🔅سپس فرمود :
🔸ای زراره به ناچار باید در مدینه پسر بچه ای کشته شود
🔹گفتم: قربانت همان نیست که قشون سفیانی او را بکشند ؟
🔸فرمود:
نه آل بنی فلان او را بکشند تا در مدینه در آید و آن پسر بچه را بگیرد و بکشد چون از راه خود سری و عدوان ستم او را بکشد دیگر مهلتشان به سر آید در این هنگام توقع #فرج داشته باش
انشاء الله
اصول کافی جلد ۲ صفحه ۵۳۶
👉 @mtnsr2
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
فانوس
قبل از عملیات والفجر مقدماتی بود.تو منطقه دشت عباس، سایت چهار، چادرها را زدیم و تیپ مستقر شد.
آن موقع عبدالحسین، فرمانده ی گردان ما بود. با او وچند تا دیگر از بچه ها تو چادر فرماندهی نشسته بودیم.
یکدفعه پارچه ی جلوی چادر کنار رفت و مسؤول تدارکات تیپ آمد تو. یک چراغ توری تر و تمیز دستش بود. سلام کرد و گفت: به هر چادر فرماندهی، یکی از این چراغ توری ها دادیم این هم سهم شماست.
یکی از بچه ها رفت جلو. تشکر کرد و چراغ را گرفت. او خداحافظی کرد و از چادر زد بیرون. آقای تُنی، مسؤول تدارکات گردان، سریع بلند شد. گفت: از این بهتر نمی شد.
چراغ را گرفت. رفت وسط چادر. به خلاف سن بالا و محاسن سفیدش، فرز کار می کرد. با زحمت زیاد، یک آویز برای سقف درست کرد. حاجی گوشه ی چادر نشسته بود. داشت
چفیه اش را بین دوتا دستش می چرخاند و همین طور میخ آقای تنی بود.
پیرمرد، تور چراغ را باد کرد.جعبه ی کبریت را از جیبش بیرون آورد و چراغ را روشنش کرد. خواست آویزانش کند که عبدالحسین به حرف آمد.
نبند حاجی.
آقای تنی برگشت رو به او. با تعجب پرسید: برای چی؟!
عبدالحسین به کنارش اشاره کرد و گفت: بگذارش این جا.
حاجی تنی زود رفت رو کرسی قضاوت. گفت: تا اون جا که نورش می رسه حاج آقا، حتماً که نباید کنار دستتون باشه.
حاجی لبخند زد و گفت: نه، بیار کارش دارم.
چراغ را گذاشت کنار حاجی.او هم خاموشش نکرد. همه مانده بودیم که می خواهد چکار کند.
صدای اذان مغرب بلند شد. چراغ را همان طور روشن برداشت و از چادر رفت بیرون، ما هم دنبالش. یکی، دو نفر پرسیدند: می خوای چکار کنی حاج آقا؟
گفت: بیاین تا ببینین.
رفتیم تو چادری که برای نماز خانه ی گردان زده بودند. به آقای تنی گفت: حالا فانوس این جا رو باز کن و جاش این چراغ توری رو ببند.
تازه فهمیدیم چی به چی است. تنی سریع کار را ردیف کرد. حالا نماز خانه مثل روز، روشن شده بود.
حاجی، مسؤول چادر را صدا زد. صورتش را بوسید و گفت: این چراغ مال بیت الماله، خیلی باید مواظبش باشی، یکوقت کسی بهش
دست نزنه که تورش می ریزه.
ظرافتها و طرز کار چراغ را قشنگ، مو به مو براش توضیح داد.بعد هم رو کرد به ما و گفت: این چراغ دیگه مال نماز خونه شد.
بعد از نماز، فانوس را برداشتیم و بردیم چادر فرماندهی. حالا به جای چراغ توری فانوس داشتیم، مثل بقیه ی چادرهای گردان.
👉 @mtnsr2
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌐 #من_می_آیم_چون.....
🔸به همه بگویم #افتضاحات دولت را پای #انقلاب و رهبری نمی نویسم
🌐 #من_می_آیم_چون
❗️مشکلات مان نتیجه #انقلاب نیست
❗️مشکلات مان نتیجه #انتخاب است
🌐 #من_می_آیم_چون
👈یک #انقلابی_ام
👉 @mtnsr2
شما میتونید عکس های جشن ۴۰ سالگی انقلاب را به آیدی زیر بفرستید
@AEASsha