🌷#امام_رضا علیه السلام:
هرگاه سختی های شدید به شما وارد شد بوسيله ما از خداوند کمک بگیرید
هرکس غیر از ما اهل بیت را وسیله بگیرد،
ناامید و هلاک خواهد شد.
📚 تفسیر عیاشی ج۲ ص۴۲
╲\╭┓ •*
╭ 🌸╯´¨) •*
┗╯\╲ .¸.•*´¨) .
❤️ #ضرب_المثل
✍#تاجری بود کارش خرید و فروش پنبه بود و کار و بارش سکه، بازرگانان دیگر به او حسودی میکردند
یک روز یکی از بازرگانها نقشه ای کشید و شبانه به انبار پنبه ی تاجر دستبرد زد.
شب تا صبح پنبه ها را از انبار بیرون کشید و در زیرزمین خانه ی خودش انبار کرد.
🔸صبح که شد تاجر پنبه خبردار شد که ای دل غافل تمام پنبه هایش به غارت رفته است.
به نزد #قاضی شهر رفت و گفت : خانه خراب شدم .
🔹قاضی دستور داد که مامورانش به بازار بروند و پرس و جو کنند و دزد را پیدا کنند. اما نه دزد را پیدا کردند و نه پنبه ها را .
🔸قاضی گفت :
به کسی مشکوک نشدید؟
ماموران گفتند :
چرا بعضی ها درست جواب ما را نمی دادند ما به آنها مشکوک شدیم.
🔹قاضی گفت:
بروید آنها را بیاورید. ماموران رفتند و تعدادی از افراد را آوردند.
قاضی تاجر پنبه را صدا کرد و گفت به کدام یک از این ها شک داری؟
تاجر پنبه گفت به هیچ کدام
🔸قاضی فکری کرد و گفت:
ولی من دزد را شناختم.
دزد بیچاره آن قدر دست پاچه بوده و عجله داشته که وقت نکرده جلو آیینه برود و پنبه ها را از سر و ریش خودش پاک کند.
🔹ناگهان یکی از همان تاجرهای محترم دستگیر شده دستش را به صورتش برد تا پنبه را پاک کند.
قاضی گفت:
دزد همین است.
🔸تاجر گفت:
همین حالا مامورانم را می فرستم تا خانه ات را بازرسی کنند. یک ساعت بعد ماموران خبر دادند که پنبه ها در زیر زمین تاجر انبار شده است و او هم به جرم خود اعتراف کرد.
🔸از آن به بعد می خواهند بگویند که آدم خطا کار خودش را لو می دهد میگویند :
✍«#پنبه_دزد،#دست_به_ریشش_میکشد»
به کانال داستانهای آموزنده
🌸🍃🌸🍃
🔸#قدرت_عشق
✍در زمان #کریمخان_زند مرد سیه چرده و قوی هیکلی در شیراز زندگی میکرد که در میان مردم به #سیاه_خان شهرت داشت.
وقتی که کریمخان میخواست بازار وکیل شیراز را بسازد،
او جزء یکی از بهترین کارگران آن دوران بود...
🔸در آن زمان چرخ نقاله و وسایل مدرن امروزی برای بالا بردن مصالح ساختمانی به طبقات فوقانی وجود نداشت،
بنابرین استادان معماری به کارگران
تنومند و قوی و با استقامت نیاز
داشتند تا مصالح را به دوش بکشند
و بالا ببرند.
🔹وقتی کار ساخت بازار وکیل شروع شد
و نوبت به چیدن آجرهای سقف رسید،
سیاه خان تنها کسی بود که میتوانست
آجر را به ارتفاع ده متری پرت کند
و استاد معمار و ور دستانش آجرها
را در هوا می قاپیدند و سقف را تکمیل میکردند.
🔸روزی کریمخان برای بازدید از پیشرفت کار سری به بازار زد و متوجه شد که از هر ده آجری که سیاه خان به بالا پرت
میکند شش یا هفت آجر به دست معمار نمی رسد و می افتد و می شکند.
🔹کریمخان از سیاه پرسید:
چه شده نکنه نون نخوردی؟؟!!
قبلاً حتی یک آجر هم به هدر نمی رفت و همه به بالا میرسید!
🔸سیاه خان ساکت ماند و چیزی نگفت.
اما استاد معمار پایین آمد و یواشکی
بیخ گوش کریمخان گفت:
قربان تمام زور و قدرت سیاه خان و دلگرمی او زنش بود،
چند روزست که زن سیاه خان قهر کرده
و به خانه ی پدرش رفته،
🔹سیاه خان هم دست و دل کار کردن ندارد.
اگر چاره ای نیاندیشید کار ساخت بازار
یک سال عقب می افتد.
او تنها کسی است که میتواند آجر را تا ارتفاع ده متری پرت کند.
🔸کریمخان فوراً به خانه پدر زن او رفت
و زنش را به خانه آورد.
بعد فرستاد دنبال سیاه خان و وقتی او به خانه رسید با دیدن همسرش از شدت خوشحالی مثل بچه ها شروع به گریه کرد.
🔹کریمخان مقداری پول به آنها داد و گفت:
امروز که گذشت اما فردا میخواهم همان سیاه خان همیشگی باشی.
این را گفت و زن و شوهر را تنها گذاشت.
فردا کریمخان مجدداً به بازار رفت
و دید سیاه خان طوری آجر را به بالا
پرت میکند که از سر معمار هم رد میشود.
🔸بعد رو به همراهان کرد و گفت
ببینید عشق چه قدرتی دارد،
آنکه آجرها را پرت میکرد #عشق بود نه سیاه خان.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر خریدنی بود میخریدم
برای مادرم کمی جوانی
برای پدرم عمری دوباره
و برای خودم خنده های کودکی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎶🎶. پدر یعنی : آرامش بی پایان که خدا بهت بخشیده... #پیشاپیش_روز_پدر_مبارک 🌹 . . . . . .
.