانال اندیشکده مستعدان
https://eitaa.com/joinchat/1079706013Ceed9a368e3
سایت اندیشکده مستعدان
🌐https://tme313.ir/
🌹دوستان را کجا کنی محروم
تو که با دشمن این نظر داری
● ... بطحائى علوى از امام هادی علیهالسلام نزد متوکل سخن چينى كرد كه برای حضرت پول و اسلحه ميفرستند، متوكل به سعيد دربان گفت: «اهْجُمْ عَلَيْهِ بِاللَّيْلِ وَ خُذْ مَا تَجِدُ عِنْدَهُ مِنَ الْأَمْوَالِ وَ السِّلَاحِ وَ احْمِلْهُ إِلَيَّ»؛
شبانه بر او حمله كن، و هر چه پول و اسلحه نزدش بود، بردار و نزد من بياور.
● ابراهيم بن محمد گويد: سعيد دربان به من گفت: شبانه به منزل حضرت رفتم و با نردبانى كه همراه داشتم به پشت بام بالا رفتم، آنگاه چون چند پله پائين آمدم، در اثر تاريكى ندانستم چگونه به خانه راه يابم ناگاه حضرت مرا صدا زد:
👈«سَعِيدُ مَكَانَكَ حَتَّى يَأْتُوكَ بِشَمْعَةٍ فَلَمْ أَلْبَثْ أَنْ أَتَوْنِي بِشَمْعَةٍ»؛
اى سعيد! همان جا باش تا برايت چراغ آورند، اندكى بعد چراغ آوردند، من پائين آمدم.
● حضرت را ديدم جبه و كلاهى پشمى در بردارد و جا نمازى حصيرى در برابر اوست، يقين كردم نماز ميخواند، به من فرمودند: اتاقها در اختيار تو، من وارد شدم و بررسى كردم و هيچ نيافتم. در اتاق خود حضرت، كيسه پولى با مهر مادر متوكل بود و كيسه سر به مُهر ديگرى، به من فرمودند: جا نماز را هم بازرسى كن. چون آن را بلند كردم، شمشيرى ساده و در غلاف، در زير آن بود، آنها را برداشتم و نزد متوكل رفتم، چون نگاهش به مُهر مادرش افتاد كه روى كيسه پول بود، دنبالش فرستاد، او نزد متوكل آمد.
● يكى از خدمتگزاران مخصوص به من خبر داد كه مادر متوكل به او گفت: هنگامى كه بيمار بودى و از بهبوديت نااميد گشتم، نذر كردم، اگر خوب شدى از مال خود ده هزار دينار خدمت او فرستم، چون بهبودى يافتى، پولها را نزدش فرستادم و اين هم مُهر من است بر روى كيسه. متوكل كيسه ديگر را گشود، در آن هم چهار صد دينار بود، سپس كيسه پول ديگرى به آنها اضافه كرد و به من دستور داد كه همه را خدمت حضرت برم، من كيسهها را با شمشير خدمتش بردم و عرض كردم: آقاى من! اين مأموريت بر من ناگوار آمد، فرمود: «ستمگران بزودى خواهند دانست كه چه سرانجامى دارند».
📚الكافي؛ ج۱؛ ص۴۹۹
#داستانک
———~———~—🆔—~——~———
📎 کانال اندیشکده مستعدان
https://eitaa.com/joinchat/1079706013Ceed9a368e3
سایت اندیشکده مستعدان
🌐https://tme313.ir/