💠سفر به زاهدان
قبل از انقلاب بود، سالهای ۵۳ و۵۴ ، آن روزها تازه با عبدالحسین آشنا شده بودم.اول دوستی مان، فهمیدم تو خط مبارزه است، از آن انقلابی های درجه یک.
🍃کم کم دست مرا هم گرفت و کشید به کار.مدتی بعد با چهره های سرشناس انقلاب آشنا شدم. زیاد می رفتیم پای صحبتشان. گاهی وقتها تو برنامه های علمی هم رو من حساب باز می کرد.
یک روز آمد پیشم.
🔸 گفت: « می خوام برم مسافرت، می آی؟»
🔹«مسافرت؟ کجا؟»
🔸گفت:« زاهدان»
منظورش از مسافرت، تفریح و گردش نبود. می دانستم باز هم کاری پیش آمده. پرسیدم
🔹« ان شا االله مأموریته دیگه، آره؟»
🔸خونسرد گفت:« نه، همین جوری یک مسافرت دوستانه می خوایم بریم، براي گردش.»
🍃تو لو ندادن اسرار، حسابی قرص و محکم بود. این طور وقتها زیاد پیله اش نمی شدم که ته و توی کار را در بیاورم. 🔸گفتم: «بریم، حرفی نیست.»
🔹نگاه دقیقی به صورتم کرد. لبخندس زد و گفت: «ریشت رو خوب کوتاه کن و سبیها رو هم بگذار بلند باشه.»
🔸گفت: پس بار و بندیلت رو ببند، می آم دنبالت.» خداحافظی کرد.
چند ساعت بعد برگشت. یک دبه ئ روغن دستش گرفته بود.
🔹پرسیدم : «اینو می خوای چکار؟»
گفت:« همین جوری گرفتم، شاید لازم بشه»
با هم رفتیم خانه یکی از روحانی ها که نماینده ئ وجوهات حضرت امام بود توخراسان. من بیرون خانه منتظرش ایستادم. خودش رفت تو. چند دقیقه بعد آمد. گفت: « بریم.»
🍃رفتیم ترمینال. سوار یکی از اتوبوسهای زاهدان شدیم و راه افتادیم. وقتی رسیدیم زاهدان، تو اولین مسافرخانه اتاق گرفتیم. هنوز درست وحسابی جابجا نشده بودیم. دبه ئ روغن را برداشت و
🔹گفت: «کاری نداری؟»
🔸«کجا؟!»
🔹«می رم جایی، زود بر می گردم.»
ساکت شد. کمی فکر کرد و ادامه داد:« یک موقعی هم اگه دیر شد، دلواپس نشی.»
🔸«نمی خوای بگی کجا می ری؟ با او دبه روغنت.»
🔹راست و قاطع گفت: «نه»
🍃راه افتاد طرف در اتاق.گفتم:«اقلاً یه کمی می موندي خستگی راه از تنت در می رفت.»
«زیاد خسته نیستم.
دم در برگشت طرفم. گفت: یادت نره سید جان، هرچی هم که دیر کردم، دلواپس نشی؛ یعنی یک وقت شهربانی یا جای دیگه ای نری سراغ منو بگیری ها.»
خداحافظی کرد و رفت.
درست دو روز بعد برگشت! دبه روغن هم همراهش نبود.تو این مدت چی کشیدم، بماند. هنوز از گرد راه نرسیده بود، گفت: «بار و بندیل را ببند که بریم.»
«بریم؟!»
«آره دیگه، بریم.»
به خنده گفتم:« عجب گردشی کردیم.»
🌷ادامه دارد...
👉 @mtnsr2
عـــاقبت بخـیری
🔆به پیرمرد گفتم: صبح بخیر
🌺لبخندی زد و گفت : عاقبتت بخیر جوون
🤔با خودم فکر کردم : چه سخاوتمندانه دعا کرد
🙏دعایی به اندازه طول یک عمر نه بخشی از یک روز
🌹وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ
🌻و عاقبت نیک از آن پرهیزگاران است.
(اعراف آیه 128)
👉 @mtnsr2
✨اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم✨
🌷فَأُولَٰئِكَ عَسَى اللَّهُ أَن يَعْفُوَ عَنْهُمْ ۚ وَكَانَ اللَّهُ عَفُوًّا غَفُورًا
🌷امید است خداوند، آنها را مورد عفو قرار دهد و خداوند، بخشنده
و آمرزنده است.
(نساء/۹۹)
👉 @mtnsr2
هدایت شده از مهدویت تانابودی اسراییل
💠از دل خوبیهای آدم، خداوند باز برایش خوبی می آفریند.
✨خداوند قدر شناس وعذر پذیر است
🌹و هر کس کار نیکی انجام دهد، بر نیکیاش میافزاییم؛ چرا که خداوند آمرزنده و سپاسگزار است.
شوری ۲۳
👉 @mtnsr2
🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃
💠پاداش یکصد سال عبادت برایت نوشتیم
در بنی اسرائیل شبی بنده ای به خواب رفت و از عبادت شبانه باز ماند چون از خواب برخواست، نفس خود را ملامت کرد و گفت: به سبب تو از عبادت پروردگار باز ماندم؟
به موسی خطاب شد که به بنده ما بگو، ما برای سرزنشی که از نفس کردی، پاداش یکصد سال عبادت برایت نوشتیم.
پس شایسته است که انسان خردمند، با قیام به حقوق خدا و رفتن به راه خیر با نفس جهاد کند، چرا که خداوند، مجاهدان خود را ره راه درست هدایت می نماید پس کسی که می خواهد از دست شیطان سالم بماند، باید با نفس خود مبارزه نماید و او را چون شریکی که شریک را محاسبه می کند به حساب و کتاب بکشد
👉 @mtnsr2
🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️از خدا چی میخوای؟
❓زن؟
❓ماشین ؟
❓خونه؟
🍃با این خدا زندگی کن
♻️این کلیپ رو از دستش ندید
حجت الاسلام پناهیان
👉 @mtnsr2